درباره ما |
کد سؤال: ۱۰۰۱۸ | اعلام و تراجم »یزید | تعداد بازدید: ۸۹۸ |
با توجه به اين گفته«ابن كثير» در متن زير آيا مي توان گفت: يزيد راضي به كشته شدن امام حسين نبوده و اين كار از سوي «ابن زياد» صورت گرفته و به اين شكل يزيد را تبرئه نمود؟ ... إنّ يزيد فرح بقتل الحسين أوّل ما بلغه، ثمّ ندم علي ذلك... لمّا قتل ابن زياد الحسين ومن معه، بعث برؤوسهم إلي يزيد، فسرّ بقتله أوّلاً وحسنت بذلك منزلة ابن زياد عنده، ثمّ لم يلبث إلاّ قليلاً حتّي ندم! فكان يقول: وما كان عليّ لو احتملت الأذي وأنزلته في داري، وحكمته فيما يريده، وإن كان عليّ في ذلك وكف ووهن في سلطاني، حفظاً لرسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم، ورعاية لحقّه وقرابته، ثمّ يقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فإنّه أخرجه واضطرّه، وقد كان سأله أن يخلّي سبيله، أو يأتيني، أو يكون بثغر من ثغور المسلمين حتّي يتوفّاه اللّه، فلم يفعل، بل، أبي عليه وقتله، فبغضني بقتله إلي المسلمين، وزرع لي في قلوبهم العداوة، فأبغضني البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسيناً، مالي ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب عليه. ... يزيد در ابتداي امر با كشته شدن حسين خوشحال گرديد اما بعد نادم و پشيمان گرديد يعني: ابتدا با ديدن سرهاي بريده شهدا خوشحال شد اما پس از چندي پشيمان شد و اظهار نارضايتي كرد و گفت: اگر من بودم نمي گذاشتم فرزند مرجانه ـ عبيد اللّه بن زياد ـ حسين را بكشد، بلكه به احترام جدّش رسول خدا ـ اگر چه آسيبي به سلطنت من هم مي رسيد ـ او را احترام مي كردم، سپس گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه باعث اخراج حسين از مدينه شد و او را مجبور كرد، با اين كه حسين به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، يا لااقل او را نزد من مي آورد، يا به شهري از شهرهاي مسلمانان مي رفت و تا پايان زندگي در همان جا مي ماند، اما چنين نكرد و بر او سخت گرفت تا او را كشت، و مرا با اين كار نزد مسلمانان بد نام كرد تا دشمنم بدارند و بذر كينه و دشمني مرا در دل ها كاشت، تا آدمهاي خوب و بد هر دو با من دشمني كنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت كند و خشم خدا بر او باد. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۵۴ و ۲۵۵. همچنين ابن تيميه يزيد را از اين قتل مبرّي دانسته و مي گويد: إن يزيد لم يأمر بقتل الحسين باتفاق أهل النقل ولكن كتب إلي ابن زياد أن يمنعه عن ولاية العراق والحسين رضي الله عنه كان يظن أن أهل العراق ينصرونه ويفون له بما كتبوا إليه فأرسل إليهم ابن عمه مسلم بن عقيل فلما قتلوا مسلما وغدروا به وبايعوا ابن زياد أراد الرجوع فأدركته السرية الظالمة فطلب أن يذهب إلي يزيد أو يذهب إلي الثغر أو يرجع إلي بلده قلم يمكنوه من شيء من ذلك حتي يستأسر لهم فامتنع فقاتلوه حتي قتل شهيدا مظلوما رضي الل هعنه ولما بلغ ذلك يزيد أظهر التوجع علي ذلك وظهر البكاء في داره ولم يسب له حريما أصلا بل أكرم أهل بيته وأجازهم حتي ردهم إلي بلدهم باتفاق اهل نقل يزيد امر به قتل حسين عليه السلام ننموده است، بلكه به ابن زياد نوشت تا او را از ولايت عراق باز دارد و حسين عليه السلام خيال مي كرد مردم عراق او را ياري مي كنند و به آنچه در نامه هاي خود نوشته اند وفا مي كنند. حسين پسر عموي خود مسلم بن عقيل را به سوي مردم كوفه فرستاد. اما چون عبيد الله بن زياد به كوفه آمد عقيل و عده اي ديگر كشته شدند و چون اين خبر به حسين رسيد خواست كه منصرف شده و برگردد، اما لشكر ظالم او را محاصره كردند سپس حسين از آنان خواست كه يا وي را نزد پسر عمويش يزيد بفرستند يا اينكه اجازه دهند از مسيري كه آمده باز گردد و يا اينكه و ي را به يكي از شهرهاي مرزي بفرستند..اما آنان از اجابت اين پيشنهادها امتناع كردند و پس از آن واقعه قتل پيش آمد و او مظلومانه به شهادت رسيد تا اين خبر به يزيد رسيد بر آن ناراحت شد و در خانه اش گريه كرد و اهل بيتش را اسير نكرد بلكه آنها را گرامي داشت و اجازه داد به شهرشان برگردند. منهاج السنة النبوية، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: ۷۲۸، ج ۴، ص ۴۷۲ و ص ۵۵۷، دار النشر : مؤسسة قرطبة - ۱۴۰۶ ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم او در محل ديگري از همان كتاب، وقاحت را به نهايت رسانده و قيام امام حسين عليه السلام را قيامي بي نتيجه و بلكه آن را باعث ازدياد شرور و فتنه بين مسلمين مي داند. مي گويد: ولم يكن في الخروج لا مصلحة دين ولا مصلحة دنيا بل تمكن أولئك الظلمة الطغاة من سبط رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي قتلوه مظلوما شهيدا وكان في خروجه وقتله من الفساد ما لم يكن حصل لو قعد في بلده فإن ما قصده من تحصيل الخير ودفع الشر لم يحصل منه شيء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخير بذلك وصار ذلك سببا لشر عظيم وكان قتل الحسين مما أوجب الفتن كما كان قتل عثمان مما أوجب الفتن در قيام حسين عليه السلام نه مصلحت دين بود و نه مصلحت دنيا بلكه اين باعث شد آن قوم ظالم بر ايشان مسلط شوند و ايشان را مظلومانه به شهادت برسانند. فسادي كه در قيام و قتل ايشان بود در صورت عدم قيام و ماندن در مدينه حاصل نمي شد همانا آنچه او از بدست آوردن خير و دفع شر قصد كرده بود چيزي بدست نياورد بلكه شر با خروج ايشان بيشتر شد و خير كمتر شد و اين قيام سبب شر بزرگتري شد قتل حسين مانند قتل عثمان موجب فتنه بين مسلمين شد. منهاج السنة النبوية ، ج ۴، ص ۵۳۰ در پاسخ به اين سؤال شايسته است تا به صورت خلاصه و در شش فصل مجزا شخصيت يزيد و جوانبي از زندگي او را از نگاه تاريخ مورد تحليل و بررسي قرار دهيم، تا به خوبي شخصيت او براي جويندگان حقيقت آشكار گرديده و در پرتو آن، سؤال و شبهات مربوط به اين بحث نيز پاسخ داده شود.
دورنمايي از فصول شش گانه اين بحث:
فصل اوّل: يزيد كيست؟ فصل دوّم: كارنامه اخلاقي ـ اعتقادي يزيد بن معاويه. فصل سوّم: كارنامه سياسي يزيد. فصل چهارم: سيماي يزيد در قرآن و حديث و لعن و تكفير او. فصل پنجم: امام حسين عليه السلام در قرآن و حديث نبوي. فصل ششم: قاتل امام حسين عليه السلام كيست؟!!
شناسنامه و نسب يزيد اين چنين است: او فرزند معاوية بن صخر، أبو سفيان بن حرب بن أميّة بن عبد شمس است. مادرش: ميسون بنت بَحدل بن دُلجة بن قُناعة بن عدي بن زهير بن حارثة بن جَناب. سال تولد: در سال ۲۶ يا ۲۷ هـ ق. متولّد شده است. سال و روز و ماه وفات: در ۱۴ ماه ربيع الأوّل سال ۶۴ در يكي از روستاهاي دمشق به نام «حوارين» از دنيا رفت. انتساب به دستگاه خلافت و حضور در دربار شاهانه معاويه و آماده بودن همه ابزارهاي لازم براي عيش و نوش و خوش گذراني زمينه را براي يزيد از هر جهت فراهم كرده بود تا از ادب اسلامي و تربيت قرآني فاصله بگيرد و حتّي حرمت حريم قانون خدا را در هم بشكند و دست به مي و شراب و قمار و ديگر ناشايست ها بزند. يزيد با تعيين خليفه سابق، يعني پدرش معاويه، و بدون دخالت مردم و رأي و مشورت آنان به حكومت رسيد. حال آيا آن گونه كه اهل سنّت مي گويند يزيد واقعاً با رأي و مشورت و رضايت مردم، يا لااقل يك يا دو نفر از صحابه به خلافت رسيد؟ تاريخ در اين زمينه پاسخ مي دهد: وي با مصلحت سنجي و علاقه پدر بر تخت سلطنت نشست، زيرا قدرت به دست آمده پس از او بايد در اختيار فرزندان اميّه قرار مي گرفت. نويسنده كتاب تاريخ دمشق مي گويد: بويع له بالخلافة بعد أبيه بعهد منه خلافت و ولايتعهدي يزيد توسّط معاويه شكل گرفت. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۶۵، ص ۳۹۴. و به نقل از زبير بن بكّار مي نويسد: بايع له معاوية من بعده، وكان أوّل من جعل وليّ عهد في صحّته، وكان معاوية يقول: لولا هوائي في يزيد لأبصرت قصدي. معاويه در حياتش بر جانشيني و خلافت فرزندش يزيد از مردم بيعت گرفت، و اين اوّلين قرار داد وليعهدي در اسلام بود، و معاويه مي گفت: اگر علاقه من به يزيد نبود نظرم را تغيير مي دادم. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۶۵، ص ۳۹۵ آنان كه مي گفتند: امر جانشيني پيامبر به مردم واگذار شده است و با افتخار آن را دمكراسي اسلامي و مظهر تقدّم مسلمانان بر اروپائيان در تشكيل حكومت مردمي مي دانستند، بايد جواب بدهند كه مگر فاصله زماني معاويه و يزيد با صدر اسلام و دوران زندگي پيامبر اسلام چقدر است، كه با اين سرعت همه چيز حتّي شيوه انتخاب خليفه فراموش مي شود؟ ادامه روش پدر، يعني با زور و قتل و تبعيد و اختناق. اگر چه اين موضوع به قدري واضح است كه نياز به ذكر شاهد تاريخي نيست؛ اما در ادامه مطالب، شواهد متعددي خواهد آمد. مورّخان منصف بي پروا چهره زشت و خون آشام و بي ادب يزيد را به نمايش گذارده اند، كه البتّه عدّه اي را ناپسند آمده و بر آن تاخته اند و بر همين اساس دو گونه نقل تاريخي در معرفي وي مشاهده مي شود. نقل اوّل: او را شخصي شارب الخمر و فاسد و فاجر و اهل ارتكاب معاصي و بي اعتنا به مباني مذهبي و جسور و هتّاك نسبت به مال و جان مردم مخصوصاً خوبان و نيكان و قاتل خوبان مي شناساند. نقل دوّم: او را پيشوايي برگزيده و جانشيني همانند ديگر جانشينان شايسته پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم كه محبوب دل ها بودند معرفي نموده است. حال كدام يك از اين دو نقل با حقايق و واقعيّات تاريخي همسويي دارد؟ پاسخ را از لابلاي صفحات تاريخ مي يابيم. يكي از نوشيدني هاي حرام و نجس در شريعت اسلامي مايعي است كه از جوشاندن آب انگور و خرما و غير آن گرفته مي شود كه با آشاميدن آن حالتي غير طبيعي و از خود بي خود شدن به انسان دست مي دهد، خداوند متعال در كتاب شريفش قرآن، اين مايع را تحت عنوان شرب خمر حرام فرموده است. يَسْـئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَآ إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمهمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا البقرة (۲)، آيه ۲۱۹. در باره شراب و قمار، از تو مي پرسند، بگو: «در آن دو،گناهي بزرگ، و سودهايي براي مردم است، ولي گناهشان از سودشان بزرگتر است.» يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالاَْنصَابُ وَالاَْزْلَـمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَـنِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ المائدة (۵)، آيه ۹۰. اي كساني كه ايمان آورده ايد، شراب و قمار و بت ها و تيرهاي قرعه پليدند و از عمل شيطانند. پس، از آنها دوري گزينيد، باشد كه رستگار شويد. إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَـنُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ وَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ المائدة (۵)، آيه ۹۱. همانا شيطان مي خواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمني و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد. پس آيا شما دست برمي داريد؟ و رهبران ديني نيز با اين مايع نجس به شدّت بر خورد كرده و سخت ترين رفتارها را با مبتلايان به مسكرات داشته اند كه سخنانشان در اين ارتباط بهترين شاهد بر موضعگيري آنان است. رسول گرامي صلي الله عليه و آله در سخني جامع انزجار و نفرتش را با نفرين بر همه عوامل تشكيل دهنده و سازنده آن از لحظه كاشت تا آخرين مراحل توزيع و مصرف اعلام مي كند و مي فرمايد: لعن اللّه الخمر وشاربها وساقيها وبائعها ومبتاعها وعاصرها ومعتصرها وحاملها والمحمولة إليه وآكل ثمنها (ترجمه با استفاده از متن قبل) سنن أبي داود، ج ۳، ص۳۲۴، ح ۳۶۷۴ ـ المستدرك علي الصحيحين، ج ۲، ص ۳۷، ح ۲۲۳۵. و مؤمنان راستين نيز از افراد مبتلا به اين نوشيدني شيطاني متنفّر و در فرهنگ امّت اسلامي چنين افرادي بي دين و گردنكش در برابر حكم خدا تلقي مي شوند. ولي شخصيّت مورد بحث ما در اين تحقيق از كساني است كه وقايع نگاران حتي از ثبت رفتار ناپسند وي از نوجواني تا لحظه مرگ چشم پوشي نكرده و نوشته اند كه آلوده به مي و شراب بوده است. ابن كثير و ديگران اين روايت را ذكر كرده اند: كان يزيد بن معاوية في حداثته صاحب شرب. يزيد بن معاويعه از كودكي اهل شرب خمر بود. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۲۸ ـ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۶۵، ص ۴۰۳ در دوران خلافت پدرش و در سفر حجّ و پس از مراجعه به شهر مقدّس مدينه و در كنار حرم و خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله دست از دهن كجي به شريعت اسلام بر نداشت و در حضور مردم بر سفره اش شراب گذاشت و فقط زماني كه خبر دار مي شود كه ابن عباس و حسين بن علي قصد ورود به خانه او را دارند دستور مي دهد تا شراب را بردارند. عمر بن شيبة قال: لمّا حجّ الناس في خلافة معاوية جلس يزيد بالمدينة علي شراب، فاستأذن عليه ابن عبّاس والحسين بن عليّ، فأمر بشرابه فرفع. (ترجمه قبل از متن آمده است) تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۶۵، ص ۴۰۶. آلودگي يزيد به شرب خمر آن چنان واضح و آشكار بود كه حتّي در حضور گروه هايي كه از شهرهاي دور و نزديك به ديدنش مي آمدند دست بردار نبود و در برابر نگاه ديگران با جرأت آن را مي نوشيد. سند ذيل گواهي است گويا كه دقّت در آن هر مسلماني را به تعجّب وا مي دارد. بعث (عثمان بن محمّد بن أبي سفيان، والي مدينة) إلي يزيد منها وفداً فيهم عبد اللّه بن حنظلة الغسيل الأنصاري، وعبد اللّه بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة الحضرمي، والمنذر بن الزبير، ورجال كثير من أشراف أهل المدينة، فقدموا علي يزيد، فأكرمهم وأحسن إليهم، وعظّم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعين إلي المدينة، إلاّ المنذر بن الزبير، فإنّه سار إلي صاحبه عبيد اللّه بن زياد بالبصرة، وكان يزيد قد أجازه بمائة ألف نظير أصحابه من أولئك الوفد، ولمّا رجع وفد المدينة إليها، أظهروا شتم يزيد، وعيبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل ليس له دين، يشرب الخمر، وتعزف عنده القينات بالمعازف. وإنّا نشهدكم أنّا قد خلعناه، فتابعهم الناس علي خلعه، وبايعوا عبد اللّه بن حنظلة الغسيل علي الموت. گروهي به نمايندگي مردم مدينه كه از اشراف و بزرگان بودند از جمله فرزند شهيد جنگ أُحُد عبد اللّه بن حنظله غسيل الملائكه وارد شهر شام شدند و به ديدار يزيد رفتند، يزيد به آنان احترام فراواني گذاشت و هداياي بزرگي به آنان داد، ولي آنان پس از بازگشت به مدينه از يزيد به بدي ياد كردند و عيب هايش را براي مردم بازگو مي كردند، از جمله مي گفتند: از نزد كسي آمده ايم كه دين ندارد، شراب مي نوشد، ونوازنده ها در حضورش به نواختن و رقص مي پردازند، شاهد باشيد كه ما او را از خلافت عزل كرديم. مردم مدينه عزل يزيد از حكومت را تأييد و با عبد اللّه بن حنظله تا پاي مرگ بيعت كردند. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۳۵ و ۲۳۶ ـ الكامل، ابن أثير، ج ۴، ص۱۰۳ ـ تاريخ طبري، ج ۷، ص۴. علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور مي داد تا بهترين ها را برايش آماده كنند ذهبي از زياد حارثي نقل مي كند: سقاني يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدي. شرابي را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابي تا كنون نخورده ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است. سير أعلام النبلاء، ج ۴، ص۳۷. تمام مذاهب اسلامي با استناد به نصّ قرآن همه انواع مسكرات را نجس و حرام مي دانند و شراب خور را فاسق و كسي كه آن را حلال بداند كافر دانسته اند. محي الدين نووي در كتاب روضة الطالبين، باب حدّ شارب الخمر مي گويد: شرب الخمر من كبائر المحرّمات....ويفسق شاربه، ويلزمه الحدّ، ومن استحلّه كفر... ابن نجيم مصري شراب خوار را از عدالت ساقط و كسي كه آن را حلال بداند كافر مي شمرد. روضة الطالبين، ج ۷، ص۳۷۴. يكفّر مستحلّها، و سقوط العدالة إنّما هو سبب شربها. كسي كه خمر را حلال بداند كافر به شمار آمده و در صورت شرب آن، از عدالت ساقط مي گردد. البحر الرائق، ج ۷، ص ۱۴۷. آيا پسر معاويه (يزيد) پس از اثبات شراب خواري اش، شايستگي مسند نشيني پيامبر اعظم اسلام را دارا بود؟ آيا فسق و دوري از صفت عدالت براي محكوميّت وي كافي نيست؟ عبدالله فرزند حنظله غسيل الملائكه برداشت خود را بعد از ديدار با يزيد اين گونه بيان مي دارد: ياقوم! فواللّه ما خرجنا علي يزيد حتّي خفنا أن نرمي بالحجارة من السماء، أنّه رجل ينكح أمهات الأولاد، والبنات، والأخوات، ويشرب الخمر، ويدع الصلاة. به خدا قسم از نزد يزيد بيرون نيامديم مگر اين كه ترسيديم سنگ از آسمان بر سر ما بريزد، زيرا او كسي است كه در امر زناشويي حريم شرع را رعايت نمي كند، شراب مي نوشد و نماز نمي خواند. الطبقات الكبري، ابن سعد، ج ۵، ص ۶۶ ـ تاريخ مدينه دمشق، ج ۲۷، ص ۴۲۹ ـ الكامل، ج ۳، ص۳۱۰ ـ تاريخ الخلفاء، ص ۱۶۵. جاحظ از علماي بزرگ اهل سنت با عبارتي شبيه به متن فوق مي گويد: ثم ولي يزيد بن معاوية يزيد الخمور ويزيد القرود ويزيد الفهود الفاسق في بطنه المأبون في فرجه... واما بنو أمية ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبرية يأخذون بالظنة ويقضون بالهوي ويقتلون علي الغضب آن گاه يزيد بن معاويه به خلافت رسيد؛ همان يزيد شراب خوار و بوزينه باز و پلنگ باز و فاسقي كه به بيماري ابنه مبتلا بود... و بني أميه فرقه اي گمراه بودند كه سيره و روشي جبرگرايانه داشتند كه به مجرد ظن و گمان، ديگران را دستگير مي كردند و از روي هوي و هوس حكم مي كردند و از روي غضب مي كشتند. البيان والتبيين، جاحظ(۲۵۵)، ج ۱، ص ۲۷۶. هم چنين بلاذري در كتاب خود اين گونه نقل مي كند: قال الواقدي وغيره في روايتهم: لما قتل عبد الله بن الزبير أخاه عمرو بن الزبير خطب الناس فذكر يزيد بن معاوية فقال: يزيد الخمور، ويزيد الفجور، ويزيد الفهور ويزيد القرود، ويزيد الكلاب، ويزيد النشوات، ويزيد الفلوات، ثم دعا الناس إلي اظهار خلعه وجهاده، وكتب علي أهل المدينة بذلك واقدي و غير او روايت كرده اند: هنگامي كه عبد الله بن زبير به قتل رسيد، برادرش عمرو بن زبير براي مردم خطبه خواند و از يزيد بن معاويه اين گونه ياد كرد: يزيد شراب خوار و فاجر و زن باز و بوزينه باز و سگ باز و اهل ولگردي در دشت و بيابان هاست. سپس از مردم خواست كه او را از خلافت كنار كنند و براي مردم مدينه حكم جهاد فرستاد. انساب الاشراف، بلاذري (۲۷۹)، ج ۲، ص ۱۹۱. ذهبي و برخي ديگر از بزرگان اهل سنت در باره يزيد اين گونه آورده اند: خطبهم عبد الملك بمكة لما حج، فحدث أبو عاصم، عن ابن جريج، عن أبيه قال: خطبنا عبد الملك بن مروان بمكة، ثم قال: اما بعد، فإنه كان من قبلي من الخلفاء يأكلون من هذا المال ويؤكلون، وإني والله لا أداوي أدواء هذه الأمة إلا بالسيف، ولست بالخليفة المستضعف يعني عثمان ولا الخليفة المداهن يعني معاوية ولا الخليفة المأبون يعني يزيد وإنما نحتمل لكم ما لم يكن عقد راية. أو وثوب علي منبر، هذا عمرو بن سعيد حقه حقه وقرابته قرابته، قال برأسه هكذا، فقلنا بسيفنا هكذا، ألا فليبلغ الشاهد الغائب. عبد الملك در مكه به هنگام حج براي مردم خطبه اي خواند و در آن براي مردم اين گونه سخن گفت: اما بعد، اي مردم! كساني كه قبل از من به خلافت رسيدند هم خود مال مردم را خوردند و هم به ديگران دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشكلات اين امت را مداوا نخواهم كرد مگر با شمشير؛ چرا كه من مانند: عثمان خليفه اي مستضعف و مفلوك نيستم. و نيز خليفه اي سهل گير و مسامحه گر هم چون معاويه نيستم. و خليفه اي أبنه اي هم چون يزيد نيستم. شما را تا زماني تحمل مي كنم كه رايت و حكومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعيد با تمام قرابت و حقي كه داشت اين گونه كرديم و او با سرش اين چنين كرد و ما نيز با شمشيرمان اين چنين مي كنيم. اين خبر را حاضرين به غائبين برسانند. تاريخ الاسلام، ذهبي، ج ۵، ص ۳۲۵ ـ تاريخ مدينة دمشق، ج ۳۷، ص ۱۳۵ـ البيان والتبيين، جاحظ(۲۵۵)، ج ۱، ص ۳۳۴. ذهبي، يزيد را ناصبي يعني دشمن اهل بيت عليهم السلام شمرده و در باره او گفته است: وكان ناصبيا فظا غليظا جلفا يتناول المسكر ويفعل المنكر يزيد شخصي ناصبي و تند خو و سبك (جلف) بود و شراب مي نوشيد و اعمال منكر انجام مي داد. سير أعلام النبلاء، ج ۴، ص۳۷. نماز در فرهنگ دين يعني نماد خدا پرستي و ايمان، كه دينداري و مسلماني بدون آن مفهوم پيدا نمي كند، و البتّه اين برداشت از جهاتي هم درست است، زيرا عبادت در قالب يكي از مظاهر آن كه همان نماز باشد اوج بندگي و كوچكي انسان است در برابر خدا، بنا بر اين جامعه مذهبي افرادي را كه نسبت به اين واجب بندگي كوتاهي مي كنند نمي تواند اسم و رسم مسلماني را به آنان ببخشد. شخصيّت مورد بحث ما نه تنها نسبت به شراب، بلكه نسبت به مهمترين واجب ديني يعني نماز نيز بي اعتنا بوده و گاهي مي خوانده و گاهي نمي خوانده است. و به تعبيري كاهل الصلاه بوده است. وقد كان يزيد... فيه أيضاً إقبال علي الشهوات، وترك بعض الصلاة في بعض الأوقات. ترجمه قبل از متن آمده است. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص ۲۵۲. يزيد شخصيتي بود كه نمي توانست بر شهوت خود غالب گردد و آن را كنترل كند. با روي خوش از مجالس شهوت و انواع آن استقبال مي كرد، از بزرگ ترين واجب خدا يعني نماز طفره مي رفت و از تاركان آن بود، همان ها كه رسول گرامي در باره آنان فرموده است: سلّموا علي اليهود والنصاري ولاتسلّموا علي يهود أمّتي، قيل: ومن يهود أمّتك قال: تارك الصلاة. بر يهوديان و مسيحيان سلام كنيد اما بر يهوديان أمّت من سلام نكنيد، سؤال شد: يهوديان أمّت شما كيانند؟ فرمود: آنان كه نماز را ترك كنند. كشف الخفاء، ج ۱، ص ۴۵۵، رقم ۱۴۸۴. عيّاشي هاي جوان مسند نشين و لاأُبالي گري او مردم مدينه ـ شهري كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله ده سال از دوران حسّاس بعثت را در آن گذراند، و شريعتش را در همان شهر تبيين و تكميل نمود ـ را وادار به شورش عليه وي كرد ـ كه در جاي خودش به علل و حوادث آن اشاره خواهيم كرد ـ گروه اعزامي به پايتخت پس از ديدار با خليفه و با اين كه هداياي با ارزشي گرفته بودند لب به توبيخ وي گشودند، منذر بن زبير كه صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدينه گفت: إنّ يزيد واللّه لقد أجازني بمائة ألف درهم وإنّه لايمنعني ما صنع إليّ أن أخبركم خبره وأصدّقكم عنه، واللّه إنّه ليشرب الخمر، وأنّه ليسكر حتّي يدع الصلاة. وعابه بمثل ما عابه به أصحابه الذين كانوا معه وأشدّ. يزيد اگر چه صد هزار درهم به من هديه داده است ولي اين هديه نمي تواند از بازگويي حقايق مانع شود، به خدا سوگند يزيد شراب مي نوشد و آن قدر در حال مستي به سر مي برد كه نماز را ترك مي كند. سپس ديگران هم همانند او، بلكه شديدتر از بدي هاي يزيد گفتند و او را سرزنش كردند. تاريخ طبري، ج ۴، ص ۳۶۹ ـ تاريخ ابن اثير، ج ۴، ص۴۰ و ۴۱ ـ تاريخ ابن كثير، ج ۸، ص۲۱۶ ـ العقد الفريد، ج ۴، ص ۳۸۸. يكي ديگر از همين افراد مي گويد: قال عبد الله بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة المخزومي... إنّي لأقول هذا وقد وصلني وأحسن جائزتي، ولكنّ عدوّ اللّه سِكّير خِمّير. جوايز ارزنده يزيد مانع از گفتن حقايق نمي شود، من او را دشمن خدا كه هميشه در حال مستي و شرب خمر است ديدم. الأغاني، ج ۱، ص۳۴. حال با توجه به مفاسد اخلاقي كه از يزيد ذكر شد آيا چنين شخصي لياقت عهده دار شدن منصب خلافت و جانشيني رسول گرامي اسلام را مي تواند داشته باشد؟ عده اي از ياران و دوست داران يزيد سعي مي كنند تا او را از اين نسبت ها دور و به گونه اي حقايق تاريخ را تكذيب و يا لااقل زير سؤال ببرند. ولي تلاش هاي گروهي متعصّب و تنگ نظر نمي تواند با توجيهات غير علمي دامن آلوده و ناپاك وي را تطهير نمايد. اضافه بر آن چه كه تاكنون در ترسيم شخصيت يزيد گفته شد روايات فراواني در كتب اهل سنّت در مذمّت يزيد وجود دارد كه در اين مختصر به بعضي از آن ها اشاره مي شود. ۱ ـ روي الحاكم عن عائشة قولهصلي الله عليه و آله: ستّة لعنتهم، لعنهم اللّه وكلّ نبيّ مجاب: الزائد في كتاب اللّه، والمكذّب بقدر اللّه تعالي، والمتسلّط بالجبروت فيعزّ من أذلّ اللّه ويذلّ من أعزّ اللّه، والمستحلّ لحرم اللّه، والمستحلّ من عترتي ما حرّم اللّه، والتارك لسنّتي. شش گروه را خداوند مورد لعن خود قرار داده است و نيز من و هر پيامبري آنان را لعنت كرده است: ۱ـ كسي كه به كتاب خدا چيزي بيافزايد. ۲ ـ كسي كه مقدّرات الهي را تكذيب كند. ۳ ـ كسي كه با زور و جبر بر مردم مسلّط شود و به آنان كه خدا ذليل كرده است عزّت بخشد، و آن كه خدا عزيزش كرده است را ذليل كند. ۴ ـ كسي كه حلال خدا را حرام نمايد. ۵ ـ كسي كه نسبت به عترتم آنچه را خدا حرام كرده است حلال بداند. ۶ ـ كسي كه سنّت مرا ترك گويد. المستدرك علي الصحيحين، ج ۲، ص ۵۷۲، ح ۳۹۴۱ ـ مجمع الزوائد، ج ۱، ص ۱۷۶ـ فضائل الخمسة، ج ۳، ص ۳۴۹ و ۳۵۰. مناوي صاحب فيض القدير مي گويد: معناي اين جمله «والمستحلّ من عترتي ما حرّم اللّه» اين است كه هر كس نسبت به نزديكانم آنچه انجامش جايز نيست مانند: اذيّت آنان يا بي حرمتي به آنان، كه اگر كسي آن را حلال بداند كافر، وگرنه گناه كار است. و اختصاص دادن آزار دهندگان عترتش به لعن، به جهت تأكيد بر حقوق عترت و بزرگي مقام آنان است به همين جهت هم اضافه به خدا و رسول مي شوند. فيض القدير، ج ۴، ص۹۶. بنابر اين، براي هيچ منصفي جاي شكّ باقي نمي ماند كه افرادي همانند يزيد و نيروهاي تحت فرمانش آن چيزي را حلال دانستند كه خدا حرام كرده است و آن ريختن خون امام حسين عليه السلام بود. پس حكم كفر را بايد به آنان داد و يا لااقل بگوييم فاسق هستند و لعن آنان در هر صورت جايز مي شود. (در باره جواز لعن يزيد در ادامه به تفصيل بحث خواهد شد.) ۲ ـ روي أحمد ومسلم عن رسول اللّه صلي الله عليه و آله: من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه عزّ وجلّ، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل اللّه منه يوم القيامة صرفاً ولا عدلاً. هر كس مردم مدينه را بترساند خداوند او را خواهد ترساند، و بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم، و در روز قيامت خداوند نه از او چيزي كه عذاب را دور كند و نه بلا گرداني را مي پذيرد. مسند أحمد، ج ۴، ص ۵۵ و ۵۶ ـ صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۱۴ و ۱۱۵ ـ مجمع الزوائد، ج ۳، ص ۳۰۶. آيا كسي كه به شهر يثرب و مدينة الرسول لشكر كشي مي كند مصداق كامل اين سخن شريف رسول خدا نيست؟ آري، تاريخ مدينه، لشكر كشي يزيد و قتل عام أصحاب رسول خدا و مسلمانان اين شهر و بي حرمتي به ناموس آنان را فراموش نكرده است. (در ادامه در باره فجايع يزيد در شهر مدينه به تفصيل خواهد آمد.) ۳ ـ وقال الحافظ أبو يعلي: حدّثنا الحكم بن موسي، ثنا يحيي بن حمزة، عن هشام بن الغاز، عن مكحول، عن أبي عبيدة: أنّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم قال: «لا يزال أمر أمّتي قائماً بالقسط حتّي يثلمه رجل من بني أميّة يقال له يزيد. وقد رواه ابن عساكر من طريق صدقة بن عبد اللّه الدمشقي عن هشام بن الغاز، عن مكحول، عن أبي ثعلبة الخشني، عن أبي عبيدة. عن رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم قال: «لا يزال أمر هذه الأمّة قائماً بالقسط حتّي يكون أوّل من يثلمه رجل من بني أميّة يقال له يزيد». رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اوّلين كسي كه رخنه در پيكره امّتم وارد مي كند مردي از بنوأميّه است. الأسماء والكني، دولابي، ج ۱، ص ۱۶۳. حسنّه الألباني وصحّحه العزيزي الشافعي كما في صحيح الجامع الصغير اين حديث را الباني و عزيزي شافعي صحيح دانسته اند. صحيح الجامع الصغير، ج ۱، ص ۵۰۴، ح ۲۵۸۲ ـ السراج المنير، ج ۲، ص ۹۰. ۴ ـ ابن كثير پس از اشاره به خصلت شهوتراني و بي توجّهي يزيد به نماز به روايتي از پيامبر خدا استناد جسته و مي گويد: وكان فيه أيضاً إقبال علي الشهوات وترك بعض الصلوات في بعض الأوقات، واماتتها في غالب الأوقات. وقد قال الامام أحمد: حدثنا أبو عبد الرحمن، ثنا حيوة، حدثني بشير بن أبي عمرو الخولاني: أنّ الوليد بن قيس حدّثه أنّه سمع أبا سعيد الخدري يقول: سمعت رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم يقول: «يكون خلفٌ من بعد ستين سنة أضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غياً، ثم يكون خلف يقرأون القرآن لا يجاوز تراقيهم، ويقرأ القرآن ثلاثة مؤمن ومنافق وفاجر». پس از سال شصت كساني زمام امور را به دست خواهند گرفت كه نماز را تباه ساخته و از هوس ها پيروي كنند و به زودي سزاي گمراهي خود را خواهند گرفت، سپس گروهي مي آيند كه قرآن را مي خوانند ولي از حنجره آنان تجاوز نمي كند، قرآن را سه گروه مي خوانند: مؤمن، منافق، و فاجر. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۵۲ و ۲۵۳. ۵ ـ وقال الحافظ أبو يعلي: حدثنا زهير بن حرب، ثنا الفضل بن دكين، ثنا كامل أبو العلاء: سمعت أبا صالح سمعت أبا هريرة يقول: قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم: «تعوّذوا باللّه من سنة سبعين، ومن امارة الصبيان. به خدا پناه بريد از حوادث سال هفتاد و از فرماندهي و حكومت كودكان. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۵۲ و ۲۵۳. ۶ ـ وقال أبو يعلي: حدّثنا عثمان بن أبي شيبة، ثنا معاوية بن هشام، عن سفيان، عن عوف، عن خالد بن أبي المهاجر، عن أبي العالية. قال: كنّا مع أبي ذر بالشام فقال أبو ذر: سمعت رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم يقول: «أوّل من يغيّر سنّتي رجل من بني أميّة». با أبوذر در شام بوديم كه أبوذر گفـت: از رسول اللّه صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: أوّل كسي كه سنّت مرا تغير مي دهد مردي از بني أميّه خواهد بود. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۵۲ و ۲۵۳. أورده الألباني في أحاديثه الصحيحة: ج ۴، ص ۳۲۹ قائلا: ولعلّ المراد بالحديث تغيير نظام اختيار الخليفة وجعله وراثة. ألباني اين حديث را در كتاب الأحاديث الصحيحة: ج ۴، ص ۳۲۹ آورده و اين گونه مي گويد: شايد مراد از اين حديث تغيير سبك تعيين خليفه و وراثتي كردن آن باشد. بعضي از بزرگان اهل سنّت كه از أصحاب شمرده شده و مورد قبول آنان نيز هستند پس از شنيدن اخبار از زبان رسول خدا صلي الله عليه و آله و وقايع سال شصت و پس از آن، آرزويشان اين بود كه خداوند ديدن آن روز را نصيبشان نكند. به دو نقل ذيل توجّه كنيد: ۱ ـ وأخرج البيهقي عن أبي هريرة قال: اللّهمّ لا تدركني سنة الستّين، ويحكم! تمسّكوا بصدغي معاوية، اللّهمّ لا تدركني امارة الصبيان. خدايا سال شصت ار قسمت من نكن، واي بر شما مردم! به فرزند معاويه تمسك جسته اند، خدايا امارت بچه ها را نصيبم مكن! الدلائل، بيهقي، ج ۶، ص۴۶۶. ۲ ـ الحافظ أبو بكر بن مالك: حدّثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل: حدّثني أبو بكر ليث بن خالد البجلي، ثنا عبد المؤمن بن عبد اللّه السدوسي، قال: سمعت أبو يزيد المديني يقول: قام أبو هريرة علي منبر رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم دون مقام رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم بعتبة، فقال: ويل للعرب من شرّ قد اقترب، ويل لهم من امارة الصبيان، يحكمون فيهم بالهوي ويقتلون بالغضب. واي بر عرب از شرّي كه نزديك است، واي بر آنان از بچّه ها و نوجواناني كه با هواي نفساني و كشتن با خشم و غضب بر آنان حكومت كنند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص۱۲۰. و خليفه دوّم هم بنا بر نقل بزرگان اهل سنّت پيش گويي كرده و هلاكت عرب را به دست افراد بي كفايتي مي داند كه شايستگي رهبري قوم عرب را ندارند. ۳ ـ قال الحارث بن مسكين، عن سفيان، عن شبيب، عن عرقدة بن المستظل، قال: سمعت عمر بن الخطّاب يقول: قد علمت وربّ الكعبة متي تهلك العرب، إذا ساسهم من لم يدرك الجاهليّة ولم يكن له قدم في الإسلام. از عمر بن خطّاب شنيدم كه مي گفت: به خداي كعبه دانستم كه عرب چه زماني هلاك خواهد شد، زماني كه اشخاصي كه زمان جاهليّت را درك نكرده اند و قدمت در اسلام ندارند بر مردم حكومت كنند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص۲۵۴. احاديثي كه ملاحظه نموديد بخش اندكي از رواياتي است كه در مذمّت يزيد در كتب تاريخي و روايي اهل سنّت نقل شده است و ابن عساكر بيشترين روايات را جمع آوري كرده است و تا زمان ابن تيميّه و ابن كثير بحثي در صحّت و عدم صحّت آن ديده نمي شود. اما ناگهان وظيفه دفاع از يزيد بر دوش عدّه اي سنگيني كرده و سعي مي كنند تا چاره اي بينديشند، و تنها چاره هم يك راه است و آن تضعيف اين نقل هاست. لذا ابن كثير مي گويد: وقد أورد ابن عساكر أحاديث في ذمّ يزيد بن معاوية كلّها موضوعة لا يصحّ شي منها. احاديثي كه ابن عساكر در مذمّت يزيد نقل كرده است همه جعلي و ساختگي هستند و هيچ كدام از آن ها صحيح نمي باشند. البداية النهاية، ج ۸، ص ۲۵۴. غافل از اين كه همان گونه كه در مباحث پيشين نقل كرديم برخي از عالمان اهل سنّت يزيد را به جهت بي توجّهي به نماز و ترك آن و هم چنين آلودگي به شرب خمر و شادماني اش از واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام و قتل عام مردم مدينه، نه تنها سرزنش كرده اند، بلكه او را مستحق لعن و نفرين دانسته اند كه در ادامه به تفصيل به اين مباحث خواهيم پرداخت. «إن شاء الله تعالي» يعقوبي مورّخ مي گويد:«وكان سعيد بن المسيّب يسمّي سني يزيد بن معاوية بالشؤم» سعيد بن مسيّب سال هاي حكومت يزيد را سال هاي شوم ناميده است، زيرا در مدّت خلافت و رياست وي كه سه سال بيشتر طول نكشيد سه واقعه خونين و دردناك اتّفاق افتاد كه در هر سالي از حكومت يزيد، يك واقعه روي داده است. آن هم حوادث و وقايعي كه نه تنها چهره تاريخ، بلكه چهره اسلام را تاريك و سياه كرد. اين حوادث عبارتند از: ۱ ـ به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام. «في السنة الأولي قتل الحسين بن عليّ وأهل بيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله» حسين بن علي و خاندان رسول خدا را در سال اوّل به شهادت رساند. ۲ ـ هتك حرمت حرم پيامبر و كشتار مردم مدينه (حادثه حرّه). «والثانية: استبيح حرم رسول اللّه صلي الله عليه و آله وانتهكت حرمة المدينة» در سال دوّم حرم رسول اللّه و شهر مدينه را بر سربازانش مباح كرد. ۳ ـ به آتش كشيدن كعبه و هتك حرمت آن و كشتار بي رحمانه مردم مكه. «والثالثة: سفكت الدماء في حرم اللّه وحرّقت الكعبة». در سال سوّم كعبه را به آتش كشيد و در حرم الهي خون ها بر زمين ريخت. تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۲۵۳. هر پژوهشگر و مورّخ منصفي با خواندن اين بخش از تاريخ و مشاهده اين حوادث دردناك، ناخواسته در برابر آن متوقّف مي شود و مي گويد: كسي كه مرتكب اين جنايات وحشتناك شده است، گويا مسلمان نبوده و حرمين شريفين از نگاه او ارزش و اعتباري نداشته است. پس از اين اشاره كوتاه به توضيح بيشتر پيرامون اين حوادث مي پردازيم تا حقيقتِ مكتوم، بيشتر و بهتر خودنمايي كند و اذهان و افكار با روشنگري به تحليل حوادث و چهره هاي منفور تاريخ بپردازند. «في السنة الأولي قتل الحسين بن عليّ وأهل بيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله» اوّلين حادثه در خلافت و حكومت شوم يزيد داستان شهادت امام حسين عليه السلام بود كه يكي از غم انگيزترين فجايع تاريخ است و شايد بتوان آن را در نوع خود كم نظير و منحصر به فرد دانست، زيرا ويژگي ها و امتيازاتي دارد كه آن را از ديگر حوادث خونين تاريخ ممتاز كرده است، مانند: حضور حسين بن علي عليهما السلام و خاندان و فرزندان آن حضرت، كيفيّت شهادت و اسارت آنان. آن چه كه در اين نوشتار بيشتر مورد توجّه و نظر است، شناسايي عاملان و مرتكبان اين ظلم تاريخي است كه چه كساني در اين فاجعه بزرگ نقش داشته و جنبه فرماندهي و اجراي آن را داشته اند. آيا خليفه وقت يعني يزيد بن معاويّه عامل اساسي و اصلي در قتل و كشتار بوده است يا فرماندهان و سربازاني كه مأمور اجرا بوده اند؟ براي يافتن پاسخ، هيچ مدركي بهتر از تاريخ نيست، لذا با مراجعه به تاريخ و نقل سخنان دو گروه از نويسندگان شيعه و سنّي با ديدگاه آنان آشنا مي شويم. اهل سنّت چه مي گويند: داستان شهادت امام حسين عليه السلام از واپسين لحظات و شايع شدن خبر آن قلب مسلمانان را جريحه دار كرد. و هر دو گروه شيعه و سني اين عمل را تقبيح و عاملانش را نفرين و سرزنش كردند. اما به مرور زمان عدّه اي در برابر روسياهي يزيد به فكر دفاع از او و چاره جويي براي تطهير دامن آلوده اش از لوث بزرگ ترين جنايت و شرم آورترين فاجعه تاريخي برآمدند و با تمام تلاش تا آن جا پيش رفتند كه حتّي زبان جسارت به ساحت مقدّس ريحانه رسول و محبوب آن حضرت گشوده و برعكس، سرزنش ها را متوجّه آن حضرت كردند، و با صراحت نوشتند: يزيد فرمان قتل حسين بن علي را صادر نكرد و اصلا راضي به مرگ و قتل آن حضرت نبود. در اين جا روي سخن ما با تمامي اهل سنّت نيست؛ چرا كه اكثريت آنان هم صدا با پيروان اهل بيت عليهم السلام حادثه تلخ عاشورا را بزرگ ترين ضربه بر پيكره امّت اسلامي و به وجود آورندگان آن را خارج از دين و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام مي دانند، بلكه مخاطب ما در اين نوشتار احياگران انديشه و مكتب ابن تيميّه و ابن كثير و دنباله هاي آنان است كه با وقاحت تمام، گروه هاي دفاع از يزيد تحت عنوان: «جمعيّة الدفاع عن يزيد» تشكيل داده و مبادرت به تدوين كتاب درسي تحت عنوان: «حقائق عن أمير المؤمنين يزيد بن معاوية» براي مدارس مي كنند و با القابي از قبيل: امام، أمير المؤمنين، مجتهد، عادل و... از او ياد مي كنند. ولي تاريخ حقايق را افشا مي كند كه در آن صورت دوستان و مدافعان يزيد راهي جز قبول آن نخواهند داشت. ابن كثير (متوفاي ۷۷۴ هـ) پس از ابن تيميّه (متوفاي ۷۲۸ هـ) به ميدان مبارزه و دشمني با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان برآمد و خطّ تخريب و تكذيب و تحريف عقايد شيعه و دفاع همه جانبه از دشمنان سر سخت اهل بيت رسول را به عهده گرفت، و در توجيه اعمال يزيد هر آن چه خواست نوشت، وي مي گويد: الناس في يزيد بن معاوية أقسام: فمنهم من يحبّه ويتولاّه، وهم طائفة من أهل الشام من النواصب، واما الروافض فيشنعون عليه ويفترون عليه أشياء كثيرة ليست فيه ويتّهمه كثير منهم بالزندقة، ولم يكن كذلك، وطائفة أخري لا يحبّونه ولا يسبّونه لما يعلمون من أنّه لم يكن زنديقاً كما تقوله الرافضة، ولما وقع في زمانه من الحوادث الفظيعة، والأمور المستنكرة البشعة الشنيعة، فمن أنكرها قتل الحسين بن علي بكربلاء، ولكن لم يكن ذلك من علم منه، ولعلّه لم يرض به ولم يسؤه، وذلك من الأمور المنكرة جدّاً. مردم در باره يزيد بن معاويه چند گروه هستند: يك گروه از مردم شام كه از نواصب هستند و او را دوست دارند و از او پيروي مي كنند، گروهي ديگر اتهامات زيادي بر او وارد كرده و به او نسبت كفر و زندقه مي دهند، اينان روافض (شيعيان) هستند، وحال آن كه اين چنين نبوده است. و گروه ديگر نه او را دوست دارند و نه سبّ و نفرينش مي كنند، چون مي دانند كافر و زنديق نيست آن گونه كه شيعه گفته است، بلكه به جهت حوادث دردناك و كارهاي بسيار زشتي كه در زمان او اتفاق افتاد كه زشت ترين آن كشتن حسين بن علي در كربلا بود، ولي او از اين حادثه آگاه نبود و شايد به چنين كاري راضي نبود؛ زيرا جدّاً از كارهاي بد و منكر بود. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۶، ص ۲۵۶. و در نقلي ديگر مي گويد: وقد أورد ابن عساكر أحاديث في ذم يزيد بن معاوية كلها موضوعة لا يصح شئ منها... قلت: يزيد بن معاوية أكثر ما نقم عليه في عمله شرب الخمر، وإتيان بعض الفواحش، فاما قتل الحسين فإنّه كما قال جدّه أبو سفيان يوم أحد لم يأمر بذلك ولم يسؤه. وقيل: إنّ يزيد فرح بقتل الحسين أوّل ما بلغه، ثمّ ندم علي ذلك. فقال أبو عبيدة معمّر بن المثني: إنّ يونس بن حبيب الجرمي حدّثه قال: لمّا قتل ابن زياد الحسين ومن معه، بعث برؤوسهم إلي يزيد، فسرّ بقتله أوّلاً وحسنت بذلك منزلة ابن زياد عنده، ثمّ لم يلبث إلاّ قليلاً حتّي ندم! فكان يقول: وما كان عليّ لو احتملت الأذي وأنزلته في داري، وحكمته فيما يريده، وإن كان عليّ في ذلك وكف ووهن في سلطاني، حفظاً لرسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم، ورعاية لحقّه وقرابته، ثمّ يقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فإنّه أخرجه واضطرّه، وقد كان سأله أن يخلّي سبيله، أو يأتيني، أو يكون بثغر من ثغور المسلمين حتّي يتوفّاه اللّه، فلم يفعل، بل، أبي عليه وقتله، فبغضني بقتله إلي المسلمين، وزرع لي في قلوبهم العداوة، فأبغضني البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسيناً، مالي ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب عليه. ابن عساكر روايات زيادي در مذمّت يزيد آورده است كه همه آن روايات ضعيف است، ولي من مي گويم: بيشترين بدگوئي ها در باره يزيد شراب خواري او و انجام بعضي از اعمال ناشايست است، و اما قتل حسين به او ربطي نداشت، زيرا پس از كشته شدن حسين همان سخني را كه جدّش أبوسفيان در روز أُحُد گفت او هم بر زبان جاري كرد كه نه فرمان به اين قتل داد و نه به او ربطي داشت. نقل شده است كه يزيد در ابتداي امر يعني هنگامي كه سرهاي بريده شهدا را ديد خوشحال شد اما پس از چندي پشيمان شد و اظهار نارضايتي كرد و گفت: اگر من بودم نمي گذاشتم فرزند مرجانه ـ عبيد اللّه بن زياد ـ حسين را بكشد، بلكه به احترام جدّش رسول خدا اگر چه آسيبي به سلطنت من هم مي رسيد او را احترام مي كردم، سپس گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه باعث اخراج حسين از مدينه شد و او را مجبور كرد، با اين كه حسين به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، يا لااقل او را نزد من مي آورد، يا به شهري از شهرهاي مسلمانان مي رفت و تا پايان زندگي در همان جا مي ماند، اما چنين نكرد و بر او سخت گرفت تا او را به شهادت رساند، و مرا با اين كار نزد مسلمانان بد نام كرد تا دشمنم بدارند و بذر كينه و دشمني مرا در دل ها كاشت، تا آدمهاي خوب و بد هر دو با من دشمني كنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت كند و خشم خدا بر او باد. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۵۴ و ۲۵۵. سخن ابن كثير و نقل او ملاحظه شد، آيا اين سخنان براي هر منصفي قابل پذيرش مي باشد؟ محورهاي اين نقل دو مطلب كاملا متضاد و غير قابل جمع است. ۱ ـ خوشحالي و سرور يزيد از ديدن سرهاي شهدا. ۲ ـ پشيماني و ندامت از داستان شهادت امام حسين عليه السلام. خواننده اين بخش از تاريخ حيران و سرگردان مي پرسد: آيا مي شود بين اين دو موضع متضادّ آشتي برقرار كرد؟ كسي كه خوشحال مي شود و رضايتش را از واقعه اي خونين هم چون شهادت امام حسين عليه السلام و ياران آن حضرت ابراز مي كند چگونه بدون گذشت زمان ابراز ناراحتي مي كند؟ آيا اين پشيماني به جهت ترس از خدا و رسول بود، يا ترس از بد نامي و بي اعتقادي مردم به حكومت و سلب اعتقاد و اعتماد از او و دارو دسته اش؟ و سؤال ديگر اين كه: آيا اين پشيماني سودي هم براي يزيد داشت؟ عجبا! كه توجيه گر قهّار جنايات بني اميّه يعني: «ابن كثير»، بازگشت محترمانه كاروان به اسارت گرفته شده را دليل بر بي گناهي شخص يزيد مي داند و تلاش مي كند تا او را بي گناه و تقصير جلوه دهد. خوشبختانه بر خلاف آن چه كه از ابن تيميّه و ابن كثير و ديگران در توجيه جنايات يزيد وجود دارد، بعضي از عالمان منصف اهل سنّت نه تنها اعمال يزيد را تقبيح كرده اند، بلكه خوشنودي و رضايت او از شهادت امام حسين عليه السلام را موجب لعن و نفرين او دانسته اند. تفتازاني در شرح العقائد النسفيّه مي گويد: والحقّ أنّ رضا يزيد بقتل الحسين، واستبشاره بذلك، وإهانته أهل بيت الرسول ممّا تواتر معناه، لعنة اللّه عليه، وعلي أنصاره وأعوانه. حق اين است كه رضايت يزيد به قتل و شهادت حسين و خوشحالي او پس از شنيدن خبر آن و توهينش به اهل بيت رسول خدا(عليهم السلام) تواتر معنوي دارد و خبرش بسيار مشهور است، لعنت خدا بر او و يارانش باد. مجلة تراثنا، مؤسسة آل البيت، ج ۵۰، ص ۲۲۰ به نقل از شرح العقائد النسفية، ص ۱۸۱. يافعي مي نويسد: واما حكم من قتل الحسين، أو أمر بقتله، ممّن استحلّ ذلك فهو كافر. از جمله كساني كه كافر محسوب مي شوند كسي است كه حكم و يا امر به قتل حسين عليه السّلام نموده است. شذرات من ذهب، ابن عماد حنبلي، ج۱، ص ۶۸. ذهبي مي نويسد: كان (يزيد) ناصبيّاً فظّاً غليظاً، يتناول المسكر ويفعل المنكر، افتتح دولته بقتل الحسين، وختمها بوقعة الحرّة. يزيد ناصبي (دشمن علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام) و خشن و تند خو بود، شرب خمر مي كرد و اعمال زشت انجام مي داد، حكومتش را با كشتن و به شهادت رساندن حسين آغاز كرد و با حادثه خونين حرّه (قتل عام مردم مدينه) پايان بخشيد. شذرات من ذهب، ابن عماد حنبلي، ج۱، ص ۶۸. آلوسي در تفسير خود در باره جمله اي از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مي نويسد: منظور آن حضرت از اين جمله، يزيد و حكومت او بوده است: «أعوذ بالله سبحانه من رأس الستين وإمارة الصبيان»، يشير إلي خلافة يزيد الطريد لعنه الله تعالي علي رغم أنف أوليائه لأنها كانت سنة ستين من الهجرة، اين جمله رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم: «پناه مي برم به خداي سبحان از ابتداي سال شصت و حكومت بچه ها» اين جمله اشاره دارد به خلافت يزيد رانده شده كه علي رغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت كند. چرا كه او در ابتداي سال شصت هجري حكومت مي نمود. تفسير آلوسي، ج ۶، ص ۱۹۲. و در جاي ديگر آلوسي مفسر بزرگ اهل سنت در باره يزيد مي گويد: وعلي هذا القول لا توقف في لعن يزيد لكثرة أوصافه الخبيثة وارتكابه الكبائر في جميع أيام تكليفه ويكفي ما فعله أيام استيلائه بأهل المدينة ومكة فقد روي الطبراني بسند حسن « اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل منه صرف ولا عدل»... وقد جزم بكفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزي وسبقه القاضي أبو يعلي، وقال العلامة التفتازاني: لا نتوقف في شأنه بل في إيمانه لعنة الله تعالي عليه وعلي أنصاره وأعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السيوطي عليه الرحمة وفي تاريخ ابن الوردي.... وهذا كفر صريح فإذا صح عنه فقد كفر به ومثله تمثله بقول عبد الله بن الزبعري قبل إسلامه: ليت أشياخي الأبيات، وأنا أقول: الذي يغلب علي ظني أن الخبيث لم يكن مصدقا برسالة النبي صلي الله عليه وسلم وأن مجموع ما فعل مع أهل حرم الله تعالي وأهل حرم نبيه عليه الصلاة والسلام وعترته الطيبين الطاهرين في الحياة وبعد الممات وما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة علي عدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر؛ ولا أظن أن أمره كان خافيا علي أجلة المسلمين،... ولو سلم أن الخبيث كان مسلما فهو مسلم جمع من الكبائر ما لا يحيط به نطاق البيان، وأنا أذهب إلي جواز لعن مثله علي التعيين ولو لم يتصور أن يكون له مثل من الفاسقين، والظاهر أنه لم يتب، واحتمال توبته أضعف من إيمانه، ويلحق به ابن زياد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله عز وجل عليهم أجمعين، وعلي أنصارهم وأعوانهم وشيعتهم ومن مال إليهم إلي يوم الدين ما دمعت عين علي أبي عبد الله الحسين،... ولا يخالف أحد في جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوي ابن العربي المار ذكره وموافقيه فإنهم علي ظاهر ما نقل عنهم لا يجوزون لعن من رضي بقتل الحسين رضي الله تعالي عنه، وذلك لعمري هو الضلال البعيد الذي يكاد يزيد علي ضلال يزيد. بنا بر اين قول به خاطر كثرت أوصاف خبيثه يزيد و ارتكاب گناهان كبيره اي كه در طول أيام تكليفش از او سر زد بالخصوص آن چه در أيام استيلاء و تسلطش بر أهل مدينه و مكه مرتكب گرديد جاي شك و ترديدي در لعن يزيد باقي نمي ماند. طبراني با سند حسن روايت مي كند: «خدايا كسي را كه به أهل مدينه ظلم كرد و آن ها را ترساند تو نيز او را بترسان و بر او لعنت خود و تمام ملائكه و مردمانت را بر او فرو فرست لعنتي كه هيچ دافع و مانعي از آن وجود نداشته باشد.» و گروهي از علماء از جمله حافظ ناصر السنه ابن جوزي و قبل از او قاضي أبو يعلي به كفر او و تصرح به لعن او جزم پيدا نموده بودند، و علامه تفتازاني در اين باره مي گويد: تكليف يزيد و ايمان او براي ما روشن است و هيچ شك و ترديدي در اين باره نداريم لعنت خداوند متعال بر او و بر أنصار و أعوان يزيد باد، و از كساني كه تصريح به لعن يزيد نموده است جلال الدين سيوطي است و در تاريخ ابن وردي آمده است:... و اين كفر صريحي براي يزيد به حساب مي آيد و اگر اين صحيح باشد در حقيقت او كافر است و مثل همين است تمثل يزيد به قول عبد الله بن زبعري كه قبل از اسلام سروده است و يزيد آن را تكرار كرد: ليت أشياخي ببدر شهدوا تا آخر ابيات. به اعتقاد و نظر من و آن چه بيشتر به ذهنم مي رسد اين است كه يزيد شخص خبيثي بوده كه هرگز به رسالت نبي اكرم صلي الله عليه و آله ايمان نداشته و آن چه كه او بر أهل حرم خداوند تعالي و أهل حرم نبي اكرم عليه الصلاه و السلام و عترت طيبين و طاهرين او در زمان حيات و بعد از ممات و آن چه كه از سيئات و معاصي از او سر زد كمتر از اين نيست كه كسي ورقي از مصحف و قرآن كريم را در نجاست بياندازد؛ و گمان نمي برم كار هايي كه از يزيد سرزده است بر هيچ يك از مسلمانان مخفي باشد...