درباره ما

چگونه امکان دارد امام زمان علیه السلام عمر طولانی داشته باشد؟
کد سؤال: ۱۰۰۸۶امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام زمان و مهدویت
تعداد بازدید: ۹۴۱
چگونه امکان دارد امام زمان علیه السلام عمر طولانی داشته باشد؟

سؤال كننده: معصومه محمدي

فهرست مطالب:

طول عمر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

شبهه ابن تيميه:

شبهه سعد الدين تفتازاني:

۱. بررسي ونقد روايات مورد استناد ابن تيميه

نقد روايت اول (لايبقي ممن هو في الارض احد)

ب: روايت دوم؛ (عمر امتي من ستين الي سبعين سنة)

۲. بررسي امكان طول عمر از نظر ادله نقلي، عقلي، علمي و عملي

گفتار اول: امكان طول عمر از نظر قرآن

گفتار دوم: طول از نظر امكان عقلي

گفتار سوم: طول عمراز نظر امكان علمي

گفتار چهارم: طول عمر ازنظرامكان عملي وارائه نمونه هاي آن:

الف: معمرين از ۲۰۰ تا ۵۰۰ سال

ب: معمرين از ۵۰۰ تا هزار سال

ج: معمرين فراتر از هزار سال

د: افراد معمر در امت اسلام

۳. تصريحات دانشمندان اهل سنت بر عمر طولاني حضرت مهدي (عج)

**************

طول عمر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

يكي از سؤالاتي كه در باره حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف همواره مطرح بوده، طول عمر آن حضرت است.

چگونه ممكن است كه يك انسان بيش از هزار سال عمر داشته باشد؟

مخالفان شيعه، همين مسأله را مستمسك قرار داده و آن را دليلي قاطع بر بطلان اعتقاد شيعه در خصوص مهدويت دانسته اند.

ما در اين مقاله تلاش كرده ايم، طول عمر آن حضرت را از نظر عقلي، عملي و روائي مورد بررسي و كنكاش قرار داده و به شبهات مخالفان پاسخ دهيم.

شبهه ابن تيميه:

ابن تيميه در كتاب «منهاج السنة النبوية» مي گويد:

إن عمر واحد من المسلمين هذه المدة أمر يعرف كذبه بالعادة المطردة في أمة محمد فلا يعرف أحد ولد في دين الإسلام وعاش مائة وعشرين سنة فضلا عن هذا العمر.

وقد ثبت في الصحيح عن النبي صلي الله عليه وسلم أنه قال في اخر عمره «أَرَأَيْتُكُمْ لَيْلَتَكُمْ هذه فإن علي رَأْسِ مِائَةِ سَنَةٍ منها لاَ يَبْقَي مِمَّنْ هو علي ظَهْرِ الأَرْضِ أَحَدُهُمْ» فمن كان في ذلك الوقت له سنة ونحوها لم يعش أكثر من مائة سنة قطعاً وإذا كانت الأعمار في ذلك العصر لا تتجاوز هذا الحد فما بعده من الأعصار أولي بذلك في العادة الغالبة العامة فإن أعمار بني ادم في الغالب كلما تأخر الزمان قصرت ولم تطل فإن نوحا عليه السلام لبث في قومه ألف سنة إلا خمسين عاما وادم عليه السلام عاش ألف سنة كما ثبت ذلك في حديث صحيح رواه الترمذي وصححه فكان العمر في ذلك الزمان طويلا ثم أعمار هذه الأمة ما بين الستين إلي السبعين وأقلهم من يجوز ذلك كما ثبت ذلك في الحديث الصحيح.

عمر كردن يكي از مسلمانان برابر اين مدت، طبق عادت عمر افراد در امت پيامبر، يك امري است كه دروغ بودن آن اشكار است؛ چه رسد از اين كه بالاي هزار سال عمر كند. در روايت صحيح از پيامبر ثابت شده است كه در آخر عمرش فرمود: آيا اين شب را مي بينيد وقتي سر صد سال فرا رسد، بر روي زمين از كساني كه امروز در آن زندگي مي كند هيچ كسي باقي نخواهد ماند. پس كسي كه در آن زمان يك سال داشت، بيشتر از صدسال قطعاً زندگي نكردند. و زماني كه عمرها در اين عصر از اين حد تجاوز نكند، پس در عصرهاي بعدي به طريق اولي از آن تجاوز نخواهد كرد؛ چرا كه عمرهاي فرزندان آدم غالباً هرچه زمان بگذرد، كوتاه مي شود و طولاني نخواهد شد. چرا كه نوح عليه السلام درميان قومش نهصدو پنجاه سال زندگي كرد. همانگونه كه در روايت صحيح كه ترمذي آن را روايت كرده و آن را تصحيح نموده است.

پس عمر در آن زمان طولاني بود، سپس عمرهاي اين امت بين شصت تا هفتاد سال است و كمتر است كه از اين عدد تجاوز كند؛ چنانچه اين مطلب در روايت صحيح ثابت است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي ۷۲۸ هـ)، منهاج السنة النبوية، ج۴، ص۹۱، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

سخن ابن تيميه را مي توان در دو محور خلاصه كرد:

۱. طول عمر تا اين اندازه، دروغ و بر خلاف عادت امت محمد است؛

۲. وقتي أصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله بيش از صد سال عمر نكرده اند، كساني كه بعد از آن ها آمده اند، به طريق اولي نبايد بيش از آن عمر نمايند؛ زيرا عمر بشر به مرور زمان كمتر شده است.

شبهه سعد الدين تفتازاني:

سعد الدين تفتازاني در شرح المقاصد نيز اين شبهه را اين گونه مطرح كرده است:

وزعمت الإمامية من الشيعة أنه محمد بن الحسن العسكري اختفي عن الناس خوفا من الأعداء ولا استحالة في طول عمره كنوح ولقمان والخضر عليهم السلام وأنكر ذلك سائر الفرق؛ لأنه ادعاء أمر يستبعد جدا إذ لم يعهد في هذه الأمة مثل هذه الأعمار من غير دليل عليه ولا إمارة ولا إشارة إقامة من النبي صلي الله عليه وسلم ولأن اختفاء إمام هذا القدر من الأنام بحيث لا يذكر منه إلا الاسم بعيد جدا.

شيعيان گمان مي كنند كه م ح م د بن الحسن العسكري، به خاطر ترس از دشمنان، از مردم مخفي شده، عمر طولاني آن حضرت نيز محال نيست؛ همان طوري كه نوح، لقمان و خضر اين چنين بودند؛ اما ساير فرق اسلامي اين مسأله را در باره حضرت مهدي انكار كرده اند؛ چرا كه اين قضيه ادعاي است كه جداً بعيد است؛ زيرا در اين امت چنين عمر طولاني سابقه نداشته، دليلي براي آن وجود ندارد، رسول خدا نيز به آن اشاره نكرده است. همچنين اين اندازه مخفي شدن امام از مردم كه فقط اسمي از او باقي باشد، جدا بعيد است.

التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي ۷۹۱هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج۲، ص۳۰۷، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۱هـ - ۱۹۸۱م.

محورهاي كلام ابن تيميه و تفتازاني:

۱. در امت اسلامي سابقه نداشته است كه كسي همانند نوح، خضر و لقمان عمر كرده باشد؛

۲. ساير فرق اسلامي آن را انكار كرده اند؛

۳. طولاني شدن عمر حضرت مهدي، مخالف روايت صحيح رسول خدا است. و از طرفي، عمر طولاني او ادعاي بدون دليل و روايتي از رسول خدا صلي الله عليه وآله در اين رابطه وجود ندارد؛

۴. آن حضرت از ترس دشمنان خود مخفي شده است.

با توجه به كلام ابن تيميه و تفتازاني، در ابتداء روايت مورد استناد ابن تيميه را مورد نقد قرار داده و بعد به نمونه هاي از معمرين در اسلام اشاره كرده و سپس اعتراف بزرگان اهل سنت را در باره زنده بودن حضرت مهدي عليه السلام ذكر مي نماييم:

۱. بررسي ونقد روايات مورد استناد ابن تيميه نقد روايت اول (لايبقي ممن هو في الارض احد)

همان طوري كه در كلام ابن تيميه مشاهده مي شود، او براي زير سؤال بردن عمر طولاني حضرت مهدي عليه السلام به روايت رسول خدا صلي الله عليه وآله استناد كرده كه آن حضرت در آخر عمر خود فرموده: بعد از گذشت صدسال، هيچ كسي از موجودين فعلي در روي زمين، باقي نمي ماند.

متن روايت مورد استناد ابن تيميه را بخاري و مسلم در صحيح خود نقل كرده اند:

حدثنا سَعِيدُ بن عُفَيْرٍ قال حدثني اللَّيْثُ قال حدثني عبد الرحمن بن خَالِدِ عن بن شِهَابٍ عن سَالِمٍ وَأَبِي بَكْرِ بن سُلَيْمَانَ بن أبي حَثْمَةَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بن عُمَرَ قال صلي بِنَا النبي صلي الله عليه وسلم الْعِشَاءَ في آخِرِ حَيَاتِهِ فلما سَلَّمَ قام فقال أَرَأَيْتَكُمْ لَيْلَتَكُمْ هذه فإن رَأْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا يَبْقَي مِمَّنْ هو علي ظَهْرِ الأرض أَحَدٌ

از عبد الله بن عمر نقل شده است كه رسول خدا در آخرين عمرش نماز عشاء را با ما خواند، وقتي سلام داد، ايستاد و فرمود: امشب را به خاطر بسپاريد؛ زيرا پس از گذشت صد سال از اين تاريخ، احدي از كسانيكه روي زمين هستند، باقي نخواهند ماند.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي۲۵۶هـ)، صحيح البخاري، ج ۱، ص۵۵، ح۱۱۶، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷؛

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي۲۶۱هـ)، صحيح مسلم، ج ۴، ص۱۹۶۵، ح۲۵۳۷، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

نقد و بررسي: اين قاعده، شامل موجودين در هنگام بيان رسول خدا (ص) است نه در همه زمانها:

اين روايت گرچه از نظر رجال سند اشكالي ندارد؛ اما مسأله عمر طولاني حضرت مهدي عليه السلام را زير سؤال نمي برد، زيرا روايت مي گويد:

فإن رَأْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا يَبْقَي مِمَّنْ هو علي ظَهْرِ الأرض أَحَدٌ.

تعبير «ممن هو علي ظهر الارض» يا تعبير ديگري كه در جاهاي ديگر نقل شده: «ممن هو عليها» شامل كساني مي شود كه در همان زمانِ رسول خدا در روي زمين موجود و زنده بودند. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اين ها بعد از صد سال در روي زمين باقي نمي مانند و مي ميرند. پس بنابراين، روايت شامل وجود امام زمان عليه السلام نمي شود؛ چرا كه آن حضرت، دويست و چهل و دو سال بعد از هجرت به دنيا آمده و در زمان رسول خدا متولد نشده بود.

ابن قتيبه دينوري در توجيه و تأويل اين روايت گفته است:

ونحن نقول: إن هذا حديث قد أسقط الرواة منه حرفا إما لأنهم نسوه أو لأن رسول الله صلي الله عليه وسلم أخفاه فلم يسمعوه ونراه بل لا نشك أنه قال لا يبقي علي الأرض منكم يومئذ نفس منفوسة يعني ممن حضره في ذلك المجلس أو يعني الصحابة فأسقط الراوي منكم.

مي گوييم: اين روايتي است كه راويان حرفي را از آن ساقط كرده اند يا آن را فراموش كرده اند يا اين كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم آن را آهسته بيان كرده و راوي آن را نشنيده. بلكه ما شك نداريم كه رسول خدا اين گونه فرموده: بر روي زمين از ميان شما در امروز هيچ كسي باقي نمي ماند. يعني؛ از كساني كه در اين مجلس حاضر است يا صحابه تنها، پس رواي كلمه «منكم» را انداخته است.

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي۲۷۶هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج۱، ص۹۹، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل - بيروت - ۱۳۹۳هـ - ۱۹۷۲م

همانطوريكه در عبارت ابن قتيبه ديده مي شود ايشان مصداق كلمه «منكم» را به حاضران در مجلس بيان رسول خدا يا صحابه مي داند.

خود طحاوي نيز بعد از نقل روايت مي گويد:

وَوَجَدْنَا فيه من كَلاَمِ عَلِيٍّ أَنَّ رَسُولَ اللهِ عليه السلام إنَّمَا كان قَصَدَ بِكَلاَمِهِ ذلك لِمَنْ هو يَوْمَئِذٍ علي الأَرْضِ من الناس لاَ لِمَنْ سِوَاهُمْ.

ما در سخن علي يافتيم كه مقصود رسول خدا صلي الله عليه وآله كساني بوده كه در آن روز بر روي زمين بوده؛ نه غير آنان.

الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي۳۲۱هـ)، شرح مشكل الآثار، ج۱، ص۳۴۸، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۸هـ - ۱۹۸۷م.

نتيجه: با توجيهاتي كه خود علماي اهل سنت كرده اند، چه اينكه مقصود رسول خدا صلي الله عليه ؤآله افراد موجود زمان خودش باشد و چه صحابه، اين روايت شامل مردم آينده و مشخصا حضرت مهدي عليه السلام نمي شود. پس، استناد ابن تيميه مدعايش را ثابت نمي كند.

همچنين مقصود رسول خدا صلي الله عليه وآله اين نيست كه هيچ يك از مردم حاضر در آن زمان بيش از يك صد سال عمر نخواهند كرد؛ زيرا تعدادي از مسلمانان كه هم زمان جاهليت را درك كرده اند و هم زمان اسلام را بيش از يك صد سال زندگي كرده اند. سويد بن غفله، يك يا دو سال از رسول خدا صلي الله عليه وآله كوچكتر بوده و در سال هشتاد از دنيا رفته است. بخاري در تاريخ كبير مي نويسد:

وقال لي أحمد بن أبي الطيب عن عبد السلام عن زياد بن خيثمة عن الشعبي عن سويد قال أنا أصغر من النبي صلي الله عليه وسلم بسنتين وقال هشيم بلغ سويد ثمان وعشرين ومائة سنة حدثنا أبو نعيم عن حنش رأيت سويدا يختلف إلي امرأة له وهو بن سبع وعشرين ومائة سنة وقال لنا أبو نعيم مات سنة ثمانين.

سويد بن غفلة گفته: من دو سال از پيامبر (ص) كوچكتر بودم. هيشم گفته: سويد يك صد و بيست و هشت سال عمر كرد. از حنش روايت شده است كه سويد را ديدم كه به دنبال زنش حركت مي كرد؛ در حالي كه يك صد و بيست و هفت ساله بود. ابونعيم براي ما گفت كه او در سال هشتاد از دنيا رفت.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي۲۵۶هـ)، التاريخ الكبير، ج۴، ص۱۴۲، رقم: ۲۲۵۵، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

اكثر بزرگان اهل سنت در شرح حال او اين مطلب را ذكر كرده اند.

همچنين ابوعثمان النهدي نيز از كساني است كه بيش از يك صد و سي سال زندگي كرده است. ابن حجر در شرح حال او مي نويسد:

عبد الرحمن بن مل بلام ثقيلة والميم مثلثة أبو عثمان النهدي بفتح النون وسكون الهاء مشهور بكنيته مخضرم من كبار الثانية ثقة ثبت عابد مات سنة خمس وتسعين وقيل بعدها وعاش مائة وثلاثين سنة وقيل أكثر ع

عبدالرحمن بن مل كه به كنيه خود ابوعثمان النهدي مشهور است، مخضرم بود (همان زمان جاهليت را درك كرد و هم زمان اسلام را) از بزرگان طبقه دوم، ثقه، استوار و عابد بود. در سال نود و پنج از دنيا رفت، گفته شده كه بعد از آن نيز زنده بوده، وي يك صد و سي سال و يا بيشتر عمر كرده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، تقريب التهذيب، ج۱ ص۳۵۱، رقم: ۴۰۱۷، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ - ۱۹۸۶.

بنابراين مقصود رسول خدا صلي الله عليه وآله اين نيست كه هيچ يك از افراد حاضر بيش از يك صد سال عمر نخواهند كرد.

همچنين مقصود آن حضرت اين نيست كه بعد از اين صد سال، هيچ شخص ديگري عمر طولاني نخواهد داشت و تمام انسان ها تا قيام قيامت، كمتر از يك صد سال عمر مي كنند؛ زيرا افراد زيادي بعد از آن آمدند كه صدها سال زندگي كردند كه ما در بخش «امكان عملي» مدارك آن ها را ارائه خواهيم كرد. مثل ابوجعفر سجزي كه بيش از يك صد و چهل سال زندگي كرد. در ميان مردم امروز نيز مي توان صدها و يا شايد هزاران نفر را يافت كه بيش از يك صد سال عمر كرده اند و هم اكنون زنده هستند.

بنابراين، اين روايتي كه ابن تيميه به آن استناد كرده است، به هيچ وجه نمي تواند محال بودن عمر طولاني را براي امت اسلامي ثابت كند.

ب: روايت دوم؛ (عمر امتي من ستين الي سبعين سنة)

ابن تيميه در پايان سخنش مي گويد: هرچه زمان بگذرد عمر انسان ها كمتر و كوتاه تر مي شود مثال مي زند به عمر حضرت آدم عليه السلام و مي گويد: در آن زمان عمر طولاني بوده و لي در امت پيامبر عمر كوتاه تر شده است و اين سخن خود را مستند به اين روايت ذيل مي كند و مي گويد:

فكان العمر في ذلك الزمان طويلا ثم أعمار هذه الأمة ما بين الستين إلي السبعين وأقلهم من يجوز ذلك كما ثبت ذلك في الحديث الصحيح.

پس عمر در آن زمان طولاني بود، سپس عمرهاي اين امت بين شصت تا هفتاد سال است و كمتر است كه از اين عدد تجاوز كند؛ چنانچه اين مطلب در روايت صحيح ثابت است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي ۷۲۸ هـ)، منهاج السنة النبوية، ج۴، ص۹۱، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

روايتي كه مورد استناد ابن تيمه را ترمذي در سنن خود اين گونه نقل كرده است:

حدثنا إِبْرَاهِيمُ بن سَعِيدٍ الْجَوْهَرِيُّ حدثنا محمد بن رَبِيعَةَ عن كَامِلٍ أبي الْعَلَاءِ عن أبي صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم: عُمْرُ أُمَّتِي من سِتِّينَ سَنَةً إلي سَبْعِينَ سَنَةً.

از ابوهريره نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم گفت: عمر امت من بين شصت تا هفتاد سال است.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي ۲۷۹هـ)، سنن الترمذي، ج۴، ص۵۶۶، ح۲۳۳۱، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

پاسخ: اين روايت در مقام بيان عمر متوسط و متعدل امت است نه حصر عمر در اين اعداد:

ابن تيميه، از اين روايت اين چنين برداشت نموده كه عمر امت اسلام بين شصت تا هفتاد است پس بنابراين، بيشتر از اين، براي كسي طول عمر امكان ندارد. اين براداشت بر خلاف اعتقاد علماي اهل سنت است.

مباركفوري يكي از علماي به نام اهل سنت در كتاب «تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي» مي گويد:

فالظاهر أن المراد به أن عمر الأمة من سن المحمود الوسط المعتدل الذي مات فيه غالب الأمة ما بين العددين منهم سيد الأنبياء وأكابر الخلفاء كالصديق والفاروق والمرتضي وغيرهم من العلماء والأولياء مما يصعب فيه الاستقصاء انتهي.

ظاهرا مراد روايت اين است كه عمر امت از عمرهاي پسنديده و حد وسط و متعدل است كه غالب امت بين اين دو عدد مرده اند. از جمله سيد انبياء، بزرگان خلفاء همانند صديق و فاروق و مرتضي و غير آنان از علما و اولياء كه نمونه هاي آن مشكل است شمار شود.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاي۱۳۵۳هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج۶، ص۵۱۳، دار الكتب العلمية - بيروت.

طبق سخن فوق، اين روايت عمر متوسط امت اسلامي را بيان مي كند نه عمر دقيق تمام مسلمانان را؛ زيرا تعداد زيادي از مسلمانان را مي شناسيم در سن كمتر از شصت و يا بيشتر از آن، از دنيا رفته اند؛ از جمله عثمان بن عفان در سن ۸۲ سالگي از دنيا رفته است. ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد:

عثمان بن عفان بن أبي العاص بن أمية بن عبد شمس القرشي الأموي أمير المؤمنين أبو عبد الله وأبو عمر وأمه أروي بنت كريز بن ربيعة بن حبيب بن عبد شمس أسلمت و أمها البيضاء بنت عبد المطلب عمة رسول الله صلي الله عليه وسلم ولد بعد الفيل بست سنين علي الصحيح.

عثمان، بنا بر نقل صحيح، در سال ششم عام الفيل به دنيا آمده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج۴، ص۴۵۶، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۲هـ - ۱۹۹۲م.

طبق اين نقل، عثمان بن عفان در زمان مرگ، نزديك به ۸۲ سال سن داشته است. همچنين عباس عموي رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز در زمان وفات، ۸۸ سال سن داشته است؛ چنانچه محمد بن سعد در طبقات الكبري مي گويد:

وتوفي العباس يوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتين وثلاثين في خلافة عثمان بن عفان وهو بن ثمان وثمانين سنة ودفن بالبقيع.

عباس عموي پيامبر صلي الله عليه وآله روز جمعه و در سال سي و سه، در زمان خلافت عثمان وفات كرد و در زمان وفات هشتاد و هشت ساله بود و در بقيع دفن شد.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي۲۳۰هـ)، الطبقات الكبري، ج۴، ص۳۱، ناشر: دار صادر - بيروت.

اگر ابن تيميه از اين روايت حصر را مي فهمد، بايد از او پرسيد كساني كه كمتر از اين اعداد يا بيشتر از اين اعداد عمر كرده اند، آيا از امت اسلام محسوب مي شوند يانه؟ در هر دو صورت در محذوريت گير خواهد كرد.

در نتيجه اقرار خواهد نمود كه بيشتر از اين اعداد هم عمر براي انسان امكان دارد و از حيطه قدرت خدا خارج نيست. عمر حضرت مهدي عليه السلام نيز از مجراي همين امكان قابل قبول است؛ چنانچه خود علماي اهل سنت به آن اعتراف دارند كه در پايان به سخنانشان اشاره خواهد شد.

۲. بررسي امكان طول عمر از نظر ادله نقلي، عقلي، علمي و عملي

نقطه مشترك كلام ابن تيميه و تفتازاني، در اين بود كه با توجه به آن چه در جامعه اسلامي ديده مي شود، عادتاً عمر طولاني يك شخص به اين اندازه، محال است.

آنها طول عمر را از نظر عادي محال مي دانند. در اين بخش ما با ذكر نمونه هايي، ثابت مي نماييم علاوه بر اين كه از نظر عقلي و علمي عمر طولاني محال نيست، از نظر عادي هم هيچ محذوريتي ندارد و نمونه هايي فراواني حتي در تاريخ اسلام وجود دارد كه بر خلاف ادعاي ابن تيميه فراتر از هفتاد و هشتاد سال عمر داشته اند.

گفتار اول: امكان طول عمر از نظر قرآن طول عمر به دست خداوند است

با توجه به آيات قرآن، تمام عالم وجود، در حيطه قدرت باري تعالي است، او است كه مي مراند و زنده مي كند، و نيز عمر طولاني و يا كوتاهي عمر همانند بسياري از اتفاقات ديگر در اختيار خود انسان نيست و تنها خداوند است كه زمان دقيق اجل و مرگ را تعيين مي كند.

همان خداي كه انسان را از هيچ خلق كرده، مي تواند به او عمر طولاني داده و او را هزاران سال از نعمت هاي خود بهره مند سازد؛ چنانچه باريتعالي در سوره فاطر آيه ۱۱ در اين باره مي فرمايد:

وَاللَّهُ خَلَقَكمُ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكمُ ْ أَزْوَاجًا وَمَا تحَْمِلُ مِنْ أُنثيَ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فيِ كِتَابٍ إِنَّ ذَالِكَ عَليَ اللَّهِ يَسِيرٌ. (فاطر/۱۱.)

خداوند، شما را از خاك آفريد آن گاه از نطفه سپس شما را مرد و زن قرار داد و هيچ زني باردار نمي شود و وضع حمل نمي كند جز به علم الهي و هيچ كس عمر طولاني نمي كند و يا از عمرش كاسته نمي گردد، مگر آن كه در كتاب علم خدا ثبت است، كه اين كار براي خداوند آسان است .

طبق اين آيه، كم و زياد شدن عمر به دست خداوند است و تنها او است كه از اين قضيه با خبر است و اين كار براي خداوند آسان است.

علامه طباطبايي(ره) در تفسير اين آيه مي نويسد:

وقوله: «وَما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ» أي وما يمد ويزاد في عمر أحد فيكون معمرا ولا ينقص من عمره أي عمر أحد إلا في كتاب.

و قول خداوند كه فرموده: «و هيچ كس عمر طولاني نمي كند و از عمر كسي كم نمي شود مگر آن كه در كتاب ثبت شده است»؛ يعني عمر كسي به درازا نمي كشد و زياد نمي شود تا معمر شود و از عمر كسي هم كم نمي شود مگر اين كه در كتاب، موجود است.

طباطبايي، سيد محمد حسين (متوفاي ۱۴۱۲هـ)، الميزان في تفسير القرآن ، ج۱۷، ص۲۶، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة ، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۷هـ.

أزدي بلخي، از مفسران اهل سنت نيز به آيه يازدهم سوره فاطر و تعيين طول عمر انسان ها در لوح محفوظ اشاره كرده است:

ثم قال جل وعز: (وما يعمر من معمرٍ) يعني من قل عمره أو كثر فهو إلي أجله الذي كتب له، ثم قال جل وعز: (ولا ينقص من عمره) كل يوم حتي ينتهي إلي أجله (إلا في كتابٍ) اللوح المحفوظ مكتوب قبل إن يخلقه (إن ذلك علي الله يسيرٌ، فاطر:۱۱) الأجل حين كتبه الله جل وعز في اللوح المحفوظ.

خداوند مي فرمايد: «و هيچ كس عمر طولاني نمي كند» يعني كسي كه كم عمر كرده يا كسي كه عمر طولاني دارد، اين ها همان مدتي است كه در كتاب براي شان معين شده است، سپس مي فرمايد: «از عمر كسي كم نمي شود» حتي يك روز، تا موقعي كه منتهي مي شود به مرگش، «مگر آن كه در كتاب» يا لوح محفوظ ثبت شده است قبل از آن كه او خلق شود و «اين براي خداوند آسان است»، مرگ، هنگامي كه خداوند آن را در لوح محفوظ ثبت كرد، تعيين شده است.

الأزدي البلخي، أبو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشير (متوفاي۱۵۰هـ)، تفسير مقاتل بن سليمان، ج۳، ص۷۴، تحقيق: أحمد فريد، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۴هـ - ۲۰۰۳م.

در كتاب جامع البيان محمد بن جرير طبري، به عالم بودن خداوند به مدت عمر و ثبت بودن طول عمر در كتاب قبل از به وجود آمدن فرد، اشاره دارد:

وقوله (وما يعمر من معمر ولا ينقص من عمره إلا في كتاب) اختلف أهل التأويل في تأويل ذلك فقال بعضهم معناه وما يعمر من معمر فيطول عمره ولا ينقص من عمر آخر غيره عن عمر هذا الذي عمر عمرا طويلا إلا في كتاب عنده مكتوب قبل أن تحمل به أمه و قبل أن تضعه قد أحصي ذلك كله و علمه قبل أن يخلقه لا يزاد فيما كتب له و لا ينقص.

خداوند مي فرمايد: «و هيچ كس عمر طولاني نمي كند و از عمر كسي كم نمي شود مگر آن كه در كتاب ثبت شده است»، اهل تأويل در بيان معناي آيه اختلاف كرده اند، عده اي از آنان گفته اند كه معناي آيه چنين مي شود:

«كسي عمرش طولاني نمي شود و از عمر شخص ديگري غير از خودش، كم نمي شود مگر آن كه در كتاب نزد خداوند ثبت است، قبل از آن كه مادرش به او حامله شود و قبل از آن كه او را به دنيا آورد، همه اين ها براي او معين است و خداوند به آن ها آگاه است قبل از آن كه او خلق شود و در آن چه براي او معين شده نه زياد مي شود و نه كم.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي ۳۱۰هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج۲۲، ص۱۲۲، ناشر: دار الفكر، بيروت - ۱۴۰۵هـ.

فخررازي نيز در بيان معناي اين آيه به نفوذ اراده و قدرت خداوند و آسان بودن انجام هر فعلي براي خداوند، اشاره مي كند.

ثم بين نفوذ إرادته بقوله: (وَما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ) فبين أنه هو القادر العالم المريد والأصنام لا قدرة لها ولا علم ولا إرادة، فكيف يستحق شي ء منها العبادة، وقوله: (إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ) أي الخلق من التراب ويحتمل أن يكون المراد التعمير والنقصان علي اللّه يسير، ويحتمل أن يكون المراد أن العلم بما تحمله الأنثي يسير والكل علي اللّه يسير.

سپس خداوند نفوذ اراده خود را، با توجه به آيه بيان مي كند، «و هيچ كس عمر طولاني نمي كند و از عمر كسي كم نمي شود مگر آن كه در كتاب ثبت شده است»؛ پس روشن مي كند كه خداوند عالم، قادر و صاحب اراده است و بت ها نه قدرتي دارند، نه علمي و نه ارده اي، پس چگونه آن بت ها مي توانند مستحق عبادت باشند؟

و اين سخن خداوند كه مي فرمايد: «اين ها براي خداوند آسان است»، يعني خلق كردن انسان از خاك؛ و يا احتمال دارد كه بگوييم مراد، اعطاي عمر طولاني و يا كم كردن عمر بر خداوند آسان است و احتمال دارد اين كه منظور، علم داشتن خداوند به آن چه زن حمل مي كند، باشد كه براي خداوند آسان است...

و نهايتاً مي گويد:

همه اين چيز ها براي خداوند آسان است.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي۶۰۴هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۱۰، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۱هـ - ۲۰۰۰م.

جلال الدين سيوطي با اشاره به آيه شصت و يكم سوره نحل، دلالت آيه يازده سوره فاطر را بر مساله طول عمر و معين بودن عمر در كتاب را بيان مي كند.

قال كعب: لو دعا الله عُمْرَ لأخَّر في أجله فقيل له: أليس قد قال الله (فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون) نحل: ۶۱. فقال كعب: وقد قال الله (وما يعمر من معمر ولا ينقص من عمره إلا في كتاب)، فاطر- الآية: ۱۱. قال الزهري: وليس أحد إلا له عمر مكتوب فرأي أنه ما لم يحضر أجله فإن الله يؤخر ما شاء وينقص (فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون).

كعب گفت: اگر كسي از خدا عمر بخواهد، در مرگش تأخير خواهد افتاد؛ به كعب گفته شد: آيا خداوند چنين نفرموده: «زماني كه أجل شان برسد لحظه اي به عقب يا جلو نمي افتد». كعب گفت: خداوند فرموده: «و هيچ كس عمر طولاني نمي كند و از عمر كسي كم نمي شود مگر آن كه در كتاب ثبت شده است»؛ زهري گفته: كسي نيست مگر اين كه برايش عمر معين شده، پس ديده مي شود كسي أجلش نمي رسد و خداوند أجل را به تأخير مي اندازد هر مقدار كه بخواهد و يا عمر را كوتاه مي كند؛ «زماني كه أجل شان برسد لحظه اي به عقب يا جلو نمي افتد».

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، الدر المنثور، ج۳، ص۴۴۸، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۳.

شوكاني از علماي اهل سنت در فتح القدير به احاطه قدرت و علم خداوند بر همه چيز اشاره مي كند و منظور از كتاب كه در آيه ذكر شده را، لوح محفوظ مي داند.

فلا يخرج شي ء عن علمه و تدبيره «وَما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ» أي: ما يطول عمر أحد، ولا ينقص من عمره إلا في كتاب، أي: في اللوح المحفوظ.

پس چيزي از علم و تدبير خداوند خارج نيست و كسي عمر طولاني نمي كند و از عمرش كم نمي شود مگر آن كه در كتاب، معين شده؛ يعني عمر كسي طولاني نمي شود و از عمر كسي كم نمي شود مگر آن كه در كتاب آمده، منظور از كتاب، لوح محفوظ است.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي۱۲۵۵هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج۴، ص۳۴۲، ناشر: دار الفكر - بيروت.

همانطوريكه در سخنان علماي كه ذكر شد، مشاهده مي شود كه همه امت اسلامي، بر امكان طول عمر يك انسان عقيده دارند و اين مسأله را ممكن مي دانند و از نظر هيچ كسي يك امر محالي نيست؛ چرا كه اعطاي عمر و تعيين آن، و كم يا زياد شدن مدت عمر در اختيار خداوند است و هيچ كس ديگري اختياري در آن ندارد. براين اساس خداوند براي هركسي كه مصلحت بداند عمر طولاني را مقدر مي فرمايد.

با توجه به اين آيات شيعيان، عمر طولاني امام زمان عليه السلام را يك امر مقدور در حيطه قدرت خداوند متعال مي داند و بر اساس رواياتي كه در منابع معبتر شيعه آمده، معتقد به وجود امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و زنده بودن ايشان مي باشند و بر اين باور اند كه آن حضرت داراي عمري طولاني است و در آخر الزمان، هنگامي كه خداوند اذن دهد ظهور مي كند، مردم را از ظلمِ ظالمان نجات داده و مردمان حكومت تشكيل خواهند داد.

در پايان دلائل قرآني، بيان زيباي حضرت آيت الله العظمي سبحاني را كه در پاسخ افرادي كه بر عمر طولاني امام زمان عليه السلا اشكال كرده اند مرور كنيم:

وأما الحل: فأن السؤال عن إمكان طول العمر، يعرب عن عدم التعرف علي سعة قدرة الله سبحانه: (وما قدروا الله حق قدره)، فإنه إذا كانت حياته وغيبته وسائر شؤونه، برعاية الله سبحانه، فأي مشكلة في أن يمد الله سبحانه في عمره ما شاء، ويدفع عنه عوادي المرض ويرزقه عيش الهناء. وبعبارة أخري: إن الحياة الطويلة إما ممكنة في حد ذاتها أو ممتنعة، والثاني لم يقل به أحد، فتعين الأول، فلا مانع من أن يقوم سبحانه بمد عمر وليه، لتحقيق غرض من أغراض التشريع.

جواب حلي اين است: كساني كه از مي پرسند آيا عمر طولاني امام زمان عليه السلام امكان دارد يانه؟، شناختي از وسعت قدرت خداوند متعال ندارند كه فرموده: «قدر خدا را چنان كه در خور اوست نشناختند»؛ چرا كه اگر حيات و غيبت و ساير شؤون آن حضرت به عنايت خداوند است، چه مشكلي وجود دارد در اين كه عمر او را هرچه بخواهد طولاني سازد و از وجود او مرض ها را دور سازد و زندگي گوارايي برايش فراهم سازد. به ديگر سخن: زندگي طولاني في نفسه يا ممكن است يا محال. دومي را هيچ كسي قائل نشده است، پس اولي معين است. بنابراين، هيچ مانعي وجود ندارد از اين كه خداوند براي تحقق تشريعي، عمر وليش را طولاني گرداند.

السبحاني، الشيخ جعفر، (معاصر)، الأئمة الإثني عشر، دراسة موجزة عن شخصيتهم وحياتهم، ص۲۲۸، طبق برنامه مكتبه اهل البيت عليهم السلام.

گفتار دوم: طول از نظر امكان عقلي:

از نظر عقل و قواعد عقلي نيز، طولاني شدن عمر شخصي حتي تا هزاران سال هيچ محذوري نداشته و محال نيست. اين امري است كه همه عقلاء آن را تصديق خواهند كرد؛ زيرا هيچ دليلي بر محال بودن وجود ندارد.

عمر بيش از حد طبيعي، از تفضلات و اعطاي خداوند است:

فخررازي از مفسران شهير اهل سنت، مي گويد: با در نظر گرفتن تركيب بدني انسان، عقل با عمر بيش از حد طبيعي موافق است. آنهايي كه عمر بيش از۱۲۰ سال را محال و غير ممكن مي دانند، سخن شان خلاف حكم عقل است. و اگر منظور شان اين است كه عمر بيش از اين حد طبيعي نيست در اين سخن با آنها موافقيم ولي ما معتقديم كه عمر بيشتر از آن از تفضلات و اعطاي الهي است و نمونه هاي آن در تاريخ و جود داشته است:

والعقل يوافقها فإن البقاء علي التركيب الذي في الإنسان ممكن لذاته، وإلا لما بقي، ودوام تأثير المؤثر فيه ممكن لأن المؤثر فيه إن كان واجب الوجود فظاهر الدوام وإن كان غيره فله مؤثر، وينتهي إلي الواجب وهو دائم، فتأثيره يجوز أن يكون دائماً فأذن البقاء ممكن في ذاته، فإن لم يكن فلعارض لكن العارض ممكن العدم وإلا لما بقي هذا المقدار لوجوب وجود العارض المانع.

فظهر أن كلامهم علي خلاف العقل والنقل(ثم نقول) لا نزاع بيننا وبينهم لأنهم يقولون العمر الطبيعي لا يكون أكثر من مائة وعشرين سنة ونحن نقول هذا العمر ليس طبيعياً بل هو عطاء إلهي، وأما العمر الطبيعي فلا يدوم عندنا ولا لحظة، فضلاً عن مائة أو أكثر.

عقل با عمر (بيش از صد و بيست سال) موافقت دارد، چون بنا بر خصوصياتي كه انسان دارد، بقاء براي ذات انسان ممكن است، و گرنه انسان داراي بقاء نيست؛ دوامِ اثرِِ آن چيزي كه در ذات ممكن مؤثر است، امكان دارد، چون اگر مؤثر در ممكن الوجود، واجب الوجود باشد، دوام ممكن الوجود واضح است (به تأثير واجب الوجود) و اگر مؤثر غير واجب الوجود باشد، باز هم واجب الوجود با واسطه مؤثر است و تأثير منتهي به واجب الوجود مي شود كه تأثيرش دائم است. تأثير واجب الوجود به صورت دائم مجاز است تا هنگامي كه بقا در ذات ممكن الوجود، امكان داشته باشد و اگر تصور اين باشد كه عمر بيش از صد و بيست سال نيست، به خاطر عارضي است كه آن عارض امكان عدم مي باشد؛ اگر عارضي هم براي امكان عدم نباشد، بيش از صد و بيست سال نمي توان عمر كرد، به خاطر حتمي بودن وجود مانعي كه بر انسان در قبل از اين سن عارض مي شود.

فخر رازي مي گويد:

روشن است كه كلام آن ها خلاف عقل و نيز نقل هايي كه وجود دارد، است.

بعد مي گويد:

معتقديم كه نزاعي بين ما و آن ها نيست، چون آن ها مي گويند عمر طبيعي بيش از صد و بيست سال نيست و ما مي گوييم عمر بيش از صد و بيست سال طبيعي نيست بلكه عطاي الهي است، عمر طبيعي در نزد ما نيز بيش از صد يا صد و بيست سال نمي باشد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي(متوفاي۶۰۴هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج۲۵، ص۳۸، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۱هـ - ۲۰۰۰م.

خلاصه كلام فخررازي اين است كه عمر بيش از صد و بيست سال عقلاً امكان دارد، اگر چه بگوييم بيش از اين اندازه، طبيعي نيست و تفضل و عطايي از جانب خداوند باشد؛ مصاديق اين تفضلات در خارج وجود داشته و دارد.

هزار سال يا عمر دائمي براي انسان طبيعي و ممكن است:

إبن عربي در كتاب فتوحات المكية، مي گويد: انسان با اندازه اطلاعي كه از طبعيت دارد، عمر طبيعي انسان را ۱۲۰ سال مي داند، ولي اگر كسي يك سال يا بيشتر از اين عمر طبيعي عمر نمايد، عمر هزاران سال و يا عمر دائمي را برايش ممكن خواهد بود؛ چرا كه اين هم همان عمر طبيعي است، لكن در محدوده قوت علمي انسان نمي گنجد:

وإن الناس ما عرفوا من أمر الطبيعة إلا قدر ما أطلعهم الحق عليه من ذلك مما ظهر لهم في مدد حركات الأفلاك والكواكب السبعة ولهذا جعلوا العمر الطبيعيّ مائة وعشرين سنة الذي اقتضاه هذا الحكم فإذا زاد الإنسان علي هذه المدّة وقع في العمر المجهول وإن كان من الطبيعة ولم يخرج عنها ولكن ليس في قوّة علمه أن يقطع عليه بوقت مخصوص فكما زاد علي العمر الطبيعيّ سنة وأكثر جاز أن يزيد علي ذلك آلافاً من السنين وجاز أن يمتد عمره دائماً ولولا أن الشرع عرّف بانقضاء مدة هذه الدار وإن كل نفس ذائقة الموت وعرّف بالإعادة وعرّف بالدار الآخرة وعرّف بأنّ الإقامة فيها في النشأة الآخرة إلي غير نهاية ما عرفنا ذلك

همانا مردم از امر طبيعت (مانند امتداد حركات افلاك و كواكب هفتگانه) تنها به اندازه اطلاع شان از جانب حق چيزهاي مي دانند به اين جهت و به مقتضاي اين حكم، عمر طبيعي را صد و بيست سال قرار داده اند. پس اگر انساني بيش از صد و بيست سال عمر كرد، در عمر مجهول واقع مي شود، اگر چه اين عمر طبيعي است و از دايره طبيعي بودن خارج نمي شود، لكن در قدرت علم مردم يا خود آن شخص نيست كه مطمئن در وقت مخصوصي براي عمر او باشند، چنان كه اگر شخصي يك سال يا بيشتر از يك سال، زيادتر از عمر طبيعي عمر كرد، امكان دارد كه بتواند چندين هزار سال عمر كند و همين طور ممكن است كه عمر دائمي داشته باشد؛ اگر چه درباره اين دنيا زماني براي پايان در نظر گرفته شده است و هر نفْسي طعم مرگ را مي چشد.

الطائي الخاتمي، محيي الدين علي بن محمد(متوفاي۶۳۸هـ)، الفتوحات المكية في معرفة الاسرار الملكية، ج۱، ص۳۸۹، ناشر: دار إحياء التراث العربي- لبنان- ۱۴۱۸هـ-۱۹۹۸م، الطبعة: الأولي.

مطلب بالا بيانگر اين است كه عقلاً امكان طول عمر بيش از صد و بيست سال وجود دارد، چه در نظر فخر رازي كه قائل به عطاي الهي بودن عمر بالاتر از صد و بيست سال است و آن را طبيعي نمي داند و يا در نظر إبن عربي كه كلاً عمر را به هر مقدار باشد طبيعي مي داند؛ اگر چه عمر، چه بيش از صد و بيست سال و چه كمتر از صد و بيست سال باشد، غير از خداوند، كسي زمان پايان عمر را نمي داند و كسي نمي تواند در به پايان رسيدن عمر خود يا ديگران وقت قرار دهد.

طول عمر انسان به هزاران سال از نظر منطقي ممكن است:

آيت الله شهيد محمد باقر صدر رحمة الله عليه در كتاب «بحث حول المهدي عليه السلام» در مورد عمر طولاني امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و امكان داشتن اين قضيه را با عنوان امكان منطقي يا فلسفي بحث كرده اند:

وأقصد بالإمكان المنطقي أو الفلسفي: أن لا يوجد لدي العقل وفق ما يدركه من قوانين قبلية - أي سابقة علي التجربة - ما يبرر رفض الشئ والحكم باستحالته....

ولا شك في أن امتداد عمر الإنسان آلاف السنين ممكن منطقيا، لأن ذلك ليس مستحيلا من وجهة نظر عقلية تجريدية، ولا يوجد في افتراض من هذا القبيل أي تناقض، لأن الحياة كمفهوم لا تستبطن الموت السريع، ولا نقاش في ذلك. كما لا شك أيضا ولا نقاش في أن هذا العمر الطويل ليس ممكنا إمكانا عمليا، علي نحو الإمكانات العملية للنزول إلي قاع البحر أو الصعود إلي القمر، ذلك لأن العلم بوسائله وأدواته الحاضرة فعلا، والمتاحة من خلال التجربة البشرية المعاصرة، لا تستطيع أن تمدد عمر الإنسان مئات السنين، ولهذا نجد أن أكثر الناس حرصا علي الحياة وقدرة علي تسخير إمكانات العلم، لا يتاح لهم من العمر إلا بقدر ما هو مألوف.

وأما الإمكان العلمي فلا يوجد علميا اليوم ما يبرر رفض ذلك من الناحية النظرية.

منظور از امكان منطقي يا فلسفي اين است كه بر خلاف مدركات عقل از قوانين قبلي، چيزي كه باعث ترك مدركات و يا استحاله مدركات عقل شود، نباشد....

بدون شك، طول عمر انسان به مدت هزاران سال، امكان منطيقي وجود دارد؛ چرا كه اين مسأله از ديد عقلي صرف محال نيست و در فرض آن نيز هيچ كدام تناقضي هم وجود ندارد؛ زيرا حيات مفهومي است كه مردن سريع را در شكم خود ندارد و در اين هيچ مناقشه اي نيست. همانگونه كه هيچ ترديد و مناقشه ي نيست در اين كه اين عمر طولاني، قابل دسترسي به صورت طبيعي نيست. به اين صورت كه مثلا با رفتن به عمق دريا يا رفتن به ماه عمر يك انسان طولاني شود؛ زيرا علم با وسائل و لوازم فعلي خود، و آنچه طبق تجربه بشري به دست آورده است، نمي تواند عمر يك انسان را چند صد سال طولاني سازد؛ و به همين دليل مي بينيم كه بيشتر مردم، ميل فراوان به زندگي دارند اما قدرت بر تسخير امكانات علم، جز به مقدار عادي به آنها اجازه زندگي نمي دهد.

اما از جهت علمي، هيچ دليلي وجود ندارد كه بتواند از ناحيه نظري، امكان علمي اين مطلب را رد كند.

الصدر، السيد محمد باقر(متوفاي ۱۴۰۲هـ)، البحث حول المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، ص۶۶، تحقيق: الدكتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مركز الغدير للدراسات الإسلامية، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ- ۱۹۹۶م.

نتيجه:

طول عمر انسان از نظر منطقي نيز ممكن و از حد طبيعي خارج نبوده و از تفضلات و اعطاي خداوند است.

گفتار سوم: طول عمراز نظر امكان علمي

منظور از امكان علمي، اين نيست كه بشر امروز مي تواند امكان عمر طولاني، حتي تا هزاران سال را ثابت كند؛ بلكه مقصود عدم محال بودن آن است.

توضيح مطلب: در عالم چيزهايي وجود دارد كه امروزه هيچ كسي نمي تواند به صورت عملي آن ها را انجام دهد؛ اما از نظر علمي محال بودن آن كار ثابت نشده و دليل قطعي در اختيار دانشمندان نيست كه محال بودن آن را ثابت كند؛ مثل صعود به سياره زهره. هر چند كه امروزه بشر تنها به سياره ماه توانسته صعود كند؛ اما با پيشرفت دانش بشري قطعا مي تواند به ساير سيارات نيز صعود كند؛ پس از نظر علمي صعود به زهره و يا هر سياره ديگري محال نيست؛ هر چند كه امروزه از نظر عملي براي بشر امكان پذير نيست.

مرحوم مظفر رضوان الله تعالي عليه در اين باره نوشته اند:

وأقصد بالإمكان العلمي: أن هناك أشياء قد لا يكون بالإمكان عمليا لي أو لك، أن نمارسها فعلا بوسائل المدنية المعاصرة، و لكن لا يوجد لدي العلم و لا تشير اتجاهاته المتحركة إلي ما يبرر رفض إمكان هذه الأشياء و وقوعها وفقا لظروف و وسائل خاصة، فصعود الإنسان إلي كوكب الزهرة لا يوجد في العلم ما يرفض وقوعه، بل إن اتجاهاته القائمة فعلا تشير إلي إمكان ذلك، و إن لم يكن الصعود فعلا ميسورا لي أو لك، لأن الفارق بين الصعود إلي الزهرة و الصعود إلي القمر ليس إلا فارق درجة، و لا يمثل الصعود إلي الزهرة إلا مرحلة تذليل الصعاب الإضافية التي تنشأ من كون المسافة أبعد، فالصعود إلي الزهرة ممكن علميا و إن لم يكن ممكنا عمليا فعلا.

منظور از امكان علمي: اين است كه انجام دادن چيزي عملا براي من و تو با وسائل امروزي شهر نشيني امكان پذير نباشد؛ در حالي كه علم و آنچه هميشه در حال پيشرفت است، هيچ دليلي ندارد كه امكان يا وقوع آن را در ظروف و حالات خاصي رد كند. در مورد رفتن انسان به ستاره زهره، در علم چيزي نيست كه امكان آن را باطل بداند، بلكه استدلال ها و مباحث موجود اشاره به امكان آن دارد، اگر چه اين صعود فعلا براي من يا تو ممكن نباشد؛ زيرا آن چه باعث تفاوت ميان رفتن به زهره و رفتن به ماه است چيزي نيست جز يك طبقه فاصله؛ و هيچ فرق بين آن دونيست، مگر اين كه سخت تر است و زحمتش بيشتر است و آن هم به خاطر دور تر بودن زهره نسبت به ماه است، پس صعود به زهره از نظر علمي ممكن است اگر چه در عمل، در حال حاضر، ممكن نيست.

الصدر، السيد محمد باقر(متوفاي ۱۴۰۲هـ)، البحث حول المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، ص۶۶، تحقيق: الدكتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مركز الغدير للدراسات الإسلامية، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ- ۱۹۹۶م.

عمر طولاني؛ حتي بيش از هزاران سال آن، هر چند كه ممكن است از نظر عملي فعلا ميسور نباشد؛ اما هيچ دانشمندي نمي تواند ادعا كند كه از نظر علمي محال است، كسي نمي تواند براي پايان عمر بشر و حتي براي پايان عمر طبيعي، زمان دقيقي را معين كند و ادعا كند كه عمر بيش از آن زمان، محال است. اين مطلب واضح و روشن است.

نظام الدين نيشابوري، از مفسران نامدار اهل سنت، از قول بعضي از أطباء نقل كرده است كه: «عمر طبيعي براي انسان صد و بيست سال است» سپس به آن پاسخ مي دهد كه عمر نوح و كساني همانند او اين قاعده را نقض مي كند:

قال بعض الأطباء: العمر الطبيعي للإِنسان مائة و عشرون سنة. فاعترضوا عليهم بعمر نوح عليه السلام و غيره, و ذلك أن المفسرين قالوا: عمر نوح الفاً و خمسين سنة بعث علي رأس أربعين, و لبث في قومه تسعمائة و خمسين, و عاش بعد الطوفان ستين. و عن وهب أنه عاش ألفاً و اربعمائة سنة. و يمكن أن يقال: إنهم ارادوا بالطبيعي ما كان أكثرياً في أعصارهم. و لا ينافي هذا كون بعض الأعمار زائداً علي هذا القدر بطريق خرق العادة علي أن العادة قد تختلف باختلاف الأعصار و الأدوار, و لهذا قال صلي الله عليه وسلم أعمار أمتي ما بين الستين والسبعين.

بعضي از أطباء گفته اند: عمر طبيعي براي انسان صد و بيست سال است. با بيان عمر حضرت نوح عليه السلام و عده اي ديگر، به اين قول اعتراض كرده اند، بنابر آن كه مفسرين قائلند حضرت نوح عليه السلام هزار و پنجاه سال عمر كرد، در سن چهل سالگي به نبوت مبعوث شد و در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال بود و بعد از طوفان شصت سال زندگي كرد. و از وهب نقل شده كه هزار و چهارصد سال زندگي كرده است. ممكن است گفته شود: أطباء از عمر طبيعي، آن عمري مورد نظر شان است كه بيشترين و طولاني ترين در زمان هاي خود باشند. لكن اين مسأله با بعضي از عمر هايي كه بيش از اين مقدار، از جهت خارق العاده بودن و اين كه اين طول عمر با اختلاف زمان ها و دوره ها مختلف است، باشد منافاتي ندارد، براي همين رسول الله صلي الله عليه وآله فرمودند: عمر هاي امت من بين شصت و هفتاد سال است.

النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاي ۷۲۸ هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج۵، ص۳۷۴، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت -لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۶هـ - ۱۹۹۶م.

حتي امروزه نيز افرادي وجود دارد كه بيش از۱۲۰ سال سن دارند؛ بنابراين، از نظر علمي نمي توان براي انسان، زمان دقيقي را مشخص كرد و ادعا نمود كه طولاني تر از آن محال است.

حضرت آيت الله العظمي سبحاني مي گويد:

أضف إلي ذلك ما ثبت في علم الحياة، من إمكان طول عمر الإنسان إذا كان مراعيا لقواعد حفظ الصحة، وأن موت الإنسان في فترة متدنية، ليس لقصور الاقتضاء، بل لعوارض تمنع عن استمرار الحياة، ولو أمكن تحصين الإنسان منها بالأدوية والمعالجات الخاصة لطال عمره ما شاء.

علاوه بر اين، آنچه در علوم تجربي ثابت شده است؛ كه اگر انسان قواعد حفظ سلامتي را مراعات كند، امكان طول عمر براي او وجود دارد؛ و مرگ انسان در زماني زودرس، به خاطر نبودن مقتضي نيست، بلكه به خاطر موانعي است كه جلوي استمرار زندگي را مي گيرد. و اگر مي شد انسان را با داروها و معالجات خاص، حفظ كرد، عمر او تا جايي كه مي خواست طولاني مي شد.

السبحاني، الشيخ جعفر (معاصر)، الأئمة الإثني عشر، ص۲۲۸، طبق برنامه كتابخانه اهل البيت عليهم السلام.

گفتار چهارم: طول عمر ازنظرامكان عملي وارائه نمونه هاي آن:

روشن است كه بهترين دليل براي اثبات امكان چيزي، وقوع و سابقه آن است، اگر در گذشته ولو يكبار چنين اتفاقي افتاده باشد، اصل امكان آن چيز ثابت مي شود و ممكن است كه در آينده نيز اتفاق بيفتد.

بنابراين، اگر ثابت شود كه در گذشته هاي دور يا نزديك، كساني بوده اند كه عمر طولاني داشته و صدها سال عمر كرده اند، امكان اتفاق افتادن آن در اين زمان و آينده نيز ثابت خواهد شد و ممكن است اين اتفاق براي هر انساني تكرار شود.

شهيد صدر رحمة الله عليه در كتاب بحث حول المهدي عليه السلام در مورد امكان عملي چنين مي فرمايد:

وأقصد بالإمكان العملي: أن يكون الشئ ممكنا علي نحو يتاح لي أو لك، أو لإنسان آخر فعلا أن يحققه، فالسفر عبر المحيط، والوصول إلي قاع البحر، والصعود إلي القمر، أشياء أصبح لها إمكان عملي فعلا. فهناك من يمارس هذه الأشياء فعلا بشكل وآخر.

مقصود من از امكان علمي اين است كه چيزي به صورتي باشد كه براي من يا شما يا هر انسان ديگري انجان آن امكان پذير باشد؛ سفر به عمق درياها و رفتن به ماه، كارهايي است كه امكان آن بالفعل موجود است؛ و كساني هستند كه اين كارها را به صورت هاي مختلف انجام مي دهند.

الصدر، السيد محمد باقر(متوفاي ۱۴۰۲هـ)، البحث حول المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، ص۶۵، تحقيق: الدكتور عبد الجبار شرارة، ناشر: مركز الغدير للدراسات الإسلامية، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ- ۱۹۹۶م.

افراد زيادي در طول تاريخ بوده اند كه عمر طولاني و حتي نزديك به هزار سال داشته اند، ما در اين بحث تعدادي از اين افراد برخواهيم شمرد.

در كتابهاي خود اهل سنت نامهاي افرادي برده شده كه از۱۰۰ سال به بالا تا هزارها سال عمر كرده اند. نمونه هاي افراد معمرين تا۲۰۰ سال عمر كرده اند فراوان است ما در اينجا از نامبردن اين افراد خود داري مي كنيم تنها نام افرادي را كه از۲۰۰ سال فراتر عمر كرده اند ذكر مي كنيم:

الف: معمرين از: ۲۰۰ تا ۵۰۰ سال

بسياري از علماي اهل سنت، نام افرادي را كه در اين جهان عمر طولاني داشته اند در كتابهايشان آورده اند و برخي نيز كتاب هاي ويژه ي را در اين باره تحرير كرده اند كه در اينجا مي توان به كتاب ابو حاتم سجستاني به نام «المعمرون والوصايا» اشاره كرد. در اين قسمت به نام برخي افرادي كه از دويست به بالا عمر كرده اند مي كنيم:

۱. نصر بن دهمان ۲۰۰سال:

ابن ربه اندلسي از علماي اهل سنت، مي گويد:

فمن بطون غطفان أشجع بن ريث بن غطفان، منهم نصر بن دُهمان وكان من المعمرَّين، عاش مائتي سنة.

از طايفه هاي قبيله غطفان، اشجع بن ريث بن غطفان است و از جمله آن ها نصر بن دهمان است. او همان كسي بود كه عمر طولاني داشته و دويست سال زندگي كرده است.

الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي۳۲۸هـ)، العقد الفريد، ج۳، ص۳۱۶، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، ۱۴۲۰هـ - ۱۹۹۹م.

محمد انصاري تلمساني در «الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة» نيز مي گويد:

فمن بني أشجع بن ريث مَعْقِلُ بن سنان الأشجعيُّ.. ومن أشجع نصر بن دُهْمانَ: وكان من المعمَّرين. عاش مئتي سنة.

نصر بن دهمان، يكي از كساني است كه عمر طولاني داشته و دويست سال زندگي كرده است.

الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي۶۴۴هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج۱، ص۱۳۷، طبق برنامه الجامع الكبير.

۲. شارخ نوه حضرت يعقوب ۲۱۰ سال:

نيشابوري در كتاب «مجمع الأمثال» آورد است كه نوه حضرت يعقوب به نام «شارخ دختر يسير بن يعقوب» ۲۱۰ سال داشته است كه از عجوز بني اسرائيل بزرگتر بوده است:

أكبر من عجوز بني إسرائيل:

قالوا هي شارخ بنت يسير بن يعقوب عليه الصلاة والسلام كانت لها مائتا سنة وعشر سنين فلما مضت لها سبعون عادت شابة وكانت تكون مع يوسف علي نبينا وعليه الصلاة والسلام.

بزرگتر از عجوز بني اسرائيل: گفته اند او شارخ دختر يسير بن يعقوب عليه السلام بود كه ۲۱۰ سال داشت. هنگامي كه به هفتاد سالگي رسيد، جواني اش برگشت و او به همراه حضرت يوسف علي نبينا و عليه السلام بود.

النيسابوري، أبو الفضل أحمد بن محمد الميداني (متوفاي۵۱۸هـ)، مجمع الأمثال، ج۲، ص۱۶۸، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، دار النشر: دار المعرفة - بيروت

۳. حامل بن حارثه۲۳۰سال:

ابو حاتم سجستاني در كتاب «المعمرون» يكي از كساني را كه فراتر از دويست سال عمر كرده، حامل بن حارثه را ذكر كرده و مي گويد:

قالوا: وعاش حامل بن حارثة بن عمرو بن مالك بن عكوة ثلاثين ومائتي سنة.

گفته اند: حامل بن حارثه بن عمرو بن مالك بن عكوه، ۲۳۰سال زندگي كرد.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۳۰، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الكبير.

۴. زهير بن جناب بن هبل ۲۵۰ يا ۴۵۰ سال:

زهير بن جناب بنا بر يك قول، دويست و پنجا سال و طبق قول هشام چهار صد و پنجا سال و طبق قول ديگر چهار صد سال عمر كرده است.

ابو الفرج اصفهاني مي نويسد:

أخبرني محمد بن القاسم الأنباري قال حدثني أبي قال حدثني أحمد ابن عبيد عن ابن الكلبي عن مشيخة من الكلبيين قالوا عاش زهير بن جناب بن هبل بن عبد الله خمسين ومائتي سنة... قال هشام ذكر حماد الراوية أن زهيرا عاش أربعمائة وخمسين سنة قال وقال الشرقي بن القطامي عاش زهير أربعمائة سنة فرأته ابنة له فقالت لابن ابنها خذ بيد جدك...

احمد بن عبيد از ابن كلبي نقل كرده است كه زهير بن جناب بن هبل بن عبد الله ۲۵۰ سال زندگي كرد. هشام مي گويد: حماد روايتي را ذكر كرده كه نشان مي دهد زهير ۴۵۰ سال عمر كرده است. شرقي بن قطامي مي گويد: زهير ۴۰۰ سال زندگي كرد دخترش او را ديد به پسر پسرش گفت: دست جدت را بگير.

الأصبهاني، أبو الفرج (متوفاي۳۵۶هـ)، الأغاني، ج ۱۹، ص۲۶، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان.

البته ابو حاتم سجستاني عمر او را چهار صد و بيست سال ذكر كرده است:

قالوا: ومن المعدودين في المعمرين من قضاعة زهير بن جناب بن هبل بن عبد الله بن كنانة بن بكر بم عوف بن عذرة بن زيد الله بن رفيدة بن كلب بن وبرة، عاش أربعمائة سنة وعشرين سنة، وأوقع مائتي وقعة، وكان سيدا مطاعا شريفا في قومه؛

گفته اند: از جمله معمرين قبيله قضاعه، زهير بن جناب بن هبل بن عبد الله.. است كه ۴۲۰ سال زندگي كرد و در ۲۰۰ جنگ شركت كرد؛ او در ميان قومش آقا و مورد اطاعت و شريف بود.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۱۰، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

۵. معدي كرب حميري۲۵۰ سال:

حسين بن مفضل اصفاني در كتاب «محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء»، نام چند از معمرين را ذكر كرده و از جمله به معدي كرب حميري نيز اشاره كرده و تصريح نموده است كه او دويست و پنجا سال عمر داشته است:

وعاش معدي كرب الحميري مائتين وخمسين سنة.

الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج۲، ص۳۶۲، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بيروت - ۱۴۲۰هـ- ۱۹۹۹م.

۶. عمرو بن ربيعه ۳۴۵ سال:

ابن حبيب بغدادي در «المنمق في أخبار قريش» و محمد بن اسحاق فاكهي در «اخبار مكه» آورده اند كه عمرو بن ربيعه، سيصد و چهل وپنج سال عمر كرده است:

وذكروا أن عمرو بن ربيعة عاش ثلاثمائة سنة وخمسا وأربعين سنة

البغدادي، محمد بن حبيب (متوفاي۲۴۵هـ)، المنمق في أخبار قريش، ج۱، ص۲۸۸، تحقيق: خورشيد أحمد فارق، ناشر: عالم الكتب - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۵هـ -۱۹۸۵م.

الفاكهي، محمد بن إسحاق بن العباس ابوعبد الله (متوفاي۲۷۵هـ)، أخبار مكة في قديم الدهر وحديثه، ج۵، ص۱۵۴، تحقيق د. عبد الملك عبد الله دهيش، ناشر: دار خضر - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۱۴هـ.

عمرو بن ربيعه از قبيله خزاعه است كه با قبيله جرهم به خاطر پرده داري خانه خدا نزاع و جنگ كردند و قبيله جرهم را بيرون راندند و خود عهده دار اين كار شدند. اين شخص در مسافرتي كه به شام داشت با ديدن بت پرستان و كرنش آنها در مقابل بت ها، از آنها در خواست نمود كه بتي را براي او بدهند و او اين بت را كه «هبل» نام داشت در مكه آورد و مردم را براي پرستش آن دعوت كرد. در حقيقت او نخستين كسي است كه دين ابراهيم را به بت پرستي تغيير داد:

وكان عمرو بن ربيعة أول من غير دين إبراهيم عليه السلام وأنه خرج إلي الشام فاستخلف علي البيت رجلا من بني عبد بن ضخم يقال له آكل المروة وعمرو يومئذ وأهل مكة علي دين إبراهيم عليه السلام فلما قدم الشام نزل البلقاء فوجد قوما يعبدون أوثانا فقال ما هذه الأنصاب التي أراكم تعبدون فقالوا أربابا نتخذها نستنصر بها علي عدونا فننصر ونستشفي بها من المرض فنشفي فوقع قولهم في نفسه فقال هبوا لي منها واحدا نتخذه ببلدي فإني صاحب بيت الله الحرام والي وفدت العرب من كل صوب فأعطوه صنما يقال له هبل فحمله حتي نصبه للناس بمكة فتابعه العرب علي ذلك وذكر بقية الخبر.

عمرو بن ربيعه نخستين كسي بود كه دين ابراهيم عليه السلام را تغيير داد. او به سوي شام رفت براي پرده داري خانه خدا مردي از بن عبد بن ضخم را جانشين خود كرد. تا آن روز عمرو و اهل مكه بر دين ابراهيم عليه السلام بودند؛ اما هنگامي كه عمرو به شام رفت و در دژ بلقاء وارد شد، در آنجا گروهي را ديد كه بت ها را پرستش مي كنند. او گفت: اين مجسمه هاي را كه مي بينم پرستش مي كنيد، چيستند؟ گفتند: آنها را به عنوان خداي خودمان گرفته ايم كه از آنان براي پيروزي بر دشمنان ما كمك مي خواهيم پس آنها ما را ياري مي كنند و از آنها براي شفاي درد مان شفا مي خواهيم پس ما را شفا مي دهند. سخن آنان بر او تأثير گذاشت و براي آنان گفت: يكي از آنان را براي من هديه بدهيد تا به شهرم ببرم؛ چرا كه من صاحب بيت الله الحرام هستم و به سوي من از هر نقطه ي مي آيند. پس براي او بتي را دادند كه آن را «هبل» مي گفتند. او اين بت را آورد تا اين كه در مكه براي مردم نصب كرد عرب هم از او پيروي كردند.

الفاكهي، محمد بن إسحاق بن العباس ابوعبد الله (متوفاي۲۷۵هـ)، أخبار مكة في قديم الدهر وحديثه، ج۵، ص۱۵۴، تحقيق د. عبد الملك عبد الله دهيش، ناشر: دار خضر - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۱۴هـ.

۷. فرعون زمان موسي ۳۰۰ سال:

ابن ابي حاتم رازي، سمرقندي و سيوطي در تفسرهايشان آورده اند كه فرعون سه صد سال عمر كرده است:

حدثنا أبو سعيد الاشج ثنا أبو يحيي الرازي عن موسي بن عبيده عن محمد بن المنكدر قال: عاش فرعون ثلاثمائة سنة فيها مائتان وعشرون سنة لم ير فيها يقذي عينه ودعاه موسي ثمانين سنة.

محمد بن منكدر مي گويد: فرعون ۳۰۰ سال زندگي كرد كه در ۲۲۰ سال آن چشمش هيچ خارو خاشاكي را نديد (كنايه از اين كه كسي مزاحم قدرت او نبود و او ادعاي خدايي داشت) و در بقيه ۸۰ سال عمرش حضرت موسي او را به سوي خدا دعود كرد.

إبن أبي حاتم الرازي التميمي، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاي۳۲۷هـ)، تفسير ابن أبي حاتم، ج۶، ص۲۰۸۰، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية - صيدا.

السمرقندي، نصر بن محمد بن أحمد ابوالليث (متوفاي۳۶۷ هـ)، تفسير السمرقندي المسمي بحر العلوم، ج۲، ص۱۲۸، تحقيق: د. محمود مطرجي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، الدر المنثور، ج۳، ص۵۰۹، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۳.

نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد كه سه صد سال عمر كرده اند. جهت رعايت اختصار از ذكر موارد ديگر خود داري مي كنيم.

۸. مستوغر بن ربيعه۳۲۰ سال:

ابن قتيبه دينوري يكي از علماي برجسته اهل سنت، طول عمر مستوغر بن ربيعه را ۳۲۰ سال ذكر كرده است:

المستوغر هو المستوغر بن ربيعة بن كعب بن سعد رهط الأضبط وسمي المستوغر... وهو قديمٌ من المعمرين وعاش ثلاثة مائة سنة وعشرين سنة.

مستوغر بن ربيعه بن كعب بن سعد... از قدماي عمر كنندگان است كه ۳۲۰ سال زندگي كرده است.

الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبة (متوفاي۲۷۶هـ)، الشعر والشعراء، ج۱، ص۳۱۴، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن قتيبه در كتاب ديگرش (تأويل مختلف الحديث) مي گويد:

وقد عمر قوم قربوا من زماننا أعمارا ليس بينها وبين ما صح من عمر آدم ونوح صلي الله عليهما وسلم تفاوت شديد كتفاوت هذا الخلق حدثنا أبو حاتم قال نا الأصمعي قال نا أبو عمرو بن العلاء قال مر المستوغر بن ربيعة في سوق عكاظ ومعه بن ابنه خرفا ومستوغر يقوده فقال له قائل يا هذا أحسن إليه فطالما أحسن إليك قال ومن هو قال أبوك أو جدك فقال المستوغر هو والله بن ابني فقال الرجل تالله ما رأيت كاليوم ولا مستوغر بن ربيعة قال فأنا مستوغر قال أبو عمرو عاش مستوغر ثلاثمائة سنة وعشرين سنة.

گروهي نزديك به همين زمان ما عمرهايي كردند كه بين عمر آنان و عمر آدم و نوح تفاوت چنداني نيست. به نقل ابو حاتم، مستوغر بن ربيعه، از بازار عكاظ مي گذشت نوه اش را در حالي كه خيلي پير شده بود راه مي برد. كسي به او گفت: به او نيكي كن. مستوغر گفت: او كيست كه به او نيكي كنم؟ گفت: پدرت يا جدت. مستوغر گفت: به خدا سوگند او نوه من مي باشد. آن مرد گفت: به خدا من همانند امروز و مستوغر را نديدم. مستوغر گفت: من مستوغرم. ابو عمرو مي گويد: مستوغر۳۲۰ سال زندگي كرد.