، و بر فرض هم كه بپذيريم يزيد خبيث، شخص مسلماني بوده است، او مسلماني بوده كه آن قدر گناه كبيره مرتكب شده كه در بيان نمي گنجد، و در نتيجه اعتقاد من متعيناً جواز لعن اوست و تصور نمي كنم شخص ديگري مانند يزيد با اين همه فسق يافت شود، و ظاهر اين است كه او تا آخر عمر خود توبه نكرده، و احتمال توبه او ضعيف تر از احتمال إيمان اوست، و در اين احكام، ابن زياد و ابن سعد و جمعي ديگر ملحق به يزيد هستند. پس لعنت خداوند عز وجل بر همه آنها و أنصار و أعوان و پيروان او و هر كس كه به آنها ميل نموده و اين لعنت تا روز قيامت و تا هر زمان كه چشمي تا روز قيامت براي أبا عبد الله الحسين گريه مي نمايد بر او يزيد باد،... و در جواز لعن با اين ألفاظ و مانند اين ها هيچ كس مخالفت ننموده مگر ابن عربي كه قبلاً از آن سخن گفته شد... كه او و بعضي از موافقين او لعن كسي را كه راضي به قتل حسين باشد را جايز ندانسته اند، و به جانم سوگند اين اعتقاد همان ضلالت و گمراهي دور از مسير حقي است كه بيش از ضلالت و گمراهي يزيد است. تفسير آلوسي، ج ۲۶، ص ۷۴. در ادامه اين مباحث در بخشي جداگانه در رابطه با لعن يزيد به طور مفصل بحث خواهد شد. شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام يزيد بن معاويه را قاتل امام حسين عليه السلام دانسته و حتّي يك نفر هم در اين موضوع ترديد ندارد و بر اين اعتقادش مستنداتي دارد كه قابل ردّ و انكار نيست، از جمله اعتراف و شهادت ابن عبّاس. يكي از مخالفان خلافت يزيد كه خودش مدّعي خلافت و رهبري بود عبد اللّه بن زبير است، از ابن عبّاس تقاضاي بيعت كرد. ابن عباس تقاضاي او را نپذيرفت، يزيد پس از آگاهي از موضوع نامه اي به ابن عباس نوشت و در حقيقت آن را بيعت با خودش تلقّي كرد. ابن عبّاس در جواب نامه اي نوشته است كه محتواي آن جز محاكمه يزيد و رسوايي وي چيز ديگري نيست. يعقوبي مورّخ نامدار متن اين نامه را اين چنين آورده است: من عبد اللّه بن عبّاس إلي يزيد بن معاوية، اما بعد، فقد بلغني كتابك بذكر دعاء ابن الزبير إيّاي إلي نفسه وامتناعي عليه في الذي دعاني إليه من بيعته، فإن يك ذلك كما بلغك، فلست حمدك أردت، ولا ودّك، ولكنّ اللّه بالذي أنوي عليم. وزعمت أنّك لست بناس ودّي فلعمري ما تؤتينا ممّا في يديك من حقّنا إلاّ القليل، وإنّك لتحبس عنّا منه العريض الطويل، وسألتني أن أحثّ الناس عليك وأخذلهم عن ابن الزبير، فلا، ولا سروراً، ولا حبورا، وأنت قتلت الحسين بن علي، بفيك الكثكث، ولك الأثلب،... نسيت قتلك حسيناً وفتيان بني عبد المطّلب، مصابيح الدجي، ونجوم الأعلام، غادرهم جنودك مصرعين في صعيد، مرمّلين بالتراب، مسلوبين بالعراء، لا مكفّنين، تسفي عليهم الرياح، وتعاورهم الذئاب، وتنشي بهم عرج الضباع، حتّي أتاح اللّه لهم أقواما لم يشتركوا في دمائهم، فأجنوهم في أكفانهم، وبي واللّه وبهم عززت وجلست مجلسك الذي جلست يا يزيد،.... فلست بناس اطرادك الحسين بن علي من حرم رسول الله إلي حرم الله، ودسك إليه الرجال تغتاله، فأشخصته من حرم الله إلي الكوفة، فخرج منها خائفا يترقب، وقد كان أعز أهل البطحاء بالبطحاء قديما، وأعز أهلها بها حديثا، وأطوع أهل الحرمين بالحرمين لو تبوأ بها مقاما واستحل بها قتالا، ولكن كره أن يكون هو الذي يستحل حرمة البيت وحرمة رسول اللّه...» نامه ات كه در آن نوشته بودي من دعوت پسر زبير براي بيعت با او رد كرده ام را خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستي با تو است، تو كسي هستي كه حقوق ما را ضايع كرده اي و از من خواسته اي تا مردم را براي بيعت با تو ترغيب و تشويق كنم و از فرزند زبير دوري نمايم، چنين كاري امكان ندارد، زيرا تو قاتل حسين بن علي عليه السلام هستي، دهانت پر از خاك باد، تو آميخته به همه زشتي هايي،....آيا به قتل رساندن حسين و فرزندان عبد المطّلب را فراموش كرده اي، كساني كه چراغ هاي روشن و ستارگان هدايت بودند، سربازانت آنان را به خاك و خون كشيدند و بدن هاي آنان را بدون غسل و كفن رها كردند تا افرادي كه در قتل آنان شركت نداشتند آنان را دفن نمودند،....اي يزيد فراموش نكرده ام كه تو حسين را از حرم خدا به كوفه كشاندي و او هراسناك حرم خدا را ترك كرد، كسي كه عزيزترين و بزرگوارترين اهل حرم بود و.... تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۲۴۷ تا ۲۴۹. ملاحظه مي كنيد شخصيّتي همانند: ابن عباس، يزيد را نه تنها بر قتل امام حسين عليه السلام سرزنش مي كند، بلكه به نوعي محكمه تاريخي تشكيل مي دهد و او را از نشستن بر مسند خلافت با وجود ارتكاب اعمالي اين چنين تقبيح مي كند. جالب است كه در برابر سند و نقل تاريخي پيشين، عدّه اي سعي كرده اند تا نقل ديگري را جعل كرده تا به اين وسيله آبروي خود و يزيد را حفظ كنند؛ اما غافل از اين كه شهرت تاريخي ننگ يزيد با اين توجيهات سرد تر از يخ، محو شدني نيست. و آن نقل اين است: لمّا قدم ابن عباس وافداً علي معاوية رضي اللّه عنه، أمر معاوية ابنه يزيد أن يأتيه - أي أن يأتي ابن عباس - فأتاه في منزله، فرحّب به ابن عباس وحدّثه، فلمّا خرج، قال ابن عباس: إذا ذهب بنو حرب ذهب علماء الناس. ابن عبّاس به ديدن معاويه رفت، به پسرش يزيد دستور داد تا از ابن عباس ديدن كند، يزيد به محل سكونت ابن عباس رفت، ابن عباس يزيد را احترام كرد و با وي هم سخن شد، پس از بيرون رفتن يزيد گفت: وقتي كه فرزندان حرب (جدّ معاويه) از بين رفتند دانشمندان هم نابود خواهند شد. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۲۸ و ۲۲۹ ـ تاريخ دمشق، ج ۶۵، ص ۴۰۳ و ۴۰۴. كنايه از آن كه اينان پاسداران علم و حاميان و صاحبان فكر و انديشه هستند. و حال آن كه تفسير واقعي اين سخن ذمّ يزيد است نه مدح او، زيرا نه تنها كنايه، بلكه تصريح دارد به اين كه فرزندان «حرب» اساس دين و ديانت و دانش را تا وقتي كه باقي باشند نابود خواهند كرد. و از طرفي با حديثي كه ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است منافات دارد، زيرا او ناراحتي رسول اللّه صلي الله عليه و آله را با چشم خود ديده است كه آن حضرت بالا رفتن بنو اميه را بر منبرش نتوانست تحمل كند: أخرج ابن أبي حاتم وابن مردويه والبيهقي في (الدلائل) وابن عساكر عن سعيد بن المسيب، قال: رأي رسول اللّه صلي الله عليه و آله بني أميّة علي المنابر، فساءه ذلك. رسول اللّه صلي الله عليه و آله ديد كه بني أميّه از منبر ها بالا مي روند، و آن حضرت از ديدن اين صحنه ناراحت شدند. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۹۱. فخر رازي در توضيح متن فوق مي گويد: وهذا قول ابن عباس في رواية عطاء. اين سخن در روايت عطاء، قول ابن عباس مي باشد. تفسير فخر رازي، ج۱۰، ص ۲۳۸. طبري مورّخ صاحب نام، متن سخنراني نعمان بن بشير كه به تعبير او آدمي صلح جو بود را نقل مي كند كه در بين سخنانش شخصي به نام عبد اللّه بن مسلم بن سعيد حضرمي، از هم پيمانان بني أميّه و از هواداران آنان بلند مي شود و او را ترسو و ضعيف توصيف مي كند و از او مي خواهد تا نسبت به فرستاده امام حسين عليه السلام(مسلم بن عقيل) سخت گير باشد. و همو اوّلين كسي است كه براي يزيد، نامه نوشت و از او خواست تا فردي قدرتمند و سخت گير را به فرمانداري كوفه منصوب كند. عبيد اللّه بن زياد به دستور يزيد فرماندار كوفه و بصره شد تا يكي از دو كار را انجام دهد، يا مسلم را دستگير كند يا او را به قتل رساند. وكتب (عبد اللّه بن مسلم بن سعيد الحضرمي) إلي يزيد بن معاوية: اما بعد فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة فبايعته الشيعة للحسين بن عليّ، فإن كان لك بالكوفة حاجة فابعث إليها رجلاً قويًّا ينفذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك فإنّ النعمان بن بشير رجل ضعيف أو هو يتضعّف. فكان أوّل من كتب إليه. سپس افراد ديگري هم نامه نوشتند، تا اين كه نامه ها به دست يزيد رسيد، پس از گذشت دو روز از رسيدن نامه ها، با «سرجون» مشورت كرد و از او خواست تا هم فكري كند. «سرجون» گفت: پدرت معاويه شخصي را مأمور كوفه كرد كه تو از او خشنود نيستي، نامه پدرش را نشانش داد كه قبل از مرگ براي عبيد اللّه بن زياد نوشته است، با ديدن نامه تسليم شد و فرمانداري بصره را هم به كوفه اضافه نمود و به ابن زياد دستور داد مسلم بن عقيل را يا دستگير كند و يا سرش را برايش بفرستد. ثمّ كتب إليه عمارة بن عقبة بنحو من كتابه ثمّ كتب إليه عمر بن سعد بن أبي وقّاص بمثل ذلك، قال هشام، قال عوانة: فلمّا اجتمعت الكتب عند يزيد ليس بين كتبهم إلاّ يومان، دعا يزيد بن معاوية سرجون مولي معاوية، فقال: ما رأيك؟ فإنّ حسيناً قد توجّه نحو الكوفة ومسلم بن عقيل بالكوفة يبايع للحسين وقد بلغني عن النعمان ضعف وقول سيّئ وأقرأه كتبهم فما تري، من أستعمل علي الكوفة؟ وكان يزيد عاتباً علي عبيد اللّه بن زياد، فقال سرجون: أرأيت معاوية لو نشر لك أكنت آخذاً برأيه؟ قال: نعم، فأخرج عهد عبيد اللّه علي الكوفة، فقال: هذا رأي معاوية ومات، وقد أمر بهذا الكتاب، فأخذ برأيه، وضمّ المصرين إلي عبيد اللّه وبعث إليه بعهده علي الكوفة، ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلي وكان عندهّ فبعثه إلي عبيد اللّه بعهده إلي البصرة، وكتب إليه معه: اما بعد فإنّه كتب إليّ شيعتي من أهل الكوفة يخبرونني أنّ ابن عقيل بالكوفة يجمع الجموع لشقّ عصا المسلمين فسر حين تقرأ كتابي هذا، حتّي تأتي أهل الكوفة، فتطلب ابن عقيل كطلب الخرزة حتّي تثقفه، فتوثقه أو تقتله، أو تنفيه والسلام. تاريخ طبري، ج ۴، ص۲۶۴ و ۲۶۵. در سند ذيل ابن كثير مي نويسد: كتب يزيد إلي ابن زياد: إذا قدمت الكوفة فاطلب مسلم بن عقيل فإن قدرت عليه فاقتله أو أنفه، وبعث الكتاب مع العهد مع مسلم بن عمرو الباهلي، فسار ابن زياد من البصرة إلي الكوفة، فلمّا دخل، دخلها متلثّماً بعمامة سوداء، فجعل لا يمرّ بملأ من الناس إلاّ قال: سلام عليكم. فيقولون: وعليكم السلام مرحباً بابن رسول اللّه - يظنّون أنّه الحسين، وقد كانوا ينتظرون قدومه - وتكاثر الناس عليه، ودخلها في سبعة عشر راكباً، فقال لهم مسلم بن عمرو من جهة يزيد: تأخّروا، هذا الأمير عبيد اللّه بن زياد، فلمّا علموا ذلك علتهم كآبة وحزن شديد، فتحقّق عبيد اللّه الخبر. ... به ابن زياد دستور مي دهد: وقتي كه وارد كوفه شدي مسلم بن عقيل را پيدا كن و او را به قتل برسان. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص ۱۶۴. قال الزبير بن بكّار: حدّثني محمّد بن الضحّاك عن أبيه، قال: كتب يزيد إلي ابن زياد: إنّه قد بلغني أنّ حسيناً قد سار إلي الكوفة، وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان، وبلدك من بين البلدان، وابتليت أنت به من بين العمّال، وعندها تعتق أو تعود عبداً كما ترقّ العبيد وتعبد، فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه. شنيده ام حسين به كوفه نزد تو آمده است، و از بين زمان ها و شهرها و از ميان كارگزاران، تو و شهرت گرفتار او شده است، بنا بر اين يا بايد او را رها كني يا همانند بردگان اسيرش كني و روانه پايتخت نمايي. ابن زياد مطابق اين دستور آن حضرت را به شهادت رساند و سر مباركش را نزد يزيد فرستاد. البدايه والنهايه، ابن كثير، ج ۸، ص ۱۷۸. اين اسناد تاريخي فرمان مستقيم يزيد بن معاويه را در قتل امام حسين عليه السلام و كشتار همراهان آن حضرت ثابت مي كند. اگر چه در اين زمينه بحث مفصل و مبسوطي در ادامه مباحث ذكر مي گردد، لكن در اين قسمت به مناسبت چند نمونه را ذكر مي نماييم: ذهبي مي نويسد: خرج الحسين إلي الكوفة، فكتب يزيد إلي واليه بالعراق عبيد الله بن زياد: إن حسينا صائر إلي الكوفة، وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان، وبلدك من بين البلدان، وأنت من بين العمال، وعندها تعتق أو تعود عبدا. فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه. حسين به سوي كوفه، عزيمت نمود. از اين رو يزيد به والي و حاكم عراق عبيد الله بن زياد نوشت: حسين به سوي كوفه عازم است، و او از ميان شهر ها سرزمين تو را انتخاب كرده كه هم زمان با ايام و دوران حكومت توست، او تو از ميان عمال و گارگزاران براي اين كار برگزيده شده اي پس لازم يا خود را آزاد سازي يا به بردگي و غلامي درآيي و از اين رو بود كه ابن زياد حسين را كشت و سر او را براي يزيد فرستاد. و نيز سيوطي مي نويسد: فكتب يزيد إلي واليه بالعراق، عبيد الله بن زياد بقتاله. يزيد به عبيد الله بن زياد والي و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگيدن با حسين را صادر كرد. تاريخ الخلفاء، ص ۱۹۳، چاپ دار الفكر سال ۱۳۹۴ هـ. بيروت. در گزارشي ديگر اين گونه آمده است: من عبد اللّه يزيد أمير المؤمنين إلي الوليد بن عتبة، اما بعد، فإذا ورد عليك كتابي هذا فخذ البيعة ثانياً علي أهل المدينة بتوكيد منك عليهم، وذر عبد اللّه بن الزبير فإنّه لن يفوتنا ولن ينجو منّا أبداً ما دام حيّاً، وليكن مع جوابك إليّ رأس الحسين بن عليّ، فإن فعلت ذلك فقد جعلت لك أعنّة الخيل، ولك عندي الجائزةّ والحظّ الأوفرّ والنعمة واحدة والسلام. قال: فلمّا ورد الكتاب علي الوليد بن عتبة وقرأه تعاظم ذلك، وقال: لا واللّه، لا يراني اللّه قاتل الحسين بن عليّ!، وأنا [لا] أقتل ابن بنت رسول اللّه صلي الله عليه و آله ولو أعطاني يزيد الدنيا بحذافيرها. يزيد به وليد بن عتبه نوشت: با رسيدن نامه، مجدّداً از مردم مدينه بيعت بگير، و به عبد اللّه بن زبير كاري نداشته باش او را رها كن؛ چون او در دسترس است و فرار نمي كند، جواب اين نامه را همراه با سر حسين مي خواهم، اگر چنين كردي جايزه و پاداش خوبي نزد من داري. وليد با خواندن نامه تعجّب كرد و گفت: نه به خدا قسم، خدا مرا قاتل حسين قرار ندهد، اگر يزيد تمام دنيا را به من بدهد، هرگز فرزند دختر رسول خدا را نخواهم كشت. كتاب الفتوح، أحمد بن أعثم كوفي، ج ۵، ص ۱۸. آنچه ملاحظه نموديد بخش اندكي از مدارك و گزراش هاي تاريخي بود كه ثابت مي كند فرمان مستقيم يزيد و اطلاع و آگاهي او حادثه خونين كربلا را به وجود آورد. و تفصيل آن در ادامه مي آيد. «إن شاء الله تعالي» و كساني كه تلاش مي كنند تا اين ننگ تاريخي را از زندگي سياسي يزيد پاك كنند سخت در اشتباه مي باشند. همان گونه كه اشاره شد گروهي در گذشته و حال تلاش مي كنند تا با تحريف حقايق تاريخي بي گناهي يزيد را ثابت كنند. اما داستان روبرو شدنش با سرهاي بريده و اسيران اهل بيت عليهم السلام واقعيّت را به روشني اثبات مي كند. به نقل تاريخي ذيل توجّه كنيد: عن أبي مخنف قال: حدّثني أبو حمزة الثمالي عن عبد اللّه الثمالي عن القاسم بن بخيت قال: لما أقبل وفد أهل الكوفة برأس الحسين دخلوا مسجد دمشق فقال لهم مروان بن الحكم: كيف صنعتم؟ قالوا: ورد علينا منهم ثمانية عشر رجلاً فأتينا واللّه علي آخرهم، وهذه الرؤوس والسبايا فوثب مروان فانصرف وأتاهم أخوه يحيي بن الحكم فقال: ما صنعتم؟ فأعادوا عليه الكلام، فقال: حجبتم عن محمّد يوم القيامة لن أجامعكم علي أمر أبداً ثمّ قام فانصرف، ودخلوا علي يزيد فوضعوا الرأس بين يديه، وحدّثوه الحديث، قال فسمعت دور الحديث هند بنت عبد اللّه بن عامر بن كريز، وكانت تحت يزيد بن معاوية، فتقنعت بثوبها، وخرجت فقالت:يا أمير المؤمنين! أرأس الحسين بن فاطمة بنت رسول اللّه؟ قال:نعم، فاعولي عليه وحدي علي ابن بنت رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم، وصريحة قريش عجّل عليه ابن زياد فقتله، قتله اللّه، ثمّ أذن للناس فدخلوا والرأس بين يديه، ومع يزيد قضيب فهو ينكت به في ثغره، ثمّ قال: إنّ هذا وإيّانا كما قال الحصين بن الحمام المري: يفلّقن هاما من رجال أحبّة***إلينا وهم كانوا أعقّ وأظلما قال: فقال رجل من أصحاب رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم يقال له: أبو برزة الأسلمي: أتنكت بقضيبك في ثغر الحسين؟ اما لقد أخذ قضيبك من ثغره مأخذاً لربما رأيت رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم يرشفه، اما إنّك يا يزيد! تجي يوم القيامة وابن زياد شفيعك ويجي هذا يوم القيامة ومحمّد صلّي اللّه عليه وسلّم شفيعه، ثمّ قام فولّي. گروهي كه همراه اسيران كربلا از كوفه به شام آمده بودند پس از ورود به شهر، سر بريده امام حسين را به مسجد دمشق بردند. مروان حكم گفت: چه كار كرديد؟ گفتند: هيجده نفر از مردان بني هاشم به ميدان آمدند و ما هيچ يك را زنده نگذاشتيم، اين هم سرهاي بريده و اسيران آنان، مروان ناراحت شد و مجلس را ترك كرد. برادرش يحي بن حكم همين سؤال را پرسيد و همان جواب را شنيد، ولي او در جواب گفت: در قيامت بين خودتان و محمّد پرده افكنديد، من هيچ گاه با شما در كاري همراهي نخواهم كرد، سپس حركت كرد و رفت. اسيران و سرهاي بريده را نزد يزيد بردند و او را از آنچه اتفاق افتاده بود آگاه كردند، هند دختر عبد اللّه بن عامر بن كريز، همسر يزيد وقتي كه گزارش شهادت و اسارت اهل بيت را شنيد از حرمسرا بيرون آمد و وارد مجلس يزيد شد و با ديدن سر بريده امام حسين ندبه و نوحه سر داد. سپس يزيد دستور داد مردم وارد قصرش شوند تا فتح و پيروزي بزرگش را تماشا كنند، سر بريده را مقابلش گذاشته بود و با چوب به دندان هاي امام اشاره مي كرد، يكي از اصحاب پيامبرصلي الله عليه و آله به نام أبو برزه اسلمي كه در مجلس حاضر بود اعتراض كرد و گفت: چوب را از لب و دندان هاي حسين بردار كه من خودم ديدم رسول خدا لب هاي حسين را مي بوسيد، اي يزيد قيامت خواهد آمد و شفيع تو ابن زياد خواهد بود و شفيع حسين جدّش پيامبر خدا. تاريخ طبري، ج ۴، ص ۳۵۵ و ۳۵۶ ـ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۶۲، ص۸۵ ـ مقتل الحسين(ع)، أبو مخنف أزدي، ص۲۱۹ و ۲۲۰ ـ الكامل في التاريخ، ابن الأثير، ج ۴، ص۸۵ ـ أسد الغابة، ابن الأثير، ج ۲، ص۲۱ ـ الوافي بالوفيات، صفدي، ج ۱۲، ص۲۶۴. و مورّخان نقل كرده اند كه يزيد هنگام جسارت به سر مبارك امام حسين عليه السلام شعر ابن زبعري را كه در جنگ أُحُد و به تلافي شكست جنگ بدر خوانده بود زمزمه مي كرد. ابن كثير مي گويد: فقد اشتهر عنه أنّه لمّا جاءه رأس الحسين عليه السلام جمع أهل الشام وجعل ينكت رأسه بالخيزران وينشد أبيات ابن الزبعريّ المشهورة: ليت أشياخي ببدر شهدوا*** جزع الخزرج من وقع الأسل فأهلّوا واستهلّوا فرحاً***ثمّ قالوا: يا يزيد لا تشل قد قتلنا القوم من ساداتهم***وعدلناه ببدر فاعتدل ابن زبعري در أُحُد آرزو كرد كه اي كاش پيران ما كه در بدر كشته شدند اينجا حاضر بودند و مي ديدند كه ما انتقام آنان را از محمّد و يارانش گرفتيم. يزيد در اين اشعار، حسين و فرزندان علي و فاطمه و مسلمانان واقعي را به سران كفر در جنگ هاي صدر اسلام تشبيه مي كند، و در حقيقت كفر خودش را ثابت مي كند. قال ابن كثير - بعد إيراد الأبيات -: فهذا إن قاله يزيد بن معاوية فلعنة الله عليه ولعنة اللاعنين، وإن لم يكن قاله فلعنة الله علي من وضعه عليه ليشنع به عليه. ابن كثير پس از نقل سخنان يزيد و اشعارش مي گويد: اگر اين سخنان را يزيد بن معاويه گفته است، لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر او باد. و اگر او نگفته است لعنت خدا بر آناني باد كه با ساختن اين داستان قصد بد نام كردنش را داشته اند. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۰۹. اين سخن ابن كثير پس از دفاع جانانه او از يزيد بن معاويه است كه در حقيقت نوعي انكار خواندن آن توسّط يزيد است، چون او بيرق دفاع از يزيد را به اين جهت به دوش گرفته است كه او دشمن خاندان پيامبر و قاتل حسين بن علي و خوشنود از اسارت خاندان علي بود، و لذا سراسر آثار او مملوّ است از دفاع از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) و انكار زشتي هاي دشمنان آنان، و كوچك ترين دفاعي از خاندان رسول ديده نمي شود. طبري نيز پس از نقل اين اشعار و قصّه مي گويد: فقال: (يعني يزيد) مجاهراً بكفره ومظهرا لشرمه: ثمّ قال الطبري - بعد ذكر الأبيات - هذا هو المروق من الدين، وقول من لا يرجع إلي اللّه ولا إلي دينه ولا إلي كتابه ولا إلي رسوله ولا يؤمن باللّه يزيد كفر و شركش را اظهار و آشكار كرده است، زيرا اين سخنان بيان گر خارج شدن از دين است و سخن كسي است كه به خدا و دين او و كتاب و رسولش باز نمي گردد و به خدا ايمان ندارد. تاريخ طبري، ج ۸، ص ۱۸۷ و ۱۸۸. ابو اسحاق اسفرايني متوفّاي ۴۱۸، و از دانشمندان شافعي مذهب، پس از اشاره به خطبه امام سجّاد عليه السلام در مسجد جامع دمشق و به نقل از امام صادق عليه السلام كه صداي گريه مردم در بين خطبه امام بلند شد به گونه اي كه يزيد احساس خطر كرد و لذا به مردم حاضر گفت: «أتظنّون أنّي قتلت الحسين؟ فلعن اللّه من قتله، إنّما قتله عبيد اللّه بن زياد عاملي علي البصرة». شما گمان مي كنيد من حسين را كشتم، خدا قاتلش را لعنت كند، قاتل او ابن زياد نماينده من در بصره است. سپس دستور داد تا كساني را كه همراه سرهاي بريده آمده بودند احضار كنند، به شَبَث بن رِبعي گفت: «ويلك أنا أمرتك بقتل الحسين؟ فقال: لا، لعن اللّه قاتله»، واي بر تو آيا من حسين را كشتم؟ گفت: نه، خدا قاتلش را لعنت كند، پس از او از تك تك افراد پرسيد، تا نوبت به حصين بن نُمَير رسيد، او در جواب گفت: آيا دوست داري تا قاتلش را معرفي كنم؟ گفت: آري، گفت: در امانم؟ گفت: آري، در اماني. گفت: قاتل حسين تو هستي. نور العين في مشهد الحسين، ص ۷۰ و ۷۱. آيا باز هم جايي براي توجيه و انكار باقي مي ماند؟ البتّه كساني كه بيماري هاي دل، يافتن حقيقت را از آنان گرفته است، در توجيه اين گزارش هاي تاريخي مي گويند: نويسنده، شيعي مذهب است، و يا اين كه در سند راوي شيعي وجود دارد، كه همين جرم بزرگ كافي است. ولي سخن ما با اين گروه اين است كه: آيا از مورّخان و نويسندگان توجيه گر زمان سلطه بنو اميّه اين انتظار وجود داشت تا حوادثي از اين قبيل كه جز ننگ تاريخي را براي آنان به همراه نداشت ثبت كنند؟ دوّمين حادثه شوم در خلافت و حكومت يزيد بنا به گفته سعيد بن مسيّب، هتك حرمت حرم پيامبر و كشتار مردم مدينه يعني همان حادثه حرّه بود. والثانية: استبيح حرم رسول اللّه صلي الله عليه و آله وانتهكت حرمة المدينة حرم رسول اللّه صلي الله عليه و آله مباح شمرده شد و حرمت شهر مدينه هتك گرديد. شهر مدينه كه به يثرب و پس از هجرت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله به «مدينة الرسول» شهرت يافت از شهرهايي است كه در نقشه جغرافيايي جهان جايگاه ويژه اي دارد و دنيا به ديده احترام به آن مي نگرد، زيرا اين عزّت و عظمت را به جهت نام شخصيّتي بلند آوازه كه پايه گذار تمدّن و فرهنگي بي مانند بود به دست آورده است. اين شخصيّت بزرگ و بي همتا آخرين پيامبر از سلسله پيامبران بزرگ الهي است، كه در دعوتش جز خوبي و زيبايي، سعادت و پيشرفت، گسترش توحيد و خداپرستي، رفاه و آرامش چيز ديگري نخواست. علاوه بر موقعيّت جغرافياي طبيعي و اقليمي، از نظر جغرافياي ديني و مذهبي نيز ويژه است؛ چرا كه: اوّلاً: بزرگ ترين پايگاه دعوت و نشر اسلام پس از مكه است و حتّي مي شود گفت: گسترش اسلام مرهون شهر مدينه است. ثانياً: وجود مقبره پيامبر گرامي و خاندان آن حضرت دل هاي ميليون ها انسان معتقد و ارادتمند را متوجّه آنجا كرده است. ثالثاً: بيشترين حوادث تاريخ اسلام يا در همين سرزمين اتفاق افتاده است، و يا در رابطه با اين شهر و سرزمين بوده است. لذا با توجّه به نكات فوق در اهميّت و عظمت اين شهر بايد گفت: شهر مدينه نه تنها در جغرافياي جهان بزرگي و عظمتي خاصّ دارد، بلكه در جغرافياي دل هاي مشتاقان و متديّنان بيشترين عظمت را به خود اختصاص داده است. زندگي ده ساله پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در شهر مدينه و گسترش دعوت آن حضرت از اين شهر به ديگر نقاط جهان آن روز نوعي وابستگي براي آن حضرت به اين شهر ايجاد كرده بود، به همين جهت براي اين شهر و مردم آن احترامي خاصّ قائل بود كه در سخنان آن حضرت مشاهده مي شود. در اين قسمت براي نمونه به چند حديث از فرمايشات گهربارشان اشاره مي كنيم: ۱ ـ عن رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم أنّه قال: «اللّهمّ من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل اللّه منه صرفاً ولا عدلاً». (ترجمه قبلا آمده است) المعجم الكبير، طبراني: ج ۷، ص ۱۴۴، رقم ۶۶۳۶. و در نقلي ديگر و به سندي ديگر آورده است: قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم: من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه عزّ وجلّ يوم القيامة، ولعنه، وغضب عليه، ولم يقبل منه صرفاً، ولا عدلاً. بار خدايا، هر كس به مردم مدينه ستم روا دارد يا آنان را بترساند، تو آنان را بترسان، و بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم، و در روز قيامت خداوند نه از او چيزي كه عذاب را دور كند و نه بلا گرداني را مي پذيرد. مصدر سابق، رقم ۶۶۳۷.. ورواه الطبراني أيضاً في الأوسط والكبير عن عبادة بن الصامت بإسناد جيّد. در اين حديث تقاضاي پيامبر اكرم از درگاه حضرت حقّ، حفظ و نگهداري شهر مدينه و مردم آن است، و براي كساني كه متعرّض اين شهر و مردم آن شوند عذاب و نفرين الهي و فرشتگان و مردم را در خواست فرموده است، و امّتش را از آزار و اذيّت آن و ساكنان آن بر حذر نموده است كه در حقيقت قداست شهر و عظمت آن را بيان مي كند. آيا پس از آن حضرت، حرمت شهر و ساكنان مسلمان آن محفوظ ماند؟ پاسخ اين سؤال با تاريخ است. ۲ ـ أخرج الطبراني في المعجم الكبير عن عبد اللّه بن عمرو، أنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: «من آذي أهل المدينة آذاه اللّه، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل منه صرف ولا عدل». هر كس مردم مدينه را اذيّت كند خدا او را اذيّت خواهد كرد و بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم و در روز قيامت خداوند نه از او چيزي كه عذاب را دور كند و نه بلا گرداني را مي پذيرد. الترغيب والترهيب، ج ۲، ص ۲۴۱. ۳ - وروي السنائي من حديث السائب بن خلاّد رفعه: «من أخاف أهل المدينة ظالماً لهم أخافه اللّه، وكانت عليه لعنة اللّه» كسي كه أهل مدينه را از روي ظلم بترساند خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خداوند بر او باد. فتح الباري، ج ۴، ص۹۴. الحديث ولابن حبان نحوه من حديث جابر.. در حديث بعد مجازات سنگين تر بيان شده است. ۴ - حدّثنا ابن أبي عمر، حدّثنا مروان بن معاوية، حدّثنا عثمان بن حكيم الأنصاري، أخبرني عامر بن سعد بن أبي وقاص، عن أبيه،: أنّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم قال: ثمّ ذكر مثل حديث ابن نمير وزاد في الحديث «ولا يريد أحد أهل المدينة بسوء إلاّ أذابه اللّه في النار ذوب الرصاص أو ذوب الملح في الماء». فرمود: هر كس قصد آزار مردم مدينه را داشته باشد خداوند همانند ذوب شدن سُرب، او را در آتش ذوب خواهد كرد، يا فرمود: همانند ذوب شدن نمك در آب. صحيح مسلم، ج ۲، ص۹۹۲، رقم ۱۳۶۳. اين كلمات گهر بار اندكي بود از احاديث بي شمار در باره مدينه و شهر مدينه، كه بيانگر حرمت و عزّت شهر و مردم آن در نگاه پيامبر است. سؤال اين است كه: آيا اين حرمت رعايت شد و مدّعيان خلافت و جانشيني آن حضرت به اين توصيه ها عمل كردند؟ قال الامام أحمد: أليس قد أخاف أهل المدينة؟ أحمد بن حنبل مي گويد: آيا يزيد مردم مدينه را نترساند؟ الردّ علي المتعصّب العنيد، ص ۶۱. ۵ ـ أحمد حنبل از انس بن عياض از يزيد بن خصيفة، از عطاء بن يسار، از سائب بن خلاّد از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود: «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه اللّه وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل اللّه منه يوم القيامة صرفاً ولا عدلاً». كسي كه أهل مدينه را از روي ظلم بترساند خداوند او را مي ترساند و بر اوست لعنت خدا و ملائكه و همه مردمان، و خداوند در روز قيامت از او هيچ توجيهي را نمي پذيرد. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۴۴ ـ مسند أحمد، ج ۴، ص۵۵. بخاري در كتاب صحيحش از حسين بن حريث، از فضل بن موسي، از جعيد، از عائشة دختر سعد بن أبي وقّاص از پدرش نقل مي كند كه گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «لا يكيد أهل المدينة أحد إلاّ انماع كما ينماع الملح في الماء». صحيح بخاري، كتاب فضائل المدينة، ج ۷ رقم ۱۸۷۷ ـ فتح الباري، ج ۴، ص۹۴ـ البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۴۴. همين حديث را مسلم با دو سند متفاوت و عبارات مختلف آورده است. در سال ۶۳ از هجرت مردم مدينه پس از بازگشت نمايندگانشان از شام و ديدار با يزيد و مشاهده اعمال ناشايست او از جمله بي اعتنايي به واجبات و آلودگي به گناهان، بيعت با يزيد را لغو و والي و نماينده اش را از حكومت عزل و با عبد اللّه بن حنظله بيعت كردند. پس از انتشار اين خبر در شهر شام و آگاهي يزيد از بيعت مردم مدينه با عبد اللّه بن حنظله، لشكري را به فرماندهي مسلم بن عقبه براي سركوب مردم آن شهر فرستاد، كه در مباحث آينده به اهمّ جنايات يزيد در اين لشكر كشي اشاره خواهيم نمود. در اطراف شهر مدينه زمين هايي است كه از سنگ هاي سياه و نوك تيز پوشيد شده است. ابن اثيردر توضيح حرّه مي گويد: يوم الحرّة يوم مشهور في الإسلام أيّام يزيد بن معاوية لمّا انتهب المدينة عسكره من أهل الشام الذي ندبهم لقتال أهل المدينة من الصحابة والتابعين وأمّر عليهم مسلم بن عقبة المزي في ذي الحجّة سنة ثلاث وستّين وعقيبها هلك يزيد، والحرّة هذه أرض بظاهر المدينة بها حجارة سود كثيرة وكانت الوقعة بها. داستان حرّه در تاريخ اسلام مشهور است و آن همان حادثه اي است كه لشكريان شام به امر يزيد در ذي حجّه سال ۶۳ كه به هلاكت خود او نيز منتهي شد، شهر مدينه را غارت كردند و صحابه و تابعان را كشتند، و حرّه زمين هاي است در اطراف مدينه كه پوشيده از سنگ هاي سياه و نوك تيز است. النهاية في غريب الحديث، ج ۱، ص۳۵۱. ذهبي مي گويد: هي حرّة واقع شرقيّ المدينة المنورّة، وفيها كانت الوقعة المشهورة، يقول فيها ابن حزم في كتابه جوامع السيرة ص ۳۵۷ ما نصّه: أغزي يزيد الجيوش إلي المدينة حرم رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم، وإلي مكّة حرم اللّه تعالي، فقتل بقايا المهاجرين والأنصار يوم الحرّة، وهي أيضاً أكبر مصائب الإسلام وخرومه، لأنّ أفاضل المسلمين وبقيّة الصحابة، وخيار المسلمين من جلّة التابعين قتلوا جهراً ظلماً في الحرب وصبراً، وجالت الخيل في مسجد رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم، وراثت وبالت في الروضة محل رويارويي لشكر يزيد با مردم مدينه در شرق آن بود كه همان واقعه معروف و مشهور در آن اتفاق افتاد، سپس به نقل از ابن حزم مي نويسد: يزيد لشكرهايي را به حرم خدا و رسول، دو شهر مكه و مدينه گسيل نمود كه در حادثه حرّه باقي مانده از ياران پيامبر از مهاجر و انصار كشته شدند، كه اين نيز از بزرگترين مصائب اسلام و مسلمين بود، زيرا در آن بقيّه صحابه و بزرگاني از مسلمانان و تابعان، ظالمانه و نا جوان مردانه به قتل رسيدند، مسجد رسول اللّه محلّ تاخت و تاز اسبان شد و روضه رسول اللّه صلي الله عليه و آله را آلوده كردند. سير أعلام النبلاء، ذهبي، ج ۴، ص۲۲۸. فرمان يزيد به مسلم بن عقبه اين چنين بود: ادع القوم ثلاثاً فإن رجعوا إلي الطاعة فاقبل منهم، وكفّ عنهم، وإلاّ فاستعن باللّه وقاتلهم، وإذا ظهرت عليهم، فأبح المدينة ثلاثاً ثمّ اكفف عن الناس. مردم را سه روز به بيعت دعوت كن و اگر پذيرفتند قبول كن و از آنان در گذر و اگر نپذيرفتند از خدا كمك بگير و با آنان مبارزه و جنگ كن، پس از پيروزي سربازانت را سه روز در شهر آزاد بگذار. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۳۹. نماينده يزيد پس از رو برو شدن با مقاومت مردم دست به كشتاري وسيع زد تا در نهايت مردم مدينه تسليم شدند. فهرستي از نتايج اين بي حرمتي و بي ادبي كه بر گرفته از گزارش گزارشگران و مورّخان آن گونه كه در كتب تاريخي آورده اند تقديم حق جويان و منصفان مي شود تا خود بر اساس اين آمار قضاوت كنند. مورّخان از جمله دينوري امار كشته شدگان را بيش از ده هزار نفر اعلام كرده اند، كه از اين تعداد هشتاد تن از اصحاب پيامبر و هفتصد نفر از مهاجرين و انصار و ده هزار نفر از تابعان و موالي بوده اند. قتل من أصحاب النبيّ صلّي اللّه عليه وسلّم ثمانون رجلاً، ومن قريش والأنصار سبع مئة، ومن سائر الناس من الموالي والعرب والتابعين عشرة آلاف. (ترجمه قبل از متن آمده است) الامامة والسياسة، ج ۱، ص۲۱۶. قال المدائني عن شيخ من أهل المدينة. قال: سألت الزهري كم كان القتلي يوم الحرّة قال: سبعمائة من وجوه الناس من المهاجرين والأنصار، ووجوه الموالي وممّن لا أعرف من حرّ وعبد وغيرهم عشرة آلاف. قال: وكانت الوقعة لثلاث بقين من ذي الحجّة سنة ثلاث وستّين، وانتهبوا المدينة ثلاث أيّام. مدائني از شيخ أهل مدينه نقل مي كند: از زهري سؤال كردم تعداد كشته گان مدينه در واقعه حره چند نفر بود. او در پاسخ گفت: هفت صد نفر از بزرگان مهاجرين و انصار و موالي و كساني كه معلوم نبود كه آيا غلام بودند يا آزاد و غير آنان كه جمعا ده هزار نفر بودند .... و سه روز كامل شهر مدينه در معرض تاخت و تاز و غارت بود. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۴۲. دينوري مي نويسد: قتل من أصحاب النبيّ صلّي اللّه عليه وسلّم ثمانون رجلاً، ومن قريش والأنصار سبع مئة در حادثه خونين حرّه هشتاد تن از اصحاب پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و هفتصد نفر از قريش و انصار كشته شدند. الامامة والسياسة، ج ۱، ص۲۱۶. و مورّخ شهير مسعودي مي نويسد: قتل من آل أبي طالب اثنان - ومن بني هاشم ثلاثة وبضع وتسعون رجلاً من سائر قريش ومثلهم من الأنصار، وأربعة آلاف من سائر الناس، ودون من لم يعرف. از خاندان أبو طالب دو نفر و از بني هاشم بيش از نود و از قريش به همان تعداد و چهار هزار نفر از مردم ديگر كشته شدند. مروج الذهب، ج ۳، ص ۸۵. ياقوت حموي مي گويد: وقتل من الموالي ثلاثة آلاف وخمسمائة رجل ومن الأنصار ألفا وأربعمائة وقيل ألفا وسبعمائة ومن قريش ألفا وثلاثمائة. تعداد كشته ها از مردم عادي سه هزار و پانصد نفر و از انصار هزار و چهارصد نفر بودند و گفته شده است: هزار و هفتصد نفر و از قريش هزار و سيصد نفر. معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۴۹. ابن كثير نوشته است: وقد اختفي جماعة من سادات الصحابة منهم جابر بن عبد اللّه، وخرج أبو سعيد الخدري فلجأ إلي غار في جبل. گروهي از بزرگان صحابه مانند جابر بن عبد اللّه و أبو سعيد خدري براي حفظ جانشان به كوه پناه برده و أبو سعيد در غاري مخفي شد. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۴۱. از مالك بن انس نقل شده است كه گفت: قتل يوم الحرّة سبعمائة من حملة القرآن وكان فيهم ثلاثة من أصحاب النبيّ صلّي اللّه عليه وسلّم. در واقعه حرّه هفتصد نفر از قاريان و حافظان قرآن كه سه نفر آنان از اصحاب بودند كشته شدند. المعرفة والتاريخ، ج ۳، ص۳۲۵. به نقل از ابن كثير و مورّخان ديگر آمده است كه: ثم أباح مسلم بن عقبة، الذي يقول فيه السلف مسرف بن عقبة - قبّحه اللّه من شيخ سوء ما أجهله - المدينة ثلاث أيّام كما أمره يزيد، لا جزاه اللّه خيراً، وقتل خلقاً من أشرافها، وقرّائها، وانتهب أموالاً كثيرة منها، ووقع شرّ عظيم، وفساد عريض علي ما ذكره غير واحد. سپس مسلم بن عقبه (كه به او مسرف بن عقبه مي گفتند، چون در به قتل رساندن مردم مدينه زياده روي كرده بود) همان گونه كه يزيد فرمان داده بود سربازانش را سه روز در شهر مدينه آزاد گذاشت تا به كشتار و غارت و اعمال زشت و شهوتراني بپردازند. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۴۱. حافظ ابن حجر نيز بر اين امر صحّه گذاشته و مي نويسد: وأبيحت المدينة أيّاما بأمر يزيد لعنه اللّه شهر مدينه به فرمان يزيد چند روزي مباح شد. فتح الباري، ج ۱۳، ص ۷۵ ـ تهذيب التهذيب، ج ۶، ص۲۲۷ ـ الاتحاف بحبّ الاشراف، ص ۶۵ و ۶۶. نتيجه اين آزادي تجاوز به حريم دختران و زنان مسلمان و هتك عفّت آنان بود كه بنا بر نقل مدائني، هزار زن پس از واقعه حرّه فرزندان نا مشروع به دنيا آوردند. قال المدائني عن أبي قرّة قال: قال هشام بن حسان: ولّدت ألف امرأة من أهل المدينة بعد وقعة الحرّة من غير زوج. هزار زن از أهالي شهر مدينه بعد از واقعة حرّه بدون اين كه شوهر داشته باشند وضع حمل كردند. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۴۱. ياقوت حموي مي گويد: ودخل جنده المدينة فنهبوا الأموال وسبوا الذرّيّة واستباحوا الفروج، وحملت منهم ثمانمائة حُرّة وولدن، وكان يقال لأولئك الأولاد: أولاد الحَرّة. سربازان يزيد وارد مدينه شدند و اموال را غارت كردند و فرزندانشان را اسير كردند و زنان براي آنان آزاد شد كه در اين جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنيا آوردند كه به آنان فرزندان حَرّه مي گفتند. معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۴۹. مسلم بن عقبه فرمانده لشكر يزيد در مدينه دستور داد تا همه مردم به عنوان برده يزيد بيعت كنند، و هرگونه كه مي خواست با مال و جان و ناموس مردم رفتار مي كرد. فدخل مسلم بن عقبة المدينة فدعا الناس للبيعة علي أنّهم خول ليزيد بن معاوية، ويحكم في دمائهم وأموالهم وأهليهم ما شاء. مسلم بن عقبه وارد شهر مدينه شد و از مردم خواست تا با زيد بن معاويه همچون برده اي براي او بيعت كنند، تا بتواند به هر گونه اي كه خواست در خون و أموال و أهل و عيالشان حكم كند. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۴۳. مسعودي مي نويسد: ودخل مسلم المدينة فانتهبها ثلاثة أيّام وبايع من بقي من أهلها علي أنّهم قنّ ليزيد والقنّ العبد الذي ملك أبواه، وعبد مملكة الذي ملك في نفسه وليس أبواه مملوكين غير عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب، لأنّه لم يدخل فيما دخل فيه أهل المدينة، وعليّ بن عبد اللّه بن العبّاس، فإنّ من كان في الجيش من أخواله من كندة منعوه. فكان ذلك من أعظم الأحداث في الإسلام وأجلّها وأفظعها رزء بعد قتل الحسين بن عليّ بن أبي طالب. مسلم بن عقبه سه روز شهر مدينه را غارت كرد و با بازماندگان از مردم بيعت كرد تا بنده و برده قنّ يزيد باشند، يعني نه تنها خود او برده مي شد، بلكه پدر و مادرش نيز برده مي شدند، فقط دو نفر از اين بيعت استثنا شدند يكي امام سجّاد و ديگري علي بن عبد اللّه بن عباس. التنبيه والإشراف، مسعودي، ص ۲۶۲. بعضي از بزرگان اهل سنّت و مورّخان اين طايفه، جنايات يزيد را در شهر مقدّس مدينه از بزرگ ترين و فجيع ترين حوادث در اسلام پس از شهادت امام حسين عليه السلام ذكر كرده اند و اصل وقوع اين حادثه را از مسلّمات تاريخي تلقّي كرده اند، كه در مباحث گذشته به نقل سخنان بعضي از آنان اشاره كرديم. اما بعضي ديگر پس از نقل همان حوادث به دفاع از يزيد پرداخته و از تمام جنايات پيش آمده به گونه اي دفاع كرده اند. مانند: ابن كثير دمشقي در كتاب البداية والنهاية كه در دو فراز از نوشته اش دست به توجيه غير منطقي زده است. توجيه اوّل: وي مي گويد: ولمّا خرج أهل المدينة عن طاعته وخلعوه وولّوا عليهم ابن مطيع وابن حنظلة، لم يذكروا عنه - وهم أشدّ الناس عداوة له - إلا ما ذكروه عنه من شرب الخمر، وإتيانه بعض القاذورات، لم يتّهموه بزندقة كما يقذفه بذلك بعض الروافض، بل، قد كان فاسقاً، والفاسق لا يجوز خلعه لأجل ما يثور بسبب ذلك من الفتنة، ووقع الهرج كما وقع زمن الحرّة، فإنّه بعث إليهم من يردّهم إلي الطاعة وأنظرهم ثلاثة أيّام، فلمّا رجعوا قاتلهم، وغير ذلك، وقد كان في قتال أهل الحرّة كفاية، ولكن تجاوز الحدّ بإباحة المدينة ثلاثة أيّام، فوقع بسبب ذلك شرّ عظيم كما قدّمنا. مردم مدينه پس از شكستن پيمان با يزيد و بيعت با ابن مطيع و ابن حنظله با اين كه از دشمنان سر سخت يزيد بودند آنچه از بدي هايش مي گفتند شراب خواري و بعضي از گناهان ديگرش بود و از كفر و زندقه وي آن گونه كه بعضي از شيعيان او را متّهم كرده اند چيزي نگفته اند، يزيد با ارتكاب بعضي از اعمال زشت فاسق شده بود و شخص فاسق را نمي شود از خلافت عزل نمود، زيرا موجب فتنه و آشوب مي شود، همان گونه كه در واقعه حرّه پيش آمد. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۵۵. آنگاه در مقصّر نشان دادن مردم مدينه و تبرئه يزيد مي گويد: يزيد كسي را فرستاد تا آنان را به اطاعت از خليفه بر گرداند؛ لذا سه روز مهلت داد و ناچار شد با آنان بجنگد. اين دفاع با كدام يك از ملاكهاي شرعي و سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قابل تأييد و تطبيق است؟ آيا مردمي كه ده سال تمام در كنار پيامبر زندگي كرده و باقي مانده از اصحاب كه در اين جنگ كشته شدند از اين احكام شرعي بي خبر بودند؟ آيا اگر والي و نماينده اي كارهايش مخالف با موازين اسلام بود و به حقوق مردم تجاوز نمود و مرتكب ظلم به آنان شد نبايد سرزنش شود؟ آيا به مجرّد بروز و ظهور فتنه و آشوب هر حركتي و مخالفتي بايد سركوب شود، و جنايتكاران به جنايتشان ادامه دهند؟ البتّه افرادي از قبيل آقاي ابن كثير و هم فكران امروزي اش بايد يزيد را تأييد و براي نجاتش كوشش كنند، زيرا داستان خلافت بايد از تنقيص و تعرّض سالم و خاندان بنو اميّه پاك و پاكيزه باقي بمانند. توجيه دوّم: ابن كثير در ادامه روند انكار فجايع صورت گرفته از سوي يزيد و نقل قول هاي كفر آميز او، در بخشي ديگر از دفاعيّه اش خوشحالي يزيد را پس از شنيدن خبر شكست مردم مدينه توجيهي جاهلانه مي كند، و سعي در مبرّا ساختن يزيد از سر افكندگي در برابر تاريخ نموده و مي گويد: واما ما يذكره بعض الناس من أنّ يزيد لمّا بلغه خبر أهل المدينة وما جري عليهم عند الحرّة من مسلم بن عقبة وجيشه، فرح بذلك فرحاً شديداً، فإنّه كان يري أنّه الامام وقد خرجوا عن طاعته، وأمّروا عليهم غيره، فله قتالهم حتّي يرجعوا إلي الطاعة ولزوم الجماعة، كما أنذرهم بذلك علي لسان النعمان بن بشير، ومسلم بن عقبة كما تقدّم، وقد جاء في الصحيح: «من جاءكم وأمركم جميع يريد أن يفرّق بينكم فاقتلوه كائناً من كان.» آن چه در بين مردم نقل مي شود كه يزيد پس از شنيدن خبر مدينه و ماجراهاي حرّه خوشحال شد بي دليل نيست، زيرا او امام بر مردم بود و چون گروهي از فرمانش خارج شده و بيعتشان را شكسته و افراد ديگري را به رهبري انتخاب كرده بودند، بنا بر اين او حق داشت با آنان بجنگد تا به جماعت مردم و فرمان خليفه باز گردند و از تشتّت و پراكندگي جلوگيري كند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص ۲۴۵. سپس در نسبت دادن خواندن اشعار كفر آميز ابن زبعري كه در جنگ أُحُد آن را خوانده بود و يزيد پس از واقعه حرّه به همان اشعار متوسّل شده بود مي گويد: واما ما يوردونه عنه من الشعر في ذلك واستشهاده بشعر ابن الزبعري في وقعة أحد التي يقول فيها: ليت أشياخي ببدر شهدوا*** جزع الخزرج من وقع الأسل حين حلت بفنائهم برمها*** واستحر القتل في عبد الأشل قد قتلنا الضعف من أشرافهم *** وعدلنا ميل بدر فاعتدل وقد زاد بعض الروافض فيها فقال: لعبت هاشم بالملك فلا *** ملك جاءه ولا وحي نزل فهذا إن قاله يزيد بن معاوية فلعنة اللّه عليه ولعنة اللاعنين، وإن لم يكن قاله فلعنة اللّه علي من وضعه عليه ليشنع به عليه. اگر اين اشعار را يزيد خوانده است پس لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر او باد و اگر نگفته است لعنت و نفرين بر كساني باد كه اين داستان را به او نسبت داده و وضع كرده اند. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۴۵ و ۲۴۶. آيا از اين سخنان ابن كثير، چيزي جز دفاع و جانبداري همه جانبه از جنايتكاري مانند يزيد برداشت مي شود؟ بغض و كينه اين نويسنده نسبت به پيروان اهل بيت عليهم السلام و شيعيان امير مؤمنان عليه السلام بر هيچ منصفي پوشيده نيست، زيرا به وضوح اضافه شدن يكي از ابيات ابن زبعري را به شيعه نسبت مي دهد، و مي گويد: آنان بيت پاياني اين شعر را اضافه كرده اند. سوّمين حادثه شوم در خلافت و حكومت يزيد بنا به گفته سعيد بن مسيّب، هتك حرمت حرم الهي و به آتش كشيدن كعبه، قبله مسلمانان بود. والثالثة: سفكت الدماء في حرم اللّه وحرّقت الكعبة. تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۲۵۳. شهر مكه از نظر مسلمانان مقدّس ترين شهر كره زمين است، زيرا: أوّلاً: قبله و مركز عبادت و خانه خدا در آنجا است. ثانياً: سرزمين وحي و مكان بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است. ثالثاً: زادگاه و محلّ ولادت پيامبر اسلام است. اين سه ويژگي عوامل اساسي در علاقه بيش از حدّ مؤمنان و مسلمانان به اين سرزمين است. اما نگاه وحي به اين سرزمين و آشنايي با آياتي كه پيرامون اين سرزمين در قرآن آمده است عظمت آن را بيشتر و بهتر نمايان مي كند. ۱ ـ قرآن كريم كعبه را اوّلين بنايي معرّفي مي كند كه در كره زمين ساخته شده است: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًي لِّلْعَــلَمِينَ نخستين خانه اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است، كه پر بركت، و مايه هدايت جهانيان است. آل عمران (۳)، آيه ۹۶. در حقيقت، نخستين خانه اي كه براي ]عبادت[ مردم، نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك، و براي جهانيان ]مايه[ هدايت است. ۲ ـ قبله و محلّ روي آوردن به طرف آن هنگام عبادت: قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَـلـهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُو وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَـبَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَـفِل عَمَّا يَعْمَلُونَ. بقره (۲)، آيه ۱۴۴. ما [به هر سو] گردانيدنِ رويت در آسمان را نيك مي بينيم. پس [باش تا] تو را به قبله اي كه بدان خشنود شوي برگردانيم; پس روي خود را به سوي مسجدالحرام كن; و هر جا بوديد، روي خود را به سوي آن بگردانيد. در حقيقت، اهل كتاب نيك مي دانند كه اين [تغيير قبله] از جانب پروردگارشان [بجا و] درست است; و خدا از آنچه مي كنند غافل نيست. ۳ ـ مركز تجمّع مسلمانان در هنگام اداي فريضه حجّ: وَلِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً. آل عمران (۳)، آيه ۹۷. و براي خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است; [البته بر] كسي كه بتواند به سوي آن راه يابد. ۴ ـ مركز امن و آرامش پناهجويان: وَمَن دَخَلَهُ كَانَ ءَامِنًا. آل عمران (۳)، آيه ۹۷. و هر كه در آن درآيد در امان است. با توجّه به نكات فوق تمام مسلمانان دفاع از قداست اين شهر و سلامت و پيشرفت آن را وظيفه ديني خويش دانسته و اجازه كوچك ترين جسارت به آن را روا ندانسته و با هر حركت سوئي به شدّت برخورد مي كنند. اما متأسّفانه تاريخ اسلام شاهد بي ادبي و جسارت كساني بوده است كه به نام اسلام و خليفه مسلمين بر مردم تسلّط يافته و ننگين ترين اعمال را در حقّ آنان انجام داده و حرمت و قداست اين سرزمين و خانه را شكسته اند، كه از آن جمله است لشكر كشي يزيد بن معاويه به شهر مكه به بهانه رويارويي با عبد اللّه بن زبير و به آتش كشيدن كعبه، خانه خدا و قبله مسلمانان. ابن كثير به نقل از واقدي مي گويد: فلمّا كان يوم السبت ثالث ربيع الأوّل سنة أربع و ستّين نصبوا المجانيق علي الكعبة و رموها بالنار، فأحترق جدار البيت في يوم السبت. زماني كه روز شنبه سوم ربيع الأوّل سال شصت و چهار فرا رسيد مجنيق ها را به طرف كعبه نشانه رفته و با آتش آن را مورد هدف قرار دادند. كه به همين سبب ديوار خانه خدا در همان به آتش كشيده شد. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص ۲۴۷. سپس ابن كثير در ادامه متن فوق دو قول ديگر هم به صورت مجهول و با لفظ قيل نقل كرده است: ۱ ـ آتش سوزي كعبه بر اثر روشن كردن آتش توسّط مردم اطراف بيت بوده است كه پس از سرايت آن به ديوار و سقف كعبه، خانه در آتش سوخت. ۲ ـ در شبي تاريك و ظلماني ناگهان صداي تكبير از كوه هاي اطراف حرم شنيده شد، عبد اللّه بن زبير آتشي بر نيزه بلند كرد تا اطراف را شناسايي كند، بر اثر وزش باد شعله اي از آتش بين ركن يماني و أسود افتاد و پرده حرم شعله ور شد. ياقوت حموي مي گويد: ورمي الكعبة بالمنجنيق من أشنع شيء جري في أيّام يزيد از زشت ترين حوادث در دوران يزيد هدف قرار دادن كعبه بود به وسيله منجنيق. معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۴۹. نور الدين هيثمي به نقل از عكرمه مي نويسد: مرّ ابن الزبير، وابن عبّاس في المسجد، وأهل الشام يرمونها من فوق أبي قبيس بالمنجنيق بالحجارة، فأرسل اللّه عليهم صاعقة فأحرقت منجنيقهم، وأحرقت تحته أربع. قال أناس من بني أميّة: لايهولنّكم، فإنّها أرض صواعق، فأرسل اللّه عليهم أخري فأحرقت منجنيقهم، وأحرقت تحته أربعين رجلاً. قال: فبيناهم كذلك أتاهم موت يزيد بن معاوية، فتفرّق أهل الشام. ابن زبير و ابن عباس در مسجد الحرام بودند و شاميان حرم را از بالاي كوه أبو قبيس با منجنيق هدف قرار داده بودند، خداوند صاعقه اي فرستاد كه هم منجنيق سوخت و هم چهار نفر كه زير آن بودند نابود شدند، گروهي از بني أميّه گفتند: نترسيد، اين سرزمين محل صاعقه هاست، صاعقه اي ديگر آمد و همان داستان تكرار شد، در اين ميان خبر مرگ يزيد رسيد كه شاميان همه پراكنده شدند. مجمع الزوائد، ج ۳، ص ۲۹۱ ـ المصنّف، صنعاني، ج ۵، ص ۱۲۴، رقم ۹۱۴۷، و ۱۳۸، رقم ۹۱۸۳. ابن حجر در فتح الباري مي نويسد: إن ابن الزبير حين مات معاوية امتنع من البيعة وأصرّ علي ذلك حتّي أغري يزيد بن معاوية مسلم بن عقبة بالمدينة، فكانت وقعة الحرّة، ثمّ توجّه الجيش إلي مكّة فمات أميرهم مسلم بن عقبة، وقام بأمر الجيش حصين بن نمير، فحصر ابن الزبير بمكّة ورموا الكعبة بالمنجنيق حتّي احترقت، ففجأهم الخبر بموت يزيد بن معاوية پس از مرگ معاويه عبد اللّه بن زبير در مكه از بيعت با يزيد امتناع كرد، يزيد سپاهي به فرماندهي مسلم بن عقبه روانه مدينه كرد كه داستان فجيع و تلخ حرّه را به وجود آوردند، سپس لشكرش به مكه اعزام كرد كه در بين راه مسلم بن عقبه مي ميرد و فردي به نام حصين بن نمير جانشينش مي شود، او ابن زبير را محاصره كرد و به وسيله منجنيق سپاهش را كه در داخل حرم بودند هدف قرار داد كه كعبه در آتش سوخت. فتح الباري، ج ۸، ص ۲۴۵، رقم ۴۳۸۷. و نيز به نقل از فاكهي از كتاب مكه مي نويسد: لمّا أحرق أهل الشام الكعبة ورموها بالمنجنيق، وهت الكعبة وقتي شاميان كعبه را با منجنيق هدف قرار داده و كعبه را به آتش كشيدند سقف و ديوار كعبه شكافته شد. فتح الباري، ج ۸، ص ۳۵۴. و قندوزي حنفي گفته است: ثمّ سار جيشه نحو مكّة إلي قتال ابن الزبير فرموا الكعبة المكرّمة بالمنجنيق، وأحرقوا كسوتها بالنار، فأيّ شيء أعظم من هذه القبائح التي وقعت في زمنه ناشئة عنه. ارتش يزيد به طرف مكه رفت و كعبه را با منجنيق زد، و پرده حرم را به آتش كشيد، زشت ترين اعمال در زمان يزيد اتفاق افتاد. ينابيع المودّة، ج ۳، ص ۳۵. آن چه گذشت گوشه اي از گزارشات مورّخان بود، حال با نگاهي منصفانه به وقايع دوران يزيد، آيا از او به اين جهت كه از بني اميه است و جانشين معاويه، بايد جانبداري و حمايت كرد؟ اين فصل را با نقل سخني از شخصيت ناموري كه سال ها در مدرسه هواداران خلفا درس شنيده و افرادي را نيز تربيت كرده است به پايان مي بريم. علي محمّد فتح الدين الحنفي متوفاي ۱۳۷۱ هـ (۱۹۵۲ م) از بزرگان اهل سنّت و از اهالي پنجاب پاكستان است، كه به وسيله آشنايي شاگردش «أمير الدين ابن الحافظ محمّد مستقيم» با يكي از علماي شيعه به نام «عبد العلي هروي» و مناظرات و مباحثات علمي با وي، ابتدا شاگردش كه فردي دانشمند و طبيب بود و سپس خود او در اواخر عمر با ديده باز و انتخابي آزادانه و از سر تحقيق به مذهب حق، يعني شيعه اثنا عشري گرايش مي يابد و با بيان حقايق تاريخي نامش را در فهرست نيك نامان و مردان آزاده ثبت مي كند. او در كتاب فلك النجاة مي گويد: في الخمسين الأخير كانت ولاية يزيد و قتل الحسين و ذرّيّته وخيار شيعته، واستباحة المدينة المنوّرة، وقلع منبر النبيصلي الله عليه و آله وهتك ساكني حرمها، وقتل أكابر الصحابة، والزنا بالجبر، وفضّ أبكار أهلها، ومحاصرة مكّة، ورمي الكعبة بالمنجنيق در پنجاه سال دوّم، خلافت و رهبري يزيد بود كه شهادت امام حسين و فرزندان و خوبان از شيعيانش و مباح شدن شهر مدينه (واقعه حرّه) و از جاكندن منبر پيامبر و بي حرمتي به ساكنان آن و كشتن بزرگان از صحابه و زنا و از بين بردن پرده عفّت دختران و محاصره مكه و تخريب كعبه با منجنيق اتفاق افتاد. فلك النجاة، ص ۸۲. آنچه كه لازم به بحث و گفتگو و تحقيق است، موضوع جواز لعن و سبّ يزيد است، يعني كسي كه مرتكب اعمالي از قبيل به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام و قتل و كشتار مردم مدينه و ويراني كعبه شده است، آيا اجازه داريم او را نفرين و لعن كنيم؟ آيا كسي كه در برابر سر بريده امام حسين عليه السلام، سخنان كفر آميزي بر زبان جاري مي كند، مستحقّ لعن و سبّ است يا نه؟ أحمد بن حنبل امام و پيشواي حنبلي ها و يكي از چهار استوانه فقه اهل سنّت، در پاسخ سؤالي پيرامون همين موضوع به اين آيه قرآن استدلال مي كند: ابن جوزي در كتابش «الردّ علي المتعصّب العنيد» به نقل از قاضي أبو يعلي محمّد بن حسين بن فراء، از كتابش «المعتمد في الأصول» به اسنادش از صالح بن أحمد، نقل مي كند كه گفت: به پدرم گفتم: إنّ قوماً ينسبوننا إلي توالي يزيد، فقال: يا بنيّ! وهل يتوالي يزيد أحد يؤمن باللّه؟! فقلت: لم لا تلعنه؟ فقال: ومتي رأيتني ألعن شيئاً؟ لم لا يلعن من لعنه اللّه في كتابه؟ فقلت: وأين لعن اللّه يزيد في كتابه؟ فقرأ: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فِي الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُواْ أَرْحَامَكُمْ أُوْلَئـِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمهمْ وَ أَعْمَي أَبْصَـرَهُمْ» محمّد (۴۷)، آيه ۲۲ و ۲۳ فهل يكون فساد أعظم من القتل؟ به پدرم گفتم: گروهي نسبت پيروي از يزيد را به ما مي دهند، در پاسخ گفت: پسرم آيا كسي كه ايمان به خدا دارد از يزيد پيروي مي كند؟ گفتم: پس چرا لعنش نمي كني؟ گفت: هيچ ديده اي چيزي (كسي) را لعن كنم؟ چرا كسي كه خدا او را در كتابش لعن كرده است لعن نشود؟ گفتم: در كدام آيه خداوند او را لعن كرده است؟ اين آيه را خواند: «پس [اي منافقان] آيا اميد بستيد كه چون [از خدا] برگشتيد [يا سرپرست مردم شديد] در [روي] زمين فساد كنيد و خويشاوندي هاي خود را از هم بگسليد؟». «اينان همان كسانند كه خدا آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ايشان را ناشنوا و چشمهايشان را نابينا كرده است». سپس پدرم گفت: آيا فسادي بزرگتر از قتل و كشتار وجود دارد؟ الردّ علي المتعصب العنيد، ص ۱۶ و ۱۷. وفي رواية: يا بنيّ! ما أقول في رجل لعنه اللّه في كتابه؟ و در روايتي ديگر آمده است كه گفت: چه بگويم در باره كسي كه خدا او را در قرآن لعن كرده است؟ و نيز به اين آيه: «وَ الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَـاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ أُوْلَـئـِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» رعد (۱۳)، آيه ۲۵. «و كساني كه پيمان خدا را پس از بستن آن مي شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مي گسلند و در زمين فساد مي كنند، بر ايشان لعنت است و بد فرجامي آن سرا براي ايشان است». استناد مي كند و مي گويد: «وأيّ قطيعة أفظع من قطيعته صلي الله عليه و آله في ابن بنته الزهراء» كدام پيمان شكني شنيع تر است از شكستن پيمان رسول خدا صلي الله عليه و آله در باره فرزند دخترش زهرا. الاتحاف بحبّ الأشراف، شبراوي، ص ۶۴. اين فقيه مشهور و صاحب نام با استدلال به آيات قرآن، سبّ و لعن يزيد را موضوعي قرآني تلقي كرده و به جواز آن فتوي مي دهد. يكي ديگر از آيات قرآن كه از آن استفاده مذمّت و جواز لعن شده است آيه ذيل است: وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِي أَرَيْنَـكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَـنًا كَبِيرًا. الإسراء (۱۷)، آيه ۶۰. و [ياد كن] هنگامي را كه به تو گفتيم: «به راستي پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» و آن رؤيايي را كه به تو نمايانديم، و [نيز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براي آزمايش مردم قرار نداديم; و ما آنان را بيم مي دهيم، ولي جز بر طغيان بيشتر آنها نمي افزايد. مفسّران از شيعه و اهل سنّت با استفاده از روايت، شجره ملعونه را بنو اميّه دانسته اند. أخرج ابن أبي حاتم، وابن مردويه، والبيهقي في (الدلائل) وابن عساكر عن سعيد بن المسيّب، قال: رأي رسول اللّه صلي الله عليه و آله بني أميّة علي المنابر، فساءه ذلك. رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم (در خواب) ديدند كه بني اميه بر منبر نشسته اند و اين موضوع حضرت را ناراحت ساخت. الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۹۱. فخر رازي مي گويد: وهذا قول ابن عبّاس في رواية عطاء. اين سخن ابن عباس در روايت عطاء است. تفسير فخر رازي، ج ۱۰، ص ۲۳۸. سيوطي در جاي ديگر مي گويد: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: «أريت بني أميّة علي منابر الأرض، وسيتملّكونكم، فتجدونهم أرباب سوء»، واهتمّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله لذلك، (وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِي أَرَيْنَـكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ) تكيه زدن بني اميّه بر منابر به من نشان داده شد، به زودي بر شما مسلّط خواهند شد و آنان را اربابان بدي خواهيد ديد. الدرّ المنثور، ج ۴، ص۱۹۱. مانند اين حديث را ابن مردويه از حسين بن علي عليهما السلام، نيز نقل كرده است. ابن حجر هيثمي مكّي اين احاديث و اصل داستان را صحيح دانسته و مي گويد: صحّ أنّه صلي الله عليه و آله رأي ثلاثة منهم - يعني بني الحكم بن أبي العاص - ينزون علي منبره نزو القردة، فغاظه ذلك وما ضحك بعده إلي أن توفّاه اللّه سبحانه وتعالي. درست است كه رسول خدا سه نفر از فرزندان حكم بن أبي العاص را ديد كه هم چون ميمون بر منبرش بالا مي روند و سخت ناراحت شد، از آن پس او را خندان نديدند تا از دنيا رفت. تطهير الجنان واللسان، ص ۵۳. سوّمين آيه حامل لعن و نفرين خداوند بر كساني است كه خدا و رسولش را اذيّت كنند: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مهينًا. الأحزاب (۳۳)، آيه ۵۷. بي گمان، كساني كه خدا و پيامبر او را آزار مي رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابي خفت بار آماده ساخته است. از اين آيه آزار و اذيّت و يا دشمني با پيامبر با صراحت استفاده مي شود، ولي خاندان و ذرّيّه آن حضرت را بايد به كمك سنّت كه همان روايات تفسيري است استفاده نمود، كه خوشبختانه علاوه بر آيات «مودّت ذوي القربي» صدها روايت در باره سفارش رسول اكرم صلي الله عليه و آله نسبت به اهل بيت عليهم السلام داريم كه اين مختصر جاي پرداختن به آن نيست. ولي به عنوان نمونه به يك روايت اكتفا مي كنيم: أخرج الامام أحمد في مسنده عن أبي هريرة، قوله صلي الله عليه و آله لعليّ وفاطمة والحسنين عليهم السلام: «أنا حرب لمن حاربكم، وسلم لمن سالمكم». مسند أحمد، ج ۲، ص ۴۴۲. هم چنين ترمذي از زيد بن أرقم نقل مي كند: أنا حرب لمن حاربتم، وسلم لمن سالمتم. سنن ترمذي، ج ۵، ص ۶۵۶، ح ۳۸۷۰. اين حديث ثابت مي كند كه جنگ و محاربه با هر يك از اهل بيت عليهم السلام جنگ و محاربه با رسول خداست. بنا بر اين جنگ با حسين عليه السلام جنگ با جدّش پيامبر است، كه نتيجه آن اثبات كفر چنين شخصي و استحقاق لعن و عذاب دردناك الهي است. اين مطلب را مي توان به آساني از قرآن استفاده كرد، به اين آيه توجّه كنيد: وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَـالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا. النساء (۴)، آيه ۹۳. و هر كس عمداً مؤمني را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود; و خدا بر او خشم مي گيرد و لعنتش مي كند و عذابي بزرگ برايش آماده ساخته است. آيا شكّي در كفر يزيد و هم پيمانانش آنان كه گروهي از آل رسول را كشتند و زنان و كودكان را به اسارت بردند باقي مي ماند؟ به اين سخن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله توجّه كنيد كه فرمود: إنّ أهل بيتي سيلقون من بعدي من أمّتي قتلاً وتشريداً، وإنّ أشدّ قومنا لنا بغضاً بنو أميّة، وبنو المغيرة، وبنو مخزوم. امّتم پس از من گرفتار كشتار و آوارگي خواهند شد، دشمن ترين افراد امّتم نسبت به خاندانم فرزندان اميّه و فرزندان مغيره و مخزوم هستند. المستدرك، حاكم نيشابوري، ج ۴، ص ۵۳۴، ح ۸۵۰۰. اين پيش گويي را تاريخ به اثبات رساند و كينه و دشمني و قساوت آنان را در حقّ يكايك فرزندان و ذرّيّه علي و فاطمه مشاهده نمود. در روايتي ديگر از حاكم با سند صحيح اين گونه آورده اند: وروي الحاكم بسند جيد عن فاطمة بنت ( . . . ) امرأة بني المغيرة أنها سألت عبد الله بن عمرو رضي الله عنهما: هل تجد يزيد بن معاوية في الكتاب؟ قال: لا أجده باسمه، ولكن أجد رجلا من شجرة معاوية، يسفك الدماء ويستحل الاموال، وينقض هذا البيت حجرا حجرا. حاكم با سند خوب از فاطمه دختر ( . . . ) همسر بني مغيره روايت كرده است كه او از عبد الله بن عمرو سؤال كرد: آيا از يزيد بن معاويه در قرآن نامي آمده است؟ او گفت: من با اسم نامي از او در قرآن نديدم ولي مردي از شجره معاويه را در قرآن يافتم، كه خون ها مي ريزد و اموال فراواني را حلال مي نمايد، و سنگ سنگ اين خانه (كعبه) را ويران مي سازد. سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، اسم المؤلف: محمد بن يوسف الصالحي الشامي الوفاة: ۹۴۲هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۴هـ ، الطبعة: الأولي، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوضج ۱۰ ، ص ۸۹ ابن عساكر در تاريخ خود از عبد الله بن عمرو روايت مي كند: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: يزيد، لا بارك الله في يزيد الطعان اللعان، أما انه نعي الي حبيبي حسين، أتيت بتربته، ورأيت قاتله، أما انه لا يقتل بين ظهراني قوم، فلا ينصرونه الا عمهم الله بعقاب. رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: يزيد، كه خداوند او را مبارك نگرداند كه مورد طعن و لعن است. اوست كه حبيب من حسين را به شهادت مي رساند، و براي من خاك و تربت او را آورده، و قاتلش را به من نشان داده اند، بدانيد كه او را گروهي به شهادت مي رسانند و هيچ كس به ياري او نمي شتابد مگر گروهي كه خداوند عذاب و عقاب خود را از آن ها برداشته است. كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال ، اسم المؤلف: علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي الوفاة: ۹۷۵هـ ، ج ۱۲ ص ۵۹ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۹هـ-۱۹۹۸م ، الطبعة: الأولي، تحقيق: محمود عمر الدمياطي ـ سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، اسم المؤلف: محمد بن يوسف الصالحي الشامي الوفاة: ۹۴۲هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۴هـ ، الطبعة: الأولي، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوضج ۱۰، ص ۸۹. ابن عساكر در اين باره (اين كه چرا بعضي لعن يزيد و معاويه را جايز نمي دانند؟) اين گونه مي گويد: قال وَكيع: معاوية بمنزلة حلقة الباب، من حرمه اتهمناه علي من فوقه. وَكيع مي گويد: معاويه به منزله حلقة دري است، كه اگر آن را به حركت درآوري بالاتر از او نيز در معرض اتهام قرار مي گيرد. مختصر تاريخ دمشق، ج ۲۵، ص ۷۵. تفتازاني در همين باره اين گونه مي گويد: فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يجوز اللعن علي يزيد مع علمهم بأنه يستحق علي ما يربو علي ذلك ويزيد!! قلنا: تحاميا أن يرتقي إلي الأعلي فالأعلي. اگر گفته شود: بعضي از علماي مذهب لعن يزيد را جايز نمي دانند، در حالي كه خود به خوبي آگاهند كه يزيد و پيروانش مستحق لعن هستند!! در پاسخ مي گوييم: اين به خاطر فرار و اجتناب از اين است كه مبادا لعن يزيد سرايت به ديگران كه بالاتر از او هستند نمايد. شرح المقاصد، ج ۵، ص ۳۱۱، (تحقيق الدكتور عبد الرحمن عميرة). آلوسي در تفسير خود در باره لعن يزيد مي نويسد: «أعوذ بالله سبحانه من رأس الستين وإمارة الصبيان»، يشير إلي خلافة يزيد الطريد لعنه الله تعالي علي رغم أنف أوليائه لأنها كانت سنة ستين من الهجرة، اين جمله رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم: «پناه مي برم به خداي سبحان از ابتداي سال شصت و حكومت بچه ها» اين جمله اشاره دارد به خلافت يزيد رانده شده كه علي رغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت كند. چرا كه او در ابتداي سال شصت هجري حكومت مي نمود. تفسير آلوسي، ج ۶، ص ۱۹۲. و در جاي ديگر آلوسي مفسر بزرگ اهل سنت در باره لعن يزيد مي گويد: وعلي هذا القول لا توقف في لعن يزيد لكثرة أوصافه الخبيثة وارتكابه الكبائر في جميع أيام تكليفه ويكفي ما فعله أيام استيلائه بأهل المدينة ومكة فقد روي الطبراني بسند حسن « اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل منه صرف ولا عدل»... وقد جزم بكفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزي وسبقه القاضي أبو يعلي، وقال العلامة التفتازاني: لا نتوقف في شأنه بل في إيمانه لعنة الله تعالي عليه وعلي أنصاره وأعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السيوطي عليه الرحمة وفي تاريخ ابن الوردي.... وهذا كفر صريح فإذا صح عنه فقد كفر به ومثله تمثله بقول عبد الله بن الزبعري قبل إسلامه: ليت أشياخي الأبيات، وأنا أقول: الذي يغلب علي ظني أن الخبيث لم يكن مصدقا برسالة النبي صلي الله عليه وسلم وأن مجموع ما فعل مع أهل حرم الله تعالي وأهل حرم نبيه عليه الصلاة والسلام وعترته الطيبين الطاهرين في الحياة وبعد الممات وما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة علي عدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر؛ ولا أظن أن أمره كان خافيا علي أجلة المسلمين،... ولو سلم أن الخبيث كان مسلما فهو مسلم جمع من الكبائر ما لا يحيط به نطاق البيان، وأنا أذهب إلي جواز لعن مثله علي التعيين ولو لم يتصور أن يكون له مثل من الفاسقين، والظاهر أنه لم يتب، واحتمال توبته أضعف من إيمانه، ويلحق به ابن زياد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله عز وجل عليهم أجمعين، وعلي أنصارهم وأعوانهم وشيعتهم ومن مال إليهم إلي يوم الدين ما دمعت عين علي أبي عبد الله الحسين،... ولا يخالف أحد في جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوي ابن العربي المار ذكره وموافقيه فإنهم علي ظاهر ما نقل عنهم لا يجوزون لعن من رضي بقتل الحسين رضي الله تعالي عنه، وذلك لعمري هو الضلال البعيد الذي يكاد يزيد علي ضلال يزيد. بنا بر اين قول به خاطر كثرت أوصاف خبيثه يزيد و ارتكاب گناهان كبيره اي كه در طول أيام تكليفش از او سر زد بالخصوص آن چه در أيام استيلاء و تسلطش بر أهل مدينه و مكه مرتكب گرديد جاي شك و ترديدي در لعن يزيد باقي نمي ماند. طبراني با سند حسن روايت مي كند: «خدايا كسي را كه به أهل مدينه ظلم كرد و آن ها را ترساند تو نيز او را بترسان و بر او لعنت خود و تمام ملائكه و مردمانت را بر او فرو فرست لعنتي كه هيچ دافع و مانعي از آن وجود نداشته باشد.» و گروهي از علماء از جمله حافظ ناصر السنه ابن جوزي و قبل از او قاضي أبو يعلي به كفر او و تصرح به لعن او جزم پيدا نموده بودند، و علامه تفتازاني در اين باره مي گويد: تكليف يزيد و ايمان او براي ما روشن است و هيچ شك و ترديدي در اين باره نداريم لعنت خداوند متعال بر او و بر أنصار و أعوان يزيد باد، و از كساني كه تصريح به لعن يزيد نموده است جلال الدين سيوطي است و در تاريخ ابن وردي آمده است:... و اين كفر صريحي براي يزيد به حساب مي آيد و اگر اين صحيح باشد در حقيقت او كافر است و مثل همين است تمثل يزيد به قول عبد الله بن زبعري كه قبل از اسلام سروده است و يزيد آن را تكرار كرد: ليت أشياخي ببدر شهدوا تا آخر ابيات. به اعتقاد و نظر من و آن چه بيشتر به ذهنم مي رسد اين است كه يزيد شخص خبيثي بوده كه هرگز به رسالت نبي اكرم صلي الله عليه و آله ايمان نداشته و آن چه كه او بر أهل حرم خداوند تعالي و أهل حرم نبي اكرم عليه الصلاه و السلام و عترت طيبين و طاهرين او در زمان حيات و بعد از ممات و آن چه كه از سيئات و معاصي از او سر زد كمتر از اين نيست كه كسي ورقي از مصحف و قرآن كريم را در نجاست بياندازد؛ و گمان نمي برم كار هايي كه از يزيد سرزده است بر هيچ يك از مسلمانان مخفي باشد...، و بر فرض هم كه بپذيريم يزيد خبيث، شخص مسلماني بوده است، او مسلماني بوده كه آن قدر گناه كبيره مرتكب شده كه در بيان نمي گنجد، و در نتيجه اعتقاد من متعيناً جواز لعن اوست و تصور نمي كنم مثل او شخص با اين همه فسق يافت شود، و ظاهر اين است كه او تا آخر عمر خود توبه نكرده، و احتمال توبه او ضعيف تر از احتمال إيمان اوست، و در اين احكام، ابن زياد و ابن سعد و جمعي ديگر ملحق به يزيد هستند. پس لعنت خداوند عز وجل بر همه آنها و أنصار و أعوان و پيروان و هر كس كه به آنها ميل نموده و اين لعنت تا روز قيامت و تا هر زمان كه چشمي تا روز قيامت براي أبي عبد الله الحسين گريه مي نمايد بر او،... و در جواز لعن با اين ألفاظ و مانند اين ها هيچ كس مخالفت ننموده مگر ابن عربي كه قبلاً از آن سخن گفته شد... كه او و بعضي از موافقين او لعن كسي را كه راضي به قتل حسين باشد را جايز ندانسته اند، و به جانم سوگند اين اعتقاد همان ضلالت و گمراهي دور از مسير حقي است كه بيش از ضلالت و گمراهي يزيد است. تفسير آلوسي، ج ۲۶، ص ۷۴. در پايان اين قسمت، آيات وارده در قرآن كريم كه به موضوع لعن اشاره دارد را ذكر مي كنيم: در قرآن كريم در بيش از ۲۵ آيه از سوي خداوند يا فرشتگان يا مؤمنين دشمنان ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته اند: ۱ ـ إنّ الله لعن الكافرين وأعدّ لهم سعيرا. الاحزاب (۳۳)، آيه ۶۴. ۲ ـ فنردها علي أدبارها أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السبت. النساء (۴)، آيه ۳۸. ۳ ـ فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم. المائدة (۵)، آيه ۱۳. ۴ ـ وغضب الله عليه ولعنه وأعدّ له عذابا عظيما. النساء (۴)، آيه ۹۳. ۵ ـ لعنه الله وقال لأتخذن من عبادك نصيبا مفروضا. النساء (۴)، آيه ۱۱۸. ۶ ـ من لعنه الله وغضب عليه وجعل منهم القردة والخنازير و عبد الطاغوت. المائدة (۵)، آيه ۶۰. ۷ ـ بل لعنهم الله بكفرهم. البقرة (۲)، آيه ۸۸. ۸ ـ اولئك الذين لعنهم الله ومن يلعن الله فلن تجد له نصيرا. النساء (۴)، آيه ۵۲. ۹ ـ ولكن لعنهم الله بكفرهم. النساء(۴)، آيه ۴۶. ۱۰ ـ وعد الله المنافقين والمنافقات... نار جهنم هي حسبهم ولعنهم الله. التوبة(۹)، آيه ۶۸. ۱۱ ـ إنّ الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة. الاحزاب(۳۳)، آيه ۵۷. ۱۲ ـ فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فأصمهم وأعمي أبصارهم. محمد (۴۷)، آيه ۲۲و۲۳. ۱۳ ـ و يعذب الله المنافقين والمنافقات... وغضب الله عليهم و لعنهم جهنم وسائت مصيرا. الفتح (۴۸)، آيه ۶. ۱۴ ـ ملعونين اينما ثقفوا أخذوا وقتّلوا تقتيلا. الاحزاب (۳۳)، آيه ۶۱. ۱۵ ـ إنّ الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات والهدي من بعد ما بيّنّاه للناس في الكتاب اولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون. البقرة (۲)، آيه ۱۵۹. ۱۶ ـ لعن الذين كفروا من بني اسرائيل علي لسان داود وعيسي بن مريم. المائدة (۵)، آيه ۷۸. ۱۷ ـ وقالت اليهود يد الله مغلولة علت أيديهم ولعنوا بما قالوا. المائدة (۵)، آيه ۶۴. ۱۸ ـ إنّ الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا والآخرة. النور (۲۴)، آيه ۲۳. ۱۹ ـ فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين. البقرة (۲)، آيه ۸۹. ۲۰ ـ إنّ الذين كفروا وماتوا وهم كفار اولئك عليهم لعنة الله والملائكة والناس اجمعين. البقرة (۲)، آيه ۱۶۱. ۲۱ ـ فأذّن مؤذّن بينهم أن لعنة الله علي الظالمين. الاعراف (۷)، آيه ۴۴. ۲۲ ـ ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين. آل عمران (۳)، آيه ۶۱. ۲۳ ـ اولئك جزائهم أنّ عليهم لعنة الله والملائكة والناس اجمعين. آل عمران (۳)، آيه ۸۷. ۲۴ ـ ألا لعنة الله علي الظالمين. هود (۱۱)، آيه ۱۸. ۲۵ ـ ويفسدون في الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار. الرعد (۱۳)، آيه ۲۵. همچنين در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمهمْ إِنَّا بُرَآَءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» الممتحنة (۶۰)، آيه ۴. قطعا براي شما ابراهيم و كساني كه با اويند سرمشقي نيكوست: آن گاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آن چه به جاي خدا مي پرستيد بيزاريم. به شما كفر مي ورزيم و ميان ما و شما دشمني و كينه هميشگي پديدار شده تا وقتي كه به خدا ايمان آوريد. خداوند از ابراهيم و قوم وي به خاطر اين كه از دشمنان خدا ابراز بيزاري كردند ستايش مي كند و ايشان را اسوه مومنين قرار مي دهد. بزرگ ترين توجيهي كه بر منع سبّ و لعن يزيد ديده مي شود، اين سخن ابن كثير است كه مي گويد: از رواياتي كه در باره ترساندن و آزار و اذيّت مردم مدينه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است، بعضي از علما جواز لعن يزيد را استفاده كرده اند، مانند: خلال وأبو بكر عبد العزيز و قاضي أبو يعلي و پسرش قاضي أبو الحسين، و أبو الفرج ابن جوزي كه كتابي مستقل نيز نوشته و لعن يزيد را جايز دانسته است. اما گروهي ديگر آن را جايز ندانسته و به دفاع از يزيد كتاب نوشته اند، چرا؟ «لئلاّ يجعل لعنه وسيلة إلي أبيه، أو أحد من الصحابة، وحملوا ما صدر عنه من سوء التصرّفات علي أنّه تأوّل وأخطأ» از سبّ و لعن يزيد بايد جلوگيري شود، تا به پدرش معاويه و ديگر أصحاب سرايت نكند و اعمال و كارهاي او را بر كج فهمي و اشتباه در برداشت حمل كرده اند. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۴۵. از اين سخن فلسفه حمايت از همه اصحاب و هر كسي كه به اسم صحابي شناخته شده باشد روشن مي شود، زيرا در اين چتر حمايت، دشمنان سر سخت و منافق صفتي هستند كه وجودشان را كينه و دشمني اهل بيت پُر كرده است. بنا بر اين، آنان بايد حفظ شوند تا آتشدان تنور اختلاف هميشه روشن باشد و مردم از دستيابي به حق محروم باشند. و جالب تر آن كه براي جلوگيري از آشوب و فتنه و به بهانه حفظ خون و اموال و دارائي ها و حفظ جان زنان و كودكان و غير آن، هر حركت انقلابي را حرام و ممنوع مي كنند تا خليفه فاسد و ستمگر به هر آنچه مي خواهد بتازد و هر جنايتي كه خواست انجام دهد، ولي هيچ كس مجاز به انتقاد و تعرّض به حكومتش نباشد. وقالوا: إنّه(يزيد) كان مع ذلك اماماً فاسقاً، والامام إذا فسق لا يعزل بمجرّد فسقه علي أصحّ قولي العلماء، بل، ولا يجوز الخروج عليه لما في ذلك من إثارة الفتنة، ووقع الهرج وسفك الدماء الحرام، ونهب الأموال، وفعل الفواحش مع النساء وغيرهن، وغير ذلك ممّا كان واحدة فيها من الفساد أضعاف فسقه كما جري ممّا تقدّم إلي يومنا هذا. يزيد با ارتكاب اعمالي از قبيل حادثه خونين كربلا و مدينه (حرّه) و...فسقش ثابت مي شود نه كفر و ارتدادش، و امام فاسق، معزول و از خلافت بر كنار نمي شود؛ چرا كه موجب هرج و مرج و شيوع فتنه و... مي شود. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۴۵. با اين بينش و تفكّر هر حكومتي كه با نام اسلام تشكيل شود بايد از تعرّض و مخالفت مصون باشد و مردم حقّ هيچ گونه اعتراض و انتقادي نداشته باشند، اگر چه اساس آن بر ظلم و جنايت و آدم كشي شكل گرفته باشد، البتّه اين سخنان در محدوده خلافت و حكومتي است كه مدافع حريم اسلام و فقه سقيفه اي باشد و لذا به قول ذهبي: كان (يزيد) ناصبيّاً فظّاً غليظاً جلفاً، يتناول المسكر ويفعل المنكر، افتتح دولته بقتل الحسين، وختمها بوقعة الحرّة. يزيد، ناصبي (دشمن علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام) و خشن و تند خو و سبك سر بود، شرب خمر مي كرد و اعمال زشت انجام مي داد، حكومتش را با كشتن و به شهادت رساندن حسين آغاز كرد و با حادثه خونين حرّه (قتل عام مردم مدينه) پايان بخشيد. سير أعلام النبلاء، ذهبي، ج ۴، ص ۳۷. حال براي روشن شدن صحت اين كلام ابن كثير پرونده درخشان يزيد را باز خواني مي كنيم: ابن كثير و ديگران اين روايت را ذكر كرده اند: كان يزيد بن معاوية في حداثته صاحب شرب. يزيد بن معاويعه از كودكي اهل شرب خمر بود. البداية والنهاية، ج ۸، ص۲۲۸ ـ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۶۵، ص ۴۰۳ در دوران خلافت پدرش و در سفر حجّ و پس از مراجعه به شهر مقدّس مدينه و در كنار حرم و خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله دست از دهن كجي به شريعت اسلام بر نداشت و در حضور مردم بر سفره اش شراب گذاشت و فقط زماني كه خبر دار مي شود كه ابن عباس و حسين بن علي قصد ورود به خانه او را دارند دستور مي دهد تا شراب را بردارند. عمر بن شيبة قال: لمّا حجّ الناس في خلافة معاوية جلس يزيد بالمدينة علي شراب، فاستأذن عليه ابن عبّاس والحسين بن عليّ، فأمر بشرابه فرفع. (ترجمه قبل از متن آمده است) تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج ۶۵، ص ۴۰۶. سند ذيل گواهي است گويا كه دقّت در آن هر مسلماني را به تعجّب وا مي دارد. بعث (عثمان بن محمّد بن أبي سفيان، والي مدينة) إلي يزيد منها وفداً فيهم عبد اللّه بن حنظلة الغسيل الأنصاري، وعبد اللّه بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة الحضرمي، والمنذر بن الزبير، ورجال كثير من أشراف أهل المدينة، فقدموا علي يزيد، فأكرمهم وأحسن إليهم، وعظّم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعين إلي المدينة، إلاّ المنذر بن الزبير، فإنّه سار إلي صاحبه عبيد اللّه بن زياد بالبصرة، وكان يزيد قد أجازه بمائة ألف نظير أصحابه من أولئك الوفد، ولمّا رجع وفد المدينة إليها، أظهروا شتم يزيد، وعيبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل ليس له دين، يشرب الخمر، وتعزف عنده القينات بالمعازف. وإنّا نشهدكم أنّا قد خلعناه، فتابعهم الناس علي خلعه، وبايعوا عبد اللّه بن حنظلة الغسيل علي الموت. گروهي به نمايندگي مردم مدينه كه از اشراف و بزرگان بودند از جمله فرزند شهيد جنگ أُحُد عبد اللّه بن حنظله غسيل الملائكه وارد شهر شام شدند و به ديدار يزيد رفتند، يزيد به آنان احترام فراواني گذاشت و هداياي بزرگي به آنان داد، ولي آنان پس از بازگشت به مدينه از يزيد به بدي ياد كردند و عيب هايش را براي مردم بازگو مي كردند، از جمله مي گفتند: از نزد كسي آمده ايم كه دين ندارد، شراب مي نوشد، ونوازنده ها در حضورش به نواختن و رقص مي پردازند، شاهد باشيد كه ما او را از خلافت عزل كرديم. مردم مدينه عزل يزيد از حكومت را تأييد و با عبد اللّه بن حنظله تا پاي مرگ بيعت كردند. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۳۵ و ۲۳۶ ـ الكامل، ابن الأثير، ج ۴، ص۱۰۳ ـ تاريخ طبري، ج ۷، ص۴. علاقه يزيد به شراب به قدري بود كه دستور مي داد تا بهترين ها را برايش آماده كنند ذهبي از زياد حارثي نقل مي كند: سقاني يزيد شراباً ما ذقت مثله، فقلت: يا أمير المؤمنين لم أُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسكّر الأهواز، بزبيب الطائف، بماء بَرَدي. شرابي را يزيد به من نوشانيد كه هيچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنين شرابي تا كنون نخورده ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شكر اهواز و كشمش طائف و آب بردي تهيّه شده است. سير أعلام النبلاء، ج ۴، ص۳۷. عبدالله فرزند حنظله غسيل الملائكه برداشت خود را بعد از ديدار با يزيد اين گونه بيان مي دارد: ياقوم! فواللّه ما خرجنا علي يزيد حتّي خفنا أن نرمي بالحجارة من السماء، أنّه رجل ينكح أمهات الأولاد، والبنات، والأخوات، ويشرب الخمر، ويدع الصلاة. به خدا قسم از نزد يزيد بيرون نيامديم مگر اين كه ترسيديم سنگ از آسمان بر سر ما بريزد، زيرا او كسي است كه در امر زناشويي حريم شرع را رعايت نمي كند، شراب مي نوشد و نماز نمي خواند. الطبقات الكبري، ابن سعد، ج ۵، ص ۶۶ ـ تاريخ مدينه دمشق، ج ۲۷، ص ۴۲۹ ـ الكامل، ج ۳، ص۳۱۰ ـ تاريخ الخلفاء، ص ۱۶۵. جاحظ از علماي بزرگ اهل سنت با عبارتي شبيه به متن فوق مي گويد: ثم ولي يزيد بن معاوية يزيد الخمور ويزيد القرود ويزيد الفهود الفاسق في بطنه المأبون في فرجه... واما بنو أمية ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبرية يأخذون بالظنة ويقضون بالهوي ويقتلون علي الغضب. آن گاه يزيد بن معاويه به خلافت رسيد؛ همان يزيد شراب خوار و بوزينه باز و پلنگ باز و فاسقي كه به بيماري ابنه مبتلا بود... و بني أميه فرقه اي گمراه بودند كه سيره و روشي جبرگرايانه داشتند كه به مجرد ظن و گمان، ديگران را دستگير مي كردند و از روي هوي و هوس حكم مي كردند و از روي غضب مي كشتند. البيان والتبيين، جاحظ(۲۵۵)، ج ۱، ص ۲۷۶. هم چنين بلاذري در كتاب خود اين گونه نقل مي كند: قال الواقدي وغيره في روايتهم: لما قتل عبد الله بن الزبير أخاه عمرو بن الزبير خطب الناس فذكر يزيد بن معاوية فقال: يزيد الخمور، ويزيد الفجور، ويزيد الفهور ويزيد القرود، ويزيد الكلاب، ويزيد النشوات، ويزيد الفلوات، ثم دعا الناس إلي اظهار خلعه وجهاده، وكتب علي أهل المدينة بذلك. واقدي و غير او روايت كرده اند: هنگامي كه عبد الله بن زبير به قتل رسيد، برادرش عمرو بن زبير براي مردم خطبه خواند و از يزيد بن معاويه اين گونه ياد كرد: يزيد شراب خوار و فاجر و زن باز و بوزينه باز و سگ باز و اهل ولگردي در دشت و بيابان هاست. سپس از مردم خواست كه او را از خلافت كنار كنند و براي مردم مدينه حكم جهاد فرستاد. انساب الاشراف، بلاذري، (۲۷۹)، ج ۲، ص ۱۹۱. ذهبي و برخي ديگر از بزرگان اهل سنت در باره يزيد اين گونه آورده اند: خطبهم عبد الملك بمكة لما حج، فحدث أبو عاصم، عن ابن جريج، عن أبيه قال: خطبنا عبد الملك بن مروان بمكة، ثم قال: اما بعد، فإنه كان من قبلي من الخلفاء يأكلون من هذا المال ويؤكلون، وإني والله لا أداوي أدواء هذه الأمة إلا بالسيف، ولست بالخليفة المستضعف يعني عثمان ولا الخليفة المداهن يعني معاوية ولا الخليفة المأبون يعني يزيد وإنما نحتمل لكم ما لم يكن عقد راية. أو وثوب علي منبر، هذا عمرو بن سعيد حقه حقه وقرابته قرابته، قال برأسه هكذا، فقلنا بسيفنا هكذا، ألا فليبلغ الشاهد الغائب. عبد الملك در مكه به هنگام حج براي مردم خطبه اي خواند و در آن براي مردم اين گونه سخن گفت: اما بعد، اي مردم! كساني كه قبل از من به خلافت رسيدند هم خود مال مردم را خوردند و هم به ديگران دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشكلات اين امت را مداوا نخواهم كرد مگر با شمشير؛ چرا كه من مانند: عثمان خليفه اي مستضعف و مفلوك نيستم. و نيز خليفه اي سهل گير و مسامحه گر هم چون معاويه نيستم. و خليفه اي أبنه اي هم چون يزيد نيستم. شما را تا زماني تحمل مي كنم كه رايت و حكومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعيد با تمام قرابت و حقي كه داشت اين گونه كرديم و او با سرش اين چنين كرد و ما نيز با شمشيرمان اين چنين مي كنيم. اين خبر ها را حاضرين به غائبين برسانند. تاريخ الاسلام، ذهبي، ج ۵، ص ۳۲۵ ـ تاريخ مدينه دمشق، ج ۳۷، ص ۱۳۵ـ البيان والتبيين، جاحظ(۲۵۵)، ج ۱، ص ۳۳۴. ذهبي، يزيد را ناصبي يعني دشمن اهل بيت عليهم السلام شمرده و در باره او گفته است: وكان ناصبيا فظا غليظا جلفا يتناول المسكر ويفعل المنكر يزيد شخصي ناصبي و تند خو و سبك (جلف) بود و شراب مي نوشيد و اعمال منكر انجام مي داد. سير أعلام النبلاء، ج ۴، ص۳۷. شخصيّت مورد بحث ما نه تنها نسبت به شراب، بلكه نسبت به مهمترين واجب ديني يعني نماز نيز بي اعتنا بوده و گاهي مي خوانده و گاهي نمي خوانده است. و به تعبيري كاهل الصلاه بوده است. وقد كان يزيد... فيه أيضاً إقبال علي الشهوات، وترك بعض الصلاة في بعض الأوقات. ترجمه قبل از متن آمده است. البداية والنهايه، ابن كثير، ج ۸، ص ۲۵۲ او از بزرگ ترين واجب خدا يعني نماز طفره مي رفت و از تاركان آن بود، همان ها كه رسول گرامي در باره آنان فرموده است: سلّموا علي اليهود والنصاري ولاتسلّموا علي يهود أمّتي، قيل: ومن يهود أمّتك قال: تارك الصلاة. بر يهوديان و مسيحيان سلام كنيد اما بر يهوديان أمّت من سلام نكنيد، سؤال شد: يهوديان أمّت شما كيانند؟ فرمود: آنان كه نماز را ترك كنند. كشف الخفاء، ج ۱، ص ۴۵۵، رقم ۱۴۸۴. منذر بن زبير كه از يزيد صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدينه گفت: إنّ يزيد واللّه لقد أجازني بمائة ألف درهم وإنّه لايمنعني ما صنع إليّ أن أخبركم خبره وأصدّقكم عنه، واللّه إنّه ليشرب الخمر، وأنّه ليسكر حتّي يدع الصلاة. وعابه بمثل ما عابه به أصحابه الذين كانوا معه وأشدّ. يزيد اگر چه صد هزار درهم به من هديه داده است ولي اين هديه نمي تواند از بازگويي حقايق مانع شود، به خدا سوگند يزيد شراب مي نوشد و آن قدر در حال مستي به سر مي برد كه نماز را ترك مي كند. سپس ديگران هم همانند او، بلكه شديدتر از بدي هاي يزيد گفتند و او را سرزنش كردند. تاريخ طبري، ج ۴، ص ۳۶۹ ـ تاريخ ابن اثير، ج ۴، ص۴۰ و ۴۱ ـ تاريخ ابن كثير، ج ۸، ص۲۱۶ ـ العقد الفريد، ج ۴، ص ۳۸۸. يكي ديگر از همين افراد مي گويد: قال عبد الله بن أبي عمرو بن حفص بن المغيرة المخزومي... إنّي لأقول هذا وقد وصلني وأحسن جائزتي، ولكنّ عدوّ اللّه سِكّير خِمّير. جوايز ارزنده يزيد مانع از گفتن حقايق نمي شود، من او را دشمن خدا كه هميشه در حال مستي و شرب خمر است ديدم. الأغاني، ج ۱، ص۳۴. آيا باز هم مي توان از يزيد و حكومت كذايي او دفاع نمود و بر جنايت هايش آفرين گفت؟ بدون شكّ بين مسلمانان در مسائل اعتقادي و فقهي اختلافاتي وجود داشته و دارد، اما در يك موضوع اتفاق و وحدت نظر است و آن برتري اهل بيت عليهم السلام از بعد علمي و معنوي است. يعني خاندان رسول اللّه صلي الله عليه و آله كه امام حسين عليه السلام يكي از اعضاي اين جمع است امتيازاتي دارند كه هيچ كس غير از آنان به اين ويژگي ها آراسته نيستند. بنا بر اين در اين قسمت با استناد به قرآن و حديث بخشي از اين امتيازات را مرور مي كنيم: بخشي از امتيازات امام حسين عليه السلام جنبه ملكوتي و الهي دارد: فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكَـذِبِينَ. آل عمران (۳)، آيه ۶۱. پس هر كه در اين [باره] پس از دانشي كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم; سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم. إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. الاحزاب (۳۳)، آيه ۳۳. خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. قُل لاَّ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي. الشوري (۴۲)، آيه ۲۳. بگو: «به ازاي آن [رسالت] پاداشي از شما خواستار نيستم، مگر دوستي درباره خويشاوندان. در سوره انسان در باره اهل بيت كه غذاي خود را به يتيم و مسكين و اسير انفاق نمودند، در وصف آن حضرت و ديگر اهل بيت عليهم السلام اين گونه آمده است: إِنَّ الاَْبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْس كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا. الانسان (۷۶)، آيه ۵. به يقين ابرار (و نيكان) از جامي مي نوشند كه با عطر خوشي آميخته است. در بين جامعه عرب هيچ كس از نظر عظمت و ويژگي هاي اخلاقي همانند دو فرزند علي و فاطمه نبوده اند؛ زيرا جدّ بزرگواري هم چون پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله و پدري همانند: امير المؤمنين علي عليه السلام و مادري مثل حضرت فاطمه سلام الله عليها داشته اند. اعمش از أبو جعفر منصور و او از پدرش و پدرش از جدّش و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود: ألا أدلّكم علي خير الناس جدّاً وجدّةً؟ قالوا بلي يا رسول اللّه، قال: هذا الحسن والحسين جدّهما رسول اللّه سيّد المرسلين، وجدّتهما خديجة بنت خويلد سيّدة نساء العالمين. أيّها الناس! ألا أدلّكم علي خير الناس أباً واما؟ قالوا: بلي يا رسول اللّه، قال: هذا الحسن والحسين أبوهما عليّ بن أبي طالب أخو رسول اللّه، وأمهما فاطمة بنت رسول اللّه سيّدة نساء العالمين،... آيا شما را راهنمايي كنم به بهترين مردم از نظر جدّ وجدّة؟ گفتند: بلي يا رسول اللّه فرمودند: اين دو حسن و حسين هستند كه جدّ آن ها رسول خدا سيّد المرسلين، و جدّه آن ها خديجه بنت خويلد سيّدة زنان عالميان است. اي مردم! آيا شما را از بهترين مردم از حيث پدر و مادر خبر نسازم؟ گفتند: بلي يا رسول اللّه! فرمود: اين دو حسن و حسين هستند كه پدرشان عليّ بن أبي طالب برادر رسول خدا، و مادرشان فاطمه دختر رسول خدا سرور زنان جهان است ... مناقب آل أبي طالب، ج ۴، ص ۲۷ ـ المعجم الكبير، ج ۱، ص۱۲۹ ـ كنز العمّال، ج ۶، ص۲۲۱ـ تذكرة الخواص، ص ۲۳۴. علاوه بر جايگاه برتر امام حسين از حيث حسب و نسب، سخنان و احاديث نبوي نيز بيان گر ويژگي هاي اين دو يادگار و ريحانه رسول خدا هستند كه در اين فصل و بنا به ضرورت به پاره اي از احاديث نبوي اشاره مي كنيم: برترين امتيازها، علاقه و محبّت پيامبر خدا به امام حسين عليه السلام است، زيرا حبّ و دوستي آن حضرت بر اساس ملاكهاي خدايي است. انس بن مالك مي گويد: سئل رسول اللّه صلي الله عليه و آله أيّ أهل بيتك أحبّ إليك قال: الحسن والحسين. از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم سؤال شد: كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي داريد؟ حضرت فرمودند: حسن و حسين را. سنن ترمذي، ج ۵، ص۳۲۳، رقم ۳۸۶۱. در روايتي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم نقل كرده اند: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: من أحبّ الحسن والحسين فقد أحبّني، ومن أبغضهما فقد أبغضني. رسول اللّه صلي الله عليه و آله فرمودند: هر كس حسن و حسين مرا دوست داشته باشد در حقيقت مرا دوست داشته اشت، و هر كس از آن دو بغض و كينه داشته باشد در حقيقت مرا مورد بغض قرار داده است. مسند أبي هريرة، ج ۱۱، ص ۷۸. از فضايل منحصر به فرد امام حسن و امام حسين عليهما السلام سروري جوانان در بهشت است كه در روايتي متواتر از پيامبر خدا به آن اشاره شده است. أبو سعيد خُدري از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة. الطبقات الكبري، ج ۸، ص۳۰ ـ المعجم الكبير، ج ۳، ص۲۴ ـ تاريخ بغداد، ج ۱، ص ۴۰ـ المستدرك علي الصحيحين، ج ۳، ص ۱۶۷. متون اهل سنت در روايتي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم اين گونه نقل كرده اند: عن النبيّ صلي الله عليه و آله قال: من أحبّهما فقد أحبّني ومن أبغضهما فقد أبغضني. هر كس حسن و حسين را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس با من بغض و دشمني ورزد با من بغض و دشمني ورزيده است. المعجم الكبير، ج ۳، ص۴۰ ـ مجمع الزوائد، ج ۹، ص۱۸۰. ابوسعيد خرجوشي متوفاي ۴۰۹ هـ. از امام علي بن ابي طالب عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله شنيدم: من آذاني في أهل بيتي فقد آذي اللّه عزّ وجلّ، ومن أعان علي أذاهم وركن إلي أعدائهم فقد آذن بحرب من اللّه، ولانصيب له غداً في شفاعة رسول اللّه. هر كس اهل بيت مرا اذيّت كند خدا را اذيّت كرده است و هر كس كمك به آزار آنان نمايد و يا به دشمنان آنان كمك كند روز قيامت از شفاعت رسول خدا محروم خواهد بود. شواهد التنزيل، ج ۲، ص۹۳ ـ شرف المصطفي، باب ۲۷. در اين زمينه روايات بسياري در متون و منابع اهل سنت وارد شد ه است كه چند نمونه آن را ذكر مي كنيم: ۱ ـ أبو عليّ بن عثمان بن السكن الحافظ قال:... عن أنس بن الحارث قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: «إنّ ابني هذا يقتل بأرض من أرض العراق، فمن أدركه منكم فلينصره، فقتل أنس معه، يعني مع الحسين بن علي عليهما السلام». اين فرزندم (حسين) در سرزمين عراق شهيد خواهد شد هر كس او را ديد بايد ياري اش نمايد. التذكرة في أحوال الموتي وأمور الآخرة،شمس الدين أبي عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري القرطبي، ۶۷۱ هجري، وهو من علماء أهل السنة والكتاب من دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولي ۱۹۸۵ م. ۲ ـ الامام أحمد في مسنده قال: حدّثنا مؤمّل قال: حدّثنا عمارة بن زاذان، حدّثنا ثابت، عن أنس، إنّ ملك المطر استأذن أن يأتي النبيّ صلي الله عليه و آله فأذن له، فقال لأمّ سلمة: «إملكي علينا الباب لا يدخل علينا أحد، قال: وجاء الحسين ليدخل فمنعته، فوثب فدخل، فجعل يقعد علي ظهر النبيّ صلي الله عليه و آله وعلي منكبيه وعلي عاتقه، قال: فقال الملك للنبيّ صلي الله عليه و آله: أتحبّه؟ قال: نعم، قال: اما إنّ أمّتك ستقتله، وإن شئت أريتك المكان الذي يقتل فيه، فضرب بيده، فجاء بطينة حمراء، فأخذتها أمّ سلمة فصرتها في خمارها». قال ثابت: بلغنا أنها من كربلاء. فرشته مأمور باران اجازه ورود به محضر پيامبر اكرم را خواستار شد، پس از اجازه ورود، پيامبر به امّ سلمه فرمود: مواظب درب خانه باش تا كسي وارد نشود، حسين آمد تا نزد جدّش برود، امّ سلمه مانع شد ولي او وارد شد و بر زانو و كتف آن حضرت مي نشست و گاهي بر پشت پيامبر بالا مي رفت، فرشته پرسيد: آيا او را دوست داري؟ فرمود: آري، گفت: امّتت او را خواهند كشت، سپس دستش را دراز كرد و مقداري خاك سرخ كه در آن سرزمين شهيد خواهد شد به پيامبر نشان داد. التذكرة في أحوال الموتي وأمور الآخرة،شمس الدين أبي عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري القرطبي، ۶۷۱ هجري، وهو من علماء أهل السنة والكتاب من دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولي ۱۹۸۵ م. ص ۴۰۴ و ۴۰۵. ۳ ـ الامام أحمد بن حنبل: حدّثنا عبد الرحمن بن مهدي، حدّثنا حمّاد بن سلمة، عن عمّار بن أبي عمّار عن ابن عباس قال: «رأيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله نصف النهار أشعث أغبر، معه قارورة فيها دم يلتقطه ويتتبّعه فيها، قال قلت: يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله! ما هذا؟ قال: دم الحسين وأصحابه، لم أزل أتّبعه منذ اليوم». قال عمّار: فحفظنا ذلك اليوم فوجدناه قتل ذلك اليوم. ابن عبّاس مي گويد: هنگام ظهر رسول اللّه را ديدم صورتش از گرد و غبار پوشيده شده بود و شيشه اي كه خون داخل آن بود در دست داشت، عرض كردم اين چيست؟ فرمود: خون حسين و ياران حسين است كه هميشه همراه دارم. التذكرة في أحوال الموتي وأمور الآخرة،شمس الدين أبي عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري القرطبي، ۶۷۱ هجري، وهو من علماء أهل السنة والكتاب من دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولي ۱۹۸۵ م.، ص ۶۴۶. تاريخ جز براي امام حسين عليه السلام به ياد ندارد كه در لحظه به دنيا آمدن، گريه و عزا جاي تبريك را گرفته باشد، و اين هم از عجائب زندگي خاندان رسول اكرم صلي الله عليه و آله است؛ چرا كه به نقل از أسماء بنت عميس آورده اند كه گفت: در لحظه به دنيا آمدن حسين قابله فاطمه بودم، وقتي كه به دنيا آمد او را نزد رسول خدا بردم، آن حضرت پس از اعتراض نسبت به رنگ پارچه اي كه در آن پيچيده شده بود و تعويض آن و گفتن اذان و اقامه گريست، پرسيدم چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: گروه ستمگران او را خواهند كشت، خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند، اي أسماء اين مطلب را فاطمه نشنود. مقتل خوارزمي، ج ۱، ص ۸۸ ـ ذخائر العقبي، ص ۱۱۹. وقال شرحبيل بن مدرك الجعفي عن عبد اللّه بن نجي عن أبيه: «أنّه سافر مع عليّ بن أبي طالب وكان صاحب مطهرته، فلمّا حاذوا نينوي وهو منطلق إلي صفّين نادي عليّ: صبراً أبا عبد اللّه، صبراً أبا عبد اللّه بشطّ الفرات. قلت: من ذا أبا عبد اللّه؟ قال: دخلت علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم وعيناه تفيضان فقلت: يا نبيّ اللّه! أغضبك أحد؟ قال: بلي، قام من عندي جبريل قبل فحدثني أنّ الحسين يقتل بشطّ الفرات، وقال: هل لك أن أشمّك من تربته؟ قلت: نعم، فمدّ يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها، فلم أملك عيني أن فاضتا». عبد اللّه نجي از پدرش كه در سفر به صفّين همراه امير مؤمنان عليه السلام بوده است نقل مي كند كه: علي عليه السلام وقتي كه مقابل سرزمين نينوا رسيد، صدا زد: اي أبا عبد اللّه در كنار شطّ فرات صبر كن. گفتم: اين أبا عبد اللّه كيست؟ فرمود: محضر پيامبر رسيدم چشمانش پُر از اشك بود، عرض كردم: آيا كسي شما را ناراحت كرده است؟ فرمود: آري، جبرئيل به من خبر داد كه حسين را در كنار شطّ فرات مي كشند، و مقداري از خاك آن سرزمين را برايم آورد كه پس از استشمام آن نتوانستم جلوي گريه ام را بگيرم. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۱۷. و هم چنين وجود ده ها روايت در كتب شيعه و سني از عزاداري و گريه آن حضرت بر شهادت امام حسين عليه السلام، عظمت و بزرگي اين حادثه را نزد رسول گرامي ثابت مي كند. مدافعان و پيروان حكومت ظالمانه و جابرانه يزيد مخصوصاً وهّابيان سينه چاك و احياگران سنّت هاي اموي با ناديده گرفتن احاديث و روايات وارده از لسان پاك رسول اعظم اسلام صلي الله عليه و آله در كتب سيره و سنن و تحريف حقايق و واقعيّت هاي تاريخي خيانت هايي را مرتكب شده اند كه به اهمّ آن اشاره مي كنيم: ۱ ـ ستايش ها و گواهي ها و تأييدهاي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را كه در تأييد راه و روش فرزندش سيّد الشهدا بوده است كتمان كرده و نگاهشان به آن حضرت همانند نگاه به افراد عادي زمان پيامبر و ديگر اصحاب است. ۲ ـ بزرگ ترين خيانت تاريخي را در حقّ پيامبر و فرزندش امام حسين عليهما السلام با بي توجّهي به ده ها حديث صحيح كه در آن خبر از شهادت امام حسين و خشم و غضبش نسبت به قاتلان و مسبّبان واقعه كربلا است مرتكب شده اند، و عموماً اين گونه احاديث را بي ارزش و يا غير صحيح معرّفي كرده اند. ۳ ـ آنان اعلام مي دارند كه محبّ و دوست دار عترت و فرزندان علي و فاطمه مي باشند، ولي در اين ادّعايشان صادق نيستند، زيرا بخش اعظمي از سخنان امام حسين عليه السلام را كه بيان گر اهداف حركت اعتراضي و انقلابي او است ناديده گرفته اند. ۴ ـ با تأثير پذيري از انديشه هاي منحطّ نواصب كه دشمني خاندان پيامبر را سر لوحه زندگي خود قرار داده اند، كينه و دشمني با اهل بيت عليهم السلام مخصوصاً امام حسين عليه السلام را در دفاع از يزيد به نمايش گذاشته اند. ۵ ـ با بي اعتنايي به سخنان گروهي از بزرگان اهل سنّت كه هر كدام به گونه اي از شخصيّت علمي و معنوي امام حسين عليه السلام سخن گفته اند به پاره اي از سخنان و نوشته هاي بي ارزش استناد جسته و آن حضرت را در رديف عادي ترين افراد زمان قرار داده اند. ۶ ـ خلافت و حكومت يزيد را خلافتي شرعي و ديني تلقي كرده و اعمال او را از ابعاد گوناگون سياسي و اجتماعي توجيه كرده اند. ۷ ـ حركت امام حسين عليه السلام را بر خلاف سير عادي و عامل شهادت را موقعيّت نشناسي آن حضرت معرّفي نموده اند. با توجّه به جايگاه والاي عترت در قرآن و كلام رسول اللّه صلي الله عليه و آله جايي براي استناد به سخنان ديگران باقي نمي ماند، اما براي آشنايي بعضي از خوانندگان ناچاريم تا به فرازهايي از سخنان اصحاب و تابعان و غير آنان اشاره اي داشته باشيم، زيرا خالي از فايده و لطف نيست. از جابربن عبد اللّه انصاري نقل شده است كه هنگام عبور امام حسين عليه السلام از مقابل او و عدّه اي ديگر گفت: «من أحبّ أن ينظر إلي سيّد شباب أهل الجنّة فلينظر إلي هذا، سمعته من رسول اللّه صلي الله عليه و آله ». هر كس دوست دارد به سرور جوانان بهشت بنگرد به اين آقا نگاه كند، اين سخن را از رسول خدا شنيدم. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۲۵. عبد اللّه بن عبّاس ركاب اسب را براي امام حسن و حسين نگه مي داشت تا سوار شوند، گروهي او را سرزنش كردند كه تو سنّ و سالت بيشتر از آنها است. گفت: «إنّ هذين ابنا رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، أفليس من سعادتي أن آخذ بركابهما؟» اين دو فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله هستند، براي من سعادت است تا ركاب را براي آن دو بگيرم. تاريخ ابن عساكر، ج ۴، ص ۳۲۲. قال عمر بن الخطّاب للحسين عليه السلام: «فإنّما أنبت ما تري في رؤو سنا اللّه ثمّ أنتم». عمر به امام حسين عليه السلام عرض كرد: آنچه بالاي سر ماست (و ما زير سايه عزّتش هستيم يعني اسلام) از خداست سپس توسط شما خاندان رسول. الإصابة، ج ۱، ص ۳۳۳. مردي از عبد اللّه فرزند عمر پرسيد: اگر خون پشه در لباس انسان باشد آيا نماز در آن صحيح است؟ گفت: اهل كجايي؟ گفت: از اهالي عراق. فقال: أنظروا إلي هذا، يسألني عن دم البعوض وقد قتلوا ابن رسول اللّه صلي الله عليه و آله، وقد سمعت رسول اللّه صلي الله عليه و آله يقول: هما ريحانتاي من الدنيا. گفت: اين مرد را بنگريد كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم را كشته اند حال آمده از ريختن خون پشه اي از من سؤال مي كند. از رسول خدا شنيدم كه فرمود: حسن و حسين دو گل خوشبوي من از دنيا هستند. تاريخ ابن عساكر، ج ۴، ص ۳۱۴. ابراهيم نخعي مي گويد: لو كنت فيمن قاتل الحسين ثمّ أُدخلت الجنّة لاستحييت أن أنظر إلي وجه رسول اللّه صلي الله عليه و آله. اگر من جزء قاتلان امام حسين عليه السلام بودم و وارد بهشت مي شدم از نگاه به صورت پيامبر خجالت مي كشيدم. الإصابة، ج ۱، ص ۳۳۵. معاويه با هدف تفرقه و شايد هم به قصد امتحان به عبد اللّه بن جعفر گفت: أنت سيّد بني هاشم، أجابه قائلاً: سيّد بني هاشم حسن وحسين. تو آقا و بزرگ بني هاشم هستي، در جواب گفت: حسن و حسين بزرگ بني هاشم هستند. الحسن بن عليّ، كامل سليمان، ص ۱۷۳. از ابن سيرين نقل است كه گفت: لم تبك السماء علي أحد بعد يحيي بن زكريّا إلاّ علي الحسين عليه السلام. آسمان پس از يحيي بن زكريّا جز بر حسين گريه نكرد. تاريخ ابن عساكر، ج ۴، ص ۳۳۹. ابن حجر در باره امام حسين عليه السلام مي گويد: الحسين بن عليّ بن أبي طالب الهاشميّ أبو عبد اللّه المدنيّ سبط رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلّم وريحانته من الدنيا وأحد سيدي شباب أهل الجنّة. حسين بن عليّ بن أبي طالب هاشميّ أبو عبد اللّه مدنيّ نوه رسول خدا صلي الله عليه و آله و ريحانه او در دنيا و يكي از دو آقاي جوانان بهشت. تهذيب التهذيب، ج ۲، ص ۲۹۹. سپس ابن حجر بعد از نقل اين روايت مي گويد: رواه الخطيب بسند صحيح إلي يحيي. اين روايت را خطيب بغدادي با سند صحيح براي يحيي نقل كرده است. تهذيب التهذيب، ج ۲، ص ۲۹۹. يونس بن أبي إسحاق عن العيزار بن حريث قال:«بينما عبد اللّه بن عمرو بن العاص جالس في ظلّ الكعبة إذ رأي الحسين بن عليّ مقبلاً فقال: هذا أحبّ أهل الأرض إلي أهل السماء اليوم». عبد اللّه بن عمر عاص در سايه كعبه نشسته بود، امام حسين عليه السلام را ديد كه به طرف كعبه مي آيد گفت: او امروز محبوب ترين انسان ها در بين آسمانيان است. البداية والنهاية، ج ۸، ص ۲۲۶. با اين كه كتب تاريخي صفحات بي شماري را در نقل جنايات يزيد نسبت به اهل بيت عليهم السلام به خود اختصاص داده و شهرت داستان كربلا از روزهاي آغازين آن در همه محافل ورد زبان ها و نقل مجالس بوده است، اما با اين وجود متأسّفانه گروهي براي دفاع از او به هر وسيله اي متوسّل شده و از هر روشي استفاده كرده اند، كه دل هر دردمندي را به درد مي آورد. اكنون با توجه به عناوين اين مجموعه، چه توجيهي براي قاتلان امام حسين عليه السلام و نيز مدافعان خلافت يزيد باقي مي ماند؟ آيا انصاف است امام حسين عليه السلام را با مقام شامخي كه نزد پروردگار عالم و پيامبر و امّت اسلامي دارد با يزيد مقايسه كنند و يا ـ نعوذ باللّه ـ آن حضرت را مقصّر بدانند؟ آيا در نقل حوادث تاريخي جانب امانتداري را به درستي رعايت كرده اند؟ با وجود تمام نصوص و عبارات صريحي كه در متون بالا ذكر گرديد و هم چون روز روشن قاتل امام حسين عليه السّلام را مشخص مي گرداند اما با اين وجود هم چنان برخي افراد در سايت ها و كتاب هاي خود در صدد عوام فريبي و سم پاشي بر آمده و اين جمله از امام حسين عليه السلام در كتاب ارشاد شيخ مفيد رحمه الله عليه را خطاب به شيعيان آن حضرت دانسته و به اين وسيله آن ها را قاتلان واقعي آن حضرت معرفي نموده اند. از اين رو لازم است توضيحاتي پيرامون اين موضوع ذكر گردد. گرچه در خلال مباحث گذشته به خوبي پاسخ اين پرسش مشخص و واضح گرديد؛ اما از باب اهميت ويژه اين بحث كه اخيراً از سوي بسياري از هواداران بني اميه و وهابيت مطرح گرديده و به آن دامن زده مي شود در بخشي جدا گانه مورد بررسي قرار مي گيرد. هواداران بني اميه،چه در آن زمان و چه قرني بعد و حتي عصر حاضر، كوشيده اند حركت آن حضرت را نوعي شورش، آشوب، فتنه انگيزي، ايجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفي كنند و در كشتن او، حق را به جانب يزيد بدهند كه يك شورش گر بر ضد خلافت مركزي را كشته است. در اين مورد، به احاديثي هم استناد مي كنند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به كشتن كسي كه يك پارچگي امت را به هم زده فرمان داده است و مي گويند: «ان يزيد قتل الحسين بسيف جده» (حسين با شمشير جدش كشته شد) و يا با استناد به برخي كتاب هاي علماي شيعه و برداشت هاي ناقص و غير صحيح خود مردم كوفه را شيعه امير المؤمنين و امام حسين عليهما السّلام معرفي كرده و قاتلان آن حضرت را همين گروه بدانند. به عنوان نمونه به مواردي از اين شبهه افكني ها توجه كنيد: احمد الكاتب و بعضي ديگر از هم مسلكان او مي گويند: امام حسين عليه السّلام در نفرين به شيعيان خود اين گونه گفته است: اللهم إن مَتَّعْتَهم إلي حين فَفَرِّقْهم فِرَقاً، واجعلهم طرائق قِدَداً، ولا تُرْضِ الوُلاةَ عنهم أبداً، فإنهم دَعَوْنا لِينصرونا، ثم عَدَوا علينا فقتلونا. پروردگارا! اين گروه را تا مدت معيني از دنيا برخوردار ساز و آنان را در فرقه ها و دسته جات متعدد قرار بده و هيچ گاه واليان را از آنان خرسند مساز! زيرا اينان ما را دعوت كردند تا ياري كنند اما بر خلاف انتظار با ما دشمني كردند و ما را كشتند. الإرشاد، شيخ مفيد، ج ۲، ص ۱۱۰. گروهي كه از آن ها سخن به ميان آمد در راستاي سياست «فرار به جلو» در دشمني و كينه ديرينه خود با خاندان عصمت و طهارت با طرح بعضي از اد عا ها سعي در تبرئه خويش از برخي اتهامات دارند. به عنوان مثال به گزارشي كه در ذيل مي آيد دقت نماييد: «تعدادي از اهالي مصر كه خود را به واسطه رسيدن نسبشان به ائمه شيعه، «اشراف» مي خوانند، در نامه اي يه يك روزنامه مصري خواستار عذرخواهي شيعيان و دولت ايران به خاطر قتل امام حسين عليه السلام شدند! به گزارش «خيمه» اين افراد همچنين درخواست كرده اند اموال «خمس» و همچنين «فيئ» به ايشان پرداخت شود. آقايان «اشراف» خود را در جايگاه صاحبان دم نشانده و در نامه خود يادآور شده اند كه به عنوان «اشراف» (معادل سيد) مسئوليت قتل امام حسين عليه السلام را به عهده شيعيان مي دانند. مسئول اين گروه در نامه خود آورده است: «دلايل قطعي ثابت شده است كه اجداد شيعيان فعلي كه در عراق و ايران پراكنده اند همان كساني هستند كه در جنگ، [امام] حسين [عليه السلام] را كشتند، روايات شيعه هم به اين جنايت شيعيان تصريح مي كند!» هم چنين اين شخص با ذكر رواياتي از عالمان شيعه و به نقل از ائمه در مذمت كوفيان، اين مذمت ها را خطاب به شيعيان فرض كرده است. البته نويسنده اين مطلب خيلي زود و در همين نامه هويت و انگيزه خود را لو داده و از همه نوادگان امام حسين عليه السلام دعوت كرده است تا با اتحاد، انتقام خود را از شيعيان يهودي بگيرند. به رغم اين كه اهل سنت وجوب خمس را تنها در غنائم جنگي صحيح مي دانند، اين افراد از شيعيان قم و نجف و ديگر مناطق خواسته اند تا اموالي را كه تاكنون از راه خمس و ديگر اموال كه از نظر شرعي متعلق به ائمه ست، به آنها برگردانند.» سايت خيمه نيوز و يا ابن العربي (قاضي ابوبكر محمد بن عبد اللَّه ابن العربي المالكي) متوفاي ۵۴۳ هـ. ق. صاحب كتاب «العواصم من القواصم» (توجه شود كه با ابن عربي عارف معروف كه در متون فارسي ما بدون الف و لام مي آيد اشتباه نشود. و گر چه شخصيت و تفكرات وي در جاي خود قابل نقد و مناقشه است اما او نسبت به اهل بيت عليهم السلام ارادت داشته است.) وي كه در طرفداري از بني اميه و بغض و دشمني نسبت به اهل بيت شهره بوده است، براي آن كه دامن يزيد را از خون امام حسين عليه السلام تطهير كند، گفته است: «انّ يزيد قتل الحسين بسيف جده» يزيد [امام] حسين [عليه السلام ] را با شمشير جدش به قتل رساند. المناوي، محمد بن عبد اللَّه، فيض القدير شرح الجامع الصغير، تحقيق احمد عبد السلام، ج: ۱ ص: ۲۶۵، دارالكتب العلمية، چاپ اول ۱۴۱۵ق، بيروت. همچنين ر. ك. خلاصة عبقات الانوار، مير سيد حامد حسين النقوي، تلخيص الميلاني، ج: ۴ ص ۲۳۷ و ۲۳۸، مؤسسة البعثة قم ۱۴۰۶. پس همان طور كه در مباحث گذشته گفتيم: اشخاصي هم چون ابن حجر هيثمي و محمد كرد علي و تقي الدين ابن الصلاح و غزالي، و ابن العربي و ابن تيميه و غيره كه از بزرگان و اسلاف همينان بوده اند با عبارات ديگري اين شبهات را طرح نموده اند. مراجعه شود به: الفتاوي الحديثية، ص۱۹۳. و نيز مراجعه شود به: رساله ابن تيمية: سؤال در رابطه با يزيد بن معاويه ص ۱۴ و ۱۵ و ۱۷، و كتاب العواصم من القواصم از ابن العربي ص ۲۳۲ و۲۳۳ و إحياء علوم الدين از غزالي، ج ۳، ص ۱۲۵ و الاتحاف بحب الأشراف، ص۶۷ و ۶۸ و الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص ۲۲۱ و خطط الشام، ج ۱، ص ۱۴۵ و قيد الشريد، ص ۵۷ و ۵۹. محمد الخضري اين گونه مي گويد: الحسين أخطأ خطأ عظيماً في خروجه هذا الذي جر علي الأمة وبال الفرقة، وزعزع ألفتها إلي يومنا هذا... [امام] حسين [عليه السلام ] در خروجش بر عليه حكومت كه موجب گرفتاري و تفرقه امت پيامبر شد و تا امروز اين ألفت و دوستي از بين آن ها رخت بربسته است مرتكب خطا شد... محاضرات في تاريخ الأمم الإسلامية، ج ۲، ص ۱۲۹. محمد أبو اليسر عابدين، مفتي شام اين گونه گفته است: بيعة يزيد شرعية، ومن خرج عليه كان باغياً. بيعت با يزيد از وجاهت شرعي برخوردار بوده و هر كس بر عليه او خروج نمايد سركشي و طغيان نموده است. اغاليط المؤرخين، ص ۱۲۰. ابو الخير شافعي قزويني، يزيد را در كارش اين گونه توصيف مي كند: «إماماً مجتهداً» (يزيد امام و مجتهد بوده است) تراجم رجال القرنين السادس والسابع، ص ۶. بلكه بعضي ادعا كرده اند كه يزيد از صحابه، و از خلفاء راشدين مهديين و يا از أنبياء بوده است. ر. ك. منهاج السنة، ابن تيمية، ج ۴، ص ۵۴۹ به بعد. در پاسخ به اين گروه از افراد اين گونه مي گوييم: زماني كه امام حسين عليه السلام كه برترين و بزرگ ترين صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و ديگر صحابه حاضر در عهد يزيد كه أهل حل و عقد امت بودند أمارت يزيد را بالاتفاق ردّ نموده و او را شخصي فاسق، فاجر شراب خوار و... دانستند، (عبارات تاريخي آن در ابتداي اين تحقيق ذكر گرديد) از اين رو ديگر جايي براي توجيه حاكميت و خلافت نامشروع يزيد باقي نمي ماند تا امام حسين عليه السّلام به عنوان شورش گر و خروج كننده بر عليه او خوانده شود. با اين تفصيل اصل مشروعيت خلافت يزيد زير سؤال رفته و بطلان گفتار افرادي كه امام حسين عليه السلام را خروج كننده بر عليه يزيد دانسته اند آشكار مي شود. در تبيين قاتل بودن يزيد نسبت به امام حسين عليه السّلام لازم نيست كه او خود به صورت مستقيم و مباشر قاتل آن حضرت بوده باشد؛ بلكه زماني كه تمام حكام و فرماندهان زير دست او در انجام دستورات و فرامين حكومتي تابع محض او به حساب آيند و شكست و پيروزي آن ها به يزيد نسبت داده شود ديگر هيچ جايي براي توجيه بي گناهي يزيد در اين اقدام وجود ندارد. به تعبير ديگر: يزيد بن معاوية قاتل امام حسين عليه السلام است اما با شمشير ابن زياد، و شمر و عمر بن سعد. در اين زمينه مي توان به اين دسته از روايات تاريخ اشاره نمود: ذهبي مي نويسد: خرج الحسين إلي الكوفة، فكتب يزيد إلي واليه بالعراق عبيد الله بن زياد: إن حسينا صائر إلي الكوفة، وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان، وبلدك من بين البلدان، وأنت من بين العمال، وعندها تعتق أو تعود عبدا. فقتله ابن زياد وبعث برأسه إليه. حسين به سوي كوفه، عزيمت نمود. از اين رو يزيد به والي و حاكم عراق عبيد الله بن زياد نوشت: حسين به سوي كوفه عازم است، و او از ميان شهر ها سرزمين تو را انتخاب كرده كه هم زمان با ايام و دوران حكومت توست، او تو از ميان عمال و گارگزاران براي اين كار برگزيده شده اي پس لازم يا خود را آزاد سازي يا به بردگي و غلامي درآيي و از اين رو بود كه ابن زياد حسين را كشت و سر او را براي يزيد فرستاد. و نيز سيوطي مي نويسد: فكتب يزيد إلي واليه بالعراق، عبيد الله بن زياد بقتاله. يزيد به عبيد الله بن زياد والي و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگيدن با حسين را صادر كرد. تاريخ الخلفاء، ص ۱۹۳، چاپ دار الفكر سال ۱۳۹۴ هـ. بيروت. ابن زياد به مسافر بن شريح يشكري مي گويد: أما قتلي الحسين، فإنه أشار علي يزيد بقتله أو قتلي، فاخترت قتله. اين كه من حسين را به قتل رساندم به اين خاطر بود كه به مرا بين كشته شدن خودم و كشتن حسين مخير نموده بود و من بين اين دو كشتن حسين را انتخاب كردم. الكامل في التاريخ، ج ۳، ص ۳۲۴. ابن زياد در نامه اي به امام حسين عليه السلام مي نويسد: قد بلغني نزولك كربلاء، وقد كتب إلي أمير المؤمنين يزيد: أن لا أتوسد الوثير، ولا أشبع من الخمير، أو ألحقك باللطيف الخبير، أو تنزل علي حكمي، وحكم يزيد، والسلام. به من خبر رسيده است كه تو در سرزمين كربلاء فرود آمده اي، و يزيد به من نوشته است: كه بر بستر نرم نيارامم و از شكم سير نكنم تا اين كه يا تو را به ديار ديگر نزد خداي لطيف خبير فرستم ويا اين كه تحت فرمان خود و حكومت يزيد در آورم، والسلام. بحار الأنوار، علامه مجلسي، ج ۴۴، ص ۳۸۳ ـ مقتل العوالم، ص ۲۴۳ ـ الفتوح، ابن أعثم، ج ۳ و ج ۵، ص ۸۵. يعقوبي مي گويد: يزيد در نامه اي به ابن زياد نوشت: قد بلغني: أن أهل الكوفة قد كتبوا إلي الحسين في القدوم عليهم، وأنه قد خرج من مكة متوجهاً نحوهم، وقد بلي به بلدك من بين البلدان، وأيامك من بين الأيام، فإن قتلته، وإلا رجعت إلي نسبك وأبيك عبيد، فاحذر أن يفوت. به من خبر رسيده است كه اهل كوفه به حسين نامه نوشته اند تا به سوي آن ها حركت كند، و او از مكه به سوي آن ها راه افتاده است، و او از ميان شهر ها سرزمين تو را انتخاب كرده كه هم زمان با ايام و دوران حكومت توست، اگر او را به قتل رساندي كه هيچ و الا بايد هم چون پدرت به بردگي و غلامي درآيي پس بترس از آن كه فرصت از دست برود. تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۲۴۲، چاپ صادر. كتاب الفتوح. در جاي ديگر اين گونه آمده است: إن يزيد قد أنفذ عمرو بن سعيد بن العاص في عسكر علي الحاج، وولاه أمر الموسم، وأوصاه بالفتك بالإمام الحسين عليه السلام، أينما وجد. يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص را بر لشكري از حاجيان گمارد تا بر مراسم حج سرپرستي كند، و به توصيه نمود تا هر كجا [امام] حسين [عليه السلام ] را يافت او مورد هجوم قرار دهد. المنتخب، طريحي، ج ۳، ص ۳۰۴، الليلة العاشرة. در بعضي ديگر از تواريخ آمده كه يزيد به وليد بن عتبة نوشت: خذ الحسين وعبد الله بن عمر، وعبد الرحمان بن أبي بكر، وعبد الله بن الزبير بالبيعة أخذاً شديداً، ومن أبي فاضرب عنقه، وابعث إلي برأسه. حسين و عبد الله بن عمر و عبد الرحمان بن أبو بكر و عبد الله بن زبير را براي بيعت گرفتن از آن ها به سختي با ايشان برخورد كن، و اگر هر كس از اين امر سرباز زد گردنش را بزن و سر او را برايم بفرست. مقتل الحسين خوارزمي، ج ۱، ص ۱۷۸ و ۱۸۰ ـ مناقب آل أبي طالب، ج ۴، ص ۸۸ چاپ مكتبة مصطفوي ـ قم ـ إيران ـ الفتوح، ابن أعثم، ج ۵، ص ۱۰. و بر اساس گزارش يعقوبي: إذا أتاك كتابي، فاحضر الحسين بن علي، وعبد الله بن الزبير، فخذهما بالبيعة، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما، وابعث إليّ برأسيهما، وخذ الناس بالبيعة، فمن امتنع فانفذ فيه الحكم وفي الحسين بن علي وعبد الله بن الزبير والسلام. تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۲۴۱. يزيد به عامل خود در مدينه نوشت: وعجل علي بجوابه، وبين لي في كتابك كل من في طاعتي، أو خرج عنها، وليكن مع الجواب رأس الحسين بن علي. ألامالي، شيخ صدوق، ص ۱۳۴ و ۱۳۵ چاپ سال ۱۳۸۹ نجف أشرف عراق ـ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۱۲. درعبارتي ديگر آمده كه وليد بن عتبه به يزيد اطلاع داد كه بين او و امام حسين عليه السلام و ابن زبير چه گذشته از اين رو يزيد غضب ناك شد و به او نوشت: إذا ورد عليك كتابي هذا، فخذ بالبيعة ثانياً علي أهل المدينة بتوكيد منك عليهم، وذر عبد الله بن الزبير، فإنه لن يفوتنا، ولن ينجو منا أبداً ما دام حياً، وليكن مع جوابك إلي، رأس الحسين بن علي، فإن فعلت ذلك فقد جعلت لك أعنة الخيل، ولك عندي الجائزة والحظ الأوفر الخ. زماني كه نامه من به دست تو رسيد بار ديگر از مردم مدينه بيعت بگير و اين را به عنوان تأكيد بر بيعت قبل قرار بده، و عبد الله بن زبير را رها كن، كه فرصت براي بيعت گرفتن از او زياد است، و او مادامي كه زنده است نمي تواند از چنگ ما فرار كتد، و لازم است كه همراه با جواب نامه من سر بريده حسين بن علي را نيز بفرستي، كه اگر اين گونه كردي فرماندهي سپاهيان از توست و جايزه و هديه اي ارزشمند نيز نزد من داري. الفتوح، ابن أعثم، ج ۳، جزء ۵، ص ۱۸. ابن عساكر مي گويد:: بلغ يزيد خروجه، فكتب إلي عبيد الله بن زياد، وهو عامله علي العراق، يأمره بمحاربته، وحمله إليه إن ظفر به. تاريخ دمشق، ج ۱۴، ص ۲۱۳ ـ و در حاشيه بغية الطالب، ج ۶، رقم ۲۶۱۴.تاريخ دمشق، ج ۱۴، ص ۲۱۳ ـ و در حاشيه بغية الطالب، ج ۶، رقم ۲۶۱۴. و ده ها و صد ها متن و سند ديگر كه بعضي از آن ها در اين قسمت و نيز ابتداي تحقيق ذكر شد؛ كه هر كدام به خودي خود مي تواند بهترين شاهد و تأييد براي اثبات قاتل بودن يزيد باشد. حال ما سؤال مي كنيم امر به محاربه و قتال و جنگيدن و كشتن و سر از تن جدا كردن امام حسين عليه السّلام آيا از كسي غير از يزيد صادر شده است؟! و از طرفي ديگر، اگر بر فرض، اين ادعا كه يزيد امر به كشتن امام حسين عليه السّلام نكرده صحيح مي بود، لازم بود همان گونه كه در متون بالا امر نمودن به قتل آن حضرت را ذكر كرده اند خلاف آن را نيز ذكر مي كردند و يا بعد از اين اتفاق ـ علي الأقل ـ توبيخ و عقاب و تنبيه نمودن عوامل و كارگزاران در اين واقعه هم چون: ابن زياد و عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و غيره ـ لعنهم الله ـ را كه مشاركت در اين امر داشتند را صادر مي نمود. و اگر يزيد قاتل نبود و يا از اين عمل رضايت نداشت لااقل لازم بود از عمل سفيانيه أهل دمشق كه از اسراي كاروان كربلاء با دف و ساز و طنبور و خوشحالي و پاي كوبي استقبال كردند جلوگيري به عمل آورده و آن ها را از اين كار منع نمايد! با توجه به اشكالي كه برخي در اين روز ها بر عليه شيعه به صورت گشترده دامن زده و آن را به عنوان تصريح امام حسين عليه السلام به قاتل بودن شيعيان در واقعه كربلاء طرح مي نمايند به و شكل مفصل به پاسخ اين اين قسمت از اشكال فوق مي پردازيم: قائل شدن به اين مطلب كه شيعيان، امام حسين عليه السلام را به شهادت رسانده اند داراي تناقض و تضادي آشكار است. چرا كه شيعه به يار و انصار و پيرو و نيز دوست دار يك شخص گويند، اما اين كه به قاتل و دشمني كه در صف و سپاه مقابل قرار گيرد نيز شيعه بگويند، كلامي واضح البطلان است. حال با اين توصيف چگونه مي توان ميان محبت و ياري و پيروي، و جنگ و دشمني جمع كرد؟! و اگر بنا باشد افراد در سپاه عمر سعد و عبيد الله بن زياد را شيعه بناميم پس ياران آن حضرت كه تا آخرين لحظه در كنار آن حضرت ايستادگي و جان فشاني كردند و در اين راه به شهادت رسيدند را چه بناميم؟!! و اگر بر فرض هم تسليم شده و اين ادعا را بپذيريم كه قاتلين امام حسين عليه السلام از شيعيان بوده اند، بايد گفت: اينان شيعياني بوده اند كه از شيعه بودن خود بر گشته و به دشمنان آن حضرت پيوسته اند و در اين حال ديگر به چنين شخصي شيعه نمي گويند، بلكه تعبير دشمن در حق او شايسته تر است. در اين زمينه كلام سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعه جالب به نظر مي رسد: حاش لله أن يكون الذين قتلوه هم شيعته، بل الذين قتلوه بعضهم أهل طمع لا يرجع إلي دين، وبعضهم أجلاف أشرار، وبعضهم اتبعوا روءساءهم الذين قادهم حب الدنيا إلي قتاله، ولم يكن فيهم من شيعته ومحبيه أحد، أما شيعته المخلصون فكانوا له أنصاراً، وما برحوا حتي قتلوا دونه، ونصروه بكل ما في جهدهم، إلي آخر ساعة من حياتهم، وكثير منهم لم يتمكن من نصرته، أو لم يكن عالماً بأن الأمر سينتهي إلي ما انتهي إليه، وبعضهم خاطر بنفسه، وخرق الحصار الذي ضربه ابن زياد علي الكوفة، وجاء لنصرته حتي قتل معه، أما ان أحداً من شيعته ومحبيه قاتله فذلك لم يكن، وهل يعتقد أحد إن شيعته الخلص كانت لهم كثرة مفرطة؟ كلا، فما زال أتباع الحق في كل زمان أقل قليل، ويعلم ذلك بالعيان، وبقوله تعالي: «وقليل من عبادي الشكور». منزه است خداوند از اين كه قاتلين امام حسين عليه السلام از شيعيان باشند؛ بلكه كساني كه ايشان را كشتند از اهل طمع بودند كه دين نداشتند و بعضي از اشرار نااهل بودند و بعضي از ايشان به دنبال رؤساي خود رفتند؛ رؤسايي كه حب دنيا ايشان را به جنگ حسين بن علي عليهما السلام كشانده بود؛ و در بين ايشان كسي از شيعيان و دوست داران حضرت نبود؛ اما شيعيان حضرت و مخلصين براي حضرت همگي ياران او شدند و در اين كه در راه او كشته شوند درنگ ننمودند؛ و او را تا آخرين لحظات زندگاني با تمام نيرو ياري كردند؛ و بسياري از ايشان نيز نتوانستد حضرت را ياري بنمايند يا نمي دانستند كه كار حضرت به اينجا منتهي خواهد شد؛ بعضي نيز در اين هنگام جان خود را به خطر انداخته و حصاري را كه ابن زياد دور كوفه كشيده بود شكستند و براي ياري حضرت آمدند تا اين كه در كربلا شهيد شدند؛ اما اين كه ادعا شود يكي از شيعيان در جنگ با حضرت حضور داشته است اين صحت ندارد؛ و آيا كسي مي تواند اعتقاد داشته باشد كه يكي از شيعيان و دوست داران حضرت كه چنين علاقه اي به حضرت داشته به جنگ ايشان برود؟ هرگز؛ هميشه چنين بوده است كه طرف داران حق در هر زماني اندك بوده اند و اين هميشه ديده شده است و خداوند فرموده اند: «و عده كمي از بندگان من شكرگذار هستند.» أعيان الشيعة، ج ۱، ص ۵۸۵. درست است كه آن دسته از مردماني كه براي كشتن امام حسين عليه السلام به كربلا آمده بودند از أهالي كوفه بودند، اما در آن زمان ديگر در كوفه شيعه اي كه در تشيع خود شهرتي داشته باشد وجود نداشت. چون زماني كه معاويه به حكومت رسيد زياد بن أبيه را بر كوفه حاكم نمود و او نيز هر شيعه اي را كه مي شناخت مورد تعقيب قرار داد و آن ها را مورد كشت و كشتار و هدم و غارت قرار مي داد و يا دستگير كرده و به حبس و زندان مي فرستاد تا اين كه در شهر كوفه، ديگر شخصي كه به شيعه بودن شهرت داشته باشد وجود نداشت. پس درحقيقت طبق آن چه كه در مصادر تاريخي آمده شيعيان در كوفه تنها عده كمي از جمعيت ۱۵۰۰۰ نفري كوفه را تشكيل مي دادند؛ كه بسياري از ايشان در زمان معاويه تبعيد شده و يا به زندان افتاده و عده بسياري نيز به شهادت رسيده بودند. بسياري از ايشان نيز به خاطر مشكلات فراوان به شهرهاي ديگر هم چون: موصل، خراسان و قم پناهنده مي شدند؛ عده زيادي از ايشان نيز مانند: بني غاضره مي خواستند به ياري امام بشتابند كه سربازان عبيد الله بن زياد مانع شدند. ابن أبي الحديد معتزلي در اين باره مي گويد: كتب معاوية نسخة واحدة إلي عُمَّاله بعد عام المجُاعة: (أن برئت الذمّة ممن روي شيئاً من فضل أبي تراب وأهل بيته). فقامت الخطباء في كل كُورة وعلي كل منبر يلعنون عليًّا ويبرأون منه، ويقعون فيه وفي أهل بيته، وكان أشد الناس بلاءاً حينئذ أهل الكوفة لكثرة ما بها من شيعة علي عليه السلام، فاستعمل عليهم زياد بن سُميّة، وضم إليه البصرة، فكان يتتبّع الشيعة وهو بهم عارف، لأنه كان منهم أيام علي عليه السلام، فقتلهم تحت كل حَجَر ومَدَر وأخافهم، وقطع الأيدي والأرجل، وسَمَل العيون وصلبهم علي جذوع النخل، وطردهم وشرّدهم عن العراق، فلم يبق بها معروف منهم. معاويه بعد از سال خشكسالي، نامه اي به يكي از كارگزاران خويش نوشت مبني بر اين كه هر كس چيزي از فضايل ابو تراب (امير المؤمنين عليه السّلام) و خاندان او نقل كرد، در مقابل او هيچ مسئوليتي بر عهده شما نيست. (به اين معنا كه: هر اتفاقي براي اين شخص افتاد و شما هر بلايي به سر او آورديد جايز است) از اين رو سخنرانان در هر كوي و برزن و بر فراز هر منبري علي را لعن كرده و از او بيزاري مي جستند و به او و اهل بيت او دشنام مي دادند؛ و بيچاره ترين مردم در آن زمان، مردم كوفه بودند؛ زيرا شيعه علي عليه السلام در آن شهر زياد بود؛ معاويه، زياد بن سميه را حاكم كوفه و هم زمان شهر بصره را نيز تحت امر او ساخت. و او به دنبال شيعيان مي گشت ـ او شيعيان را مي شناخت، زيرا در زمان خلافت علي عليه السلام از طرفداران او بود ـ پس ايشان را حتي زير هر سنگ و كلوخي هم كه بودند مي يافت و به قتل مي رساند و يا تهديد به قتل مي كرد؛ و دست ها و پا ها را جدا كرده و چشم ها را كور مي كرد؛ و ايشان را بر تنه هاي درخت خرما به دار مي كشيد؛ و يا از عراق بيرون مي كرد؛ تا جايي كه كسي از شيعيان شناخته شده در عراق باقي نماند. شرح نهج البلاغة، ج۱۱، ص ۴۴ ـ النصايح الكافية، محمد بن عقيل، ص ۷۲. طبراني در المعجم الكبير با سند خود از يونس بن عبيد از حسن نقل نموده است: كان زياد يتتبع شيعة علي رضي الله عنه فيقتلهم، فبلغ ذلك الحسن بن علي رضي الله عنه فقال: اللهم تفرَّد بموته، فإن القتل كفارة. زياد شيعيان [حضرت] علي [عليه السلام ] را مورد تعقيب قرار مي داد و در صورت دست يافتن به آن ها از دم تيغ مي گذراند، و چون اين خبر به حسن بن علي [عليهما السلام ] رسيد فرمود: خدايا او را به مرگي منحصر به فرد مبتلا ساز، كه قتل و مرگ كفاره او مي باشد. المعجم الكبير، طبراني، ج ۳، ص ۶۸ ـ مجمع الزوائد، هيثمي، ج ۶، ص ۲۶۶. هيثمي بعد از نقل اين خبر مي گويد: رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح. اين روايت را طبراني نقل كرده و رجال آن صحيح است. هم چنين ذهبي در سير أعلام النبلاء مي گويد: قال أبو الشعثاء: كان زياد أفتك من الحجاج لمن يخالف هواه. أبو الشعثاء گفته است: زياد نسبت به كساني كه با خواسته هاي او مخالفت مي ورزيدند از حجاج بن يوسف نيز خون ريز تر بودند. حسن بصري مي گويد: بلغ الحسن بن علي أن زياداً يتتبَّع شيعة علي بالبصرة فيقتلهم، فدعا عليه. وقيل: إنه جمع أهل الكوفة ليعرضهم علي البراءة من أبي الحسن، فأصابه حينئذ طاعون في سنة ثلاث وخمسين. به [امام] حسن بن علي [عليهما السلام ] خبر دادند كه زياد شيعيان علي [امير المؤمنين عليه السّلام] را در بصره مورد تعقيب قرار داده و مي كشد، حضرت او را نفرين نمود و گفته شده: او مردم كوفه را جمع كرد تا اعلام برائت و بيزاري از أبي الحسن [امير المؤمنين عليه السّلام] را به آنان عرضه نمايد، كه در همين وقت سال ۵۳ هـ. او مبتلا به بيماري طاعون شد. سير أعلام النبلاء، ج ۳، ص۴۹۶. ابن أثير در الكامل مي گويد: وكان زياد أول من شدد أمر السلطان، وأكّد الملك لمعاوية، وجرَّد سيفه، وأخذ بالظنة، وعاقب علي الشبهة، وخافه الناس خوفاً شديداً حتي أمن بعضهم بعضاً. زياد أولين كسي بود كه در سلطنت خود بيش ترين سخت گيري ها را به عمل آورد، و برحكومت و فرمانروايي معاويه تأكيد ورزيد، و سيف خود را از نيام بركشيد، و به مجرد ظن و گمان به كسي او را دستگير مي نمود، و بر اساس شبهه عقاب مي نمود، و مردم از او خوف و ترس شديدي داشتند؛ مگر اين كه بعضي به بعضي ديگر امن بدهند. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج ۳، ص۴۵۰. ابن حجر در لسان الميزان مي نويسد: وكان زياد قوي المعرفة، جيد السياسة، وافر العقل، وكان من شيعة علي، وولاَّه إمرة القدس، فلما استلحقه معاوية صار أشد الناس علي آل علي وشيعته، وهو الذي سعي في قتل حجر بن عدي ومن معه. زياد شخصي آگاه بود، و سياست را خوب مي دانست، و از عقلي وافر برخوردار بود، و از شيعيان علي بود كه او را به ولايت امارت قدس مي نمود، اما زماني كه به معاويه پيوست شديدترين و سخت گيرين ترين مردم بر عليه خاندان و شيعيان [حضرت] علي [عليه السلام ] شد، و او همان كسي بود كه در قتل حجر بن عدي و همراهانش نقش به سزايي داشت. لسان الميزان، ابن حجر، ج ۲، ص ۴۹۵. از مجموع مباحث گذشته مشخص گرديد كه در زمان واقعه كربلاء ديگر شيعه ي شناخته شده اي در كوفه باقي نمانده بود كه بخواهد در جنگ با امام حسين عليه السلام شركت كرده باشد، پس چگونه مي توان ادعا كه شيعيان كوفه قاتل امام حسين عليه السلام بوده اند؟ و هيچ ناظر منصفي نمي تواند بگويد: اين شيعيان بودند كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشته و او را دعوت نمودند، چرا كه معروف ترين نويسند گان نامه اشخاصي هم چون: شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و عمرو بن حجاج و غيره بودند كه هيچ كس نگفته اين ها شيعه بودند. بسياري از روايات و كلمات تاريخي را مي بينيم كه به خوبي دلالت مي كند كه ايشان از طرفداران خلفاي قبل از امير مومنان علي عليه السلام بوده اند از آن جمله مي توان به ماجراي ذيل كه آن را بسياري از مولفين كتب تاريخي روايت كرده اند اشاره كرد: كه وقتي امير مومنان علي عليه السلام خلافت را در كوفه به دست گرفتند خواستند يكي از بدعت هاي عمر ـ نماز تراويح ـ را ريشه كن نمايند؛ لذا به امام حسن عليه السلام دستور دادند كه به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با اين عمل مخالفت نمودند، مردم صدا به اعتراض بلند كرده كه:«وا عمراه، وا عمراه» به دنبال آن حضرت امير عليه السلام فرمودند: «قل لهم صلوا» به آنان بگوييد به هرنحوي كه مي خواهند نماز بخوانند . وقد روي : أن عمر خرج في شهر رمضان ليلا فرأي المصابيح في المسجد ، فقال : ما هذا ؟ فقيل له: إن الناس قد اجتمعوا لصلاة التطوع ، فقال : بدعة فنعمت البدعة ! فاعترف كما تري بأنها بدعة، وقد شهد الرسول صلي الله عليه وآله أن كل بدعة ضلالة . وقد روي أن أمير المؤمنين عليه السلام لما اجتمعوا إليه بالكوفة فسألوه أن ينصب لهم إماما يصلي بهم نافلة شهر رمضان ، زجرهم وعرفهم أن ذلك خلاف السنة فتركوه واجتمعوا لأنفسهم وقدموا بعضهم فبعث إليهم ابنه الحسن عليه السلام فدخل عليهم المسجد ومعه الدرة فلما رأوه تبادروا الأبواب وصاحوا وا عمراه ! روايت شده است كه عمر در ماه رمضان شب هنگام بيرون آمد و در مسجد چراغ هايي را ديد ؛ سؤال كرد: اين چيست؟ به او گفتند: مردم براي نماز مستحبي جمع شده اند (و نماز را به جماعت بخوانند)؛ عمر گفت: اين كار بدعت است، اما بدعت خوبي است. پس همان گونه كه مشخص است خود اعتراف كرد كه اين كار بدعت است و رسول خدا شهادت داده اند كه هر بدعتي گمراهي است. و از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه وقتي در كوفه گرد ايشان جمع آمدند ، و از حضرت خواستند كه براي ايشان امامي قرار دهد كه با او نماز مستحب ماه رمضان را بخوانند ، ايشان را از اين كار منع كرده و ايشان را آگاه نمود كه اين كار بر خلاف سنت رسول خداست ؛ آن ها امير مومنان عليه السلام را رها كرده و خودشان گرد هم جمع شدند و يكي را جلو انداختند ( تا امام جماعت شود ) ؛ پس حضرت امام حسن مجتبي را به نزد ايشان فرستادند ؛ حضرت وارد مسجد شدند در حالي كه شلاقي به همراه داشتند؛ وقتي مردم ايشان را ديدند فرار كرده و فرياد مي زدند اي واي سنت عمر از بين رفت!!! شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد از علماي اهل سنت، ج ۱۲، ص ۲۸۳ ـ وسائل الشيعة (الإسلامية) مرحوم حر عاملي از علماي شيعه، ج ۵، ص ۱۹۲، ح ۲. اين ماجرا به حدي گسترده بود كه حضرت در ضمن خطبه اي مفصل مي فرمايند: من از شورش عمومي و نيز از بر هم خوردن پايه هاي حكومت اسلامي در كوفه ترسيدم!!! اين خود بيان گر آن است كه بيشتر مردم كوفه از طرفداران خليفه دوم بودند و اين با شيعه بودن مردم كوفه آن هم سال ها قبل از واقعه كربلاء منافات دارد. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسي، عن إبراهيم بن عثمان، عن سليم بن قيس الهلالي قال: خطب أمير المؤمنين عليه السلام فحمد الله وأثني عليه ثم صلي علي النبي صلي الله عليه وآله، ثم قال... قد عملت الولاة قبلي أعمالا خالفوا فيها رسول الله صلي الله عليه وآله متعمدين لخلافه، ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس علي تركها وحولتها إلي مواضعها وإلي ما كانت في عهد رسول الله صلي الله عليه وآله لتفرق عني جندي حتي أبقي وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب الله عز وجل وسنة رسول الله صلي الله عليه وآله ... والله لقد أمرت الناس أن لا يجتمعوا في شهر رمضان إلا في فريضة وأعلمتهم أن اجتماعهم في النوافل بدعة فتنادي بعض أهل عسكري ممن يقاتل معي: يا أهل الاسلام غيرت سنة عمر ينهانا عن الصلاة في شهر رمضان تطوعا ولقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسكري ما لقيت من هذه الأمة من الفرقة وطاعة أئمة الضلالة والدعاة إلي النار. امير مومنان خطبه اي خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم درود فرستادند؛ سپس فرمودند:... خلفاي قبل از من كارهايي انجام دادند كه در آن با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مخالفت كردند و در آن بناي مخالفت با رسول خدا را از روي عمد داشتند. پيمان او را شكسته و سنت او را تغيير دادند؛ و اگر مردم را بر ترك آنها وادار نمايم و آنها را به جايگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود لشكر من از گرد من پراكنده شده و تنها باقي مي مانم و يا با عده كمي از شيعه ام كه برتري من و وجوب امامت من از كتاب خدا و سنت رسول خدا - صلي الله عليه وآله وسلم ـ را مي دانند. ... قسم به خدا كه مردم را دستور دادم كه در ماه رمضان غير از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ايشان را آگاه نمودم كه خواندن نماز مستحبي به جماعت بدعت است؛ پس عده اي از لشكريان كه همراه من جنگيده بودند ندا دادند: اي اهل اسلام سنت عمر تغيير كرد!!! ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان باز مي دارند!!! و ترسيدم كه بر من از سمت لشكرم شوريده همان گونه كه از اين امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهي و دعوت كنندگان به سوي آتش ديدم. الكافي، شيخ كليني، ج ۸، ص ۵۸، ح ۲۱ همان طور كه در اين روايت صحيح آمده است، حضرت حتي در زمان خويش شيعيان را اقليت كوفه مي دانند!!! از معروف ترين افرادي كه در تومار قاتلين امام حسين عليه السلام آمده اسامي اين افراد به چشم مي خورد: عمر بن سعد بن أبي وقاص و شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و حرملة بن كاهل و سنان و... و در اين بين نمي توان حتي يك نفر معروف به شيعه أهل بيت عليهم السلام را يافت. و تمام افراد نام برده شده بالا نه به تشيع و نه به موالات و دوستي امير المؤمنين عليه السّلام شناخته شده اند. وقتي در كتب اسلامي و فقهي با اين عبارت مواجه مي شويم كه « هذا راي كوفي» يعني: اين از نظرات اتباع ابو حنيفه است. اين نشان مي دهد كه چند سال بعد از شهادت امام حسين عليه السلام كوفه مركز احناف شده است و اين خود با شيعه بودن اكثر مردم اين شهر در گذشته آن منافات دارد. بعد از فحص و تتبع فراوان در كلمات و فرمايشات امام حسين عليه السلام در كربلاء و خُطبه آن حضرت در باره آن قوم جنايت كار و احتجاجات آن حضرت بر عليه آنان هرگز با تعبيري بر خورد نكرديم كه حضرت آنان را از شيعيان و يا موالين خود و يا پدر بزرگوارش امير المؤمنين عليه السّلام دانسته باشد و حال آن كه جا داشت اگر چنين مي بود آن حضرت به عنوان راهي كه مي توانست احتمال تأثير در قلوب آنان را بيش تر سازد با اين تعبير آنان را خطاب فرمايد كه: شما كه از شيعيان و محبين و پيروان پدر و يا خود من هستيد پس چرا حال اين گونه به جنگ و نبرد با من بر خواسته ايد؟ همان گونه كه اين كلام در كلمات و تعابير غير آن حضرت هم ديده و يا شنيده نشده كه آن گروه را با اين تعبير توصيف نموده باشند. و اين خود دليل واضحي است بر اين مطلب كه اين قوم شيعه اهل بيت عليهم السلام نبوده اند. بلكه بالعكس در تعبيري كه آن حضرت در لحظات آخر خطاب به آن قوم جنايت پيشه فرمودند مطلب ديگري را ثابت مي كند. امام حسين عليه السلام در روز عاشوراء آنان را با تعبير شيعه آل أبي سفيان معرفي مي فرمايد: ويحكم يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين، وكنتم لا تخافون المعاد، فكونوا أحراراً في دنياكم هذه، وارجعوا إلي أحسابكم إن كنتم عُرُباً كما تزعمون. واي بر شما اي پيروان أبو سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد نمي هراسيد، لا اقل در دنيا آزاد مرد باشيد و آن گونه كه مي پنداريد به حسب و نسب خود كه عرب هستيد باز گرديد. مقتل الحسين، خوارزمي، ج ۲، ص ۳۸ ـ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۵۱ ـ اللهوف في قتلي الطفوف، ص ۴۵. از تعبيرات به كار رفته در روز عاشوراء خطاب به امام حسين عليه السلام به خوبي مي توان پي برد كه آيا اين گروه، از چه قوم و قماشي بودند؟ از شيعيان آن حضرت يا از دشمن ترين دشمنان وي؟!! قاتلان آن حضرت در آن روز به حضرت خطاب مي كردند و مي گفتند: اين جنگ و قتال ما با تو از روي دشمني و عداوت با پدرت علي بن ابي طالب است.«إنما نقاتلك بغضاً لأبيك» يعني: ما از روي بغض و كينه اي كه با پدرت علي بن ابي طالب داريم با تو به جنگ و نبرد برخاسته ايم. ينابيع المودة، قندوزي حنفي، ص ۳۴۶. حال با اين تعبير آيا مي توان گفت: كه قاتلان آن حضرت در روز عاشوراء از شيعيان امير المؤمنين و امام حسين عليهما السّلام بوده اند. و يا بعضي ديگر را مي بينيم كه اين تعبير را خطاب به امام حسين عليه السلام دارند: يا حسين، يا كذّاب ابن الكذّاب. اي حسين اي درو غ گوي فرزند دروغ گو! الكامل، ابن أثير، ج ۴، ص ۶۷. و يا در جاي ديگر خطاب به امام حسين عليه السلام اين جمله را گفتند: يا حسين أبشر بالنار. اي حسين تو را بشارت باد به آتش دوزخ. الكامل، ابن أثير، ج ۴، ص۶۶ ـ البداية والنهاية، ج ۸، ص ۱۸۳. شخص ديگري خطاب به امام حسين عليه السلام و اصحابش اين گونه گفت: إنها لا تُقْبَل منكم. اين نمازي كه شما ها مي خوانيد مورد قبول خداوند واقع نمي شود. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص ۱۸۵. و بسياري از جملات و عبارات ديگر كه به خوبي از حقد و بغض و كينه با أمير المؤمنين و امام حسين عليهما السلام و أهل بيت عليهم السلام دارد. اين قوم نه تنها از شيعيان و مواليان امام حسين عليه السلام نبوده اند، بلكه از دشمن ترين دشمنان آن حضرت بوده اند، چرا كه آن حضرت و اهل بيت و حتي طفل شير خواره آن حضرت را از جرعه اي آب محروم ساختند و با همين حال به شهادت رساندند و پيكر هاي مطهر شهدا را با سُمّ ستوران پايمال نموده و سر از بدن ها جدا ساخته و زن ها و فرزندان آن حضرت را به اسارت گرفتند و اموال آنان را به غارت بردند و ده ها جنايت ديگر كه از دشمن ترين دشمنان نيز انتظار ارتكاب آن نمي رفت؛ چه رسد به اين كه اين اعمال از شيعيان سرزده باشد. ابن أثير در تاريخ خود مي گويد: ثم نادي عمر بن سعد في أصحابه مَن ينتدب إلي الحسين فيُوطئه فرسه، فانتدب عشرة، منهم إسحاق بن حيوة الحضرمي، وهو الذي سلب قميص الحسين، فبرص بعدُ، فأتوا فداسوا الحسين بخيولهم حتي رضّوا ظهره وصدره. عمر بن سعد خطاب به لشكريانش فرياد زد: چه كسي حاضر است با اسب خود پيكر حسين را لگد مال كند. اين جا بود كه ده نفر از سپاه او كه از جمله آن ها إسحاق بن حيوه حضرمي ـ كسي كه جامه و پيراهن آن حضرت را نيز به غارت برد و بعد ها به بيماري برص و پيسي مبتلاء شد ـ آمده و پيكر حسين را با اسب هايشان آن قدر لگد كوب كردند كه سينه و پشت با هم يكي شد. الكامل، ابن أثير، ج ۴، ص۸۰. همو در جاي ديگر مي گويد: وسُلِب الحسين ما كان عليه، فأخذ سراويله بحر بن كعب، وأخذ قيس بن الأشعث قطيفته، وهي من خز، فكان يُسمَّي بعدُ (قيس قطيفة)، وأخذ نعليه الأسود الأودي، وأخذ سيفه رجل من دارم، ومال الناس علي الورس والحلل فانتهبوها، ونهبوا ثقله وما علي النساء، حتي إن كانت المرأة لتنزع الثوب من ظهرها فيؤخذ منها. تمام اموالي كه متعلق به [امام] حسين [عليه السلام ] بود به غارت برده شد. شلوار آن حضرت را بحر بن كعب و روپوش ابريشمي آن حضرت را قيس بن أشعث، كه به همين علت از آن به بعد به «قيس قطيفه» اشتهار يافت و نعلين (كفش هاي) آن حضرت را أسود أودي به سرقت برد. و نيز شمشير آن حضرت را مردي از قبيله دارم برد أخذ، و عده اي به جامه سرخ رنگ و بعضي اشياء قيمتي آن حضرت تمايل نموده و غارت كردند، و نيز هر آن چه متعلق به زنان بود را به يغما بردند تا جايي كه اگر زني مي خواست جامه اي را بر تن كند از پشت سر آن را مي ربودند. الكامل، ابن أثير، ج ۴، ص ۷۹. ابن كثير از أبو مخنف نقل مي كند: وأخذ سنان وغيره سلبه، وتقاسم الناس ما كان من أمواله وحواصله، وما في خبائه حتي ما علي النساء من الثياب الطاهرة. سنان و بعضي ديگر ليف خرماي آن حضرت را غارت نمودند، و تمام أموال و ما حصل و هر آن چه كه در خيمه آن حضرت بود را بين خود تقسيم كردند و حتي لباس هاي زنان را به غارت بردند. وجاء عمر بن سعد فقال: ألا لا يدخلن علي هذه النسوة أحد، ولا يقتل هذا الغلام أحد، ومن أخذ من متاعهم شيئاً فليردّه عليهم. قال: فوالله ما ردَّ أحد شيئاً. عمر بن سعد آمد و گفت: همه بدانند! كسي اجازه ندارد متعرض اين زنان شود و يا اين جوان را بكشد، و هر كس كالا و يا متاعي از اينان به غارت برده به آنان بازگرداند. راوي مي گويد: به خدا سوگند! هيچ كس چيزي از اشياء به غارت رفته را برنگرداند. البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۸، ص۱۹۰. حال با اين اعمال و رفتاري كه از كسي جز انسان كينه توز و شقي و پست و دشمن ترين دشمنان سر نمي زند باز هم مي توان گفت: قاتلين آن حضرت شيعيان او بوده اند؟! اگر كسي دلايلي كه تا كنون گفته شد را در شيعه نبودن حاضران در كربلاء نپذيرد و اصرار به شيعه بودن آنان داشته باشد آيا در رابطه با آمرين و حكم فرماياني كه باعث و باني اين حادثه شدند چه مي خواهد بگويد؟! آيا افرادي كه اسامي بعضي از آن ها در ذيل مي آيد نيز از شيعيان و محبين امير المؤمنين عليه السّلام و امام حسين عليه السلام هستند؟!! افرادي هم چون: يزيد بن معاوية ـ عبيد الله بن زياد ـ عمر بن سعد ـ شمر بن ذي الجوشن ـ قيس بن أشعث بن قيس ـ عمرو بن حجاج زبيدي ـ عبد الله بن زهير أزدي ـ عروة بن قيس أحمسي ـ شبث بن ربعي يربوعي ـ عبد الرحمن بن أبي سبرة جعفي ـحصين بن نمير ـ حجار بن أبجر. و نيز عده اي ديگر كه اسامي آن ها در زير مي آيد و در جريان واقعه كربلاء و به شهادت رساندن آن حضرت و اصحابش مباشر و مستقيم وارد صحنه شده بودند. افرادي هم چون: سنان بن أنس نخعي ـ حرمله كاهلي ـ منقذ بن مره عبدي ـ أبو الحتوف جعفي ـ مالك بن نسر كندي ـ عبد الرحمن جعفي ـ قشعم بن نذير جعفي ـ بحر بن كعب بن تيم الله ـ زرعة بن شريك تميمي ـ صالح بن وهب مري ـ خولي بن يزيد أصبحي ـ حصين بن تميم و غيره... با مراجعه به حوادث كربلاء در روز عاشوراء صحت ادعا ي ما ثابت مي شود. خود يزيد بن معاويه كه نوك پيكان اتهام را به سوي خود مي ديد هرگز نگفت: اين شيعيانش بودند كه حسين را كشتند. در حالي كه اگر چنين دروغي در آن زمان كمترين خريداري مي داشت حتما در گفتن آن لحظه اي درنگ نمي كرد. بلكه او مسئوليت شهادت امام حسين عليه السلام را به عهده عبيد الله بن زياد والي و فرماندار كوفه مي اندازد؛ تا شايد به اين وسيله بتواند قدري از بار ننگ و گناه خويش بكاهد. ابن كثير و ذهبي و غير اين دو نوشته اند: لما قتل عبيدُ الله الحسينَ وأهله بعث برؤوسهم إلي يزيد، فسُرَّ بقتلهم أولاً، ثم لم يلبث حتي ندم علي قتلهم، فكان يقول: وما عليَّ لو احتملتُ الأذي، وأنزلتُ الحسين معي، وحكَّمته فيما يريد، وإن كان عليَّ في ذلك وهن، حفظاً لرسول الله صلي الله عليه وسلم ورعاية لحقه، لعن الله ابن مرجانة يعني عبيد الله فإنه أحرجه واضطره، وقد كان سأل أن يخلي سبيله أن يرجع من حيث أقبل، أو يأتيني فيضع يده في يدي، أو يلحق بثغر من الثغور، فأبي ذلك عليه وقتله، فأبغضني بقتله المسلمون، وزرع لي في قلوبهم العداوة. زماني كه عبيدُ الله بن زياد [امام] حسين [عليه السلام ] و اصحاب او را به قتل رساند و سر هاي آنان را براي يزيد فرستاد، ابتدا يزيد از اين عمل شاد و خرسند شد، اما طولي نكشيد كه از كشته شدن آن ها نادم شده و همواره مي گفت: اگر من احتمال اذيت آنان را مي دادم اجازه اين كار را نمي دادم، وحسين را همراه خود در اين مكان فرو مي آوردم و به خواست او فرمان مي دادم، و حتي اگر با اين كار به من توهين صورت مي گرفت من اين كار را براي حفظ حرمت رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم و رعايت حق او انجام مي دادم، خدا لعنت كند ابن مرجانه يعني عبيد الله بن زياد را كه او حسين را به عسر و حرج و اضطرار كشانيد، و از او خواست تا از همان جا كه آمده بازگردد، يا به سوي من آيد و با من بيعت نمايد، يا به يكي از سرحدات و مرز ها برود. اما حسين از اين كار امتناع ورزيد و در نتيجه ابن زياد او را به قتل رسانيد، و با اين كارش مرا مورد بغض و كينه مسلمانان قرار داد و در دل ها تخم دشمني مرا پاشيد. سير أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۱۷ ـ البداية والنهاية، ج ۸، ص ۳۵ ـ الكامل في التاريخ، ج ۴، ص ۸۷. اگر چه اين گفتار در ابتداي تحقيق مورد نقد قرار گرفت اما در اين قسمت فقط به اين نكته توجه داريم كه يزيد هم نگفت: شيعيان حسين را كشتند بلكه ابن زياد را در شهادت آن حضرت دخيل مي داند. در دسته بندي هاي همان زمان نيز به صرف اين كه كسي در جبهه آن حضرت حضور مي يافت از شيعيان او محسوب مي شد و به كسي كه در صف مقابل او بود هرگز چنين تعبيري اطلاق نمي شد. به عنوان مثال زهير بن قين كه ابتدا عثماني مذهب بود و از آن حضرت گريزان بود اما وقتي كه در سپاه آن حضرت قرار گرفت او را به عنوان شيعه آن حضرت خطاب كردند. تاريخ طبري در مورد زهير مي نويسد: فقال له زهير يا عزرة إن الله قد زكاها وهداها فاتق الله يا عزرة فإني لك من الناصحين أنشدك الله يا عزرة أن تكون ممن يعين الضلال علي قتل النفوس الزكية قال يا زهير ما كنت عندنا من شيعة أهل هذا البيت إنما كنت عثمانيا. زهير به عزره گفت: اي عزره خداوند او را پاك گردانيد و هدايت نمود؛ پس از خدا بترس كه من از خير خواهان توام؛ تو را به خدا قسم مي دهم كه مبادا از كساني باشي كه گمراهان را در كشتن جان هاي پاك ياري كني! وي پاسخ داد: اي زهير! ما تو را از شيعيان اين خاندان نمي شناختيم (ولي امروز تو را در صف شيعيان او مي بينيم) در حالي كه تو عثماني مذهب بودي!!! تاريخ طبري، ج ۴، ص ۳۱۶. اين عبارت به خوبي نشان مي دهد كه به صرف حضور در يكي از دو جبهه اطلاق شيعه و يا دشمن آن حضرت صورت مي پذيرفت. تمامي اين شواهد و مدارك جداي از قتل و كشتار هايي است كه معاويه در مورد شيعيان امير مومنان و امام حسن عليهما السلام انجام داد و بسياري از ايشان را شهيد كرده و عده بسياري را تبعيد كرد و يا به زندان انداخت؛ با اين همه باز مي بينيم كه طبق مدارك تاريخي همان عده اندك شيعه باقي مانده در كوفه نيز خواستند به ياري امام حسين عليه السلام بيايند اما با نيروهاي ابن زياد مواجه شده و دستگير شدند، و تنها عده اي انگشت شمار مانند زهير و حبيب بن مظاهر توانستند از اين حصار عبور كنند و در بين آن ها هم عده اي بعد از شهادت حضرت به كربلا رسيدند. لذا با اين حساب ديگر شيعه اي در كوفه باقي نمي ماند كه بخواهد به جنگ حسين بن علي عليهما السلام بيايد. بعضي مي گويند: چون اهل كوفه با امام حسين بيعت كرده بودند و آن حضرت را به كوفه دعوت نموده بودند، پس آن ها از شيعيان آن حضرت به حساب مي آمدند. در حالي كه بايد گفت: بيعت هرگز دالّ بر شيعه بودن نمي كند، چون لازمه اين سخن آن است كه بگوييم: « همه صحابه و تابعين كه با امير المؤمنين عليه السّلام بيعت كردند از شيعيان آن حضرت به حساب مي آمدند!!» در حالي كه تا كنون كسي اين سخن را نگفته است؛ و بسياري از بيعت كنندگان با آن حضرت در صف دشمنان آن حضرت در جنگ ها بودند. پس اين كه در برخي از كتاب هاي تاريخي آمده است: كه چون كوفيان براي آن حضرت نامه نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند اين نوعي بيعت با آن حضرت به حساب آمده و آنان را در زمره شيعيان قرار مي دهد و از اين رو نتيجه گرفته اند كه: قاتلان آن حضرت شيعيان او بوده اند. در پاسخي كه بالاتر بيان شد بطلان اين سخن آشكار گشت اضافه بر اين كه ايشان اين عمل را تنها بدين سبب انجام دادند كه آن حضرت را از صحابه رسول خدا بلكه بهترين صحابه در آن زمان و نوه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مي دانستند؛ و از سوي ديگر بي مبالاتي هاي يزيد و اوصاف ديگري كه در بالا در باره شخصيت يزيد گفته شد را از او ديده و يا شنيده بودند لذا مي خواستند با اين عمل خود در رويه عمل حاكم اسلامي تغيير ايجاد نمايند و اين دعوت و بيعت به اين معنا نبود كه آن حضرت را به عنوان امام سوم و معصوم قبول داشته باشند و به اين جهت لياقت آن حضرت را براي خلافت بيشتر از ديگران بدانند. بنا بر اين مي توان گفت كه مردم كوفه در زمان امير مومنان و امام حسين عليهما السلام دو گروه بودند: ۱- شيعه به معني خاص: يعني به دوست داشتن اهل بيت و دشمني با دشمنان ايشان اعتقاد داشتند. شيعه از اين قبيل هرگز در لشكر عمر سعد كه با امام حسين عليه السلام جنگيد حضور نداشته است. زيرا شيعيان اين چنيني يا در كنار حضرت و در سپاه او حضور داشته و تا پاي جنگ جنگيده و نهايتاً به شهادت رسيدند و يا در زندان عبيدالله و يزيد و ديگر نقاط تحت سيطره حكومت وقت به سر مي بردند و يا تحت محاصره و ممنوعيت جهت پيوستن به سپاه امام حسين عليه السلام بودند و يا بعد از شهادت حضرت به كربلا رسيده اند. و يا اساسا تا بعد از وقوع واقعه كربلاء از عزيمت امام حسين عليه السلام به كربلاء بي خبر بوده و بعد از شهادت با خبر شده اند. ۲- شيعه به معني عام: يعني به اهل بيت علاقه مند بودند اما به دشمني با دشمنان ايشان اعتقاد نداشتند. ايشان همان گروهي هستند كه امامت الهي اهل بيت را و ساير شروط تشيع را قبول نداشتند؛ كه ممكن است عده اي از ايشان در لشكر عمر سعد و يزيد حضور داشته اند. لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التي رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم. برئتُ الي الله و اليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم...و اكرمني بك ان يرزقني طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقيقاتي حضرت وليّ عصر (عج) |