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي۲۷۶هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج۱، ص۲۸۳، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل - بيروت - ۱۳۹۳هـ - ۱۹۷۲م

۹. عمرو بن حممة ۳۹۰ سال:

مرزباني در كتاب «معجم الشعراء، عمر اين شخص را ۳۹۰ سال ذكر كرده است:

عمرو بن حممة بن رافع بن الحارث الدوسي من الأزد أحد حكام العرب في الجاهلية وأحد المعمرين يقال إنه عاش ثلاثمائة وتسعين سنة.

عمرو بن حممه... از قبيله ازد، يكي از حكام عرب در جاهليت و يكي از معمرين بود گفته مي شود او ۳۹۰ سال زندگي كرد.

المرزباني، أبو عبيد الله بن محمد بن عمران (متوفاي۳۸۴هـ)، معجم الشعراء، ج۱، ص۵، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

۱۰. دويد بن زيد۴۵۰ سال:

ابن سمعون بغدادي و ابن حمدون و برخي ديگر عمر اين شخص را ۴۵۰ سال ذكر كرده اند:

دويد بن زيد عاش أربعمائة وخمسين سنة، وأدرك الإسلام وهو لا يعقل،

ابن سمعون البغدادي، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاي۳۸۷هـ)، أمالي ابن سمعون، ج۱، ص۳۴۴، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي ۶۰۸هـ)، التذكرة الحمدونية، ج۶، ص۳۳، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۶م.

طبق منابع فوق اين شخص همان كسي است كه نزد متوكل عباسي از امام جواد و امام هادي عليهما السلام سعايت مي كرد و به او خبر دروغ مي داد.

ابن سمعون و ابن حمدون مي نويسند:

وفي تاريخ ابن خلكان، إنه سعي بأبي الحسن الهادي، بن محمد الجواد، بن علي الرضا إلي المتوكل بأن في منزله سلاحاً وكتباً من شيعته، وأنه يطلب الأمر لنفسه، فبعث المتوكل إليه جماعة فهجموا عليه في منزله فوجدوه علي الأرض مستقبل القبلة يقرأ القرآن، فحملوه علي حاله إلي المتوكل والمتوكل يشرب، فأعظمه وأجله...

در تاريخ ابن خلكان آمده كه او نزد متوكل عباسي از ابو الحسن هادي پسر محمد جواد سعايت و سخن چيني كرد به اين كه در منزل آن حضرت سلاح و نامه هاي از شيعيان او است و اين كه او امر امامت را براي خودش مي خواهد. متوكل گروهي را به سوي منزل امام هادي فرستاد و آنان بر منزل او هجوم بردند آن حضرت را در روي زمين در حالي كه رو به قبله بود و قرآن مي خواند يافتند. با همان حال او را به سوي متوكل كه در حال نوشيدن شراب بود، بردند. متوكل امام را بزرگ و گرامي داشت.

ابن سمعون البغدادي، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاي۳۸۷هـ)، أمالي ابن سمعون، ج۱، ص۳۴۴، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي ۶۰۸هـ)، التذكرة الحمدونية، ج۶، ص۳۳، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۶م.

تا اين جا نمونه هايي از افرادي كه از ۲۰۰ تا ۵۰۰ سال عمر كردهاند ذكر شد.

ب: معمرين از۵۰۰ تا هزار سال

افرادي كه از۵۰۰ تا هزار سال عمر كرده اند، نيز بسيارند. ما در اين مختصر به برخي از موارد اشاره مي كنيم:

۱. سام بن نوح ۵۰۰ سال:

ابو اسحاق نيشابوري و عبد الرحمان ثعالبي در ذيل آيه «وأُحيي الموتي بإذن الله» مواردي را آوده اند كه حضرت عيسي عليه السلام با اذن خداوند آنان زنده كرد و با آنان سخن گفت. از جمله آنها سام بن نوح را ذكر مي كنند:

وسام بن نوح دعا عيسي (عليه السلام) بإسم اللّه الأعظم فخرج من قبره وقد شاب نصف رأسه. فقال: قد قامت القيامة؟ قال: لا ولكني دعوتك بإسم اللّه الأعظم... وكان سام قد عاش خمسمائة سنة وهو شاب، ثم قال: مُت. فقال: بشرط أن يعيذني اللّه من سكرات الموت. فدعا اللّه عز وجّل ففعل.

حضرت عيسي عليه السلام به اسم اعظم خدا در مورد سام بن نوح دعا كرد، پس سام از قبرش در حالي كه نصف سرش جوان بود خارج شد. سام بن نوح گفت: قيامت برپا شده؟ عيسي گفت: نه ولي من تو را به اسم اعظم خدا خوانده ام. سام به مدت ۵۰۰ سال زندگي كرد در حالي كه جوان بود، سپس حضرت به اوگفت: بمير. او گفت: به شرط اين كه خداوند مرا از سكرات مردن نگهدارد. پس حضرت عيسي دعا كرد و همان شد كه او خواسته بود.

الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي۴۲۷هـ)، الكشف والبيان، ج۳، ص۷۳، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ-۲۰۰۲م.

الثعالبي، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاي۸۷۵هـ)، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج۳، ص۷۳، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت.

۲. تيم الله بن ثعلبه ۵۰۰ سال:

أبو حاتم السجستاني، اين شخص را نيز از نمونه هاي اين مورد دانسته است:

قالوا: وعاش تيم الله بن ثعلبة بن عكابة بن صعب بن علي بن بكر بن وائل بن قاسط بن هنب بن أفضي بن دُعمي بن جديلة بن أسد بن ربيعة بن نزار ابن مَعد خمسمائة سنة حتي أَخلق أربعة لُحُم حديد، وكان من دهاة العرب في زمانه.

گفته اند: تيم الله به ثعلبه... ۵۰۰ سال زندگي كرد به حدي كه چهار زره آهني بر تن او كهنه شد و زنگ زد؛ او از زيركان عرب در زمان خويش بود.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۱۳، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

۳. لقمان بن عاديا ۵۶۰ يا ۱۵۰۰ سال:

معرفي لقمان:

هود و صالح عليهما السلام دو پيامبر برگزيده الهي بودند كه بعد از حضرت نوح و قبل از حضرت ابراهيم از جانب خداوند فرستاده شد. خداوند حضرت هود را به سوي قوم عاد كه داراي بت هاي سه گانه بود فرستاد. او اين قوم را به سوي خداوند دعوت نمود، تنها عده ي كمي به او ايمان آوردند. خداوند غير مؤمنان اين قوم را با طوفان شديد به مدت هفت شب و هشت روز هلاك نمود و تنها حضرت هود با مؤمنان باقي ماندند.

لقمان مورد بحث، از قوم عاد بود كه قبل از طوفان به خاطر خشكسالي به مكه آمده بود. ابن وردي در اين مورد مي نويسد:

قيل: من قوم عاد لقمان غير الحكيم الذي علي عهد داود، وحصل لعاد قبل هلاكهم جدب فأرسلوا جماعة منهم إلي مكة يستسقون لهم، منهم لقمان. فلما هلكت عاد بقي لقمان بالحرم...

گفته شده: از جمله قوم عاد، لقمان (مراد از او لقمان حكيم كه در زمان داود بود نيست) است. براي قوم عاد قبل هلاكت شان خشك سالي پيش آمد كه گروهي را به سوي مكه فرستاد و از جمله آنها لقمان بن عاديا بود و زماني كه قوم عاد هلاك شدند، لقمان در مكه باقي ماند.

ابن الوردي، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاي۷۴۹هـ)، تاريخ ابن الوردي، ج۱، ص۱۳، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ - ۱۹۹۶م

در خواست لقمان از خداوند:

بعد از اين كه لقمان به مكه آمد از خداوند در خواست نمود تا عمر طولاني برايش عنايت كند:

اللّهمّ إنّي جئتك وحدي في حاجتي فأعطني سؤلي وسأل الله عزّ وجلّ طول العمر. فعمّر عمر سبعة أنسر.

گفت: خدايا من با اين حاجتم تنها به سوي تو آمده ام، پس درخواستم را عنايت كن. و از خداوند عزوجل طول عمر را خواست، پس خداوند عمر هفت عقاب را برايش داد.

الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي۴۲۷هـ)، الكشف والبيان، ج۴، ص۲۴۸، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ-۲۰۰۲م.

ابن اثير در كتابش مي نويسد:

وكان قد قيل للقمان بن عاد اختر لنفسك إلا أنه لا سبيل إلي الخلود فقال: يا رب أعطني عمرا فقيل له اختر فاختار عمر سبعة أنسر فعمر فيما يزعمون عمر سبعة أنسر فكان يأخذ الفرخ الذكر حين يخرج من بيضته حتي إذا مات أخذ غيره وكان يعيش كل نسر ثمانين سنة فلما مات السابع مات لقمان معه وكان السابع يسمي لبدا.

(از جانب خداوند) براي لقمان بن عاد گفته شد، هيچ راهي براي جاودانگي وجود ندارد، براي خودت برگزين. لقمان گفت: اي پروردگار به من عمر عنايت كن. براي او گفته شد: اختيار كن. پس او عمر هفت عقاب را برگزيد. پس او بر حسب آنچه گمان مي شود به اندازه عمر هفت عقاب زندگي كرد. او جوجه نر عقاب را هنگامي كه از ميان تخم در مي آمد مي گرفت و پرورش مي داد تا اين كه مي مرد پس از آن ديگري را مي گرفت و هر عقابي هشتاد سال عمر مي كرد هنگامي كه عقاب هفتمي مرد، لقمان نيز همرا او مرد و اين عقاب هفتم را «لبد» ناميده مي شود.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ) الكامل في التاريخ، ج۱، ص۸۸، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۱۵هـ.

طول عمر لقمان:

اهل سنت، معمر ترين فرد را بعد از حضرت خضر، لقمان بن عادياي كبير مي دانند و به اين مطلب تصريح كرده اند. ابو حاتم سجستاني مي گويد: او،۵۶۰ سال يا ۵۰۳ سال عمر كرده است:

قالوا: وكان أطول الناس عمرا بعد الخضر لقمان بن عاديا الكبير، عاش خمسمائة سنة وستين سنة، عاش عمر سبعة أَنسر، عاش كل نسر منها ثمانين عاما، وكان من بقية عاد الأول.

حدثنا أبو حاتم قال، قال أبو الجنيد الضرير، أخبرنا بذلك الحسين بن خالد، عن سلام، عن الكلبي، عن أبي صالح، عن ابن عباس، وعن محمد بن إسحاق وغيره، فأما غير الحسين، فذكر أنه عاش ثلاثة وخمسمائة سنة؛ واله أعلم أي ذلك كان.

گفته اند: از ميان مردم بعد از خضر شخصي كه طولاني ترين عمر را داشت، لقمان بن عادياي كبير بود. او پانصد و شصت سال زندگي كرد، يعني به اندازه عمر كردن هفت عقاب زندگي كرد و هر عقابي هشتاد سال عمر مي كند (كه عمر هفت عقاب پانصد و شصت سال مي شود)، و او از بقيه قوم عاد أولي است.

اين روايت را ابو حاتم از طريق حسين بن خالد... نقل كرده است؛ اما طبق روايت غير حسين بن خالد، گفته شده كه لقمان بن عاديا ۵۰۳ سال زندگي كرد و خدا آگاه است كه كدام يكي بوده است.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۱، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الكبير.

اما علماء و دانشمندان مكتب شيعه همانند: شيخ مفيد و مرحوم طبرسي و علي بن عيسي اربلي و برخي ديگر آورده اند كه لقمان كبير۳۵۰۰ سال زندگي كرده و قول فوق را به قيل نسبت داده اند:

فمنهم: لقمان بن عاد الكبير. وكان أطول الناس عمرا بعد الخضر عليه السلام، ولذك أنه عاش علي رواية العلماء بالأخبار ثلاثة آلاف سنة وخمسمائة سنة، وقيل: إنه عاش عمر سبعة أنسر،...

از جمله معمرين، لقمان بن عادياي كبير است كه در ميان مردم طولاني ترين عمر را بعد از حضرت خضر عليه السلام داشت؛ به اين جهت او با توجه به روايت عالمان به اخبار، ۳۵۰۰ سال زندگي كرد. و گفته شده كه عمر او عمر هفت عقاب بوده است.

البغدادي، الشيخ المفيد محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله، العكبري، (متوفاي۴۱۳هـ)، المسائل العشر في الغيبة، ص۹۵، تحقيق: فارس تبريزيان الحسون، ناشر: مركز الأبحاث العقائدية. قم، طبق برنامه مكتبه اهل البيت.

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاي۵۴۸هـ)، إعلام الوري بأعلام الهدي، ج۲، ص۳۰۶، تحقيق و نشر: تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ـ قم، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ.

الإربلي، أبي الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاي۶۹۳هـ)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۳، ص۳۵۲، ناشر: دار الأضواء ـ بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۰۵هـ ـ ۱۹۸۵م.

در مسأله طول عمر لقمان جزئياتي قابل بررسي است كه روشن شدن آنها، در ارزيابي دقيق طول عمر و يا گمان غالب در آن ما را كمك مي كند.

۱. معناي «انسر»:

ابن منظور در لسان العرب مي گويد:

[النَّسْر]: طائر معروف، و جمعه أَنْسُر في العدد القليل، و نُسُور في الكثير.

نسر، پرنده معروفي است، و جمع اين واژه، انسر (در كاربر عدد كم) و نسور (در كاربرد عدد بسيار) است.

الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي۷۱۱هـ)، لسان العرب، ج ۵، ص۲۰۴، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي.

جوهري يكي ديگر از لغت شناسان عرب مي گويد:

يقال النَّسْر لا مِخْلَب له، وإِنما له الظُّفُر كظُفُر الدَّجاجة والغُراب والرَّخَمَة.

نسر پرنده اي است كه چنگال ندارد؛ بلكه ناخن هاي دارد همانند ناخنهاي دجاجه (مرغ بلند پاي كه نزديكي آب زندگي مي كند)، كلاغ و كركس.

الجوهري، اسماعيل بن حماد (متوفاي۳۹۳هـ)، الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، ج۲، ص۸۲۶، تحقيق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملايين - بيروت - لبنان، چاپ: الرابعة ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ م

۲. اختلاف در مدت زمان عمر انسر:

علماي اهل سنت هنگامي كه اين داستان را نقل مي كنند، در مدت زمان عمر عقاب نظرهاي متفاوتي دارند كه با توجه به آنها تشخيص دقيق طول عمر لقمان تا اندازه مشكل است.

الف: هشتاد سال:

اكثر علماي آنها مي گويند: عمر هر عقابي،۸۰ سال بوده است كه با اين محاسبه، عمر لقمان بن عاديا، ۵۶۰ سال مي شود. تعبيرهاي:

عاش كل نسر منها ثمانين عاما، فيعيش ثمانين سنة، عمر سبعة أنسر كل نسر ثمانون سنة، وكان كل نسر يعيش فيما يزعمون ثمانين سنة،...

هر پرنده نسر (شبيه عقاب)، ۸۰ سال زندگي كرده...

عبارات فوق، در تعيين مدت عمر پرنده نسر، در منابع ذيل و غير آن ديده مي شود:

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۱، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن سمعون البغدادي، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاي۳۸۷هـ)، أمالي ابن سمعون، ج۲، ص۲۰۳، طبق برنامه الجامع الكبير.

الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج۲، ص۳۶۲، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بيروت - ۱۴۲۰هـ- ۱۹۹۹م.

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۳۳، طبق برنامه الجامع الكبير.

ب: ۲۰۰ سال:

برخي ديگر عقيده دارند كه عمر هر عقابي، ۲۰۰ سال است. بنابر اين نظريه؛ عمر او ۱۴۰۰ سال خواهد شد.

نيشابوري صاحب تفسير «الكشف والبيان» گفته است:

وكان كل نسر يعيش مئتي سنة وكان آخرها لبد، فلما مات لبد مات لقمان معه.

هر نسر (پرنده) ۲۰۰ سال زندگي مي كرده و آخرين آنها به نام «لبد» بوده، هنگامي كه او مرد، لقمان نيز همراه او وفات يافت.

الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي۴۲۷هـ)، الكشف والبيان، ج۴، ص۲۴۹، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ-۲۰۰۲م.

ج: ۴۰۰ سال:

در برخي منابع، عمر هر عقاب، ۴۰۰ سال ذكر شده است.

ابو هلال عسكري در دو جاي از كتابش مي نويسد:

ويقال إن النسر يعيش أربعمائة سنة.

العسكري، أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعيد بن يحيي بن مهران (متوفاي۳۹۵هـ)، جمهرة الأمثال، ج۱، ص۳۲و ۱۲۶، ناشر: دار الفكر- بيروت - ۱۴۰۸هـ - ۱۹۸۸م.

د: ۵۰۰ سال:

برخي منابع ديگر عمر انسر را ۵۰۰ سال گفته اند.

مقدسي از پيشگامان تاريخ نويس اهل سنت مي نويسد:

وزعموا أن النسور تعيش خمس مائة سنة هكذا في الخبر وفي كتاب المعمرين من قصة لقمان وخبره شيء كثير ومن شهرة أمره في العرب كالإجماع علي ذلك لكثرة ما يذكرونه في وصاياهم وخطبهم وأشعارهم.

گمان كرده اند كه نسور ۵۰۰ سال زندگي مي كنند. اين چنين در روايت و در كتاب معمرين از قصه لقمان آمده كه خبر اين قصه بسيار و شهرت او در ميان عرب همانند اجماع است چرا كه آن را فراوان در وصيت ها، خطبه ها و اشعارشان ذكر مي كنند.

المقدسي، وهو المطهر بن طاهر (متوفاي۵۰۷هـ)، البدء والتاريخ، ج۳، ص۳۴، دار النشر: مكتبة الثقافة الدينية - بورسعيد، طبق برنامه الجامع الكبير.

احمد نيشابوري در مورد ضرب المثلي كه در ميان عرب مشهور است، مي نويسد:

طال الأبد علي لبد.

يعنون آخر نسور لقمان بن عاد وكان قد عمر عمر سبعة أنسر وكان يأخذ فرخ النسر فيجعله في جوبة في الجبل الذي هو في أصله فيعيش الفرخ خمسمائة سنة أو أقل أو أكثر فإذا مات أخذ آخر مكانه حتي هلكت كلها إلا السابع أخذه فوضعه في ذلك الموضع وسماه لبدا وكان أطولها عمرا فضربت العرب به المثل فقالوا طال الأبد علي لبد قال الأعشي... فعاش لقمان زعموا ثلاثة آلاف وخمسمائة سنة.

زمان بر لبد طولاني شد.

از اين ضرب المثل، آخرين پرنده اي لقمان بن عاديا قصد مي شود كه لقمان عمر هفت عقاب (نسر) را عمر كرد. او جوجه نسر را مي گرفت در سوراخ كوه قرار مي داد، پس اين جوجه ۵۰۰ سال يا كمتر و بيشتر زندگي مي كرد. زماني كه آن مي مرد، جوجه ديگري را مي گرفت و در جاي آن قرار مي داد تا اينكه شش جوجه به همين ترتيب مردند. او هفتمين جوجه گرفت و در همان جا گذاشت و نام او را «لبد» گذاشت و اين «لبد» طولاني ترين آنها از جهت عمر بود. به اين جهت عرب او را ضرب المثل قرار دادند و گفتند: زمان بر «لبد» طولاني شد. اعشي گفته: ... لقمان بنا بر زعم آنان، ۳۵۰۰ سال عمر كرد.

النيسابوري، أبو الفضل أحمد بن محمد الميداني (متوفاي۵۱۸هـ)، مجمع الأمثال، ج۱، ص۴۲۹، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، دار النشر: دار المعرفة - بيروت

بكري أندلسي مي گويد:

والعرب تزعم أن النسر يعيش خمسمائة عام ويزعمون أن لقمان بن عاد عاش عمر سبعة أنسر..

عرب ها گمان كردند كه عقاب پانصد سال عمر مي كند و پنداشتند كه لقمان بن عاد به اندازه عمر هفت عقاب عمر كرد، هر وقت عمر يكي از عقاب ها به پايان مي رسيد به جايش يك جوجه عقاب ديگر قرار مي داد و اسم آخرين جوجه «لبد» بود.

البكري الأندلسي، عبد الله بن عبد العزيز ابوعبيد (متوفاي۴۸۷هـ)، فصل المقال في شرح كتاب الأمثال، ج۱، ص۴۶۲، طبق برنامه الجامع الكبير.

ثعالبي در كتاب «ثمار القلوب» مي نويسد:

(نسر لقمان) العرب تضرب المثل بطول عمر النسر وتزعم أنه يعيش خمسمائة سنة وأن لقمان بن عاد خير فاختار عمر سبعة أنسر فأوتي سؤله...

عرب به طول عمر نسر (پرنده لقمان) مثل مي زنند و گمان مي كنند كه نسر۵۰۰ سال زندگي مي كند و اين كه لقمان بن عاد مخير شد پس او عمر هفت عقاب را اختيار كرد و اين درخواست او داده شد.

الثعالبي، أبي منصور عبد الملك بن محمد بن إسماعيل(متوفاي۴۲۹هـ)، ثمار القلوب في المضاف والمنسوب، ج۱، ص۴۷۶، دار النشر: دار المعارف - القاهرة

نتيجه:

طبق عبارات فوق كه از كتابهاي اهل سنت نقل كرديم، اگر عمر هر پرنده لقمان را ۵۰۰ سال بگيريم مجموع عمر او، ۳۵۰۰ سال مي شود؛ اما مدت۵۶۰ سال، عمر قطعي لقمان بن عاديا است و فراتر از اين عدد مورد اختلاف است.

۴. قس بن ساعده ۶۰۰ سال:

ابو حاتم سجستاني و ابو نعيم اصفهاني و برخي ديگر مي نويسند:

وعاش قس بن ساعدة الأيادي ستمائة سنة وكان من عقلاء العرب.

و قس بن ساعدة الأيادي ششصد سال عمر كرد و از عقلاء عرب بود.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۲۷، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل(متوفاي۵۰۲هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج۲، ص۳۶۲، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بيروت - ۱۴۲۰هـ- ۱۹۹۹م.

الأبشيهي، أبو الفتح شهاب الدين محمد بن أحمد (متوفاي۸۵۰هـ)، المستطرف في كل فن مستظرف، ج۲، ص۷۵، تحقيق: مفيد محمد قميحة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۶هـ ـ ۱۹۸۶م

۵. هبل بن عبد الله ۶۷۰ سال:

عبد الرحمان ابن جوزي در كتاب «تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير» نام تعدادي از معمرين را آورده و در مورد هبل بن عبد الله مي نويسد:

تسمية جماعة من المعمرين... عاش هبل بن عبد الله الكلبي سبعمائة.

نامهاي گروهي از معمرين.... هبل بن عبد الله كلبي هفتصد سال زندگي كرد.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، ج۱، ص۳۲۸، ناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۷م.

ابو الفرج اصفهاني در كتاب «الأغاني» عمر او را ششصد و هفتاد سال ذكر كرده است:

قال هشام عاش هبل بن عبد الله جد زهير بن جناب ستمائة سنة وسبعين.

ا الأصبهاني، أبو الفرج (متوفاي۳۵۶هـ)، الأغاني، ج۱۹، ص۲۹، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان.

۶. سطيح الكاهن۷۰۰ سال:

از جمله كساني كه عمر طولاني داشته، ربيع معروف به سطيح كاهن است كه طبق گزارش ها حدود ۷۰۰ سال عمر داشته است. صلاح الدين صفدي در كتاب «الوافي بالوفيات» ابتدا او را معرفي كرده و سپس به مدت عمر او اشاره مي كند:

سطيح الكاهن:

الربيع المعروف بسطيح الكاهن الغساني الذئبي من ذرية ذئب بن جحن. قيل إنه كان يسكن الجابية وقيل مشارف الشام وهي القري التي بين بلاد الشام وجزيرة العرب سميت بذلك لإشرافها علي السواد.

وعن أبي عبيدة ومحمد بن سلام وغيرهما قالوا ولد سطيح في زمن سيل العرم وعاش إلي ملك ذي نواس وذلك نحو ثلاثين قرنا وكان مسكنه البحرين...

وأخباره كثيرة وجمعها غير واحد من أهل العلم والمشهور من أمره أنه كان كاهنا وقد أخبر عن النبي صلي الله عليه وسلم وعن بعثه ومبعثه بأخبار كثيرة وروي أنه عاش سبع مائة سنة وأدرك الإسلام فلم يسلم. وروي أنه هلك عند ما ولد النبي صلي الله عليه وسلم.

ربيع، معروف به سطيح كاهن غساني از نسل ذئب بن جحن است. گفته شده كه او در جابيه يا در مشارف شام (قريه هايي در ميان بلاد شام و جزيرة العرب است و به مشارف الشام نامگذاري شده چون بر سواد اشراف دارد) سكونت داشت. ابو عبيد و محمد بن سلام گفته اند: سطيح در زمان سيل العرم متولد شد و تا زمان پادشاه ذي نواس عمر كرد كه حدود ۳۰ قرن مي شود و محل سكونت او بحرين بود.... روايات او فراوان است كه بسياري از اهل علم آن را جمع آوري كرده است؛ اما آنچه مشهور است اين است كه او كاهن بوده و از ظهور و بعثت و محل بعثت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم خبرداده است. روايت شده است كه او ۷۰۰ سال عمر كرده و اسلام را درك كرد اما اسلام نياورد. و روايت شده است كه او هنگام تولد پيامبر هلاك شده است.

الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي۷۶۴هـ)، الوافي بالوفيات، ج۱۴، ص۵۹، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفي، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - ۱۴۲۰هـ- ۲۰۰۰م.

ابو الفرج نهرواني نيز مي نويسد: او هفصد سال عمر كرد، با اين كه اسلام را درك نمود اما ايمان نياورد:

قال القاضي: أخبار سطيح كثيرة،.. وقد روي أنّه عاش سبعمائة سنة وأدرك الإسلام فلم يسلم، وروي أنّه هلك عندما ولد النبيُّ عليه السلام وأخبر بذلك ابن أخته عبد المسيح بن حّيان بن بقيلة.

النهرواني، أبو الفرج المعافي بن زكريا (متوفاي۳۹۰هـ)، الجليس الصالح والأنيس الناصح، ج۱، ص۴۰۷، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

۷. شيث بن آدم ۹۱۲ سال:

بنا به گزارش منابع اهل سنت، فرزندان حضرت آدم عليه السلام نيز عمر طولاني بالاتر از۹۰۰ سال داشته اند و از جمله فرزندان آن حضرت، شيث است.

ابو المنذر صحاري كه يك نسب شناس است، در باره شيث پسر حضرت آدم عليه السلام مي نويسد:

قال وهب: كان شيث بن آدم أجمل ولد آدم، وأفضلهم وأشبههم به. وأحبهم إليه، وكان وَصي أبيه، ووليَ عهده، وهو الذي وَلَد البشر كلَّهم، وإليه انتهت أنساب الناس، وهو الذي بني الكعبة بالطين والحجارة، وكانت الكعبة خيمة لآدم عليه السلام، وضعها الله له من الجنة. وأنزل الله علي شيث بن آدم خمسين صحيفة، وإليه صارت الرياسة بعد وفاة أبيه آدم.... وعاش شيث تسعمائة سنة واثني عشر سنة، وولد لشيث أنوش.

وهب گفته است: شيث بن آدم، زيباترين، برترين و شبيه ترين و محبوب ترين فرزندان آدم نسبت به او بود. او جانشين و ولي عهد پدرش بود، او كسي است كه نسل بشر از او است وبه او انساب مردم منتهي مي شود. او كسي است كه كعبه را با گل و سگ بنا كرد در حالي كه كعبه خيمه آدم عليه السلام بود كه خداوند آن را براي او از بهشت در آنجا قرار داده بود. خداوند بر شيث بن آدم، پنجا صحيفه نازل كرد و رياست بعد از حضرت آدم عليه السلام براي او شد. او ۹۱۲ سال زندگي كرد و براي او فرزندي به نام انوش متولد شد.

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: ۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۷۱، طبق برنامه الجامع الكبير.

برهان الدين بقاعي نز در «نظم الدرر في تناسب الآيات والسور» مي نويسد:

وكان جميع حياة شيث تسعمائة واثنتي عشرة سنة.

البقاعي، برهان الدين أبي الحسن إبراهيم بن عمر (متوفاي۸۵۵هـ)، نظم الدرر في تناسب الآيات والسور، ج۳، ص۵۳۷، تحقيق: عبد الرزاق غالب المهدي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۵هـ- ۱۹۹۵م.

۸. انوش بن شيث ۹۵۰ سال:

همانگونه كه گفته شد، انوش پسر شيث و نوه حضرت آدم عليه السلام است. او نيز، عمر۹۵۰ ساله داشته است. نويري در «نهاية الأرب في فنون الأدب» او را جانشين پدرش شيث معرفي كرده و مي نويسد:

وولد لشيث أنوش علي طوله وحسنه؛ فجعله شيث مكانه والخليفة من بعده،... ومات شيث وله سبعمائة سنة وعشرون سنة.

براي شيث، فرزندي به نام انوش كه همانند او در طول قد و زيبايي بود متولد شد. شيث او را جانشين بعد از خودش قرار داد. در زمان فوت شيث، او۷۲۰ سال داشت.

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي۷۳۳هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج۱۳، ص۳۷، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۴هـ - ۲۰۰۴م.

ابو المنذر صحاري در«الأنساب» عمر او را ۹۵۰ سال ذكر كرده است:

وكان جميع ما عمر أنوش بن شيث تسعمائة سنة وخمسين سنة.

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: ۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۱۵، طبق برنامه الجامع الكبير.

بقاعي در «نظم الدرر في تناسب الآيات والسور» مدت عمر او را ۹۰۵ سال ذكر كرده است:

وكان جيمع حياة أنوش تسعمائة وخمس سنة.

البقاعي، برهان الدين أبي الحسن إبراهيم بن عمر (متوفاي۸۵۵هـ)، نظم الدرر في تناسب الآيات والسور، ج۳، ص۵۳۷، تحقيق: عبد الرزاق غالب المهدي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۵هـ- ۱۹۹۵م.

۹. قينان بن انوش:

قينان پسر انوش نيز۹۱۰ سال زندگي كرده است. طبري از مورخان معروف اهل سنت در باره او مي نويسد:

نكح قينان بن يانش وهو ابن سبعين سنة دينة ابنة براكيل بن محويل بن خنوح بن قين بن آدم فولدت له مهلائيل بن قينان فعاش قينان بعدما ولد له مهلائيل ثمانمائة سنة وأربعين سنة فكان كل ما عاش قينان تسعمائة سنة وعشر سنين.

عمر قينان بن يانش (انوش)، ۷۰ سال بود كه با «دينه» دختر براكيل بن محويل بن خنوع بن قين بن آدم ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج، تولد فرزندي به نام «مهلائيل» بود. قينان بعد از تولد فرزندش ۸۴۰ سال زندگي كرد و تمام مدت عمر قينان، ۹۱۰ سال است.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج۱، ص۱۰۲، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

۱۰و ۱۱. مهلائيل ۹۹۵ سال و يرد بن مهلائيل ۹۶۲ سال:

براي قينان پسري به نام مهلائيل يا مهلاليل به دنيا آمد كه عمر او طبق گزاش ابو جعفر بغدادي در كتاب «المحبر» ۹۹۵ سال بوده است:

و (مهلاليل) ثمانمائة وخمسا وتسعين سنة.

البغدادي، ابوجعفر محمد بن حبيب بن أمية (متوفاي۲۴۵هـ)، المحبر، ج۱، ص۳، طبق برنامه الجامع الكبير.

اما پسر مهلائيل، به نام يرد (در برخي منابع يارد هم آمده)، ۹۶۲ سال عمر كرده است. طبري در تاريخش مي نويسد:

فعاش يرد بعد ما ولد له أخنوخ ثمانمائة سنة وولد بنون وبنات فكان كل ما عاش يرد تسعمائة سنة واثنتين وستين سنة ثم مات.

يرد (پسر مهلائيل) بعد از اين كه براي او فرزندي به نام اخنوخ متولد شد، ۸۰۰ سال زندگي كرد و براي او فرزندان و دختراني متولد شد. تمام مدت زندگاني يرد، ۹۶۲ سال بود كه پس از آن دنيا رفت.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج۱، ص۱۰۶، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن اثير جزري نيز در الكامل في التاريخ آورده است:

فعاش يرد بعد مولد إدريس ثمانمائة سنة وولد له بنون وبنان فكان عمره تسعمائة سنة واثنتين وستين سنة.

يرد بعد از تولد ادريس (نام ديگري براي اخنوخ) ۸۰۰ سال عمر كرد و براي او پسران و دختراني متولد شد. پس تمام مدت عمر يرد، ۹۶۲ سال بوده است.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ) الكامل في التاريخ، ج۱، ص۵۰، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۱۵هـ.

نكته پاياني در مورد يارد اين است كه در زمان او تراشيدن بت ها و بت پرستي شروع شده است. ابو المنذر صحاري مي نويسد:

وحدثنا هشام بن محمد بن أبي صالح، عن ابن عباس قال: في زمان يارد عُمِلَت الأصنام وَرَجَعَ من رجع عن الإسلام.

ابن عباس گفته است: در زمان يارد بت ها درست شد وبرگشتند از اسلام كساني كه برگشتند.

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۱۶، طبق برنامه الجامع الكبير.

۱۲. متُوشْلخ بن أخنوخ ۹۱۹ سال

متوشلخ فرزند همان ادريس است كه خداوند او را در سن ۶۵ سالگي به حضرت ادريس عنايت فرمود. حضرت ادريس قبل از عروج به آسمان او را جانشين خود قرار داد و عمر او ۹۱۹ سال بود.

ابو المنذر صحاري درمورد او مي نويسد:

ثم نكح أخنوخ وهو إدريس بن اليارد بن مهلائل قَيْتان بن نوش بن شيث بن آدم هَدَّانَة. ويقال أدّانة. بنت تاويل بن مخويل بن أخنوخ بن قابيل بن آدم. وهو ابن خمسين وستين سنة، فولدت له متوشْلَخ بن أخنوخ...

وأما غيره من أهل التوراة فإنه قال فيما ذكروا عن التوراة: ولد لأخنوخ متوشْلخ، فاستخلفه أخنوخ علي أمر الله، وأوصاه وأهل بيته قبل أن يُرْفع، وأعلمهم أن الله سيعذب ولد قابيل ومن خالطهم ومال إليهم، ونهاهم عن مخالطتهم.... وكان جميع ما عاش متُوشْلخ تسعمائة سنة وتسع عشرة سنة، ثم مات.

اخنوخ كه همان ادريس است در سن ۱۱۰ سالگي با « هدانه كه به او ادانه گفته مي شود» دختر تاويل بن محويل بن اخنوخ بن قابيل ابن آدم ازدواج كرد و براي او متوشلخ متولد شد. اهل تورات گفته اند: براي اخنوخ متوشلخ متولد شد. اخنوخ او را جانشين پس از خود بر امر خدا قرار داد و قبل از اين كه به آسمان رود، به او و اهلبيتش وصيت كرد و به آنان خبر داد كه خداوند به زودي فرزند قابيل و كساني را كه با او مراوده دارد و به سوي او متمايل است عذاب مي كند و اهل بيتش را از مراوده با فرزند قابيل نهي فرمود. و مدت حيات متوشلخ ۹۱۹ سال بود كه پس از آن از دنيا رفت.

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: ۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۱۷، طبق برنامه الجامع الكبير.

۱۳. لَمْك بن متُوشْلَخ ۷۸۲ سال:

لمك (طبق برخي منابع لامك)، فرزند متوشلخ و پدر حضرت نوح عليه السلام است كه ۷۸۲ سال عمر داشت و بعد از فوت پدر جانشين او در ميان قومش بود.

ابو المنذر صحاري مي نويسد:

ثم نكح متوُشْلَخ بن أخنوخ. وهو إدريس. بن اليارد بن مهلائل بن قينان بن أنوش بن شيث بن آدم عَرْبَا بنت عزازيل بن أنوشيل بن أخنوخ بن قابيل بن آدم، وهو ابن مائة سنة وثلاثين سنة، فولدت له لمك بن متوشلخ،...

وقال أهل التوراة: ولد لمتوشلخ لمك، فأقام علي ما كان عليه آباؤه من طاعة الله، وحفظ عهوده. قالوا: فلما حضرت متُوشلخ الوفاة استخلف لَمْك علي قومه، وأمره وأوصاه بمثل ما كان آباؤه يوصون به.... وكان جميع ما عاش لمْك سبعمائة سنة واثنين وثمانين سنة، ثم مات.

متوشلخ با «عربا» دختر عزازيل بن انوشيل بن اخنوخ بن قابيل بن آدم در سن ۱۳۰ سالگي ازدواج كرد و براي او «لمك» متولد شد. اهل تورات گفته اند: براي متوشلخ، لمك متولد شد پس به آنچه كه پدرانش بر آن بود (اطاعت از خدا و حفظ عهدهاي خداوند) قيام كرد. گفته اند: چون هنگامه وفات متوشلخ فرا رسيد، او لمك را بر قومش جانشين خود قرار داد و به او همانند وصيت پدرانش وصيت كرد و به انجام آن امور دستور داد... تمام مدت زندگاني لمك، ۷۸۲ سال بود كه پس از آن از اين دنيا رفت.

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: ۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۱۷، طبق برنامه الجامع الكبير.

تا اينجا نام برخي از كساني را كه تا هزار سال عمر داشته اند از باب نمونه ذكر كرديم. از اين پس به نام تعدادي از افرادي كه بالاي هزار سال زندگي كرده اند اشاره خواهيم كرد.

ج: معمرين فراتر از هزار سال

در طول تاريخ بشريت كساني نيز بوده و هستند كه عمر هزار ساله و فراتر از آن را داشته اند. در اين قسمت نيز به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم:

۱. حضرت آدم عليه السلام

از جمله كساني كه عمر طولاني هزار ساله داشته، حضرت آدم ابو البشر عليه السلم است. گرچه در ميان علماء و راويان اخبار در مدت عمر آن حضرت اختلاف است؛ اما طبق گزارشهاي بسياري، عمر آن حضرت را هزار سال ذكر كرده اند.

قول اول: عمر هزار سال:

حاكم نيشابوري در «المستدرك علي الصحيحين» از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: عمر آدم هزار سال بود:

فحدثنا أبو جعفر محمد بن أحمد الفقيه ببخاري حدثنا صالح بن محمد بن حبيب الحافظ حدثنا إبراهيم بن الحجاج السامي حدثنا حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن يوسف بن مهران عن بن عباس عن النبي صلي الله عليه وسلم قال كان عمر آدم ألف سنة.

ابن عباس مي گويد، رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: عمر آدم هزار سال بوده است.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي۴۰۵ هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج۲، ص۶۵۴، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، ۱۴۱۱هـ - ۱۹۹۰م.

محي الدين نووي در «تهذيب الأسماء واللغات» مي نويسد:

وثبت في صحيح مسلم عن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال (إن الله تعالي خلقه يوم الجمعة) واشتهر في كتب الحديث والتواريخ انه عاش ألف سنة.

در صحيح مسلم از رسول خدا صلي الله عليه وسلم ثبت است كه فرمود: خداوند حضرت آدم را روز جمعه خلق فرمود. و در كتابهاي روايي و تاريخ مشهور است كه او هزار سال زندگي كرده است.

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي۶۷۶ هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج۱، ص۱۱۰، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۶م.

جلال الدين سيوطي در «الإتقان في علوم القرآن» نيز همين سخن نووي را به عنوان يك قول نقل كرده است:

آدم أبو البشر ذكر قوم أنه.. وقال ابن أبي خيثمة عاش تسعمائة سنة وستين سنة. وقال النووي في تهذيبه اشتهر في كتب التواريخ أنه عاش ألف سنة.

ابن ابو خيثمه گفته است: آدم ۹۶۰ سال زندگي كرد. نووي در تهذيبش گفته است: مشهور در كتابهاي تاريخ اين است كه او هزار سال عمر كرده است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، الإتقان في علوم القرآن، ج۴، ص۳۶۲، تحقيق: سعيد المندوب، ناشر: دار الفكر - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۶هـ- ۱۹۹۶م.

ابو الفرج عبد الرحمان ابن جوزي در كتاب «تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير» كه نام گروهي از معمرين را آورده، نخست به حضرت آدم عليه السلام اشاره كرده و مي گويد:

تسمية جماعة من المعمرين: عاش آدم ألف سنة وعاش نوح ألف سنة وأربعمائة وخمسين.

ياد آوري گروهي از معمرين: آدم هزار سال عمركرد و نوح هزار و چهار صدو پنجاه سال عمر كرد.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، ج۱، ص۳۲۸، ناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم - بيروت، الطبعة: الأولي ۱۹۹۷م.

ابشهي نيز در كتاب «المستطرف» از قول ابن جوزي عمر آدم را هزار سال ذكر مي كند:

وقد قال ابن الجوزي إن آدم عليه السلام عاش ألف سنة.

الأبشيهي، أبو الفتح شهاب الدين محمد بن أحمد (متوفاي۸۵۰هـ)، المستطرف في كل فن مستظرف، ج۲، ص۷۴، تحقيق: مفيد محمد قميحة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۶هـ ـ ۱۹۸۶م

صالحي شامي در «سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد» بعد از شمردن فضائل حضرت آدم عليه السلام مي گويد:

وفضل الله تعالي آدم بأمور: خلقه بيده وأسجد له ملائكته، وأسكنه جنته واصطفاه، وكرم ذريته وعلمهم جميع الأسماء، وجعله أول الأنبياء وعلمه ما لم تعلم الملائكة المقربون، وجعل من نسله الأنبياء والمرسلين والأولياء والصديقين. واشتهر في كتب التواريخ أنه عاش ألف سنة صلي الله عليه وسلم.

خداوند متعال حضرت آدم را به اموري برتري داد: او را با دست قدرت خود خلق كرد، فرشتگان خود را به سجده براي او واداشت، در بهشت خود جاي داد، او را برگزيد و ذريه او را گرامي داشت، تمام نام هاي اعظم خود را به ياد داد و او را نخستين پيامبر قرار داد و آنچه را كه فرشتگان مقرب خدا نمي دانستند به او ياد داد. و از نسل او پيامبران، رسولان و اولياء وصديقين را قرار داد. در كتابهاي تاريخ مشهور اين است كه او هزار سال عمر كرد. درود و سلام خدا بر او باد.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي۹۴۲هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج۱، ص۳۲۲، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۴هـ.

صفدي در كتاب «الوافي بالوفيات» اين قول را از وهب نقل كرده است:

وقال وهب: عاش آدم ألف سنة

الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي۷۶۴هـ)، الوافي بالوفيات، ج۱، ص۳۲، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفي، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - ۱۴۲۰هـ- ۲۰۰۰م.

برخي از روايات مي گويند: عمر حضرت آدم هزار سال بود، وقتي خداوند ذريه اش را به او نشان داد چشمش به داود افتاد و از عمر او پرسيد. از جانب خداوند گفته شد عمر او شصت سال است. آدم عرضه داشت: چهل سال از عمرم را براي او قرار بده. و در حقيقت چهل سال از عمرش را به داود فرزندش هديه كرد.

اين روايت را ترمذي نقل كرده و در پايان مي گويد اين روايت صحيح است:

حدثنا عبد بن حُمَيْدٍ حدثنا أبو نُعَيْمٍ حدثنا هِشَامُ بن سَعْدٍ عن زَيْدِ بن أَسْلَمَ عن أبي صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم لَمَّا خَلَقَ الله آدَمَ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَسَقَطَ من ظَهْرِهِ كُلُّ نَسَمَةٍ هو خَالِقُهَا من ذُرِّيَّتِهِ إلي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَجَعَلَ بين عَيْنَيْ كل إِنْسَانٍ منهم وَبِيصًا من نُورٍ ثُمَّ عَرَضَهُمْ علي آدَمَ فقال أَيْ رَبِّ من هَؤُلَاءِ قال هَؤُلَاءِ ذُرِّيَّتُكَ فَرَأَي رَجُلًا منهم فَأَعْجَبَهُ وَبِيصُ ما بين عَيْنَيْهِ فقال أَيْ رَبِّ من هذا فقال هذا رَجُلٌ من آخِرِ الْأُمَمِ من ذُرِّيَّتِكَ يُقَالُ له دَاوُدُ فقال رَبِّ كَمْ جَعَلْتَ عُمْرَهُ قال سِتِّينَ سَنَةً قال أَيْ رَبِّ زِدْهُ من عُمْرِي أَرْبَعِينَ سَنَةً فلما قُضِيَ عُمْرُ آدَمَ جَاءَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فقال أو لم يَبْقَ من عُمْرِي أَرْبَعُونَ سَنَةً قال أو لم تُعْطِهَا ابْنَكَ دَاوُدَ قال فَجَحَدَ آدَمُ فَجَحَدَتْ ذُرِّيَّتُهُ وَنُسِّيَ آدَمُ فَنُسِّيَتْ ذُرِّيَّتُهُ وَخَطِئَ آدَمُ فَخَطِئَتْ ذُرِّيَّتُهُ.

قال أبو عِيسَي هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ وقد رُوِيَ من غَيْرِ وَجْهٍ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلي الله عليه وسلم

رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: هنگامي كه خداوند آدم را آفريد، پشت اورا مسح كرد پس از پشت او هر جاندار و صاحب نفسي از ذريه او تا روز قيامت كه خداوند خالق آنها است، بيرون آمد. خداوند ميان دو چشم هر انسان از آنها درخشش از نور قرار داد سپس آنان را به آدم عرضه داشت. آدم عرض كرد: اي پرودگار من! اينها چه كساني اند؟ گفته شد: اينها ذريه تو هستند. مردي را در ميان آنان ديد كه درخشندگي ميان چشمانش آدم را به تعجب واداشت. عرض كرد: اي پروردگار من! اين چه كسي است؟ گفته شد: اين مردي از آخرين امت از ذريه تو است كه او را داود مي گويند. عرض كرد: خدايا عمر او را چند مدت قرار دادي؟ گفت: شصت سال. عرض كرد: اي پروردگار! از عمر من چهل سال بر عمر او افزايش بده. هنگامي كه عمر آدم به سر آمد ملك الموت به سراغش آمد. به ملك الموت گفت: آيا از عمر من چهل سال باقي نمانده است؟ ملك الموت گفت: آيا آن مدت را تو به داود نبخشيدي؟ آدم آن را انكار كرد؛ و به همين دليل ذريه او نيز اهل انكار شدند، و آدم فراموش كرد، و ذريه او اهل فراموشي شدند و آدم به اشتباه افتاد، و ذريه او نيز اهل اشتباه شدند.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي ۲۷۹هـ)، سنن الترمذي، ج۵، ص۲۶۷، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

تكميل هزار سال براي آدم:

طبري در «تاريخ»، ابن جوزي در «المنتظم» ابن منظور در «مختصر تاريخ دمشق» و ابن ابي شيبه در «المصنف»، جلال الدين سيوطي در «الجامع الصغير» و برخي ديگر روايت صحيحي را كه راويانش از روات بخاري و مسلم هستند، از طريق ابن عباس از رسول خدا نقل كرده كه همان مضمون روايت ابو هريره را مي رساند ولي در اين روايت رسول خدا فرموده: خداوند متعال هزار سال را براي حضرت آدم و صد سال را براي حضرت داود تكميل كرد:

اين روايت را از معجم الكبير طبراني نقل مي كنيم:

حدثنا عَلِيُّ بن عبد الْعَزِيزِ ثنا حَجَّاجُ بن الْمِنْهَالِ ثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِيِّ بن زَيْدٍ عن يُوسُفَ بن مِهْرَانَ عَنِ بن عَبَّاسٍ وَغَيْرِ وَاحِدٍ عَنِ الْحَسَنِ قال لَمَّا نَزَلَتْ آيَةُ الدِّينِ قال رسول اللَّهِ صلي اللَّهُ عليه وسلم إن أول من حجد آدم إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ أَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ إِنَّ اللَّهَ عز وجل لَمَّا خَلَقَهُ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَأَخْرَجَ ذُرِّيَّتَهُ وَكُلَّ ما هو ذَارٍ إلي يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَجَعَلَ يَعْرِضُهُمْ عليه فَرَأَي فِيهِمْ رَجُلا أَزْهَرَ فقال أَيُّ رب بنيَّ هذا قال هذا ابْنُكَ دَاوُدُ قال أَيْ رَبِّ كَمْ عُمْرُهُ قال سِتُّونَ سَنَةً قال أَيْ رَبِّ زِدْ في عُمْرِهِ قال لا إِلا أَنْ تَزِيدَهُ من عُمْرِكَ وكان آدَمُ عُمْرُهُ أَلْفَ عَامٍ فَوَهَبَ من عُمْرِهِ أَرْبَعِينَ عَامًا قال فَكَتَبَ عليه بِذَلِكَ كِتَابًا وَأَشْهَدَ عليه الْمَلائِكَةَ فلما احْتُضِرَ آدَمُ أَتَتْهُ الْمَلائِكَةُ لِتَقْبِضَهُ قال إنه قد بَقِيَ من عُمْرِي أَرْبَعُونَ سَنَةً فقال إِنَّكَ قد وَهَبْتَهَا لابْنِكَ دَاوُدَ فقال ما فَعَلْتُ ما وَهَبْتُ له شيئا فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْكِتَابَ وَشَهِدَتْ عليه الْمَلائِكَةُ فَكَمَّلُ اللَّهُ لآدَمَ أَلْفَ سَنَةٍ وَأَكْمَلَ لِدَاوُدَ مِائَةَ عَامٍ.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي۳۶۰هـ)، المعجم الكبير، ج۱۲، ص۲۱۴، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۴هـ - ۱۹۸۳م.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج۱، ص۹۸، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج۱، ص۲۱۶، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۸.

الأفريقي، محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري (متوفاي ۷۱۱هـ)، مختصر تاريخ دمشق، ج۳، ص۸۶، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي۲۳۵ هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج۷، ص۱۷، ح۳۳۹۱۷، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۹هـ.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج۳، ص۸۱، طبق برنامه الجامع الكبير.

البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكر (متوفاي ۴۵۸هـ)، سنن البيهقي الكبري، ج۱۰، ص۱۴۶، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴ - ۱۹۹۴.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ) الكامل في التاريخ، ج۱، ص۴۴، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۱۵هـ.

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي۳۰۷ هـ)، مسند أبي يعلي، ج۵، ص۱۰۰، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۴ هـ - ۱۹۸۴م.

ابن اثير نيز اين روايت را در «البداية والنهاية» آورده و در پايان مي گويد: اين روايت را احمد از ابن عباس و ترمذي از ابي هريره آورده و تصحيح كرده و حاكم نيز آن را بر شرط مسلم صحيح مي داند:

رواه أحمد عن ابن عباس والترمذي وصححه عن أبي هريرة وابن خزيمة وابن حبان وقال الحاكم علي شرط مسلم وقد تقدم ذكر طرقه والفاظه في قصة آدم.

قال ابن جرير وقد زعم بعض أهل الكتاب أن عمر داود كان سبعا وسبعين سنة قلت هذا غلط مردود عليهم قالوا وكان مدة ملكه أربعين سنة وهذا قد يقبل نقله لأنه ليس عندنا ما ينافيه ولا ما يقتضيه.

اين روايت را احمد از ابن عباس نقل كرده و ترمذي آن را از ابو هريره و ابن خزيمه و ابن حبان نقل كرده و تصحيح نموده است. حاكم گفته اين روايت بر شرط مسلم است.در گذشته طريق و الفاظ اين روايت در قصه آدم بيان شد. ابن جرير گفته: برخي از اهل كتاب گمان كرده كه عمر داود ۷۷ سال بوده و من مي گويم اين غلط و مردود است. گفته اند: مدت پادشاهي او چهل سال بوده و اين نقل گاهي مورد قبول است چرا كه در نزد ما چيزي كه منافات با او داشته باشد نيست و نه چيزي وجود دارد كه اقتضاي اين قول را داشته باشد.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج۲، ص۱۶، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

نتيجه طبق رواياتي كه بيان شد، عمر حضرت آدم همان هزار سال كامل بوده است و اگر دربرخي روايات آمده كه آن حضرت چهل سال از عمرش را به حضرت داود بخشيد، اين مدت را خداوند براي او تكميل كرد. در نتيجه همان هزار سال كامل مي شود.

قول دوم:۹۳۰- يا ۹۶۰ سال:

قول دوم اين است كه عمر آن حضرت ۹۳۰ سال بوده است. اين قول را اهل كتاب نسبت داده اند. قرطبي در ذيل آيه «إني جاعل في الأرض خليفة»، مي گويد:

كان رسولا إلي ولده وكانوا أربعين ولدا في عشرين بطنا في كل بطن ذكر وأنثي وتوالدوا حتي كثروا كما قال الله تعالي: خلقكم من نفس واحدة وخلق منها زوجها وبث منهما رجالا كثيرا ونساء وأنزل عليهم تحريم الميتة والدم ولحم الخنزير وعاش تسعمائة وثلاثين سنة هكذا ذكر أهل التوراة...

حضرت آدم عليه السلام به سوي فرزندانش فرستاده شد. آ نها چهل تن بودند كه در بيست شكم و زايمان به دنيا آمده اند. در هر زايماني پسر و دختر بودند اين گونه زايمان شدند تا اين كه بسيار شدند؛ همانگونه كه خداوند فرموده: شما را از «نفس واحدي» آفريد و جفتش را [نيز] از او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان بسياري پراكنده كرد. و بر آنان حكم حرمت مردار، خون و گوشت خنزير را فرو فرستاد. حضرت آدم ۹۳۰ سال عمر كرد. اين چنين اهل تورات ذكر كرده اند.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي۶۷۱هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج۱، ص۲۶۴، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

ابن منظور در «مختصر تاريخ دمشق» در روايت ديگري از ابن عباس نقل كرده كه عمر حضرت آدم عليه السلام ۹۶۰ سال بوده است:

عن ابن عباس قال: كانت فترتان: فترة بين إدريس ونوح عليهما السلام، وفترة بين عيسي ومحمد صلوات الله عليهما، فكان أول نبي بعث إدريس بعد آدم، فكان بين موت آدم وبين أن بعث إدريس مئتا سنة، لأن آدم عاش ألف سنة إلا أربعين عاماً،

ابن عباس مي گويد: دو فاصله زماني بود؛ يك فاصله زماني بين ادريس و نوح و ديگري بين عسي و محمد كه درود خداوند بر آنان باد. نخستين پيامبري كه بعد از آدم فرستاده شد ادريس بود. پس بين مردن آدم و بعثت ادريس دويست سال فاصله بود؛ چرا كه آدم هزار سال منهاي چهل سال (۹۶۰) زندگي كرد.

الأفريقي، محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري (متوفاي ۷۱۱هـ)، مختصر تاريخ دمشق، ج۱، ص۱، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

نقد اين قول:

طبري در كتاب تاريخش در نقد اين قول مي گويد: در روايت رسول خدا صلي الله عليه وآله كه داناترين خلق خدا است، آمده كه عمر آن حضرت هزار سال بوده و بعد از اين كه او عمر خود را به داود هديه كرد اين هزار سال برايش تكميل شد پس چگونه عمر او را ۹۶۰ يا ۹۳۰ سال بدانيم:

ويزعم أهل التوراة أن عمر آدم عليه السلام كله كان تسعمائة سنة وثلاثين سنة والأخبار الواردة عن رسول الله والعلماء من سلفنا ما قد ذكرت ورسول الله كان أعلم الخلق بذلك. وقد ذكرت الأخبار الواردة عنه أنه قال كان عمره ألف سنة وأنه بعد ما جعل لابنه داود من ذلك ما جعل له أكمل الله له عدة ما كان أعطاه من العمر قبل أن يهب لداود ما وهب له من ذلك ولعل ما كان جعل من ذلك آدم عليه السلام لداود عليه السلام لم يحسب في عمر آدم في التوراة فقيل كان عمره تسعمائة وثلاثين سنة.

اهل تورات گمان مي كنند كه تمام عمر حضرت آدم عليه السلام ۹۳۰ سال بوده است در حالي كه طبق روايات رسول خدا (كه علماي سلف ما گفته اند رسول خدا داناترين مخلوق خدا به اين مطلب بوده) عمر آن حضرت هزار سال بوده است. و بعد از آنكه او مقداري از عمر خود را به داود داد، خداوند دوباره عمر او را به مقدار سابق تعيين كرد؛ و شايد مقدار عمري كه آدم به داود عطا كرد، در تورات حساب نشده است، و گفته شده است عمر او ۹۳۰ سال بود.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج۱، ص۱۰۰، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

۲. حضرت حواء؛ ۱۰۰۱ سال:

طبق مطالبي كه در كتاب هاي تاريخي و سيره اهل سنت آمده، حضرت حواء يك سال زياد تر از حضرت آدم عليه السلام عمر كرده است. بنابراين، عمر حضرت هوا يقيناً ۱۰۰۱ سال مي شود:

طبري از مورخان مشهور اهل سنت در كتاب تاريخش مي نويسد:

وروي عن ابن عباس في ذلك ما حدثني الحارث قال حدثنا ابن سعد قال أخبرني هشام بن محمد قال أخبرني أبي عن أبي صالح عن ابن عباس قال مات آدم عليه السلام علي بوذ قال أبو جعفر يعني الجبل الذي أهبط عليه وذكر أن حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت رحمهما الله فدفنت مع زوجها في الغار الذي ذكرت وأنهما لم يزالا مدفونين في ذلك المكان حتي كان الطوفان فاستخرجهما نوح وجعلهما في تابوت ثم حملهما معه في السفينة فلما غاضت الأرض الماء ردهما إلي مكانهما الذي كانا فيه قبل الطوفان.

ابن عباس گفته است: آدم بر كوهي به نام «بوذ» وفات يافت. ابو جعفر (طبري) گفته است: يعني بر كوهي كه بر آن فردو آمد، وفات يافت. حضرت حواء بعد از آدم يك سال زنده بود سپس مرد خداوند هر دو را رحمت كند. پس در غاري كه نام برده شد همراه آدم دفن شد آن هردو دراين مكان تا ايام طوفان مدفون بودند و حضرت نوح در ايام طوفان آن دو را بيرون آورده و در تابوتي گذاشت و بعد از فرو رفتن آب دوباره به همان نخست برگرداند.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج۱، ص۱۰۱، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن اثير جزري در «الكامل»، حلبي در «السيرة الحلبية»، ابن جوزي در «المنتظم» آورده اند:

وذكر أن حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ) الكامل في التاريخ، ج۱، ص۴۵، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۱۵هـ.

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي۱۰۴۴هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج۱، ص۲۴۹، ناشر: دار المعرفة - بيروت - ۱۴۰۰.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج۱، ص۲۲۹، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۸.

۳. حضرت نوح بن لَمْك: ۹۵۰ تا ۱۶۰۰سال:

حضرت نوح عليه السلام پسر لَمْك بن متوشلْخ است كه خداوند متعال او را بعد از حضرت ادريس نبي و پيامبر قرار داد و براي هدايت بندگانش فرستاد. ابو المنذر صحاري او را اين گونه معرفي مي كند:

ونكح لَمْك بن متُوشلْخ بن أخنوخ... قينوش بنت براكيل بن مخويل بن أخنوخ بن قابيل بن آدم، وهو ابن مائة وسبع وثمانين سنة، فولدت له غلاماً، فسماه نُوحاً،....

وحدِّثنا هشام بن محمد بن السائب الكلبي، عن أبي صالح، عن ابن عباس قال: ولد متُوشلْخ لمْكَ ونفرا معه، وإليه الوصيَّة، فولد لمْكَ نوحاً، وكان للمْكَ يوم ولد نوح اثنان وثمانون سنة، ولم يكن في ذلك الزمان أحدٌ ينهي عن مُنكر، فبعث الله نوحاً إلي قومه وهو ابن أربعمائة سنة، ثم دعاهم في نُبُوَّتِه مائة وعشرين سنة، ونكح عمرزة بنت براكيل بن مخويل بن أخنوخ بن قابيل بن آدم وهو ابن خمسمائة سنة، فولدت له بنيه سام وحام ويافث ويام بني نوح: ثم أمره الله بصنعه السفينة فصنعها وركبها وهو ابن ستمائة سنة، وغرق من غرق، ثم مكث بعد السفينة ثلاثمائة وخمسين سنة.

قال وهب: إن نوحاً أوّل نبي نبأه الله بعد إدريس، وكان نجاراً.... فبعثه الله إلي قومه وهو ابن خمسين سنة، فلبث فيهم ألف سنة إلا خمسين عاما، ثلاثة قرون في قومه عايشهم وعَّمر فيهم، وهو يدعوهم فلا يجيبونه و لا يتبعه منهم إلا القليل، كما قال الله عزَّ وجلَّ.

لمك بن متوشلخ در سن ۱۸۷ سالگي با «قينوش» دختر براكيل بن مخويل... ازدواج كرد و براي او پسري كه آن را «نوح» ناميدند متولد شد....

ابن عباس گفته است: لمك فرزند متوشلخ است كه به او وصيت كرد. پس لمك نوح را به دنيا آورد و در روز تولد نوح، پدرش لمك ۸۲ سال داشت و در اين زمان كسي نبود كه نهي از منكر كند. پس خداوند نوح را در سن ۴۰۰ سالگي به سوي قومش فرستاد. سپس آنان در مدت ۱۲۰ سال از نبوتش به سوي خدا فرا خواند. حضرت نوح در سن ۵۰۰ سالگي با «عمرزه دختر براكيل بن مخويل... ازدوج نمود كه براي او فرزنداني به نامهاي: سام، حام، يافث و يام متولد شد. سپس خداوند او را به ساختن كشتي امر نمود. او در سن ۶۰۰ سالگي كشتي ساخت و سوار آن شد و در طوفان غرق شد كساني كه غرق شدند. حضرت نوح پس از طوفان۳۵۰ سال عمر كرد.

وهب گفته است: نوح نخستين پيامبري است كه كه خداوند او را بعد از ادريس فرستاد و نجار بود. پس خداوند او را در سن ۵۰ سالگي به سوي قومش فرستاد، در ميان قومش ۹۵۰ سال درنگ كرد سه قرن در ميان قومش زندگي كرد و آنان را به سوي خدا فرا خواند؛ اما آنان اجابت نمي كردند و از او مگر عده اي كمي پيروي نكردند همانگونه كه خداوند متعال فرموده است.

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: ۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۱۷، طبق برنامه الجامع الكبير.

بررسي اقوال در مدت عمر حضرت نوح:

در مدت زمان عمر حضرت نوح عليه السلام اختلاف شده است و پايين ترين عددي را كه براي عمر آن حضرت گفته اند،۹۵۰ سال مي باشد براي اين كه همه اقوال روشن شود آن را به صورت ذيل دسته بندي مي كنيم:

۱. قول اول: ۹۵۰ سال:

اكثر مفسران اهل سنت ذيل آيه:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِليَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ(العنكبوت:۱۴)

و ما نوح را به سوي قومش فرستاديم و او را در ميان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ كرد؛ اما سرانجام طوفان و سيلاب آنان را فراگرفت در حالي كه ظالم بودند.

اقوال هايي را كه در اين باره مطرح شده؛ آورده اند.

ماوردي بصري و ابن جوزي در ذيل آيه فوق، چهار قول را بر شمرده و مي گويد: نخستين قول اين است كه۹۵۰ سال، كل مدت عمر آن حضرت بوده است:

(فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَاماً) فيه أربعة أقاويل: أحدها: أن هذا مبلغ عمره كله. قال قتادة: لبث فيهم قبل أن يدعوهم ثلاثمائة سنة ودعاهم ثلاثمائة سنة ولبث بعد الطوفان ثلاثمائة سنة وخمسين سنة.

درباره اين آيه (فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَاماً) چهار قول وجود دارد:

۱. نهصد و پنجاه سال تمام مدت عمر حضرت نوح عليه السلام است. قتادة مي گويد: سيصد سال قبل از پيامبر شدن زندگي كرد و سيصد سال قومش را به خداپرستي دعوت كرد و بعد از طوفان، سيصد و پنجاه سال زنده بود.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي۴۵۰هـ)، النكت والعيون، ج۴، ص۲۷۹، تحقيق: السيد ابن عبد المقصود بن عبد الرحيم، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج۶، ص۲۶۲، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۴هـ.

۲. قول دوم:۱۰۲۰ سال:

قول دوم اين است كه آن حضرت هزار و بيست سال عمر كرده است. اين قول را به كعب الاحبار نسبت داده اند. ماوردي بصري مي نويسد:

أنه لبث فيهم ألف سنة إلا خمسين عاماً وعاش بعد ذلك سبعين سنة فكان مبلغ عمره ألف سنة وعشرين سنة, قاله كعب الأحبار.

نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال در ميان قومش بود و هفتاد سال پس از طوفان زنده بود، مدت عمر ايشان بنا بر اين نقل هزار و بيست سال مي شود و كعب الأحبار قائل به اين قول است.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي۴۵۰هـ)، النكت والعيون، ج۴، ص۲۷۹، تحقيق: السيد ابن عبد المقصود بن عبد الرحيم، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان.

۳. قول سوم: ۱۰۵۰ سال: (نظر صحيح)

قول سوم اين است كه مدت زمان عمر حضرت نوح، از ابتدا تا نهايت، هزار و پنجاه سال بوده است. مفسران اين قول را به ابن عباس كه يكي از مفسران بنام، صحابي و شاگرد امام علي عليه السلام مي باشد، نسبت داده اند.

ماوردي بصري و ابن جوزي اين نظر را تحت عنوان قول دوم آورده است كه طبق دسته بندي ما قول سوم مي شود:

والقول الثاني: أنه بعث لأربعين سنة من عمره ولبث في قومه ألف سنة إلا خمسين عاماً وعاش بعد الطوفان ستين عاماً فكان مبلغ عمره ألف سنة وخمسين سنة, قاله ابن عباس.

نوح عليه السلام در چهل سالگي پيامبر شد و نهصد و پنجاه سال در ميان قومش بود و بعد از طوفان شصت سال زنده بود، پس مدت عمر ايشان هزار و پنجاه سال مي شود، اين قول ابن عباس است.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي۴۵۰هـ)، النكت والعيون، ج۴، ص۲۷۹، تحقيق: السيد ابن عبد المقصود بن عبد الرحيم، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج۶، ص۲۶۲، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۴هـ

بغوي و برخي ديگر در مقام نقل نظر مفسران صحابي و تابعان، نخست روايت ابن عباس را آورده اند و ترتيب نقل آنها نشان گر اين است كه شايد اين قول، مورد قبول آنها بوده است:

قال ابن عباس: بعث نوح بعد أربعين سنة ولبث يدعو قومه تسعمائة وخمسين سنة وعاش بعد الطوفان ستين سنة وكان عمره ألفا وخمسين سنة.

ابن عباس گفته است: نوح عليه السلام بعد از چهل سال مبعوث به رسالت شد و در ميان قومش نيز ۹۵۰ سال آنان را به سوي خداوند دعوت كرد. و بعد از طوفان نيز ۶۰ سال زنده بود و تمام مدت عمر او ۱۰۵۰ سال بوده است.

البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاي۵۱۶هـ)، تفسير البغوي، ج۲، ص۳۷۹، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي۷۲۵هـ )، تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، ج۳، ص۲۲۷، ناشر: دار الفكر - بيروت / لبنان - ۱۳۹۹هـ ـ ۱۹۷۹م.

ابن عادل الدمشقي الحنبلي، ابوحفص عمر بن علي (متوفاي بعد ۸۸۰ هـ)، اللباب في علوم الكتاب، ج۱۰، ص۴۶۷، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹ هـ ـ ۱۹۹۸م

عبد الله نسفي يكي ديگر از مفسران اهل سنت ذيل آيه: (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِليَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا) مي نويسد:

كان عمره ألفا وخمسين سنة بعث علي رأس أربعين و لبث في قومه تسعمائة و خمسين سنة و عاش بعد الطوفان ستين.

عمر آن حضرت هزار و پنجاه سال بوده، در چهل سالگي به پيامبري مبعوث شد و در ميان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ كرد و بعد از طوفان شصت سال زندگي كرد.

النسفي، أبو البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفاي۷۱۰هـ)، تفسير النسفي، ج۳، ص۲۵۳، طبق برنامه الجامع الكبير.

و زمخشري در الكشاف نيز همين عبارت را دارد:

الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفاي۵۳۸هـ)، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج۳، ص۴۵۰، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.

اما برخي از مفسران صريحاً روايت ابن عباس را پذيرفته و در نتيجه طرفدار اين نظريه مي باشند. از جمله ابن كثير دمشقي نيز اقوال ديگر را مردو دانسته و مي گويد:

وقول ابن عباس أقرب.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج۳، ص۴۰۸، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۴۰۱هـ.

بنا به تصريح شوكاني، حاكم روايت ابن عباس را تصحيح كرده است:

وقد أخرج ابن أبي شيبة وعبد بن حميد وابن المنذر وابن أبي حاتم وأبو الشيخ والحاكم وصححه وابن مردويه عن ابن عباس قال بعث الله نوحا وهو ابن أربعين سنة ولبث في قومه ألف سنة إلا خمسين عاما يدعوهم إلي الله وعاش بعد الطوفان ستين سنة حتي كثر الناس وفشوا.

ابن ابي شيبه، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابي حاتم، حاكم (كه آن روايت را تصحيح كرده) و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت: خداوند حضرت نوح را در حالي كه چهل ساله بود مبعوث كرد و در ميان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ نمود و آنان را به سوي خدا فراخواند و بعد از طوفان نيز شصت سال زنده بود تا اينكه مردم زياد شد و در زمين منتشر شدند.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي۱۲۵۵هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج۴، ص۱۹۹، ناشر: دار الفكر - بيروت.

آلوسي از مفسران بزرگ اهل سنت با تحليل جالبي كه دارد اين نظريه را ثابت مي كند. ايشان مي گويد: نظر به اين كه حرف «فا» در كلمه «فلبث» براي تعقيب است، از آيه استفاده مي شود كه اين مدت۹۵۰ سال، بعد از بعثت نوح بوده است. و بعد از بعثت نيز همه گفته اند كه او مدت شصت سال زنده بوده است:

والظاهر أن الواو للعطف وهو من عطف القصة علي القصة... والفاء للتعقيب فالمتبادر أنه عليه السلام لبث في قومه عقيب الإرسال المدة المذكورة وقد جاء مصرحا به في بعض الآثار.

ظاهر اين است كه حرف «واو» (ولقد ارسلنا...) براي عطف است كه اين قصه را بر قصه قبل عطف كرده است.... حرف «فا» (در كلمه فلبث) براي تعقيب است. پس، متبادر اين است كه حضرت نوح عليه السلام در ميان قومش بعد از فرستادشدنش اين مدت مذكور را ماند و در برخي آثار تصريح به اين مطلب آمده است.

الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاي۱۲۷۰هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج۲۰، ص۱۴۲، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

البته اگر تحليل مفسران را كه راجع به نحوه بيان جمله « فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا» به صورت مستثنا و مستثني منه دارند، در نظر بگيريم، همين نظريه را ثابت مي كند.

علامه طباطبائي رحمة الله عليه در تفسير الميزان راجع به اين آيه مي گويد:

والآية ظاهرة في أن الألف إلا خمسين مدة دعوة نوح عليه السلام ما بين بعثته إلي أخذ الطوفان فيغاير ما في التوراة الحاضرة.

از ظاهر آيه برمي آيد كه اين مدت (يعني هزار الا پنجاه)، مدت دعوت نوح عليه السلام بوده، (يعني فاصله بين بعثت او، و وقوع طوفان) پس اين مطلب با آن چه كه در تورات فعلي است مغايرت دارد.(كه در تورات ۹۵۰ سال را كل عمر نوح دانسته است.)

طباطبايي، سيد محمد حسين (متوفاي ۱۴۱۲هـ)، الميزان في تفسير القرآن ، ج۱۶، ص۱۱۴، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة ، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۷هـ.

آيت الله مكارم شيرازي نيز در تفسير الامثال مي نويسد:

وظاهر الآية الآنفة أن هذا المقدار لم يكن هو عمر نوح (عليه السلام) بتمامه (وإن ذكر ذلك في التوراة الحديثة، في سفر التكوين الفصل التاسع) بل عاش بعد الطوفان فترة أخري، وطبقا لما قاله بعض المفسرين فقد كانت الفترة هذه ثلاثمائة سنة!

ظاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود- هر چند تورات كنوني اين عدد را براي تمام مدت عمر نوح ذكر كرده، (تورات- سفر تكوين فصل نهم) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگري زندگي كرد كه طبق گفته بعضي از مفسران سيصد سال بود..

مكارم الشيرازي، الشيخ ناصر،(معاصر) الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج۱۲، ص۳۵۴، طبعة جديدة منقحة مع إضافات.

آقاي بيضاوي در تفسير خود مي گويد: اين مدت ۹۵۰ سال بعد از بعثت نوح تا زمان طوفان را شامل مي شود:

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِليَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا) بعد المبعث إذ روي أنه بعث علي رأس الأربعين ودعا قوما تسعمائة وخمسين وعاش بعد الطوفان ستين.

«و نوح را بقومش فرستاديم كه هزار سال، بجز پنجاه سال، ميانشان ماند»، بعد از بعثتش، روايت شده كه او مبعوث شد در چهل سالگي و قومش را نهصد و پنجاه سال به خداپرستي دعوت كرد و شصت سال هم پس از طوفان زنده بود.

البيضاوي، ناصر الدين ابوالخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي۶۸۵هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج۴، ص۳۱۰، ناشر: دار الفكر - بيروت.

۴. قول چهارم: ۱۳۰۰ سال:

صالحي شامي در كتاب سبل الهدي و الرشاد في سيره خير العباد، عمر آن حضرت را هزار و سه صد سال ذكر كرده است:

و كان نوح عليه الصلاة و السلام أطول الأنبياء عمرا حتي قيل إنه عاش ألف سنة و ثلاثمائة سنة. و لما نزل عليه الوحي كان عمره ثلاثمائة سنة و خمسين سنة. فلبث ألف سنة إلا خمسين عاما يدعوهم.

حضرت نوح عليه السلام طولاني ترين عمر را در ميان پيامبران داشته اند، حتي گفته شده كه آن حضرت هزار و سيصد سال عمر كرده است. هنگامي كه وحي بر آن حضرت نازل شد سيصد و پنجاه ساله بود و نهصد و پنجاه سال پيامبر بود كه قومش را به سوي خداوند فرا خواند.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي۹۴۲هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج۱، ص۳۱۶، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۴هـ.

۵. قول پنجم۱۴۵۰سال:

أبو القاسم اصفهاني در كتاب محاضرات الادباء مي گويد: حضرت نوح عليه السلام هزار و چهارصد و پنجاه سال عمر كرده و در دويست سالگي به پيامبري مبعوث شده است.

عاش نوح ألف سنة وأربعمائة و خمسين سنة بعث بعد مائتي سنة ولبث في قومه ألف سنة إلا خمسين عاما بقي بعد الطوفان مائتي سنة وخمسين سنة فلما أتي ملك الموت قال له: كيف رأيت الدنيا؟ قال: كدار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.

حضرت نوح عليه السلام هزار و چهار صد و پنجاه سال عمر كرد، در دويست سالگي پيامبر شد و نهصد و پنجاه سال در ميان قومش پيامبر بود و دويست و پنجاه سال نيز پس از طوفان زندگي كرد. هنگامي كه فرشته مرگ سراغش آمد براي نوح گفت: دنيا را چگونه ديدي؟ نوح گفت: همانند خانه اي كه دو درب دارد؛ از اين در وارد شدم و از آن درب خارج شدم.

الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل (متوفاي۵۰۲هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج۲، ص۳۶۲، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بيروت - ۱۴۲۰هـ- ۱۹۹۹م.

ابو حاتم سجستاني اين قول را در صفحه اول از «كتاب المعمرون و الوصايا» نقل كرده و آن را به روايت پيامبر صلي الله عليه وآله كه از طريق انس نقل شده، مستند كرده است:

وعاش نوح النبي صلي الله عليه وسلم ألفا وأربعمائة وخمسين سنة؛ ذكر ذلك بن أبي زياد علي ابن أبي عياش العبدي عن أنس قال، قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ بَعَثَهُ وهُوَ ابْنُ خَمْسِينَ وَمِائَتَي سَنَةٍ، فَلَبِثَ فِي قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَاماً، وَبَقِيَ بَعْدَ الطُّوفَانِ خَمْسِينَ وَمِائَتيْ سَنَةٍ.

حضرت نوح عليه السلام هزار و چهار صد و پنجاه سال زندگي كرد، اين مطلب را إبن أبو زياد علي بن أبو عياش عبدي از أنس از رسول الله صلي الله عليه وآله نقل كرده اند كه مي فرمايد: زماني كه خداوند نوح عليه السلام را مبعوث كرد، دويست و پنجاه ساله بود، پس در ميان قوم خود پنجاه سال كمتر از هزار سال دعوت كرد و بعد از طوفان هم دويست و پنجاه سال زنده بود.

أبو حاتم سجستاني، سهل بن محمد(متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون و الوصايا، ج۱، ص۱، طبق برنامه الجامع الكبير.

۶. قول ششم:۱۶۵۰ سال:

ماوردي بصري و ابن جوزي قول ديگري را به عنوان قول چهارم در باره حضرت نوح آورده اند كه نشان مي دهد عمر آن حضرت ۱۶۵۰سال بوده است:

والقول الرابع: أنه بعث وهو ابن خمسين وثلاثمائة سنة ولبث في قومه داعياً ألف سنة إلا خمسين عاماً وعاش بعد الطوفان ثلاثمائة وخمسين عاماً فكان مبلغ عمره ألف سنة وستمائة وخمسين سنة.

در سيصد و پنجاه سالگي به پيامبري برگزيده شد و نهصد و پنجاه سال در ميان قومش پيامبر بود و بعد از طوفان، سيصد و پنجاه سال زندگي كرد، پس مدت عمر حضرت نوح عليه السلام هزار و ششصد و پنجاه سال مي شود.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي۴۵۰هـ)، النكت والعيون، ج۴، ص۲۷۹، تحقيق: السيد ابن عبد المقصود بن عبد الرحيم، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج۶، ص۲۶۲، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۴هـ.

ابن عساكر دمشقي با توجه به روايتي كه گفتگوي ميان ملك الموت و حضرت نوح عليه السلام را مي رساند، مدت عمر آن حضرت را هزار و ششصد سال بيان مي كند:

وأخبرنا أبو الحسين الخطيب أخبرنا جدي أبو عبد الله أنا ابي أنا عبد الرحمن ابن عثمان التميمي أنا عبد السلام بن أحمد القرشي نا محمد بن إسماعيل بن محمد نا محمد بن عبد الله الزاهد نا موسي بن إبراهيم المروزي نا صالح المزني عن الحسن قال لما أتي ملك الموت نوحا ليقبض روحه قال يا نوح كم عشت في الدنيا؟ قال: ثلاثمائة سنة قبل أن ابعث وألف سنة إلا خمسين عاما في قومي وثلاثمائة وخمسين سنة بعد الطوفان قال ملك الموت: يا نوح كيف وجدت الدنيا قال نوح: مثل دار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.

صالح مزني از حسن نقل مي كند: هنگامي كه فرشته مرگ براي قبض روح نوح عليه السلام آمد به او گفت: اي نوح چه مقدار در دنيا زندگي كردي؟ نوح عليه السلام گفت: سيصد سال قبل از بعثت و نهصد و پنجاه سال در ميان قومم و سيصد و پنجاه سال بعد از طوفان.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله(متوفاي۵۷۱هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج۶۲، ص۲۸۱، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵.

رمز تعبير (أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَاماً) از عمر حضرت نوح:

همانگونه كه متذكر شديم، خداوند متعال در باره حضرت نوح عليه السلام مي فرمايد:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِليَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ(العنكبوت:۱۴)

و ما نوح را به سوي قومش فرستاديم و او را در ميان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ كرد؛ اما سرانجام طوفان و سيلاب آنان را فراگرفت در حالي كه ظالم بودند.

در ميان مفسران بحث است كه چرا خداوند براي بيان مدت زمان عمر حضرت نوح عليه السلام جمله « فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا» را به صورت مستثنا و مستثني منه آورده و چرا صريحاً «فلبث فيهم تسعمائة و خمسين سنة» نفرموده است.

مفسران شيعه و اهل سنت در بيان اسرار اين عبارت و حكمت به كار بردن آن، توجيهات و علت هاي بسياري را بيان كرده اند.

الف: بيان اهميت و زياد نشان دادن اين مدت:

برخي از مفسران گفته اند: خداوند اين عبارت را به كار برده تا اهميت و عظمت اين مدت زماني را كه حضرت نوح در ميان قومش بود و به انجام رسالت و هدايت آنان مشغول بود، بيان كند:

علامه طباطبائي در تفسير الميزان مي گويد:

والتعبير بألف سنة إلا خمسين عاما دون أن يقال: تسعمائة وخمسين سنة للتكثير عاما دون أن يقال: تسعمائة وخمسين سنة للتكثير.

تعبير به «الف سنة الا خمسين عاما» به جاي «تسعمائة و خمسين سنة» براي بيان زياد جلوه دادن مدت دعوت اوست، و اگر تعبير دوم را به كار مي برد، اين تكثير را افاده نمي كرد.

طباطبايي، سيد محمد حسين (متوفاي ۱۴۱۲هـ)، الميزان في تفسير القرآن ، ج۱۶، ص۱۱۴، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة ، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۷هـ.

آيت الله مكارم شيرازي در تفسير الامثال مي نويسد:

والتعبير ب ألف سنة إلا خمسين عاما مع إمكان القول «تسعمائة وخمسين سنة» من البداية، هو إشارة إلي عظمة المدة وطول الزمان، لأن عدد «الألف» وأي ألف؟ ألف سنة! يعد مهما وعددا كبيرا بالنسبة لمدة التبليغ.

تعبير به" هزار سال الا پنجاه سال"- در حالي كه ممكن بود از اول ۹۵۰ سال بگويد- براي اشاره به عظمت و طول اين زمان است، زيرا عدد" هزار" آن هم به صورت" هزار سال" براي" مدت تبليغ" عدد بسيار بزرگي محسوب مي شود.

مكارم الشيرازي، الشيخ ناصر،(معاصر) الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج۱۲، ص۳۵۴، طبعة جديدة منقحة مع إضافات.

ماوردي و ابن جوزي نيز دو وجه را براي اين تعبير آورده كه وجه نخست آن اين است:

أحدهما: أن المقصود به تكثير العدد فكان ذكر الألف أفخم في اللفظ وأكثر في العدد.

وجه اول اين است كه مقصود از اين بيان، زياد نشان دادن عدد است، پس آوردن عدد هزار براي منظور ما رساتر و بيان كننده عدد بيشتر است.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي۴۵۰هـ)، النكت والعيون، ج۴، ص۲۷۹، تحقيق: السيد ابن عبد المقصود بن عبد الرحيم، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج۶، ص۲۶۲، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۴هـ.

ب: تحقق اين مدت به صورت قطعي نه تقريبي:

يكي از وجوهي كه براي بيان اين تعبير گفته اند اين است كه خداوند مي خواهد بفرمايد كه اين مدت زمان بدون كم و كاست محقق شد و اين مدت تقريبي نيست. و حضرت نوح عليه السلام در اين مدت مشغول هدايت قومش بود.

نظام الدين نيشابوري در تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، مي نويسد:

سؤال: ما الفائدة في قوله (ألف سنة إلا خمسين عاماً) دون أن يقول: تسعمائة و خمسين. الجواب: لأن العبارة الثانية تحتمل التجويز و التقريب. فإن من قال: عاش فلان ألف سنة يمكن أن يتوهم أنه يدعي ذلك تقريباً لا تحقيقاً. فإذا قال: إلا شهراً أو إلا سنة, زال ذلك الوهم.

سوال: چه فايده اي در قول خداوند است كه فرمود هزار سال به جز پنجاه سال و نهصد و پنجاه سال نگفت؟ جواب: زيرا در عبارت دوم احتمال كم و زيادي عدد و تقريبي گفتن عدد وجود دارد. پس اگر كسي بگويد: فلاني هزار سال زندگي كرد، امكان دارد توهم به وجود آيد كه آن هزار سال را به صورت حدود بيان كرده نه قطعي. زماني كه با استثنا بياورد و بگويد: به جز ماهي يا به جز سالي، آن توهمِ تقريبي بودن زايل مي شود.

النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاي ۷۲۸ هـ)، تفسير غرائب القرآن و غائب الفرقان، ج۵، ص۳۷۴، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۶هـ - ۱۹۹۶م.

زمخشري نيز مي گويد:

فإن قلت: هلا قيل: تسعمائة وخمسين سنة؟ قلت: ما أورده الله أحكم. لأنه لو قيل كما قلت، لجاز أن يتوهم إطلاق هذا العدد علي أكثره، وهذا التوهم زائل مع مجيئه كذلك، وكأنه قيل: تسعمائة وخمسين سنة كاملة وافية العدد، إلا أنّ ذلك أخصر وأعذب لفظاً وأملأ بالفائدة،

اگر بگويي چرا نهصد و پنجاه سال نگفت؟ مي گويم: آن چه خداوند آورده محكم تر است؛ براي اين كه اگر مانند آن چه تو گفتي، مي گفت، توهم اطلاق آن عدد بر بيشتر از آن ممكن بود و اين توهم، با آمدن عدد به صورتي كه ذكر شد، از بين رفت؛ همان طور كه اگر گفته شود: نهصد و پنجاه سال، اين عدد كامل و كافي است، جز اين كه آوردن لفظ با استثناء، كوتاه تر و مختصر تر است در لفظ و داراي فايده بيشتري مي باشد؛

الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفاي۵۳۸هـ)، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج۳، ص۴۵۰، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.

شوكاني در فتح القدير مي گويد:

ووقع في النظم إلا خمسين عاما، ولم يقل: تسعمائة سنة وخمسين، لأن في الاستثناء تحقيق العدد بخلاف الثاني، فقد يطلق علي ما يقرب منه.

اين كه به صورت استثناء بيان كرده و گفته: «إلا خمسين عاماً»، و نهصد و پنجاه سال بيان نكرده به اين خاطر است كه در استثناء، عدد تحقيقاً و مشخصاً بيان مي شود، اما در دومي (نهصد و پنجاه سال) معمولاً به صورت حدودي و غير كامل نيز بيان مي كنند؛ مثلاً مي گويند: حدود نهصد سال.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي۱۲۵۵هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج۴، ص۲۲۶، ناشر: دار الفكر - بيروت.

آقاي بيضاوي در تفسير خود مي گويد:

ولعل اختيار هذه العبارة للدلالة علي كمال العدد فإن تسعمائة وخمسين قد يطلق علي ما يقرب منه ولما في ذكر الألف من تخييل طول المدة إلي السامع.

شايد انتخاب اين عبارت به خاطر دلالت كردنش بر كامل تر بودن عدد باشد، چرا كه نهصد و پنجاه بر اعداد نزديك بر آن هم دلالت مي كند و دليل ديگر اين كه، چون ذكر هزار سال براي طولاني جلوه دادن مدت براي شنونده است.

البيضاوي، ناصر الدين ابوالخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي۶۸۵هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج۴، ص۳۱۰، ناشر: دار الفكر - بيروت.

نسفي در تفسير خود مي گويد: اگر نهصد و پنجاه مي گفت، توهم اطلاق بر عددي بيش از آن هم جايز بود، اما در صورتي كه عدد به صورت استثناء ذكر شد هم مفيد اختصار است و هم از لحاظ معنا كامل تر است:

ولم يقل تسعمائة وخمسين سنة لأنه لو قيل كذلك لجاز أن يتوهم إطلاق هذا العدد علي أكثره وهذا التوهم زائل هنا فكانه قيل تسعمائة وخمسين سنة كاملة وافية العدد إلا أن ذلك أخصر وأعذب لفظا وأملأ بالفائدة.

نهصد و پنجاه سال نگفت؛ زيرا اگر چنين مي گفت توهم اطلاق آن عدد بر بيشتر از آن جايز بود و اين توهم در اين جا زايل شد. پس گويا گفته شده: نهصد و پنجاه سال كامل و وافي اين عدد. مگر اين كه تعبير: «أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا» مختصر تر و مانع أغيار است از لحاظ لفظ و فايده اش بيشتر است.

النسفي، أبو البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفاي۷۱۰هـ)، تفسير النسفي، ج۳، ص۲۵۳، طبق برنامه الجامع الكبير.

بنابراين، خداوند اين تعبير را به كار برد تا بفهماند كه مدت رسالت حضرت نوح به صورت قطعي همين مقدار بوده است.

ج: تسلي خاطر رسول خدا (ص) با بيان برد باري نوح:

زمخشري مي گويد: خداوند اين تعبير را با توجه به اين كه عدد تحقيقي را بيان مي كند، بيان كرد تا تسلاي خاطر رسول خدا صلي الله عليه وآله باشد و از اين طريق به آن حضرت وانمود نمايد كه نوح در راستاي هدايت قومش اين مدت زيادي را تلاش كرد و بر آزار و اذيت آنها صبر نمود و از اهداف خود دست نكشيد:

وفيه نكتة أخري: وهي أنّ القصة مسوقة لذكر ما ابتلي به نوح عليه السلام من أمّته وما كابده من طول المصابرة، تسلية لرسول الله صلي الله عليه وسلم و تثبيتاً له، فكان ذكر رأس العدد الذي لا رأس أكثر منه، أوقع وأوصل إلي الغرض من استطالة السامع مدّة صبره.

نكته ديگري نيز در آن است: اين كه سرگذشتي كه براي نوح عليه السلام با امتش ذكر شد و آن چه آن حضرت در طول آن مدت طولاني بر آن صبر كرد، تسلاي خاطري براي رسول الله صلي الله عليه وآله بوده است، پس ذكر عدد زيادي كه عددي بالاتر از آن نيست، مناسب تر و نزديك تر به هدف است، از اين كه شنونده را بر طولاني بودن مدت صبر آگاه سازيم.

الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمر جار الله (متوفاي۵۳۸هـ)، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج۳، ص۴۵۰، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.

ابن عادل دمشقي مي نويسد:

الفائدة الثانية: هي أن ذكر لَبْثِ نوح عليه الصلاة و السلام في قومه كان لبيان أنه صبر كثيراً فالنبي عليه الصلاة و السلام أولي بالصبر مع قِصَرِ مُدَّةِ دُعَائِهِ...

فائده دوم: ذكر ماندن نوح در ميان قومش با آوردن اين عبارت، براي بيان صبر زياد حضرت نوح است؛ پس رسول اكرم صلي الله عليه وآله، با اين كه مدت زمان دعوت او كوتا بود، به صبر كردن سزاوار تر است.

ابن عادل الدمشقي الحنبلي، ابوحفص عمر بن علي (متوفاي بعد ۸۸۰ هـ)، اللباب في علوم الكتاب، ج۱۵، ص۳۲۵و۳۲۶، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹ هـ ـ ۱۹۹۸م.

نتيجه: مطلب قطعي و مورد اتفاق علماي فريقين اين است كه حضرت نوح عليه السلام همان مدت ۱۰۵۰ سال را عمركرده و تنها مدت نبوتش ۹۵۰ سال بوده است.

۴. اخنوخ بن اليارد (ادريس پيامبر) تا هنوز زنده است:

طبق روايات اهل سنت، چهار تا از پيامبران الهي تا هنوز زنده اند و حتي در باره برخي از آنان جمهور علماي اهل سنت بر اين هستند كه او تا روز قيامت زنده است. يكي از آنان حضرت ادريس پيامبر است كه نامش اخنوخ مي باشد. او فرزند يرد (يا يارد) و طبق تصريح منابع اهل سنت او نخستين پيامبرخداوند است كه بعد از حضرت آدم عليه السلام به مقام نبوت رسيد. و سه صد سال از بهار عمرش مي گذشت كه حضرت آدم عليه السلام تا هنوز زنده بود. ابو المنذر طبري در كتاب تاريخش مي نويسند:

ثم نكح يرد فيما حدثنا ابن حميد قال حدثنا سلمة عن ابن إسحاق وهو ابن مائة سنة واثنتين وستين سنة بركنا ابنة الدرمسيل بن محويل بن خنوخ بن قين بن آدم فولدت له أخنوخ بن يرد وأخنوخ إدريس النبي وكان أول بني آدم أعطي النبوة فيما زعم ابن إسحاق وخط بالقلم...

وقال غيره من أهل التوراة ولد ليرد أخنوخ وهو إدريس فنبأه الله عز وجل وقد مضي من عمر آدم ستمائة سنة واثنتان وعشرون سنة وأنزل عليه ثلاثون صحيفة وهو أول من خط بعد آدم وجاهد في سبيل الله وقطع الثياب وخاطها وأول من سبي من ولد قابيل فاسترق منهم وكان وصي والده يرد فيما كان آباؤه أوصوا به إليه وفيما أوصي به بعضهم بعضا وذلك كله من فعله في حياة آدم.

طبق روايت ابن اسحاق، يرد در ۱۶۲ سالگي با «ركنا» دختر درمسيل بن محويل بن خنوخ بن قين بن آدم ازدواج كرد و براي او فرزندي به نام اخنوخ متولد شد و اخنوخ همان ادريس پيامبراست. او نخستين فردي از فرزندان آدم است كه مقام نبوت برايش داده شد و با قلم خط نوشت...

غير ابن اسحاق از اهل تورات گفته اند: براي يرد اخنوخ كه همان ادريس است متولد شد، پس خداوند او را پيامبر قرار داد در حالي كه از عمر آدم ۶۲۲ سال مي گذشت و بر او ۳۰ صحيفه نازل كرد و او نخستين كسي است كه بعد از آدم خط نوشت و در راه خدا جهاد كرد و پيراهن را بريد و خياطي كرد (دوخت). و او نخستين كسي است كه از جانب فرزند قابيل دشنام داده شد و از آنان اين را شنيد. او جانشين پدرش يرد بود بر آنچه كه پدرانش به آن وصيت شده بودند واين تمام كارهاي او در مدت حيات حضرت آدم بود.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج۱، ص۱۰۶، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

اين مطالب را صحاري در الانساب و ابن اثير جزري در الكامل نيز آورده اند:

الصحاري العوتبي، ابوالمنذر سلمة بن مسلم بن إبراهيم (متوفاي: ۵۱۱هـ)، الأنساب، ج۱، ص۱۶، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ) الكامل في التاريخ، ج۱، ص۵۰، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۱۵هـ.

طبق اعتقاد اهل سنت، حضرت ادريس عليه السلام از جمله پيامبران الهي است كه خداوند او را در آسمان بالا برده و تا هنوز زنده است. ابن حجر عسقلاني درفتح الباري، سيوطي در الدر المنثور و ابن عادل دمشقي حنبلي آورده اند:

وروي عن مكحول عن كعب الأحبار قال: أربعة من الأنبياء أحياء، أمان لأهل الأرض، اثنان في الأرض الخضر وإلياس، واثنان في السماء إدريس وعيسي.

مكحول از كعب الاحبار روايت كرده اند كه چهار تن از پيامبران زنده امان براي اهل زمين هستند، دو تن آنان حضرت خضر و الياس در زمين و دو تن از آنان حضرت ادريس و عيسي در آسمانند.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج۶، ص۴۳۴، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

ابن عادل الدمشقي الحنبلي، ابوحفص عمر بن علي (متوفاي بعد ۸۸۰ هـ)، اللباب في علوم الكتاب، ج۱۳، ص۸۴، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹ هـ ـ ۱۹۹۸م

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، الدر المنثور، ج۴، ص۲۳۹، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۳.

زمخشري نيز در كتاب «ربيع الأبرار» اتفاق مسلمين را بر زنده بودن حضرت ادريس گزارش كرده است:

إنّ المسلمين متفقون علي حياة أربعة من الأنبياء، اثنان منهم في السماء، وهما إدريس، وعيسي، واثنان في الأرض إلياس، والخضر، وإنّ ولادة الخضر في زمن إبراهيم أبي الأنبياء.

همانا مسلمانان بر زنده بودن چهار تن از پيامبران اتفاق نظر دارند، دو تن از آنان كه حضرت ادريس و عيسي مي باشد در آسمان و دوتن از آنان كه الياس و خضر مي باشد در زمين هستند. و به درستي ولادت حضرت خضر در زمان ابرهيم پدر انبياء بوده است.

الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاي۵۳۸هـ)، ربيع الأبرار، ج۱، ص۳۹۷، طبق برنامه الجامع الكبير.

نكته مهم اين است كه حضرت ادريس قبل از رفتن به آسمان نيز هزار سال در ميان قومش بوده است. زمخشري در تفسير «الكشاف عن حقائق التنزيل» و ابو حيان اندلسي در تفسير البحر المحيط آورده است:

ولقد عاش إدريس ألف سنة في قومه إلي أن رفع إلي السماء وآمن به ألف إنسان منهم علي عدد سنيه، وأعقابهم علي التكذيب.

همانا ادريس قبل از اين كه به آسمان رود، در ميان قومش هزار سال زندگي كرد و هزار انسان از قومش بر تعداد عمر او در ميان قوم به او ايمان آوردند؛ ولي ذريه آنها همگي اهل تكذيب پيامبر بودند.

الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاي۵۳۸هـ)، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج۳، ص۴۵۱، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.

أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف (متوفاي۷۴۵هـ)، تفسير البحر المحيط، ج۷، ص۱۴۱ تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق ۱) د.زكريا عبد المجيد النوقي ۲) د.أحمد النجولي الجمل، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ -۲۰۰۱م.

۵. حضرت عيسي عليه السلام زنده حاضر:

علماي شيعه و اكثر علماي اهل سنت اعتقاد دارند كه حضرت عيسي عليه السلام هنوز زنده مي باشد و به آسمان ها عروج كرده است.

روايت مكحول را كه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري، سيوطي در الدر المنثور و ابن عادل دمشقي حنبلي نقل كرده اند و نيز سخن زمشخشري را در باره اتفاق علماء بر زنده بودن آن چهار پيامبر الهي ذكر كرديم كه در اينجا از ذكر آن خود داري مي كنيم. در اين روايات ثابت شد كه يكي از پيامبراني كه تا هنوز زنده اند حضرت عيسي عليه السلام مي باشد.

آيات متعددي در قرآن كريم وجود دارد كه به حقيقت فوق اشاره دارد؛ از جمله در آيات ذيل خداوند فرموده است:

وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا المَْسِيحَ عِيسيَ ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لهَُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍ ّ مِّنْهُ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنّ ِ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَا بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكاَنَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا.(نساء/۱۵۷و ۱۵۸)

و نيز به سبب دروغي كه گفتند، ما مسيح عيسي پسر مريم را كه رسول خدا بود كشتيم در حالي كه نه او را كشتند و نه به صليب كشيدند و به اشتباه افتادند و آنهايي كه درباره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند، آگاه به آن نبودند و فقط از گمان خود پيروي مي كردند و قطعا او را نكشتند؛ بلكه پروردگار او را به سوي خود بالا برد و خدا مقتدر و حكيم است.

در اين آيه خداوند متعال نسبت قتل و كشته شدن را از حضرت عيسي عليه السلام نفي كرده و با جمله «بل رفعه الله اليه» عروج او را در آسمان به صورت زنده ثابت مي نمايد.

چه كسي به جاي حضرت عيسي كشته شد؟

حال طبق اين آيه و رواياتي كه نقل شد اين سؤال به ذهن مي رسد، اگر حضرت عيسي به صورت زنده به آسمان عروج كرده، به ادعاي يهوديان مبني بر كشته شدن حضرت عيسي عليه السلام، چه جوابي خواهيم داد؟

در اين باره چند نظر مطرح شده است:

۱. كشته شدن يكي از حواريون عيسي:

نظر نخست اين است كه به دستور خود آن حضرت، يكي از حواريون شبيه حضرت عيسي شد و يهوديان او را به زعم اين كه حضرت عيسي است كشتند و به صليب كشيدند. شيخ طوسي رضوان الله تعالي عليه در تفسير التبيان به نقل از وهب بن منبه مي نويسد:

واختلفوا في كيفية التشبيه الذي شبه لليهود في أمر عيسي فقال وهب بن منبه: أني عيسي ومعه سبعة عشر من الحواريين في بيت فأحاطوا بهم، فلما دخلوا عليهم صيرهم الله كلهم علي صورة عيسي فقالوا لهم سحرتمونا ليبرزن لنا عيسي أو لنقتلنكم جميعا، فقال عيسي لأصحابه: من يشري نفسه منكم اليوم بالجنة، فقال رجل منهم: انا، فخرج إليهم فقال: انا عيسي، وقد صيره الله علي صورة عيسي، فأخذوه وقتلوه، وصلبوه. فمن ثم شبه لهم، وظنوا انهم قد قتلوا عيسي، وظنت النصاري مثل ذلك أنه عيسي، ورفع الله عيسي من يومه ذلك. وبه قال قتادة والسدي وابن إسحاق ومجاهد وابن جريج.

در چگونگي مشتبه شدن قضيه حضرت عيسي عليه السلام بر يهود اختلاف است، وهب بن منبه مي گويد: همانا عيسي عليه السلام همراه با هفده نفر از حواريونش در خانه اي بودند و يهود آن جا را محاصره كردند، پس هنگامي كه داخل شدند خداوند همه حواريون را به شكل عيسي عليه السلام در آورد، به آن ها گفتند ما را سحر كرده ايد؟ عيسي را معرفي كنيد يا اين كه همه شما را به قتل مي رسانيم؛ عيسي عليه السلام به اصحابش فرمود: هر كس از شما امروز جانش را به من ببخشد بهشت براي اوست، مردي از آنان گفت: من، پس خارج شد و به يهود گفت: عيسي منم و خداوند او را به صورت عيسي عليه السلام در آورده بود، او را گرفتند و كشتند و به صليب كشيدند. از اين جا بود كه امر بر آنان مشتبه شده و پنداشتند كه عيسي عليه السلام را به قتل رسانده اند و نصاري(مسيحيان) هم مانند يهود فكر كردند آن كسي كه كشته شد عيسي عليه السلام بود و خداوند، عيسي عليه السلام را از آن روز بالا برد(به آسمان ها برد).

اين نظر از قتادة، السدي و ابن اسحاق و مجاهد و ابن جريج است.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن(متوفاي۴۶۰هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج۳، ص۳۸۲، تحقيق: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۹هـ.

در تفسير جوامع الجامع آمده كه حضرت عيسي عليه السلام به وحي خداوند از عروجش به آسمان با خبر شد و به اصحابش فرمود: چه كسي حاضر است شبيه به آن حضرت شود و جانش را فداي او كند؟ يكي از يارانش قبول كرد، يهوديان همان شخص را گرفتند و كشتند:

فاجتمعت اليهود علي قتله، فأخبره الله بأنه يرفعه إلي السماء ويطهره من صحبة اليهود، وقال لأصحابه: أيكم يرضي أن يلقي عليه شبهي فيقتل ويصلب فيكون معي في درجتي؟ فقال له شاب منهم: يا نبي الله أنا، فألقي الله عليه شبهه فقتل وصلب وهم يظنون أنه عيسي.

يهود براي قتل عيسي عليه السلام اجتماع كردند، خداوند به او خبر داد كه او را به آسمان ها بالا مي برد و او را از افراد يهود، پاك مي دارد، و عيسي عليه السلام به اصحابش فرمود: كدام يك از شما راضي مي شود كه شبيه من شود، پس كشته و به صليب كشيده مي شود و همراه من در يك درجه باشد؟ پس جواني از آنان گفت: اي پيامبر خدا، من؛ خداوند او را شبيه عيسي عليه السلام گرداند و كشته و مصلوب شد و يهود فكر كردند كه عيسي عليه السلام را كشتند.

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن(متوفاي۵۴۸هـ)، تفسير جوامع الجامع، ج۱،ص۴۵۹، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۸هـ.

صنعاني نيز مي گويد: شخص كشته شده، يكي از ياران حضرت عيسي عليه السلام بوده است:

عبد الرزاق قال أخبرنا معمر عن قتادة في قوله تعالي «وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبه لهم» قال ألقي شبهه علي رجل من الحواريين فقتل وكان عيسي عرض ذلك عليهم فقال أيكم ألقي عليه شبهي وله الجنة فقال رجل منهم علي.

عبد الرزاق از قتاده در مورد قول خداوند در آيه «نه او را كشتند و نه به صليب كشيدند و به اشتباه افتادند» مي گويد: مردي از حواريون شبيه حضرت عيسي عليه السلام شد و به قتل رسيد، حضرت عيسي عليه السلام به حواريون فرمود: كدام يك از شما حاضر است شبيه من شود و براي او بهشت باشد، پس مردي از آن ها پذيرفت.

الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي۲۱۱هـ)، تفسير القرآن، ج۱، ص۱۷۷، تحقيق: د. مصطفي مسلم محمد، ناشر: مكتبة الرشد- رياض- ۱۴۱۰هـ، الطبعة: الأولي.

۲. كشته شدن شخصي از دشمنان عيسي:

نظر دوم اين است كه يكي از دشمنان، به شكل حضرت عيسي در آمد و يهوديان او را كشتند. مرحوم طبرسي رحمة الله عليه با نقل روايتي از ابن عباس در تفسير مجمع البيان، نام آن شخص را طيطانوس ذكر مي كند:

فروي عن ابن عباس أنه قال: لما مسخ الله تعالي الذين سبوا عيسي وأمه بدعائه، بلغ ذلك يهوذا وهو رأس اليهود، فخاف أن يدعو عليه، فجمع اليهود، فاتفقوا علي قتله، فبعث الله تعالي جبرائيل يمنعه منهم، ويعينه عليهم. وذلك معني قوله (وأيدناه بروح القدس)، فاجتمع اليهود حول عيسي، فجعلوا يسألونه فيقول لهم: يا معشر اليهود! إن الله تعالي يبغضكم، فساروا إليه ليقتلوه، فأدخله جبرائيل في خوخة البيت الداخل لها روزنة في سقفها، فرفعه جبرائيل إلي السماء، فبعث يهوذا رأس اليهود رجلا من أصحابه اسمه طيطانوس، ليدخل عليه الخوخة فيقتله، فدخل فلم يره، فأبطأ عليهم، فظنوا أنه يقاتله في الخوخة، فألقي الله عليه شبه عيسي. فلما خرج علي أصحابه، قتلوه وصلبوه.

ابن عباس مي گويد: چون خداوند كساني را- كه به عيسي و مادرش دشنام داده بودند- مسخ كرد، يهودا كه رئيس يهوديان بود مطلع شد و ترسيد كه عيسي درباره خودش نيز دعا كند، از اينرو يهوديان را گرد آورد و آنها را بر قتل عيسي هماهنگ ساخت. خداوند، جبرئيل را به ياري وي فرستاد. چنان كه قرآن مجيد مي فرمايد: «وَأَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (سوره بقره آيه۸۷) «يعني ما عيسي را به روح القدس تاييد كرديم» يهوديان اطراف عيسي را محاصره و آغاز پرسش كردند. عيسي فرمود: خداوند شما يهوديان را دشمن مي دارد. در اين وقت به عزم كشتن، به او حمله ور شدند، لكن جبرئيل او را وارد پناهگاهي كرد كه در سقف آن روزنه اي بود و از آنجا او را به آسمان برد.

يهودا يكي از همدستان خود- طيطانوس- را مأمور كرد كه داخل پناهگاه گردد و عيسي را خارج گرداند، لكن عيسي را در آنجا نيافت و مدتي متحير ماند. آنها گمان مي كردند كه وي در آنجا مشغول جنگ با حضرت عيسي است. خداوند او را شبيه عيسي در آورد و چون خارج شد او را به جاي عيسي بدار آويختند و كشتند.

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن(متوفاي۵۴۸هـ)، تفسير مجمع البيان، ج۳،ص۲۳۲، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۵هـ.

عيني از علماي اهل سنت مي گويد: خداوند فردي از دشمنان حضرت عيسي عليه السلام را شبيه او كرد و يهوديان او را كشتند.

ألقي الله تعالي شبه عيسي علي الذي دلهم عليه، واسمه: يهوذا، وصلبوه مكانه، وهم يظنون أنه عيسي، ورفع الله عيسي إلي السماء، ثم تسلطوا علي أصحابه بالقتل والصلب والحبس حتي بلغ أمرهم إلي صاحب الروم.

خداوند تعالي كسي كه جاي عيسي عليه السلام را به دشمنانش نشان داد، شبيه او قرار داد و اسم او يهودا بود و او را به جاي عيسي عليه السلام به صليب كشيدند و گمان كردند كه او عيسي است، وخداوند عيسي عليه السلام را به آسمان بالا برد.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي ۸۵۵هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج۱۲، ص۳۵، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

مقاتل بن سليمان ادعا كرده است كه شخص به صليب كشيده شده، فردي به نام يهودا بوده است كه به آن حضرت بي احترامي هم كرده بود:

ثم قال تعالي: «وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبه لهم» بصاحبهم الذي قتلوه، وكان الله عز وجل قد جعله علي صورة عيسي فقتلوه، وكان المقتول لطم عيسي، وقال لعيسي حين لطمه، أتكذب علي الله حين تزعم أنك رسوله، فلما أخذه اليهود ليقتلوه، قال لليهود: لست بعيسي، أنا فلان، واسمه يهوذا، فكذبوه وقالوا له: أنت عيسي، وكانت اليهود جعلت المقتول رقيبا علي عيسي صلي الله عليه وسلم، فألقي الله تعالي ذكره شبهه علي الرقيب فقتلوه. ثم قال سبحانه: «وإن الذين اختلفوا فيه»، يعني في عيسي، وهم النصاري، فقال بعضهم: قتله اليهود، وقال بعضهم: لم يقتل، «لفي شك منه» في شك من قتله، «ما لهم به من علم إلا اتباع الظن وما قتلوه يقينا».

خداوند فرمود: «نه او را كشتند و نه به صليب كشيدند و به اشتباه افتادند» و كسي كه با خودشان بود را به قتل رساندند، و خداوند عزوجل او را به صورت عيسي عليه السلام قرار داد پس او را كشتند، و آن مقتول كسي بود كه به عيسي عليه السلام سيلي زد و هنگامي كه به عيسي عليه السلام سيلي زد به او گفت: آيا به خداوند نسبت دروغ مي دهي، در حالي كه گمان مي كني پيامبر خدا هستي؟ زماني كه يهوديان او را گرفتند تا او را بكشند به يهوديان گفت: من عيسي نيستم، من فلاني هستم و اسمش يهودا بود، او را تكذيب كردند و به او گفتند: تو عيسي هستي؛ و يهوديان، مقتول را نگهبان بر عيسي عليه السلام قرار داده بودند و خداوند تعالي او را شبيه عيسي عليه السلام قرار داد و آنان او را كشتند؛ سپس خداوند سبحان فرمود: «همانا كساني كه درباره او اختلاف كردند» يعني درباره عيسي عليه السلام، آن هايي كه اختلاف كردند مسيحيان بودند، پس بعضي از آنان گفتند: عيسي عليه السلام را يهوديان كشتند و بعضي گفتند: عيسي عليه السلام كشته نشده است، «از اين كه عيسي عليه السلام كشته شده باشد در شك هستند، و به موضوع قتل، علم ندارند و از گمان خود تبعيت مي كنند، در حالي كه يقينا او را به قتل نرسانده اند»

الأزدي البلخي، أبو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشير (متوفاي۱۵۰هـ)، تفسير مقاتل بن سليمان، ج۱، ص۲۶۹، تحقيق: أحمد فريد، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۴هـ - ۲۰۰۳م.

۳. كشته شدن شخص ديگري، غير از حواري و دشمنان عيسي:

قول سوم اين است كه وقتي يهوديان با قصد كشته شدن عيسي وارد خانه او شدند قبل از آنها حضرت عروج كرده بود از اين رو، يهوديان مردي ديگري را كشتند و چنين وا نمود كردند كه عيسي را كشته اند.

مرحوم طبرسي اين نظر را از ابو علي جبائي نقل كرده است:

وقال أبو علي الجبائي: إن رؤساء اليهود أخذوا إنسانا، فقتلوه وصلبوه، علي موضع عال، ولم يمكنوا أحدا من الدنو إليه، فتغيرت حليته، وقالوا: قد قتلنا عيسي، ليوهموا بذلك علي عوامهم، لأنهم كانوا أحاطوا بالبيت الذي فيه عيسي، فلما دخلوه، كان عيسي قد رفع من بينهم، فخافوا أن يكون ذلك سببا لايمان اليهود به، ففعلوا ذلك. والذين اختلفوا فيه هم غير الذين صلبوه، وإنما باقي اليهود.

ابو علي جبايي گويد: سران يهود، شخصي را گرفتند و در جاي بلندي بدار آويختند و به كسي اجازه ندادند كه به آن جا نزديك گردد. سپس در ميان مردم منتشر كردند كه عيسي را كشته اند. اين كار را از ترس عوام كردند، زيرا هنگامي كه وارد خانه شدند، عيسي به آسمان رفته بود و ترسيدند كه اگر اين قضيه را فاش كنند، يهوديان به عيسي عليه السلام ايمان آورند. قاتلان، در اين باره كه كسي غير از عيسي عليه السلام را به قتل رسانده اند، اختلافي نداشتند، اختلاف در ميان ساير يهوديان بود.

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن(متوفاي۵۴۸هـ)، تفسير مجمع البيان، ج۳،ص۲۳۳، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۵هـ.

در مطالبي كه گفته شد نكته مشترك و اساسي اين است كه حضرت عيسي عليه السلام به قتل نرسيد و فرد ديگري را به جاي ايشان كشتند و به صليب كشيدند، و اين فرد يا از ياران يا دشمنان و يا فرد ديگري بوده است.

آيا حضرت عيسي عليه السلام وفات كرد؟

خداوند در آيه ۵۵ سوره آل عمران در باره حضرت عيسي عليه السلام از كلمه «وفات» استفاده كرده است، ممكن است كسي ادعا كند كه طبق اين آيه، حضرت عيسي عليه السلام وفات كرده است و زنده نيست:

إِذْ قَالَ اللَّهُ يَاعِيسيَ إِنيّ ِ مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِليَ َّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِليَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ ثُمَّ إِليَ َّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ. (آل عمران: ۵۵)

به ياد آور زماني را كه خداوند فرمود: اي عيسي! تو را مي گيرم و به سوي خودم بالا مي برم و تو را از آنهايي كه كافر شدند پاك مي سازم و پيروانت را تا روز قيامت بر كافران برتري دهم. آن گاه بازگشت شما به سوي من است و در آنچه بر سر آن اختلاف كرديد، حكم خواهم كرد.

علماء و مفسران اهل سنت، در پاسخ به اين مسأله، تصريح كرده اند كه كلمه «متوفيك» در اين آيه به معناي عروج از روي زمين و رفتن به آسمان است، نه به معناي مرگ.

طبري، از مفسرين اهل سنت در تفسيرش به زنده بودن و عروج حضرت عيسي عليه السلام تصريح كرده است:

حدثني المثني قال ثنا عبد الله بن صالح قال ثني معاوية بن صالح أن كعب الأحبار قال: ما كان الله عز وجل ليميت عيسي بن مريم إنما بعثه الله داعيا ومبشرا يدعو إليه وحده فلما رأي عيسي قلة من اتبعه وكثرة من كذبه شكا ذلك إلي الله عز وجل فأوحي الله إليه «إني متوفيك ورافعك إلي» وليس من رفعته عندي ميتا وإني سأبعثك علي الأعور الدجال فتقتله ثم تعيش بعد ذلك أربعا وعشرين سنة ثم أميتك ميتة الحي.

كعب الأحبار مي گويد: خداوند عز وجل جان حضرت عيسي عليه السلام را نگرفت؛ عيسي عليه السلام را خدا مبعوث كرد تا بشارت دهنده و دعوت كننده باشد و مردم را به سوي خداي يكتا بخواند، زماني كه عيسي عليه السلام كم بودن پيروان خود و زيادي تكذيب كنند گانش را ديد، به خداوند شكايت كرد و خداوند به او وحي كرد كه ما تو را به سوي خود بالا مي بريم و در اين عروج ميت و مرده نمي باشي و تو را بر مي انگيزيم بر دجال يك چشم و تو او را خواهي كشت، پس از آن دويست و چهل سال زندگي مي كني، سپس تو را مي ميرانم، مانند مردن زندگان ديگر.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي ۳۱۰هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج۳، ص۲۹۰، ناشر: دار الفكر، بيروت - ۱۴۰۵هـ

و بغوي در تفسير خود مي گويد:

«إذ قال الله يا عيسي إني متوفيك ورافعك إلي» اختلفوا في بعض التوفي ههنا قال الحسن و الكلبي ابن جريج إني قابضك ورافعك في الدنيا إلي من غير موت يدل عليه قوله تعالي «فلما توفيتني» أي قبضتني إلي السماء وأنا حي لأن قومه إنما تنصروا بعد رفعه لا بعد موته.

اين كه خداوند فرمود: اي عيسي! تو را مي گيرم و به سوي خود بالا مي برم، اينجا در معناي توفي اختلاف كردند، عده اي مي گويند منظور از اين كه خداوند فرمود، من تو را مي گيرم و از اين دنيا مي برم معنايش مردن نيست. دليل آن، اين قول خداوند: «فلما توفيتني» است (كه از زبان عيسي نقل شده و آن را در روز قيامت خواهد گفت) يعني مرا به سوي آسمان بردي و من زنده بودم، همانا قوم او پس از به آسمان برده شدنش، پيروز شدند نه بعد از مرگش.

البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاي۵۱۶هـ)، تفسير البغوي، ج۱، ص۳۰۸، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

عده اي از مفسران اهل سنت، قائل هستند كه در آيه تقديم و تأخير وجود دارد و بالا بردن حضرت عيسي عليه السلام به آسمان ها، مقدم و نزول آن حضرت از آسمان و وفات ايشان مؤخر مي باشد:

«إذ قال الله يا عيسي إني متوفيك ورافعك إلي»، فيها تقديم، يقول: رافعك إلي من الدنيا، ومتوفيك حين تنزل من السماء علي عهد الدجال، يقول: إني رافعك إلي الآن ومتوفيك بعد قتل الدجال.

«قول خداوند است كه اي عيسي! تو را مي گيرم و به سوي خود بالا مي برم»، در آيه تقديم و تأخير وجود دارد، مي گويد: تو را از دنيا به سوي خودم مي برم و وفات مي كني هنگامي كه از آسمان به زمين بر مي گردي در زماني كه دجال در زمين است، يعني مي گويد: تو را الآن به سوي خود بالا مي برم و بعد از قتل دجال تو را مي ميرانم.

الأزدي البلخي، أبو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشير(متوفاي۱۵۰هـ)، تفسير مقاتل بن سليمان، ج۱، ص۱۷۲، تحقيق: أحمد فريد، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۴هـ - ۲۰۰۳م.

آقاي سمرقندي هم قايل به اين است كه در آيه تقديم و تأخير وجود دارد:

قوله تعالي «إذ قال الله يا عيسي إني متوفيك ورافعك إلي» ففي الآية تقديم وتأخير ومعناه إني رافعك من الدنيا إلي السماء ومتوفيك بعد أن تنزل من السماء علي عهد الدجال

خداوند مي فرمايد: «قول خداوند است كه اي عيسي! تو را مي گيرم و به سوي خود بالا مي برم»، در آيه تقديم و تأخير است و معنايش اين است كه: من تو را از دنيا به آسمان بالا مي برم و بعد از اين كه در زمان دجال بر زمين نزول كردي، وفات مي كني.

السمرقندي، نصر بن محمد بن أحمد ابوالليث (متوفاي۳۶۷ هـ)، تفسير السمرقندي المسمي بحر العلوم، ج۱، ص۲۴۳، تحقيق: د. محمود مطرجي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

ابن ابي زمنين به نقل از «سدي» مي نويسد كه «متوفيك» به معناي «قابضك» است:

«إذ قال الله يا عيسي إني متوفيك ورافعك إلي» قال السدي: معني «متوفيك»: قابضك من بين بني إسرائيل «ورافعك إلي» في السماء.

«قول خداوند است كه اي عيسي! تو را مي گيرم و به سوي خود بالا مي برم»، سدي مي گويد: متوفيك به معناي گرفتن تو از ميان بني إسرائيل است و بالا بردن تو به سوي خودم در آسمان.

إبن أبي زمنين، أبي عبد الله محمد بن عبد الله(متوفاي۳۹۹هـ)، تفسير القرآن العزيز، ج۱، ص۲۹۱، تحقيق: أبو عبد الله حسين بن عكاشة - محمد بن مصطفي الكنز، ناشر: الفاروق الحديثة - مصر/ القاهرة - ۱۴۲۳هـ - ۲۰۰۲م، الطبعة: الأولي.

ثعلبي به صورت مفصل ديدگاه هاي مختلف در اين باره را آورده است:

«إذ قال اللّهُ يا عيسي إنّي متوفيك» اختلفوا في معني التوفّي ههنا؛ فقال كعب والحسن والكلبي ومطر الوراق ومحمد بن جعفر بن الزبير وابن جريج وابن زيد: معناه: إنّي قابضك.«ورافعك»: من الدّنيا.«إليَّ»: من غير موت، يدلّ عليه قوله «فلمّا توفّيتني» أي قبضتني إلي السماء وأنا حيّ؛ لأنّ قومه إنّما تنصّروا بعد رفعه لا بعد موته. وعلي هذا القول للتوفّي تأويلان:

أحدهما: إنّي رافعك إليّ وافياً لن ينالوا منك. من قولهم: توفّيت كذا واستوفيته أي أخذته تامّاً.

والآخر: إنّي مسلّمك، من قولهم: توفيت منه كذا أي سلّمته. وقال الربيع بن أنس: معناه أنّي منيمك ورافعك إليّ من قومك، يدل عليه قوله: «وهو الذي يتوفاكم بالليل»: أي ينيمكم؛ لأنّ النوم أخو الموت، وقوله «الله يتوفي الأنفس حين موتها والتي لم تمت في منامها».

وروي علي بن أبي طلحة عن ابن عباس قال: إنّي مميتكم، يدلّ عليه: «قل يتوفّاكم ملك الموت»، وقوله «وإمَّا نرينّك بعض الذي نعدهم أو نتوفينّك» وله علي هذا القول تأويلان:

أحدهما: ما قال وهب: توفّي اللّه عيسي ثلاث ساعات من النهار ثم أحياه ورفعهُ. والآخر: ما قاله الضحّاك وجماعة من أهل المعاني: إنّ في الكلام تقديماً وتأخيراً، معناه إنّي رافعك إليّ.

«ومطهّرك من الذين كفروا»: ومتوفّيك بعد إنزالك من السماء كقوله عز وجّل: «ولولا كلمة سبقت من ربك لكان لزاماً وأجل مسميً».

«قول خداوند است كه اي عيسي! تو را مي گيرم و به سوي خود بالا مي برم»، در معناي كلمه توفي اختلاف كرده اند؛

كعب، حسن، كلبي، مطر الوراق، محمد بن جعفر بن زبير، ابن جريج و ابن زيد مي گويند: متوفيك يعني مي گيرم تو را و از دنيا به سوي خودم بالا مي برم، بدون مرگ و مردن؛ بر آن قول كه گفته شد قول خداوند دلالت مي كند كه فرموده: «فلما توفيتني» يعني تو را مي گيرم و به آسمان مي برم و ما زنده هستيم، زيرا قومش، او را ياري كردند بعد از بالا بردنش به آسمان نه بعد از مرگش. بنا بر اقوالي كه گذشت براي توفي دو تأويل وجود دارد:

۱. تو را به سوي خود بالا بردم و اين بالا بردن كافي است و جانت را نگرفته اند. و قايلند توفيت يعني آن چيز را گرفت.

۲. تو را سالم نگه مي دارم، گفته اند: توفيت منه يعني تو را از آن چيز سالم نگه مي دارم. ربيع بن أنس مي گويد: توفيت منه يعني: من تو را به خواب مي برم (به تو آرامش مي دهم) و تو را از ميان قومت به سوي خودم بالا مي برم، و بر آن چه گفتيم قول خداوند دلالت مي كند كه فرموده: «وهو الذي يتوفاكم بالليل» يعني شما را به خواب مي برد، چون خواب برادر مرگ است و خداوند ميفرمايد: «خدا جانها را به هنگام مردنشان مي گيرد، و نيز جان كساني را كه در خواب خود نمرده اند».

علي بن أبي طلحه از ابن عباس روايت مي كند: منظور از آيه اين است: شما مرده ايد (شما را ميراندم)، آيه بر آن تعبير دلالت دارد: «بگو: فرشته مرگ شما را مي ميراند» و اين آيه: «يا پاره اي از چيزهايي را كه به آنها وعده داده ايم به تو مي نمايانيم يا تو را مي ميرانيم »، با توجه به اين دو آيه، براي قول ابن عباس دو تأويل وجود دارد:

تأويل اول: آن چه كه وهب قايل است: خداوند حضرت عيسي عليه السلام را سه ساعت از روز ميراند، سپس او را زنده كرد و به آسمان برد.

تأويل دوم: نظري كه ضحاك و عده اي ديگر به آن قايلند: همانا در كلام تقديم و تأخير وجود دارد و معنا چنين مي شود: ما تو را به سوي خود بالا برديم و تو را از كافران پاك گردانديم و بعد از آن كه از آسمان نزول كردي تو را مي ميرانيم، مانند قول خداوند كه مي فرمايد: «اگر نه سخني بود كه پروردگارت پيش از اين گفته و زمان را معين كرده بود» (عذاب حتمي بود).

الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي۴۲۷هـ) الكشف والبيان، ج۳، ص۸۱، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ-۲۰۰۲م.

قرطبي مالكي در كتاب «التمهيد لما في الموطء» در اين باره مي گويد:

«يا عيسي إني متوفيك ورافعك إلي» فقالت طائفة أراد إني رافعك ومتوفيك قالوا: وهذا جائز في الواو والمعني عند هؤلاء أنه توفي موت إلا أنه لم يمت بعد وقال زيد بن اسلم وجماعة متوفيك قابضك من غير موت مثل توفيت المال واستوفيته أي قبضته وقال الربيع بن أنس يعني وفاة منام لأن الله تعالي رفعه في منامه...

... والصحيح عندي في ذلك قول من قال متوفيك قابضك من الأرض.

«اي عيسي! تو را مي گيرم و به سوي خود بالا مي برم»، گروهي قايل شده اند «إني رافعك ومتوفيك» در واو عطف رافعك و متوفيك جايز است و معناي توفي نزد آنان مردن است مگر اين كه عيسي عليه السلام نمرده، زيد بن اسلم و جماعتي مي گويند: متوفيك به معناي گرفتني است كه مرگ در آن نباشد، مثل توفيت المال و استيفاي آن، يعني گرفتن مال؛ ربيع بن أنس مي گويد: وفات يعني خوابيدن، زيرا خداوند در هنگام خواب، روح فرد خوابيده را بالا مي برد.

سپس نظر خود را مي گويد:

معناي درست درباره وفات، به نظر من، گرفتن و برداشتن از زمين است.

النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي ۴۶۳هـ)، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج۱۴، ص۲۰۳، تحقيق: مصطفي بن أحمد العلوي، محمد عبد الكبير البكري، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية - المغرب - ۱۳۸۷هـ.

قرطبي نيز در تفسيرش مي نويسد:

والصحيح أن الله تعالي رفعه إلي السماء من غير وفاة ولا نوم كما قال الحسن وبن زيد وهو اختيار الطبري وهو الصحيح عن بن عباس.

صحيح اين است كه خداوند حضرت عيسي را بدون ميراندن و خواب بالا برد، چنانچه اين را حسن و ابن زيد گفته و اين قول را طبري نيز برگزيده است، و اين روايت در نزد ابن عباس صحيح است.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي۶۷۱هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج ۴، ص۱۰۰، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

نتيجه: قول صحيح اين است كه حضرت عيسي بدون مردن و خواب به آسمان برده شد و يهوديان كسي ديگري را به جاي او كشتند. بنابراين آن حضرت هنوز زنده است كه طبق روايات ذيل، در زمان ظهور امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف از آسمان فرود خواهد آمد.

نزول حضرت عيسي در زمان ظهور مهدي (ع):

در منابع اهل سنت روايات فراواني وجود دارد هنگامي كه حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ظهور مي كند، حضرت عيسي نيز از آسمان فرود مي آيد و پشت سر آن حضرت در نماز اقتداء مي نمايد.

مسأله نزول حضرت عيسي و اقتداء او به حضرت مهدي عليه السلام، به اندازه ي روشن است كه يكي از علماي بزرگ حنابله، ابو محمد بربهاري در كتاب «شرح السنة» آن را يكي از عقايد خود مي داند و در همان ابتداي كتابش و در مرحله بيستم به اين مسأله اقرار مي كند و مي گويد:

۲۰. والإيمان بنزول عيسي ابن مريم عليه السلام، ينزل فيقتل الدجال و يتزوج و يصلي خلف القائم من آل محمد صلي الله عليه و سلم و يموت و يدفنه المسلمون.

از مواردي كه بايد به آن اقرار كرد، ايمان به نزول عيسي بن مريم عليه السلام است. او به زمين نزول مي كند و دجال را به قتل مي رساند و ازدواج مي كند و پشت سر قائم آل محمد عجل الله تعالي فرجه الشريف نماز مي خواند، بعد مي ميرد و مسلمانان او را دفن مي كنند.

أبو محمد البربهاري، حسن بن علي بن خلف(متوفاي ۳۲۹هـ)، كتاب شرح السنة، ج۱، ص۲۷، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم- الدمام- ۱۴۰۸هـ، الطبعة: الأولي.

اين سخن بربهاري را محمد بن يحيي بغدادي و عكري حنبلي نيز در كتابهايشان نقل كرده اند.

البغدادي الحنبلي، أبو الحسين محمد بن أبي يعلي بن الفراء(متوفاي۵۲۱هـ)، طبقات الحنابلة، ج۲، ص۲۰، تحقيق: محمد حامد الفقي، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي ۱۰۸۹هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج۲، ص۳۲۱، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

و محمد بن يحيي بغدادي در توصيف و معرفي بربهاري مي نويسد:

الحسن بن علي بن خلف أبو محمد البربهاري شيخ الطائفة في وقته ومتقدمها في الإنكار علي أهل البدع والمباينة لهم باليد واللسان وكان له صيت عند السلطان وقدم عند الأصحاب وكان أحد الأئمة العارفين والحفاظ للأصول المتقنين والثقات المؤمنين. صحب جماعة من اصحاب إمامنا أحمد منهم المروذي وصحب سهل التستري.

حسن بن علي بن خلف ابو محمد بربهاري، بزرگ طائفه در زمان خودش و پيشگام آنان در انكار بر اهل بدعت و دشمني با آنان با دست و زبان. و براي او نزد سلطان جايگاه و شهرتي بود. او يكي از پيشوايان عارف، حافظان اصول محكم و از مؤمنان موثق بود. گروهي از اصحاب امام احمد مانند مروزي و سهل تستري با او مصاحبت كرد.

البغدادي الحنبلي، أبو الحسين محمد بن أبي يعلي بن الفراء(متوفاي۵۲۱هـ)، طبقات الحنابلة، ج۲، ص۱۸، تحقيق: محمد حامد الفقي، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

حال كه روشن شد نزول حضرت عيسي در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام يك امر پذيرفته شده است، روايات صحيح اهل سنت را نيز در اين زمينه نقل مي كنيم:

اسماعيل بخاري در صحيحش از ابو هريره آورده است:

حدثنا بن بُكَيْرٍ حدثنا اللَّيْثُ عن يُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن نَافِعٍ مولي أبي قَتَادَةَ الْأَنْصَارِيِّ أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم: كَيْفَ أَنْتُمْ إذا نَزَلَ بن مَرْيَمَ فِيكُمْ وَإِمَامُكُمْ مِنْكُمْ. تَابَعَهُ عُقَيْلٌ وَالْأَوْزَاعِيُّ.

ابو هريرة از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل كرده: چگونه است حال شما وقتي عيسي بن مريم عليه السلام در بين شما فرود مي آيد و امام شما از بين خودتان است؟

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي۲۵۶هـ)، صحيح البخاري، ج۳، ص۱۲۷۲، ح۳۲۶۵، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷.

همين روايت در صحيح مسلم نيز نقل شده است:

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي۲۶۱هـ)، صحيح مسلم، ج۱، ص۱۳۶، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

اين روايت در دو كتاب صحيح اهل سنت نقل شده نياز به بررسي سند نيست و از طرفي علماي ديگر اهل سنت وقتي اين روايت را نقل كرده اند بر صحت آن اقرار كرده اند. از جمله حسين بن مسعود بغوي در كتاب «شرح السنة» مي گويد:

هذا حديث متفق علي صحته وأخرجه مسلم عن حرملة بن يحيي.

البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاي۵۱۶هـ)، شرح السنة، ج۱۵، ص۸۲، تحقيق: شعيب الأرناؤوط - محمد زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - دمشق _ بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۳هـ - ۱۹۸۳م.

اين روايت پيامبر صلي الله عليه وآله علاوه بر اين كه زنده بودن حضرت عيسي عليه السلام را تا زمان حضرت مهدي عليه السلام ثابت مي كند، نشانگر اين است كه عمر او چند صد سال بشتر از حضرت مهدي است.

۶. حضرت خضر عليه السلام زنده حاضر:

يكي از كساني كه عمر طولاني دارد و طبق عقيده شيعه و بسياري از بزرگان اهل سنت تا هنوز زنده مي باشد، حضرت خضر عليه السلام است.

معرفي حضرت خضر از جهت نسبي:

مناوي از علماي بزرگ اهل سنت در كتاب «فيض القدير شرح الجامع الصغير» حضرت خضر را معرفي كرده و به اقوالي كه در باره او وجود دارد اشاره كرده است:

قال النووي: واسمه بلياء أو إبلياء وكنيته أبو العباس والخضر لقبه وإطلاق الاسم علي اللقب شائع وهو صاحب موسي عليه السلام الذي أخبر عنه بالقرآن العظيم بتلك الأعاجيب وأبوه ملكان بفتح فسكون ابن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح وقيل وهو ابن حلقيا وقيل ابن قابيل بن آدم وقيل ابن فرعون صاحب موسي وهو غريب وقيل أمه رومية وأبوه فارسي وقيل هو ابن آدم عليه السلام لصلبه وقيل الرابع من أولاده وقيل عيصو وقيل من سبط هارون عليه السلام وقيل هو ابن خالة ذي القرنين ووزيره ومن أعجب ما قيل أنه من الملائكة.

نووي گفته است: اسم حضرت خضر، بلياء يا ابلياء و كنيه او ابو العباس و «خضر» لقب آن بزرگوار است و اطلاق اسم بر لقب شايع است. حضرت خضر عليه السلام صاحب موسي است كه قرآن عظيم خبرهاي عجيبي از آن خبر داده است. و پدرش «مَلْكان بن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح است. در نسب او چند قول ديگر هم گفته شده: ۱. پسر ابن حليقا ۲. پس قابيل بن آدم. ۳. پسر فرعون صاحب موسي، اين قول غريب است.۴. برخي گفته: مادرش رومي و پدرش اهل فارس است. ۵. پسر صلبي حضرت آدم. ۶. چهارمين اولاد آدم. ۷. او همان عيصو است. ۸. برخي گفته: او نوه هارون است. ۹. برخي گفته: او پسر خاله ذي القرنين و وزير او. ۱۰. عجيب تر اين كه برخي او را از فرشتگان مي دانند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي۱۰۳۱هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج۲، ص۵۷۵، ناشر: المكتبة التجارية - مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۶هـ.

روايات اهل سنت بر زنده بودن حضرت خضر:

علاء الدين بغدادي در تفسير «الخازن»، ابن حجر عسقلاني در «فتح الباري»، سيوطي در «الدر المنثور» ابن عادل دمشقي در «اللباب في علوم الكتاب» از طريق مكحول از كعب الاحبار و از طريق خصيف، روايت كرده اند كه چهار نفر از انبيا (حضرت خضر، الياس، ادريس و عيسي عليهم السلام) زنده اند:

ابن حجر عسقلاني مي نويسد:

وروي عن مكحول عن كعب الأحبار قال أربعة من الأنبياء أحياء أمان لأهل الأرض اثنان في الأرض الخضر والياس واثنين في السماء إدريس وعيسي.

چهار نفر از أنبياء زنده اند و امان براي اهل زمين، دو نفرشان در زمين هستند، خضر و إلياس عليهما السلام و دو نفر در آسمان، إدريس و عيسي عليهما السلام.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج۶، ص۴۳۴، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

ابن عادل الدمشقي الحنبلي، ابوحفص عمر بن علي (متوفاي بعد ۸۸۰ هـ)، اللباب في علوم الكتاب، ج۱۳، ص۸۴، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹ هـ ـ ۱۹۹۸م

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، الدر المنثور، ج۴، ص۲۳۹، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۳.

البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي۷۲۵هـ )، تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، ج۴، ص۲۵۱، ناشر: دار الفكر - بيروت / لبنان - ۱۳۹۹هـ ـ ۱۹۷۹م.

در كتاب الدر المنثور روايت از اين طريق نقل شده است:

وأخرج ابن شاهين عن خصيف قال: أربعة من الأنبياء أحياء: اثنان في السماء عيسي وإدريس وإثنان في الأرض الخضر وإلياس.

چهار نفر از أنبياء زنده اند، دو تن در آسمان كه إدريس و عيسي عليهما السلام و دو نفر در زمين و آن ها خضر و إلياس عليهما السلام هستند.

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، الدر المنثور، ج۵، ص۴۳۲، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۳.

كلام بزرگان اهل سنت بر زنده بودن حضرت خضر:

بزرگان اهل سنت گفته اند: حضرت خضر عليه السلام زنده است براي اثبات اين سخن كلام چند تن از علماي سرشناس آنها را نقل مي كنيم:

۱. شيخ سليمان قندوزي:

در مسأله طول عمر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، قندوزي حنفي مطلبي را از كنجي شافعي نقل كرده و عمر طولاني آن حضرت را، به دليل بقاء حضرت عيسي و خضر و إلياس عليهم السلام يك امر محال و غير ممكن نمي داند:

وقال الشيخ المحدث الفقيه أبو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد الكنجي الشافعي في كتابه البيان في أخبار صاحب الزمان في آخر الباب الخامس والعشرين، وهو آخر الأبواب: إن المهدي ولد الحسن العسكري، فهو حي موجود باق منذ غيبته إلي الآن، ولا امتناع في بقائه بدليل بقاء عيسي والخضر وإلياس.

محدث فقيه أبو عبدالله محمد بن يوسف الكنجي شافعي در كتاب البيان في أخبار صاحب الزمان، در آخر باب بيست و پنجم مي گويد: همانا مهدي عليه السلام فرزند حسن عسكري عليه السلام است، او زنده است و وجود دارد، غيبتش تا كنون ادامه داشته و بقايش غير ممكن نيست به خاطر اين كه حضرت عيسي و خضر و إلياس عليهم السلام هنوز زنده اند.

القندوزي الحنفي، الشيخ سليمان بن إبراهيم(متوفاي۱۲۹۴هـ)، ينابيع المودة لذوي القربي، ج۳، ص۳۴۸، تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم- ۱۴۱۶هـ، الطبعة: الأولي.

۲. ادعاي اتفاق مسلمين توسط زمخشري بر زنده بودن خضر:

زمخشري نيز در كتاب «ربيع الأبرار» اتفاق مسلمين را بر زنده بودن حضرت عيسي عليه السلام گزارش كرده است:

إنّ المسلمين متفقون علي حياة أربعة من الأنبياء، اثنان منهم في السماء، وهما إدريس، وعيسي، واثنان في الأرض إلياس، والخضر، وإنّ ولادة الخضر في زمن إبراهيم أبي الأنبياء.

ترجمه اين روايت چند بار گذشت.

الزمخشري الخوارزمي، ابوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاي۵۳۸هـ)، ربيع الأبرار، ج۱، ص۳۹۷، طبق برنامه الجامع الكبير.

۳. گزارش نظر جمهور علماء بر زنده بودن خصر توسط نووي:

نووي از شارحان صحيح مسلم نظر جمهور علماء را بر زنده بودن آن حضرت تا الان گزارش كرده است:

باب من فضائل الخضر: جمهور العلماء علي انه حي موجود بين أظهرنا وذلك متفق عليه عند الصوفية واهل الصلاح والمعرفة وحكاياتهم في رؤيته والاجتماع به والاخذ عنه وسؤاله وجوابه ووجوده في المواضع الشريفة ومواطن الخير اكثر من ان يحصر وأشهر من ان يستر. وقال الشيخ أبو عمر بن الصلاح هو حي عند جماهير العلماء والصالحين والعامة معهم في ذلك قال وانما شذ بانكاره بعض المحدثين.

باب فضائل حضرت خضر عليه السلام: جمهور علماء بر اين هستند كه حضرت خضر زنده و در ميان ما موجود است. اين نظر مورد اتفاق صوفيه، اهل صلاح و عارفان است و حكايات آنان در ديدار و اجتماع با او و گرفتن پاسخ سؤالها و وجود او در جاهاي شريف و متبرك و مواطن خير بسيار و فراتر از شمارش و مشهور تر از اين است كه پوشيده بماند. شيخ ابو عمربن صلاح مي گويد: حضرت خضر نزد جمهور علماء و صلحاء زنده است و عامه مردم هم با آنان هم عقيده اند تنها اندكي از برخي محدثان آن را انكار كرده اند.

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي۶۷۶ هـ)، شرح النووي علي صحيح مسلم، ج۱۵، ص۱۳۵، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة الثانية، ۱۳۹۲ هـ.

اين سخن نووي را علماي ديگر اهل سنت نيز نقل كرده اند:

العراقي، أبو الفضل زين الدين عبد الرحيم بن الحسين (متوفاي۸۰۶هـ)، طرح التثريب في شرح التقريب، ج۸، ص۱۴۷، تحقيق: عبد القادر محمد علي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي۲۰۰۰م.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي۱۰۱۴هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج۱۰، ص۳۸۳، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ - ۲۰۰۱م.

السيوطي وآخرون، (متوفاي۸۴۹ هـ)، شرح سنن ابن ماجه، ج۱، ص۲۹۲، دار النشر، طبق برنامه الجامع الكبير.

بدر الدين عيني در «عمدة القاري» نيز مي گويد:

السادس: في حياته: فالجمهور علي أنه باق إلي يوم القيامة. قيل: لأنه دفن آدم بعد خروجهم من الطوفان فنالته دعوة أبيه آدم بطول الحياة. وقيل: لأنه شرب من عين الحياة.

مطلب ششم در باره حيات اوست: جمهور علماء بر اين است كه او تا روز قيامت باقي است؛ چرا كه او آدم را بعد از اينكه در طوفان از قبر بيرون شد، دفن كرد و به درخواست پدرش حضرت آدم كه طول حيات او را خواسته بود رسيد. و گفته شده كه او از چشمه حيات نوشيده است.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي ۸۵۵هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج۲، ص۶۰، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

آلوسي در تفسير «روح المعاني» نيز بعد از اين كه دلائل منكران حيات خضر را نقل كرده مي نويسد:

وذهب جمهور العلماءإلي أنه حي موجود بين أظهرنا وذلك متفق عليه عند الصوفية قدست أسرارهم قاله النووي ونقل عن الثعلبي المفسر أن الخضر نبي معمر علي جميع الأقوال محجوب عن أبصار أكثر الرجال وقال ابن الصلاح: هو حي اليوم عند جماهير العلماء والعامة معهم في ذلك وإنما ذهب إلي إنكار حياته بعض المحدثين.

الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاي۱۲۷۰هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج۱۵، ص۳۲۱؛ ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

۴. ابن سمعو بغدادي و دميري شافعي:

ابن سمعون بغدادي در «امالي» و دميري مصري در «حياة الحيوان» بعد از اين كه سخن نووي و مخالفان را آورده خودشان مي گويند: صحيح اين است كه او زنده است:

والصحيح الصواب أنه حي.

ابن سمعون البغدادي، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاي۳۸۷هـ)، أمالي ابن سمعون، ج۱، ص۲۷۲، طبق برنامه الجامع الكبير.

الدميري المصري الشافعي، كمال الدين محمد بن موسي بن عيسي (متوفاي۸۰۸ هـ)، حياة الحيوان الكبري، ج۱، ص۳۸۳، تحقيق: أحمد حسن بسج، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الثانية، ۱۴۲۴ هـ - ۲۰۰۳م.

۵. عبد الرئوف مناوي:

مناوي در فيض القدير بعد از معرفي او از جهت نسب مي نويسد:

والأصح عند الجمهور أنه نبي معمر محجوب عن الأبصار وهو حي عند عامة العلماء وعامة الصلحاء وقيل لا يموت إلا في آخر الزمان حتي يرتفع القرآن.

قول صحيح تر نزد جمهور اين است كه او پيامبر داراي عمر طولاني و پنهان از ديده ها است. او نزد عامه علماء و صلحاء زنده است و گفته شده: او در آخر الزمان نمي ميرد تا قرآن برداشته شود (كنايه از اين كه تا قرآن موجود است او زنده است و قرآن هم تا روز قيامت موجود است.)

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي۱۰۳۱هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج۲، ص۵۷۵، ناشر: المكتبة التجارية - مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۶هـ.

قرطبي در تفسير «الجامع لأحكام القرآن» از عمرو بن دينار روايت كرده است:

وعن عمرو بن دينار قال: إن الخضر وإلياس لا يزالان حيين في الأرض ما دام القرآن علي الأرض فإذا رفع ماتا.

همانا خضر و الياس هميشه و تازماني كه قرآن روي زمين است، آنان نز در زمين اند و هنگامي كه قرآن برداشته شود، آنها نيز مي ميرند.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي۶۷۱هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج۱۱، ص۴۳، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

۷. خليل بن احمد فراهيدي:

فراهيدي از علماي اهل سنت حضرت خضر عليه السلام را پيامبري از بني إسرائيل، با عمر طولاني و غايب از انظار، و همراه حضرت موسي عليه السلام بيان مي كند.

الخضر نبي معمر محجوب عن الأبصار و هو نبي من بني إسرائيل و هو صاحب موسي.

الفراهيدي، خليل بن أحمد(متوفاي۱۷۵هـ)، العين، ج۴، ص۱۷۵، تحقيق: د. مهدي المخزومي- د. ابراهيم السامرائي، ناشر: دار المكتبة الهلال.

۸. ثعلبي صاح كتاب «العرائس» و قرطبي در الجامع لاحكام القرآن:

ثعلبي يكي از مفسران اهل سنت در كتاب «العرائس» قول به زنده بودن حضرت خضر را صحيح مي داند؛ اما از آنجايي كه فعلاً اين كتابش در دسترس ما نيست نظر او را از نقل كتابهاي ديگر مي آوريم با تذكراين نكته كه تقريباً اكثر علماء به قول ايشان اشاره كرده و متن او را در كتابهايشان آورده اند.

قرطبي در «الجامع لأحكام القرآن» ابتدا نظر ابو اسحاق ثعلبي را بر زنده بودن حضرت خضر بيان كرده و در پايان نظر خودش را نيز بيان كرده است:

وقد ذكر أبو إسحاق الثعلبي في كتاب العرائس له: والصحيح أن الخضر نبي معمر محجوب عن الأبصار..

وقد ذكر شيخنا الإمام أبو محمد عبد المعطي بن محمود بن عبد المعطي اللخمي في شرح الرسالة له للقشيري حكايات كثيرة عن جماعة من الصالحين والصالحات بأنهم رأوا الخضر عليه السلام ولقوه يفيد مجموعها غاية الظن بحياته مع ما ذكره النقاش والثعلبي وغيرهما.

ابو اسحاق ثعلبي در كتاب «العرائس» گفته است: صحيح اين است كه خضر نبي داراي عمر طولاني و پنهاناز ديده ها است... استاد ما امام ابو محمد عبد المعطي... در شرح رساله خود حكايات فراواني را از گروهي مردان و زنان صالح آورده كه آنان خضر را ديده و با آن حضرت ملاقات داشته اند. مجموع اين حكايات ظن غالب را بر زنده بوده او مي رساند علاوه بر آنچه كه ثعلبي و غير آن نقل كرده اند.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي۶۷۱هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج۱۱، ص۴۳، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

زين الدين عراقي بعد از اين كه سخن ثعلبي را آورده مي گويد: ابو الفرج ابن جوزي كتابي را در باره حيات خضر نوشته است:

و قال الثعلبي المفسر الخضر نبي معمر علي جميع الأقوال محجوب عن الأبصار يعني عن أبصار أكثر الناس قال و قيل إنه لا يموت إلا في آخر الزمان حين يرفع القرآن و صنف أبو الفرج بن الجوزي كتابا في حياته.

بنا بر جميع اقوال، خضر عليه السلام پيامبري با عمر طولاني و غائب از انظار مردم مي باشد و نمي ميرد مگر در آخر الزمان، هنگام رفع قرآن به آسمانها؛ أبو الفرج بن جوزي كتابي در مورد حيات خضر عليه السلام نوشته است.

العراقي، زين الدين أبو الفضل عبد الرحيم بن الحسيني(متوفاي۸۰۶هـ)، طرح التثريب في شرح التقريب، ج۸، ص۱۴۷، تحقيق: عبد القادر محمد علي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۲۰۰۰م، الطبعة: الأولي.

۹. شمس الدين رملي شافعي:

از شمس الدين رملي شافعي، در مورد حيات حضرت خضر پرسيده شد و او تصريح مي كند كه او زنده است و اتفاق جمهور علماء را در اين باره بيان مي كند و در ضمن مي گويد به اتفاق جمهور علماء، او نبي هم بوده است:

(سُئِلَ) عَنْ السَّيِّدِ الْخَضِرِ هَلْ هُوَ نَبِيٌّ أَوْ وَلِيٌّ وَهَلْ هُوَ حَيٌّ الْآنَ أَمْ مَيِّتٌ وَهَلْ هُوَ خَلْقٌ مِنْ الْبَشَرِ أَمْ مِنْ الْمَلَائِكَةِ، وَإِذَا كَانَ حَيًّا فَأَيْنَ مَقَرُّهُ وَمَا مَأْكَلُهُ وَمُشْرَبُهُ وَكَذَلِكَ سَيِّدُنَا إلْيَاسَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَقَوْمُ يُونُسَ السُّؤَالُ عَنْهُمَا كَذَلِكَ؟ (فَأَجَابَ) أَمَّا السَّيِّدُ الْخَضِرُ فَالصَّحِيحُ كَمَا قَالَهُ جُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ أَنَّهُ نَبِيٌّ لِقَوْلِهِ تَعَالَي (وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي) وَلِقَوْلِهِ تَعَالَي وَ (آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا) أَيْ الْوَحْيَ وَالنُّبُوَّةَ لَا وَلِيٌّ، وَإِنْ خَالَفَ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَمْ يَكُنْ الْخَضِرُ نَبِيًّا عِنْدَ أَكْثَرِ أَهْلِ الْعِلْمِ وَالصَّحِيحُ أَيْضًا أَنَّهُ حَيٌّ.

از شمس الدين رملي در باره حضرت خضر پرسيده شد كه آيا او پيامبر بود يا ولي. آيا او الان زنده است يا مرده؟ آيا او از جنس بشر بود يا از فرشتگان؟ در صورتي كه زنده است جاي او كجاست؟ چه ميخورد چه مي نوشد؟ همچنين از حضرت الياس عليه السلام سؤال شد. او در جواب گفت: اما حضرت خضر، صحيح اين است كه او پيامبر بود نه ولي. به دليل گفتار خداوند: وما فعلته عن امري. و آتيناه رحمة من عندنا. يعني وحي و نبوت. اگرچه برخي مخالفت كرده و گفته اند: خضر نزد بشتر دانشمندان پيامبر نبوده است. و صحيح اين است كه او زنده است.

الرملي الشوبري الشافعي، شمس الدين محمد بن أحمد بن حمزة (متوفاي۱۰۰۴هـ)، فتاوي الرملي، ج۶، ص۱۴۷، طبق برنامه الجامع الكبير

۱۰. مرتضي حسيني زبيدي:

مرتضي الحسيني الزبيدي در «تاج العروس من جواهر القاموس» زنده بودن حضرت خضر را تا روزقيامت صحيح مي داند و در ضمن اسامي مخالفان اين نظر را آورده است:

والصَّحِيحُ من هذه الأَقوَالِ كُلِّها أَنه نَبِيٌّ مُعَمَّرٌ، محجوبٌ عن الأَبْصَار، وأَنَّه باقٍ إِلي يَوْمِ القِيَامة، لشُرْبه مِنْ ماءِ الحياةِ، وعليه الجماهِيرُ واتِّفاقُ الصُّوفِيّة، وإِجماعُ كَثِيرٍ من الصّالحين. وأَنكَرَ حَياتَه جَماعَةٌ منهم البخارِيّ وابن المُبَارَك والحَرْبِيّ وابنُ الجَوْزِيّ. قال شيخُنَا وصَحَّحَه الحافِظُ ابنُ حَجَرٍ، ومال إِلي حَياتِه وجَزَمَ بها، كما قال القَسْطَلانيّ والجماهيرُ، وهو مُختارُ الأبّيّ وشَيْخهِ ابْنِ عَرَفَة وشَيْخِهم الكَبِير ابن عبد السّلام وغَيْرِهم.

از ميان تمام اين اقوال، صحيح اين است كه حضرت خضر پيامبر داراي عمر طولاني و پنهان از ديده ها و تا روز قيامت باقي است؛ چرا كه او از آب حيات نوشيده است. بر اين نظر جمهور علماء و اتفاق صوفيه و اجماع بسياري از صالحان است. حيات او را گروهي همانند بخاري، ابن مبارك، حربي و ابن جوزي انكار كرده اند. استاد ما گفته است: قول زنده بودن او را ابن حجر تصحيح كرده و به اين نظر ميل پيدا كرده و به آن يقين دارد؛ همانگونه كه قسطلاني و جماهير بر آن است. و اين نظر، مختار ابي و استادش ابن عرفه و استاد بزرگ آنان ابن عبد السلام و غير آنها است.

الحسيني الزبيدي الحنفي، محب الدين أبو فيض السيد محمد مرتضي الحسيني الواسطي (متوفاي۱۲۰۵هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۱، ص۱۸۴، تحقيق: مجموعة من المحققين، ناشر: دار الهداية.

۱۱. عكري حنبلي:

عبد الحي عكري در كتاب «شذرات الذهب في أخبار من ذهب» مي گويد:

والصحيح عندنا انه حي وأنه يجوز أن يقف علي باب أحدنا مستعطيا له أو غير ذلك.

العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي۱۰۸۹هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج۴، ص۱۹۵، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

اسامي مخالفان حيات حضرت خضر:

ابن حجر عسقلاني در «فتح الباري شرح صحيح البخاري» نامهاي كساني كه حضرت خضر را زنده نمي دانند، ذكر كرده است:

والذي جزم بأنه غير موجود الآن البخاري وإبراهيم الحربي وأبو جعفر بن المنادي وأبو يعلي بن الفراء وأبو طاهر العبادي وأبو بكر بن العربي وطائفة وعمدتهم الحديث المشهور عن بن عمر وجابر وغيرهما أن النبي صلي الله عليه وسلم قال في أخر حياته لا يبقي علي وجه الأرض بعد مائة سنة ممن هو عليها اليوم أحد.

كساني كه يقين دارند حضرت خضر؛ الآن موجود نيست، بخاري، ابراهيم حربي، ابو جعفر بن منادي، ابو يعلي ابن فراء، ابو طاهر عبادي، ابوبكر بن عربي و طائفه ديگر هستند. عمده دليل آنان روايت مشهور پيامبر است كه در پايان حياتش فرمود: بر روي زمين بعد از صد سال از كساني كه امروز هستند باقي نميمانند.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج۶، ص۴۳۴، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

آنچه در باره حضرت خضر آورده شد، از منابع اهل سنت بود در منابع شيعه نيز رواياتي داريم كه زنده بودن آن حضرت را اثبات مي كند در اين جا به ذكر يك روايت اكتفا مي كنيم:

شيخ صدوق رحمة الله عليه در كتاب «كمال الدين» روايت مفصلي از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت طول عمر حضرت خضر عليه السلام را دليل بر طول عمر حضرت مهدي عليه السلام بيان مي كند. از آنجايي كه اين روايت بسيار طولاني است ما محل هاي شاهد را انتخاب كرده و در اينجا متذكر مي شويم:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِيُّ الْمَعْرُوفُ بِالْكِرْمَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِيسَي الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّيْبَانِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَارِثِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْجَوَاشِنِيِّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبُدَيْلِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبِي عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَالْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَأَبُو بَصِيرٍ وَأَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلَي مَوْلَانَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عليه السلام فَرَأَيْنَاهُ جَالِساً عَلَي التُّرَاب ِوَعَلَيْهِ مِسْحٌ خَيْبَرِيٌّ مُطَوَّقٌ بِلَا جَيْبٍ مُقَصَّرُ الْكُمَّيْنِ وَهُوَ يَبْكِي بُكَاءَ الْوَالِهِ الثَّكْلَي ذَاتَ الْكَبِدِ الْحَرَّي قَدْ نَالَ الْحُزْنُ مِنْ وَجْنَتَيْهِ وَشَاعَ التَّغْيِيرُ فِي عَارِضَيْهِ وَأَبْلَي الدُّمُوعُ مَحْجِرَيْهِ وَهُوَ يَقُولُ: سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي وَضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي وَابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي...

َ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي أَدَارَ لِلْقَائِمِ مِنَّا ثَلَاثَةً أَدَارَهَا فِي ثَلَاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ عليهم السلام قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدِيرَ مَوْلِدِ مُوسَي عليه السلام وَقَدَّرَ غَيْبَتَهُ تَقْدِيرَ غَيْبَةِ عِيسَي عليه السلام وَقَدَّرَ إِبْطَاءَهُ تَقْدِيرَ إِبْطَاءِ نُوحٍ عليه السلام وَجَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ أَعْنِي الْخَضِرَ عليه السلام دَلِيلًا عَلَي عُمُرِهِ فَقُلْنَا لَهُ اكْشِفْ لَنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ وُجُوهِ هَذِهِ الْمَعَانِي قَالَ عليه السلام: أَمَّا مَوْلِدُ مُوسَي عليه السلام ...

وَأَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْخَضِرُ عليه السلام فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي مَا طَوَّلَ عُمُرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَهَا لَهُ وَلَا لِكِتَابٍ يُنْزِلُهُ عَلَيْهِ وَلَا لِشَرِيعَةٍ يَنْسَخُ بِهَا شَرِيعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَهَا مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَلَا لِإِمَامَةٍ يُلْزِمُ عِبَادَهُ الِاقْتِدَاءَ بِهَا وَلَا لِطَاعَةٍ يَفْرِضُهَا لَهُ بَلَي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي لَمَّا كَانَ فِي سَابِقِ عِلْمِهِ أَنْ يُقَدِّرَ مِنْ عُمُرِ الْقَائِمِ عليه السلام فِي أَيَّامِ غَيْبَتِهِ مَا يُقَدِّرُ وَعَلِمَ مَا يَكُونُ مِنْ إِنْكَارِ عِبَادِهِ بِمِقْدَارِ ذَلِكَ الْعُمُرِ فِي الطُّولِ طَوَّلَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ مِنْ غَيْرِ سَبَبٍ أَوْجَبَ ذَلِكَ إِلَّا لِعِلَّةِ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ عَلَي عُمُرِ الْقَائِمِ عليه السلام وَلِيَقْطَعَ بِذَلِكَ حُجَّةَ الْمُعَانِدِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ.

سدير صيرفي مي گويد: من و مفضّل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بر مولايمان امام صادق عليه السّلام وارد شديم ديديم حضرت روي زمين نشسته و عبائي بي يقه پوشيده، كه آستينهايش كوتاه بود، و در آن حال مانند پدر فرزند مرده جگر سوخته گريه مي كرد و آثار حزن از رخسار مباركش پيدا بود به طوري كه رنگش تغيير كرده بود و در حالي كه كاسه چشمش پر از اشك بود، مي فرمود: اي آقاي من! غيبت تو خواب را از من ربوده و لباس صبر بر تنم تنگ نموده و آرامش جانم را سلب كرده!....

فرمود: خداوند متعال سه چيز را كه در مورد پيغمبران عملي ساخت، در خصوص قائم ما نيز عملي مي سازد: ولادت او را مانند ولادت موسي و غيبتش را چون غيبت عيسي و طول عمرش را بسان طول عمر نوح مقدر فرموده، و سپس طول عمر بنده صالح خدا، خضر پيغمبر را دليل طول عمر آن حضرت قرار داده است.

عرض كرديم: يا ابن رسول اللَّه! علل اين معاني را كه فرمودي براي ما شرح بده فرمود: ولادت موسي عليه السّلام بدين گونه بود كه ...

و اما طول عمر خضر، براي آن نبود كه منصب نبوت به وي اعطا شود يا كتابي بر او نازل گردد، يا دينش، دين انبياء پيش از خود را نسخ كند، يا داراي مقام امامت باشد كه مردم پيروي او را لازم بدانند، يا به خاطر اطاعتي باشد كه خداوند بر وي واجب گرداند، بلكه چون در علم ازلي خداوند مقدار عمر قائم ما و طول غيبت او تقدير شده بود و مي دانست كه بندگانش طول عمر او را انكار مي كنند، از اين رو عمر خضر را طولاني گردانيد، تا در اثبات طول عمر قائم ما به وسيله آن استدلال شود. و بدان وسيله ايراد دشمنان از ميان برود و مردم را بر خدا حجّت و ايرادي نباشد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي۳۸۱هـ)، كمال الدين وتمام النعمة، ج ۲، ص۳۵۲، ح۵۱، ناشر: اسلامية ـ تهران ، الطبعة الثانية ، ۱۳۹۵ هـ.

نتيجه:

طبق روايات اهل سنت و تصريح بزرگان آنها و روايات شيعه، حضرت خضر عليه السلام زنده است و يك سند محكم بر امكان طول عمر حضرت مهدي عليه السلام است.

۷. لقمان بن با عورا ۱۰۰۰ سال:

غير از آن چهار پيامبر الهي كه فعلاً زنده هستند كساني ديگر نيز بوده اند كه عمر طولاني داشته اند. يكي از آنها لقمان حكيم است كه در قرآن كريم نيز اسم او در دو جا ذكر شده است:

وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ (لقمان/۱۲- ۱۳)

هيچ نشانه و دليلي بر اين كه او پيامبر بوده، در قرآن وجود ندارد. برخي از مفسران احتمال نبوت او را نيز داده اند كه اين مقوله خارج از بحث ما است.

معرفي لقمان و مدت زندگاني او:

در باره نسب لقمان چهار قول را ذكر كرده اند:

۱. لقمان بن با عورا بن ناحور بن تارخ (آزر پدر ابراهيم).

۲. پسر خواهر ايوب؛

۳. پسر خاله ايوب؛

۴. لقمان بن عنقا بن مروان، يا سرون.

شوكاني در «فتح القدير» به اين اقوال اشاره كرده است:

اختلف في لقمان هل هو عجمي أم عربي... وهو لقمان بن باعورا ابن ناحور بن تارخ وهو آزر أبو إبراهيم وقيل هو لقمان بن عنقا بن مروان وكان توبيا من أهل أيله ذكره السهيلي قال وهب هو ابن أخت أيوب وقال مقاتل هو ابن خالته عاش ألف سنة وأخذ عنه العلم وكان يفتي قبل مبعث داود.

در اين كه لقمان آيا عجمي است يا عربي اختلاف نظر است. او لقمان بن باعورا بن ناحور بن تارخ (آزر پدر ابراهيم) است. گفته شده كه او لقمان بن عنقا بن مروان و توبي از اهل ايله بوده است. وهب گفته: او پسر خواهر ايوب بوده مقاتل گفته: او پسر خاله ايوب بوده است. او مدت هزار سال زندگي كرد و از محضر ايوب كسب دانش كرد و قبل از بعثت حضرت داود عليه السلام فتوي مي داد.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي۱۲۵۵هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج۴، ص۲۳۷، ناشر: دار الفكر - بيروت.

در باره طول حيات و مدت زندگاني او نيز اقوال مختلفي بيان شده است.

بسياري از علماي اهل سنت عمر او را هزار سال ذكر كرده اند.

علاء الدين بغداي در «تفسير الخازن»، نيشابوري در «تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان»، سيوطي در «حسن المحاضرة في أخبار مصر و القاهرة»، مناوي در «فيض القدير شرح الجامع الصغير» و ابو البقاء در «الكليات»، گفته اند، لقمان بن باعورا هزار سال زندگي كرد:

لقمان بن باعوراء ابن أخت أيوب أو ابن خالته أو من أولاد آزر, عاش ألف سنة وأدرك داود عليه السلام وأخذ منه العلم.

لقمان بن باعوراء پسر خواهر ايوب يا پسر خاله او يا از فرزندان آزر، هزار سال عمر كرد و زمان داود عليه السلام را درك نمود واز او دانش فرا گرفت.

البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي۷۲۵هـ )، تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، ج۵، ص۱۱۰، ناشر: دار الفكر - بيروت / لبنان - ۱۳۹۹هـ ـ ۱۹۷۹م.

النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاي ۷۲۸ هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج۵، ص۴۲۴، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۶هـ - ۱۹۹۶م.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي۱۰۳۱هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج۳، ص۴۷۳، ناشر: المكتبة التجارية - مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۶هـ.

الكفوي الحنفي، ابوالبقاء أيوب بن موسي الحسيني، (متوفاي۱۰۹۴هـ)، الكليات معجم في المصطلحات والفروق اللغوية، ج۱، ص۸۰۲، تحقيق: عدنان درويش - محمد المصري، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - ۱۴۱۹هـ - ۱۹۹۸م

بدر الدين عيني در «عمدة القاري شرح صحيح البخاري»، ضمن اين كه هزار سال را مدت زندگاني او ذكر مي كند مي گويد: او شاگر هزار پيامبر بوده است:

ولقمان بن باعور بن ناخر بن تارخ وهو آزر أبو إبراهيم عليه الصلاة والسلام، أو قال السهيلي: لقمان بن عنقا بن سرون عاش ألف سنة.. وقيل: كان تلميذاً لألف نبي.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي ۸۵۵هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج۱۹، ص۱۱۱، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

اين عبارت عيني، مي رساند كه او پيامبر نبوده؛ بلكه شاگر پيامبر بوده است.

همانگونه كه ابو البقاء در كتاب «الكليات معجم في المصطلحات والفروق اللغوية» مي گويد:

لقمان: هو ابن باعورا من أولاد آزر... والجمهور علي أنه كان حكيما ولم يكن نبيا.

لقمان، پسر باعورا از اولاد آزر است. جمهور بر اين است كه او حكيم بوده نه پيامبر.

الكفوي الحنفي، ابوالبقاء أيوب بن موسي الحسيني، (متوفاي۱۰۹۴هـ)، الكليات معجم في المصطلحات والفروق اللغوية، ج۱، ص۸۰۲، تحقيق: عدنان درويش - محمد المصري، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - ۱۴۱۹هـ - ۱۹۹۸م.

جلال الدين سيوطي دو قول ديگر را نيز ذكر كرده كه طبق برخي اقوال، ۱۶۰۰ و طبق بعض قول ديگر۳۰۰۰ سال مدت حيات او بوده است:

وقيل: إنه عاش ألف سنة، وقيل: ألفا وستمائة سنة، وقيل: ثلاثة آلاف سنة.

جلال الدين السيوطي، عبد الرحمن بن أبو بكر، (متوفاي۹۱۱هـ)، حسن المحاضرة في أخبار مصر و القاهرة، ج۱، ص۱۹، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

۸. عوج بن عناق از هزار تا ۳۶۰۰ سال عمر:

يكي از ديگر از كساني كه عمر طولاني داشته، عوج بن عناق است كه تا زمان حضرت موسي عليه السلام مي زيسته است.

ابن جوزي در كتاب «المنتظم» در باره زمان تولد و مدت زندگاني و صفات جسماني او مي نويسد:

قال وهب بن منبه... وولد عوج في زمن آدم وكان جبارا لا يوصف عظما وعمره ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة حتي أدرك موسي وكان الماء في زمان الغرق إلي حجزته وكان يتناول الحوت من البحر فيرفعه بيده في الهواء فيفور في حر الشمس ثم يأكله وكان سبب هلاكه أنه قطع حجرا من جبل فجاء به علي رأسه ليقلبه علي عسكر موسي فبعث الله طائرا فنقر الحجر فنزل في عنقه فجاء موسي فضربه بالعصي في كعبه فقتله.

وهب بن منبه مي گويد: عوج در زمان آدم به دنيا آمد او انسان جباري بود كه به بزرگي ستوده نمي شود. عمر او۳۶۰۰ سال بود تا اين كه زمان حضرت موسي عليه السلام را درك نمود. در زمان طوفان نوح، آب تا كمر او بود، او ماهي را از دريا مي گرفت و با دستن به آسمان بلند مي كرد و او را در حرارت آفتا مي پخت پس از آن ميخورد. سبب هلاكت او اين بود كه او درختي از كوه را قطع كرد و آن را بر سرش گرفت تا آن را بر لشكر موسي بيندازد، خداوند پرنده اي را فرستاد تا سنگي را سوراخ كند به گردن او بيندازد پس از آن موسي آمد با عصايش در كعب (مفصل استخوان) او زد و او را كشت.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج۱، ص۳۵۴، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۸.

جلال الدين سيوطي در كتاب «حسن المحاضرة في أخبار مصر» مي نويسد:

وقال صاحب مرآة الزمان: حكي جدي عن ابن إسحاق، أن عوج بن عنق عاش ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة، ولم يعش أحد هذا العمر.

صاحب كتاب «مرآة الجنان» گفته: جد من از ابن اسحاق حكايت كرده است كه عوج بن عنق، مدت ۳۶۰۰ سال زندگي كرد و هيچ كسي ديگر به اين مقدار عمر نكرده است.

جلال الدين السيوطي، عبد الرحمن بن أبو بكر، (متوفاي۹۱۱هـ)، حسن المحاضرة في أخبار مصر و القاهرة، ج۱، ص۳۶۲، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

طبق قول ديگر، او هزار سال زندگي كرده است:

ابن جوزي و جلال الدين سيوطي، آورده اند:

ومن الحوادث قتل موسي عليه السلام عوج بن عناق: حكي أبو جعفر الطبري أن عوجا عاش ألف سنة وإنه التقي بموسي فضرب موسي كعب عوج فقتله وعناق اسم أبيه.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج۱، ص۳۵۴، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۸.

وقال ابن جرير: عاش ألف سنة. وقيل: إنه ولد في عهد آدم وسلم من الطوفان.

جلال الدين السيوطي، عبد الرحمن بن أبو بكر، (متوفاي۹۱۱هـ)، حسن المحاضرة في أخبار مصر و القاهرة، ج۱، ص۳۶۲، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير

۹. ذو القرنين؛ ۱۰۰۰ سال:

از جمله كساني كه عمر طولاني داشته، ذوالقرنين است. در ميان علماي اهل سنت اختلاف است كه آيا او از جنس فرشته بوده يا بشر. منتها بيشتر روايات بر بشر بودن او دلالت دارد. در اين صورت نيز بازهم ميان علماي اهل سنت اختلاف است كه سمت او چه بوده آيا پادشاهي از پادشاهان بوده و يا سمت پيامبري داشته است؟ بررسي اين بحث ها جاي خاص خودش را مي طلبد.

مقصود ما در اين نوشتار، اثبات عمر طولاني او است.

ابن جوزي حنبلي اختلاف اقوال را در باره اين كه ذوالقرنين در چه زماني مي زيسته، ذكر كرده؛ اما بشترين نظر سنجي ها نشان مي دهد كه او در زمان حضرت ابراهيم خليل عليه السلام مي زيسته است. ابن جوزي مي نوسد:

وكان ممن يتبع في زمن إبراهيم الخليل عليه السلام ذو القرنين.

وإن كانوا قد اختلفوا في زمان كونه، فروي عن علي رضي الله عنه أنه قال كان من القرون الأول من ولد يافث بن نوح وقيل إنه من ولد عيلم بن سام وأنه ولد بأرض الروم حين نزلها ولد سام. وقال الحسن البصري كان بعد ثمود.

وذكر أبو الحسين بن المنادي أنه كان في زمان الخليل ومات في ذلك الزمان وهذا الأشبه. فقد روي الفضل بن عطية عن عطاء عن ابن عباس أن ذا القرنين لقي إبراهيم الخليل بمكة فسلم عليه وصافحه واعتنقه.

وجاء في حديث آخر أن إبراهيم الخليل كان جالسا في مكان فسمع صوتا فقال ما هذا الصوت قيل له هذا ذو القرنين في جنوده فقال لرجل عنده إئت ذا القرنين وأقرئه مني السلام فأتاه فقال إن إبراهيم يقرأ عليك السلام قال ومن إبراهيم قال خليل الرحمن قال وإنه لها هنا قال نعم فنزل عن فرسه ومشي فقيل له إن بينك وبينه مسافة فقال ما كنت أركب في بلد فيه إبراهيم فمشي إليه فسلم عليه وأوصاه وأهدي إليه إبراهيم بقرا وغنما.

از جمله كساني كه ابراهيم را در زمانش پيروي كرده و با او مصاحبت نموده، ذوالقرنين است. اگرچه در زمان بودن او اختلاف نظر است. از علي عليه السلام روايت شده است كه فرموده: ذوالقرنين در قرون نخستين بوده و از فرزندان يافث بن نوح است. و گفته شده كه او از فرزندان عيلم بن سالم بوده كه در سرزمين روم هنگامي كه فرزند سام فرود آمده، به دنيا آمده است. حسن بصري گفته: او بعد از ثمود بوده است.

ابو الحسين بن منادي آورده است كه او در زمان ابراهيم خليل بوده و در اين زمان از دينا رفته است و اين قول شبه تر و خوبتر است. ابن عباس گفته است كه ذوالقرنين ابراهيم را در مكه ملاقات كرد و بر او سلام نمود و مصافحه كرد و در آغوش كشيد.

در روايت ديگر آمده است كه ابراهيم خليل در جايي نشسته بود كه صدايي را شنيد گفت: اين چه صدايي است؟ گفته شد: اين ذوالقرنين و لشكريان او است. به مردي گفت: نزد ذوالقين برو و سلام مرا برسان. آن مرد به نزد ذوالقرنين رفت و گفت: ابراهيم سلامت مي رساند. گفت: ابراهيم كيست؟ به او گفت: دوست خداي رحمان. ذوالقرنين گفت: او در اين جا است؟ قاصد گفت: بلي. ذوالقرنين از اسبش فرود آمد و پياده راه افتاد. به ذوالقرنين گفتند: ميان تو و ابراهيم مسافتي است. گفت: من در شهري كه ابراهيم در آن باشد، سوار مركب نمي شوم. پس پياده به سوي ابراهيم آمد وبر او سلام كرد و براي او سفارش كرد وابراهيم به گاو و گوسفندي را هديه داد.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج۱، ص۲۸۶، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۸.

بدر الدين عيني در كتاب «عمدة القاري» بعد از اين كه اقوال را نقل كرده مي گويد:

والأصح أنه كان في أيام إبراهيم الخليل، عليه السلام، واجتمع به في الشام، وقيل: بمكة.

قول صحيح تر اين است كه ذوالقرنين در ايام ابراهيم خليل عليه السلام بوده و با او در شام گرد هم آمده است و گفته شده كه در مكه او را ديده است.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي ۸۵۵هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج۱۵، ص۲۳۳، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

بدر الدين عيني در ذيل آيه: قالوا يا ذَا القَرْنَيْنِ إنَّ يَأجُوجَ ومأجوجَ مُفْسِدُونَ في الأرْضِ (كهف/ ۴۹) مي گويد: او يك انسان مؤمن و غير اسكندر يوناني بوده كه به نقل مجاهد هزار سال همانند حضرت آدم عليه السلام عمر كرده است:

... وذو القرنين المذكور في القرآن المذكور في ألسنة الناس بالإسكندر ليس الإسكندر اليوناني، فإنه مشرك ووزيره أرسطاطاليس، والإسكندر المؤمن الذي ذكره الله في القرآن اسمه: عبد الله بن الضحاك بن معد، قاله ابن عباس، ونسب هذا القول أيضاً إلي علي بن أبي طالب، رضي الله تعالي عنه...

وقال مجاهد: عاش ألف سنة مثل آدم، عليه الصلاة والسلام، وقال ابن عساكر: بلغني أنه عاش ستاً وثلاثين سنة، وقيل: ثنتين وثلاثين سنة.

ذوالقرنيني كه در قرآن ذكر شده و در زبانهاي مردم مشهور به اسكندر است، اسكندر يوناني نيست؛ چرا كه اسكندر يوناني مشرك بوده و وزير او ارسطاطاليس است؛ اما اسكندر مؤمني كه خداوند آن را در قرآن ذكر كرده، اسمش عبد الله بن ضحاك بن معد است. اين سخن را ابن عباس گفته است. واين قول به علي بن ابيطالب عليه السلام نيز نسبت داده شده است.... مجاهد گفته است: ذوالقرنين همانند حضرت آدم عليه السلام هزار سال عمر كرد و بن عساكر گفته: طبق خبري كه به من رسيده او سي و شش سال عمر كرده و گفته شده كه سي و دو سال زندگي كرده است.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي ۸۵۵هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج۱۵، ص۹۱، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

د: افراد معمر در امت اسلام

در قسمت هاي قبل، نام تعدادي از افرادي بود كه قبل از اسلام عمرهاي طولاني داشتند. ابن تيميه مي گفت: در زمان حضرت آدم و نوح عمر افراد امت آنها طولاني بود اما در امت بعد هرچه زمان بگذرد، عمرها كوتاهتر مي شود و در امت اسلام مدت زمان عمرها، بين شصت تا هفتاد سال است. در اين قسمت به برخي از افرادي كه در ميان امت اسلام متولد شده و عمر طولاني كرده اند و يا در جاهليت بوده اند و با آمدن اسلام، نيز عمر كرده اند به عنوان نمونه اشاره مي كنيم تا پاسخي بر گفته ابن تيميه باشد.

ابو حاتم سجستاني و برخي ديگر، به نام هاي تعدادي از كساني كه قبل از اسلام متولد شده و عمر طولاني داشته و در زمان اسلام نيز عمر كرده اند، را ذكر كرده كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

۱. عدي بن واع؛ ۳۰۰ سال:

ابو حاتم در كتاب «المعمرون والوصايا» در باره او مي نويسد:

قالوا: وعاش عدي بن واع بن العقي، الحارث بن مالك بن فهم بن غنم ابن دوس بن عبد الله، من الأزد، ثلاثمائة سنة، فأدرك الإسلام، وأسلم، وغزا.

گفته اند: عدي بن واع بن عقي، سه صد سال زندگي نمود پس اسلام را درك كرده و اسلام اختيار كرد و در جنگ نيز شركت نمود.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۱۵، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الكبير.

۲. رُبَيْع بن ضبيع ۳۴۰ سال:

ابو حاتم سجستاني مي گويد: از جمله كساني كه قبل از اسلام عمر طولاني داشته، ربيع بن ضبيع مي باشد كه۳۴۰ سال عمر كرده است:

قالوا: وكان من أطول من كان قبل الإسلام عمرا رُبَيع بن ضبيع بن وَهْب ابن بغيض بن مالك بن سعد بن عديّ، ابن فزارة، عاش أربعين وثلاثمائة سنة، ولم يُسلِم.

گفته اند: شخصي كه قبل از اسلام عمر طولاني داشته، ربيع بن ضبيع.. است كه ۳۴۰ سال زندگي كرد و اسلام نياورد.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۲، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الكبير.

۳. عبد المسيح بن عمرو بن قيس ۳۵۰ سال:

عبد المسيح يكي از كساني بود كه زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را درك كرد؛ اما به آن حضرت و دين اسلام ايمان نياورد. او در زمان جاهليت مورد احترام بود كه طبق گزارش علماي اهل سنت ۳۵۰ سال عمر داشته است. ابو حاتم سجستاني درباره او مي نويسد:

قالوا: عاش عبد المسيح بن عمرو بن قيس بن حيان بن بقيلة الغساني ثلاثمائة سنة وخمسين سنة، وأدرك الإسلام فلم يسلم، وكان منزله الحيرة، وكان شريفا في الجاهلية.

گفته اند: عبد المسيح بن عمرو... ۳۵۰ سال زندگي كرد و اسلام را درك كرد اما اسلام نياورد و او در زمان جاهليت شريف بود.

السجستاني، أبو حاتم، سهل بن محمد (متوفاي۲۴۸هـ)، المعمرون والوصايا، ج۱، ص۱۵، دار النشر:، طبق برنامه الجامع الكبير.

۴. سلمان فارسي۳۵۰ سال:

سلمان فارسي از جمله صحابه مخلص رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مي باشد كه عصر پيامبر را درك نمود و به آن حضرت ايمان آورد و اين عمر طولاني خود را در محضر رسول خدا و اهل بيت آن حضرت به پايان برد و از درياي فضائل پيامبر و خاندانش روح تشنه اش را سيراب نمود. او تا آنجا از جهت اخلاص و عشق و محبت وارادت پيش رفت كه جزء اهل بيت آن حضرت شد.

طبق گزارش مورخان و علماي اهل سنت، سلمان فارسي دويست و پنجا تا سه صد و پنجاه سال عمر كرده است.

ابن حجر عسقلاني، خطيب بغدادي، اين عساكر دمشقي، شمس الدين ذهبي و ابو نعيم اصفهاني و برخي ديگر روايت كرده اند كه دويست و پنجا سال عمر براي سلمان فارسي قطعي است و در آن هيچ ترديدي وجود ندارد:

فقد روي أبو الشيخ في طبقات الأصبهانيين من طريق العباس بن يزيد قال أهل العلم يقولون عاش سلمان ثلاثمائة وخمسين سنة فأما مائتان وخمسون فلا يشكون فيها.

از طريق عباس بن يزيد روايت شده كه دانشمندان گفته اند: سلمان ۳۵۰ سال زندگي كرد، در ۲۵۰ سال آن شك و ترديد وجود ندارد وقطعي است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، تحقيق: علي محمد البجاوي، ج۳، ص۱۴۱، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۲هـ - ۱۹۹۲م.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي۴۶۳هـ)، تاريخ بغداد، ج۱، ص۱۶۴، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله(متوفاي۵۷۱هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج۲۱، ص۴۵۹، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵.

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۱۱، ص۲۵۴، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج۱، ص۵۵۵، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

الأصبهاني، أبو نعيم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسي بن مهران (متوفاي۴۳۰هـ)، أخبار أصبهان، ج۱، ص۱۱۹، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

برخي از منابع ديگر آورده اند كه سلمان فارسي، زمان خود حضرت عيسي و يا وصي آن پيامبر را خدا را نيز درك كرده است. با توجه به اين مطلب شايد برخي عمر او را سه صدو پنجا سال گفته اند؛ اما طبق نظر برخي از علماي اهل سنت همان دويست و پنجاه سال صحيح مي باشد.

ابن جوزي حنبلي در دو كتابش مي نويسد:

فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم سلمان منا أهل البيت وهو أحد الذين اشتاقت إليهم الجنة ولاه عمر المدائن فكان من المعمرين أدرك النبي عيسي بن مريم عاش مائتين وخمسين سنة وقيل ثلثمائة وخمسين والأول أصح.

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: سلمان از ما اهل بيت است و او از كساني است كه بهشت براي ايشان مشتاق است، عُمَر، او را به عنوان امير مدائن منصوب كرد و او از افرادي به شمار مي آيد كه عمر طولاني داشت و پيامبري از جانشينان حضرت عيسي عليه السلام را درك كرد؛ دويست و پنجاه سال عمر كرد و عده اي گفته اند سيصد و پنجاه سال، و قول اول صحيح تر است.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد(متوفاي۵۹۷ هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، ج۱، ص۹۹، ناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۷م.

در كتاب المنتظم في تاريخ الملوك والأمم مي نويسد:

عاش سلمان مائتين وخمسين سنة لا يشكون في هذا وبعضهم يقول ثلاثمائة وخمسين وقيل أنه أدرك وصي عيسي عليه السلام...

سلمان دويست و پنجا سال زندگي كرد كه در آن شكي نيست. برخي مي گويند: ۳۵۰ سال و گفته شده است كه او جانشني حضرت عيسي عليه السلام را درك كرد.

ا ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج۵، ص۲۷، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۸.

ابو نعيم اصفهاني در معرفة الصحابة مي نويسد:

وكان أحد النجباء والرفقاء وهو أحد من اشتاقت الجنة إليه وأدرك العلم الأول والآخر وقرأ الكتاب الأول والآخر آخي رسول الله صلي الله عليه وسلم بينه وبين أبي الدرداء فقدم الشام زائرا له ولاه عمر بن الخطاب المدائن وكان من المعمرين أدرك وصي عيسي بن مريم وعاش ثلاثمائة وخمسين سنة وقيل: مائتين وخمسين سنة وهو الصحيح.

او يكي از برگزيدگان بود كه بهشت به شوق ديدارش مشتاق بود. او علم نخستين و آخرين را درك كرد و نخستين كتاب و آخرين كتاب را خواند. رسول خدا صلي الله عليه وآله ميان او و ابي درداء، عقد اخوت برقرار كرد او در شام آمد و عمر بن خطاب او را والي مدائن قرار داد و او يكي از معمرين بود كه وصي حضرت عيسي عليه السلام را درك كرد و ۳۵۰ سال زندگي كرد و گفته شده كه ۲۵۰ سال و اين صحيح است.

الأصبهاني، أبي نعيم (متوفاي۴۳۰هـ)، معرفة الصحابة، ج۳، ص۱۳۲۸، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

۵. ابو الطفيل كناني؛ ۱۰۸سال:

يكي از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، ابو الطفيل كناني است. علماي اهل سنت گفته اند: او آخرين صحابه بود كه در سال۱۱۰هجري فوت كرده است.

ابن قتيبه در كتاب «المعارف» مي گويد:

أبو الطفيل الكناني رضي الله عنه هو أبو الطفيل عامر بن وائلة رأي النبي صلي الله عليه وسلم وكان آخر من رآه موتا ومات بعد سنة مائة وشهد مع علي المشاهد كلها وكان مع المختار صاحب رأيته

ابو الطفيل كناني همان ابو الطفيل عامر بن واثله است كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم را ديده و او آخرين صحابه اي است كه از دنيا رفت. او بعد از سال۱۰۰ مرد و در تمام جنگها شركت داشت و پرچم دار مختار بود.

ابن قتيبة، أبو محمد عبد الله بن مسلم متوفاي۲۷۶هـ)، المعارف، ج۱، ص۹۹، تحقيق: دكتور ثروت عكاشة دار النشر: دار المعارف - القاهرة، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابو نعيم اصفهاني سال تولد او را درسال دوم هجرت (سالي كه در آن جنگ احد به وقوع پيوسته است) مي داند:

عامر بن واثلة البكري، يكني أبا الطفيل... مولده عام أحد أدرك من زمان النبي صلي الله عليه وسلم ثمان سنين... آخر من مات من الصحابة كان يسكن الكوفة ثم تحول إلي مكة فمات بها سنة عشرة ومائة.

عامر بن واثله بكري كنيه اش ابا طفيل است.... سال تولدش، سال جنگ احد بود و به مدت هشت سال محضر رسول خدا صلي الله عليه وسلم را درك نمود. او آخرين صحابه بود كه از دنيا رفت كه ساكن كوفه بود سپس به مكه آمد و در آنجا در سال صد وده از دنيا رفت.

الأصبهاني، لأبي نعيم (متوفاي۴۳۰هـ)، معرفة الصحابة، ج۴، ص۲۰۶۷، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

۶. ابو جعفر سجزي ۱۴۰ سال

يكي ديگر از كساني كه بر خلاف ابن تيميه در امت اسلام عمر طولاني داشته، ابو جعفر سجزي است. او در سال۳۲۲ كه در آن، راضي بالله ابو العباس محمد بن المقتدر به خلافت رسيد وفات يافته كه در هنگام وفات۱۴۰ سال داشته است.

شمس الدين ذهبي در كتاب «تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام» مي نويسد:

وفاة السّجزيّ: وفيها تُوُفّي أبو جعفر السَّجْزِيّ أحد الحُجّاب. قيل: بلغ من العمر أربعين ومائة سنة. وكان يركب وحده وحواسُّه جيّدة.

ابو جعفر سجزي يكي از دربانان خلفاي عباسي بوده كه درسال۳۲۲ هجري قمري از دينا رفته است. گفته شده كه عمر او هنگام وفات،۱۴۰ سال بوده او به تنهايي مركب سوار مي شد و مشاعر و حواسش سالم بوده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي۷۴۸ هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج۲۴، ص۲۶، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

سوطي در كتاب «تاريخ الخلفاء» مي نويسد:

الراضي بالله أبو العباس محمد بن المقتدر بن المعتضد بن طلحة بن المتوكل... وفي هذا العام أي عام اثنتين وعشرين وثلثمائة من خلافته مات مرداويج مقدم الديلم بأصبهان... وفيها توفي أبو جعفر السجزي أحد الحجاب قيل: بلغ من العمر مائة واربعين سنة وحواسه جيدة.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، تاريخ الخلفاء، ج۱، ص۳۹۰- ۳۹۱، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۷۱هـ - ۱۹۵۲م.

با اين حساب او در سال ۱۸۲ هجري به دنيا و در زمان اسلام آمده است.

۷. غانمة بنت غانم داراي ۴۰۰ سال در زمان رسول خدا (ص):

غانمه يكي از زنان بني هاشم است كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله ۴۰۰ سال عمر داشته كه بعد از رحلت آن حضرت تا زمان معاويه نيز زنده بوده است. اين خانم وقتي شنيد معاويه و عمرو عاص، علي عليه السلام و فرزندانش را علني دشنام مي دهد، سخناني را در ستايش بني هاشم، اميرمؤمنان و حسن و حسين بيان كرد و در مورد معاويه گفت:

يا معشر قريش والله ما معاوية بأمير المؤمنين ولا هو كما يزعم، هو والله شانيء رسول الله صلي الله عليه وسلم، إني آتية معاوية وقائلة له بما يعرق منه جبينه ويكثر منه عويله.

اي گروه قريش! به خدا سوگند معاويه امير مؤمنان نيست و او آنچنان كه گمان مي كند نيست؛ قسم به خدا او دشمن پيامبر (ص) است؛ من به نزد معاويه مي روم و به او چيزي مي گويم كه از خجالت عرق شرم بر پيشانيش بنشيند و بسيار ناله كند.

او تنها به اين روشنگريها اكتفا نكرد؛ بلكه خود نزد معاويه آمد و از نزديك با معاويه و عمرو عاص به گفتگو پرداخت. يزيد بن معاويه از پدرش سؤال كرد:

كم تعدّ لها يا أمير المؤمنين؟ قال: كانت تعدّ علي رسول الله، صلي الله عليه وسلم، أربعمائة عام وهي من بقية الكرام.

اي اميرمؤمنان عمر او چه انداز است؟ معاويه گفت: در زمان رسول خدا ۴۰۰ ساله به حساب مي آمد و او باقي مانده بزرگان است.

البيهقي، إبراهيم بن محمد (الوفاة: بعد ۳۲۰هـ )، المحاسن والمساوئ، ج۱، ص۷۴، تحقيق: عدنان علي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت/ لبنان - الطبعة: الأولي۱۴۲۰هـ - ۱۹۹۹م

العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي۱۱۱۱هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج۳، ص۱۲۸، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.

۸. دجال از عصر پيامبر تا زمان ظهور

يكي از كساني كه عمر طولاني داشته و از زمان پيامبر تا اكنون بلكه تا زمان ظهور امام زمان عليه السلام زنده خواهد بود، دجال است. او همان كسي است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از خروج و ظهورش در امت اسلام خبر داده است.

در منابع اهل سنت، روايات زيادي نقل شده كه نشان مي دهد رسول خدا نشانه هاي او را براي مردم معرفي كرده است.

طيالسي در كتاب مسند خود اين روايت را ابو هريره نقل كرده است:

حدثنا أبو داود قال حدثنا أبو معشر عن سعيد عن أبي هريرة قال ذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم الدجال فقال ما من نبي الا وقد انذر الدجال أمته أو قال حذر الدجال أمته الا واني قائل فيكم قولا لم يقله نبي قبلي انه أعور وربكم تبارك وتعالي ليس كذلك مكتوب بين عينيه كافر.

ابو هريره مي گويد: رسول خدا از دجال سخن به ميان آورد و فرمود: هيچ پيامبري نبوده مگر اين كه امت خود را از دجال مي ترسانده است. آگاه باشيد من در ميان شما چيزي را مي گويم كه هيچ پيامبر قبل از من آن را نگفته است. و آن اين كه دجال اعور است در حالي كه پروردگار شما اين چنين نيست و بين دو چشم او عبارت «كافر» نوشته شده است.

الطيالسي البصري، سليمان بن داوود ابوداوود الفارسي (متوفاي۲۰۴هـ)، مسند أبي داوود الطيالسي، ج۱، ص۳۰۶، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

ابن ابي شيبه اين روايت را از طريق ابو سعيد خدري اين گونه آورده است:

۳۷۴۶۵ حدثنا مَرْوَانُ بن مُعَاوِيَةَ عن مُجَالِدٍ عن أبي الْوَدَّاكِ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ عَنِ النبي صلي الله عليه وسلم أَنَّهُ قال: أنا أَخْتِمُ أَلْفَ نَبِيٍّ أو أَكْثَرَ ما بَعَثَ اللَّهُ من نَبِيٍّ إلَي قَوْمِهِ إَلاَ حَذَّرَهُمْ الدَّجَّالَ وَإِنَّهُ قد بُيِّنَ لي ما لم يُبَيَّنْ لأَحَدٍ قَبْلِي إنه أَعْوَرُ وَإِنَّ اللَّهَ ليس بِأَعْوَرَ وَإِنَّهُ أَعْوَرُ عَيْنِ الْيُمْنَي َلاَ حَدَقَةَ له جَاحِظَةٌ وَالأُخْرَي كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ وَإِنَّهُ يَتَّبِعُهُ من كل قَوْمٍ يَدْعُونَهُ بِلِسَانِهِمْ إلَهًا.

ابو سيعد خدري مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: من خاتم هزار پيامبر يا بيشتر هستم، خداوند هيچ پيامبري را به سوي قومش نفرستاد مگر اين كه آنان قومش را از دجال برحذر داشت. خداوند براي من چيزي بيان فرموده كه براي هيچ يكي از انبياي قبل از من بيان نكرده است. همانا دجال اعور است و خداوند اعور نيست. و دجال چشم راستش اعور است به گونه اي كه حدقه چشمش بر آمده است. و چشم ديگرش همانند ستاره درخشان است. و از هر قومي كه دجال آنان را به زبان خدايي مي خواند، كساني او را متابعت مي كنند.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي۲۳۵ هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج۷، ص۴۸۹، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۹هـ.

از روايت فوق استفاده مي شود كه دجال ادعاي خدايي نيز دارد. خروج دجال يكي از مسائلي است كه همه مسلمين بر آن اتفاق نظر دارند.

مقدسي در كتاب «البدء والتاريخ» مي نويسد:

خروج الدجال: الأخبار الصحيحة متواترة بخروجه بلا شك وإنما الاختلاف في صفته وهيأته.

بدون ترديد در خروج دجال روايات صحيح در حد تواتر است؛ اما اختلاف در صفات و شكل او است.

المقدسي، وهو المطهر بن طاهر (متوفاي۵۰۷هـ)، البدء والتاريخ، ج۲، ص۱۸۶، دار النشر: مكتبة الثقافة الدينية - بورسعيد، طبق برنامه الجامع الكبير.

اختلاف در مصداق دجال:

همانطوري كه بيان شد، خروج دجال از جمله امور مسلم ميان مسلمين است، در مصداق او اختلاف نظر است.

الف: ابن صائد يهودي دجال موعود:

طبق برخي روايات كه آن را ابن كثير دمشقي در كتاب «النهاية في الفتن»، از عمر بن خطاب و جابر بن عبد الله انصاري و صحابه ديگر نقل كرده، دجال، ابن صياد يهودي است:

وقد روي عمر بن الخطاب وأبو داود جابر بن عبد الله وغيرهم من الصحابة وغيرهم كما تقدم أنه ابن صياد، وقد قال الإِمام أحمد: حدثنا يزيد، حدثنا حماد بن سلمة، عن أبي يزيد، عن عبد الرحمن بن أبي بكرة عن أبيه قال: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: (يَمْكُثُ أبَوَا الدجالِ ثلاثين عاماً لا يُولدُ لهما غًلام ثمَّ يولَدُ لَهُمَا بَعْد الثَلاثِينَ غُلام أعوَرُ أضَر شَيْءٍ وأقَلُهُ نَفْعاً تَنَام عَيْناهُ ولاَ يَنَامُ قَلْبَه). ثم نعت أبويه فقال: (أبوه رجل مضطرب اللحم طويل الأنف كأن أنفه منقار وأمه امرأة عظيمة الثديين ثم بلغنا أن مولوداً من اليهود ولد بالمدينة قال: فانطلقت والزبير بن العوام حتي دخلنا علي أبويه فوجدنا فيهما نعت رسول الله صلي الله عليه وسلم وإذا هو منجدل في الشمس في قطيفة يهمهم فسألنا أبويه فقالا: مكثنا ثلاثين عاماً لا يولد لنا، ثم ولد لنا غلام أعور أضر شيء وأقله نفعاً، فلما خرجنا مررنا به فقال: عرفت ما كنتما فيه. قلنا: وسمعت? قال: نعم. إنه تَنَام عَيْنَاي وَلا يَنَامُ قلْبِي فإذا هُو ابْن صَيَّادٍ. وأخرجه الترمذي من حديث حماد بن سلمة، وقال حسن قلت بل منكم جداً واللهَ أعلم.

عمر بن خطاب، ابوداود جابر بن عبد الله و غير آنان از صحابه روايت كرده اند كه دجال ابن صياد است. امام احمد بن حنبل گفته است: عبد الرحمان بن ابي بكره از پدرش روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: پدر دجال سي سال صبر مي كند و براي آنها هيچ پسري متولد نمي شود؛ اما بعد از سي سال پسري كه چشمش اعور (كور يا كج چشم)، پر ضرر و كم منفعت و دو چشمش مي خوابد و لي قلبش به خواب نمي رود، براي او متولد مي شود. سپس رسول خدا پدرش را هم توصيف كرد و فرمود: پدرش مردي مضطرب اللحم و داراي بني كشيده همانند منقار و مادرش زن داراي پستانهاي بزرگ است. به ما خبر رسيد كه مولودي از يهودي در مدينه به دنيا آمده است. من و زبير بن عوام نزد پدرش رفتيم صفاتي را كه رسول خدا فرموده بود نزد او يافتيم ديديم اين بچه در ميان قطيفه روي زمين در آفتاب افتاده بود از پدر و مادرش سؤال كرديم آنها گفتند: ما سي سال مانديم براي ما فرزندي متولد نشد،

بعد از سي سال پسري كه اعور و... براي متولد شد. وقتي ما از خانه او خارج مي شديم نزد او رفتيم اين پسر بچه گفت: دانستيد آن چه را در باره آن گفتند؟ گفتيم: شما شنيديد؟ گفت بلي. همانا دو چشم من مي خوابند؛ اما قلبم نمي خوابد ديديم او ابن صياد بود

الدمشقي، الامام أبو الفداء الحافظ ابن كثير (متوفاي۷۷۴هـ)، النهاية في الفتن والملاحم، ج۱، ص۸۸، تحقيق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعي، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان ـ بيروت، الطبعة: الاولي ۱۴۰۸هـ - ۱۹۸۸م

مقدسي نيز مي گويد:

قالوا قوم: هو صائف بن صائد اليهودي عليه اللعنة ولد عهد رسول صلي الله عليه وسلم فكان أحيانا يربوا في مهده وينتفخ في بيته حتي يملأ بيته فأخبر النبي صلي الله عليه وسلم بذلك فأتاه في نفر من أصحابه فلما نظر إليه عرفه فدعا الله سبحانه وتعالي فرفعه إلي جزيرة من جزائر البحر إلي وقت خروجه.

وفي رواية أخري أن المسيح الدجال قد أكل الطعام ومشي في الأسواق وروي أن اسمه عبد الله وهو يلعب مع الصبيان..

گروهي گفته اند: او صائف بن صائد يهودي است كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله به دنيا آمد؛ گاهي در گهواره يا در خانه خويش آنقدر باد مي كرد كه كل خانه را پر مي كرد! اي« خبر را به پيامبر (ص) دادند؛ آن حضرت با گروهي از صحابه به نزد او آمدند؛ وقتي به او نگاه كردند، او را شناختند و از خدا خواستند (كه او را منتقل كند) و به همين سبب خدا او را به جزيره اي از جزاير دريا منتقل كرد؛ تا زماني كه از آنجا خروج كند.

و در روايت ديگري آمده است كه مسيح دجال، غذا مي خورد و در بازار ها راه مي رفت و نام او عبد الله بود و با كودكان بازي مي كرد.

المقدسي، وهو المطهر بن طاهر (متوفاي۵۰۷هـ)، البدء والتاريخ، ج۲، ص۱۸۶، دار النشر: مكتبة الثقافة الدينية - بورسعيد، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابو نعيم در كتاب «حلية الأولياء وطبقات الأصفياء» مي نويسد:

حدثنا علي بن الفضل بن شهريار ثنا محمد بن أيوب ثنا عبيد الله بن معاذ ثنا أبي ثنا شعبة عن سعد بن إبراهيم عن محمد بن المنكدر قال رأيت جابر بن عبدالله يحلف أن ابن صائد هو الدجال فقلت أتحلف بالله قال إني كنت عند رسول الله صلي الله عليه وسلم فسمعت عمر بن الخطاب يحلف علي ذلك فلم ينكره رسول الله صلي الله عليه وسلم صحيح متفق عليه من حديث شعبة ورواه معدان عن سعيد نحوه.

محمد بن منكدر مي گويد: جابر بن عبد الله را ديدم قسم مي خورد كه ابن صائد همان دجال است. گفتم: آيا به خدا سوگند مي خوري؟ گفت: من نزد رسول خدا صلي الله عليه وسلم بودم شنيدم عمر بن خطاب بر اين مطلب سوگند ياد مي كرد؛ اما رسول خدا آن را انكار نكرد. بعد مي گويد: اين روايت روايت صحيح و متفق عليه شعبه است كه مانند آن را معدان از سعيد نقل كرده است.

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي۴۳۰هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج۳، ص۱۵۴، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، ۱۴۰۵هـ.

اما اين نظر كه مصداق دجال ابن صياد يا ابن صائد باشد مورد نقد بسياري از علماي اهل سنت قرار گرفته است. از جمله ابن كثير مي گويد: دجال شخص ديگري غير از ابن صياد است:

وقد قدمنا أن الصحيح أن الدجال غير ابن صياد وأن ابن صياد كان دجالاً من الدجاجلة ثم تاب بعد ذلك فأظهر الإِسلام والله أعلم بضميره وسيرته، وأما الدجال الأكبر فهو المذكور في حديث فاطمة بنت قيس الذي روته عن رسول الله صلي الله عليه وسلم عن تميم الداري وفيه قصة الجساسة...

ما در گذشته گفتيم: صحيح اين است كه دجال غير از ابن صياد است و ابن صياد دجالي از دجال ها بود سپس توبه كرد و اسلام خود را ظاهر ساخت و خداوند به باطن و سيره او آگاه تر است. و اما دجال بزرگتر همان كسي است كه در روايت فاطمه دختر قيس كه از رسول خدا صلي الله عليه وسلم از تميم داري روايت كرده مي باشد و در اين روايت قصه جساسه است.

الدمشقي، الامام أبو الفداء الحافظ ابن كثير (متوفاي۷۷۴هـ)، النهاية في الفتن والملاحم، ج۱، ص۸۸، تحقيق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعي، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان ـ بيروت، الطبعة: الاولي ۱۴۰۸هـ - ۱۹۸۸م

ب: مسيح دجال:

همانطوريكه در كلام ابن كثير اشاره شد، طبق رواياتي كه در كتابهاي معتبر اهل سنت همانند صحيح مسلم و سنن ابو داود و معجم الكبير طبراني نقل شده، دجال واقعي غير از ابن صياد است و اسم او مسيح مي باشد. ابو داود سجستاني در كتاب سنن خود روايت فاطمه بنت قيس را از رسول خدا صلي الله عليه وآله در مورد دجال اين گونه آورده است:

حدثنا حَجَّاجُ بن أبي يَعْقُوبَ ثنا عبد الصَّمَدِ ثنا أبي قال سمعت حُسَيْنًا الْمُعَلِّمَ ثنا عبد اللَّهِ بن بُرَيْدَةَ ثنا عَامِرُ بن شَرَاحِيلَ الشَّعْبِيُّ عن فَاطِمَةَ بِنْتِ قَيْسٍ قالت: سمعت مُنَادِيَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يُنَادِي أَنْ الصَّلَاةُ جَامِعَةٌ فَخَرَجْتُ فَصَلَّيْتُ مع رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فلما قَضَي رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم صَلَاتَهُ جَلَسَ علي الْمِنْبَرِ وهو يَضْحَكُ قال لِيَلْزَمْ كُلُّ إِنْسَانٍ مُصَلَّاهُ ثُمَّ قال هل تَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُكُمْ قالوا الله وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قال إني ما جَمَعْتُكُمْ لِرَهْبَةٍ ولا رَغْبَةٍ وَلَكِنْ جَمَعْتُكُمْ أَنَّ تَمِيمًا الدَّارِيَّ كان رَجُلًا نَصْرَانِيًّا فَجَاءَ فَبَايَعَ وَأَسْلَمَ وَحَدَّثَنِي حَدِيثًا وَافَقَ الذي حَدَّثْتُكُمْ عن الدَّجَّالِ حدثني أَنَّهُ رَكِبَ في سَفِينَةٍ بَحْرِيَّةٍ مع ثَلَاثِينَ رَجُلًا من لَخْمٍ وَجُذَامٍ فَلَعِبَ بِهِمْ الْمَوْجُ شَهْرًا في الْبَحْرِ وارفئوا إلي جَزِيرَةٍ حين مَغْرِبِ الشَّمْسِ فَجَلَسُوا في أَقْرُبْ السَّفِينَةِ فَدَخَلُوا الْجَزِيرَةَ فَلَقِيَتْهُمْ دَابَّةٌ أَهْلَبُ كَثِيرَةُ الشَّعْرِ قالوا: وَيْلَكِ ما أَنْتِ قالت: أنا الْجَسَّاسَةُ انْطَلِقُوا إلي هذا الرَّجُلِ في هذا الدَّيْرَ فإنه إلي خَبَرِكُمْ بِالْأَشْوَاقِ قال: لَمَّا سَمَّتْ لنا رَجُلًا فَرِقْنَا منها أَنْ تَكُونَ شَيْطَانَةً فَانْطَلَقْنَا سِرَاعًا حتي دَخَلْنَا الدَّيْرَ فإذا فيه أَعْظَمُ إِنْسَانٍ رَأَيْنَاهُ قَطُّ خَلْقًا وَأَشَدُّهُ وَثَاقًا مَجْمُوعَةٌ يَدَاهُ إلي عُنُقِهِ فذكر الحديث وَسَأَلَهُمْ عن نَخْلِ بَيْسَانَ وَعَنْ عَيْنِ زُغَرَ وَعَنْ النبي الْأُمِّيِّ قال إني أنا الْمَسِيحُ وَإِنَّهُ يُوشَكُ أَنْ يُؤْذَنَ لي في الْخُرُوجِ قال النبي صلي الله عليه وسلم وَإِنَّهُ في بَحْرِ الشَّامِ أو بَحْرِ الْيَمَنِ لَا بَلْ من قِبَلِ الْمَشْرِقِ ما هو مَرَّتَيْنِ وَأَوْمَأَ بيده قِبَلَ الْمَشْرِقِ قالت حَفِظْتُ هذا من رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَسَاقَ الحديث

فاطمه دختر قيس مي گويد: از منادي رسول خدا شنيدم كه مردم را به نماز جماعت فراخواند. من هم از خانه خارج شدم و در نماز با رسول خدا صلي الله عليه وسلم شركت كردم. بعد از نماز رسول خدا بر منبر نشست با حالت خنده فرمود: هر كس سر جاي نمازش بنشيند. سپس فرمود: آيا مي دانيد شما را براي چه امري فراخواندم؟ همه گفتند: خدا و پيامبرش داناتر است. فرمود: من شما را براي ترس و يا تشويق جمع نكردم؛ بلكه براي اين فراخواند كه تميم داري مردي نصراني بود او آمد با من بيعت كرد و اسلام آورد. او روايتي به من گفت كه موافق همان روايت من است كه در باره دجال با شما گفتم. او مي گويد: همراه سي مرد از قبيله يمن و جذام در كشتي دريايي سوار شدم گرفتار موج شديم يك ماه در دريا بوديم هنگام مغرب به جزيره اي نزديك شديم

در نزديك كشتي نشستند پس داخل جزيره شدند و با جنبنده پر مويي رو برو شدند به او گفتند: چه شده تو را تو كيستي؟ او گفت: من جساسه هستم، به سوي آن مردي كه در اين دير است برويد زيرا او از ديدن تان خوشحال مي شود. تميم مي گويد: هنگامي كه او نام اين مرد را براي ما برد، از آنجا پراكنده شديم كه نكند او شيطاني باشد. سريع به سوي دير رفتيم و داخل آن شديم ناگهان انسان بزرگي را ديديم كه از نظر خلفت نمونه بود و دودست او به سوي گردنش بسته شده بود... او از اينها از درخت بيسان و چشمه زغر و از پيامبر امي پرسيده و گفته است: من مسيحم و همانا نزديك است كه اجازه خروج برايم داده شود.

پيامبر فرمود: او در درياي شام يا درياي يمناست و بلكه از جانب مشرق چيزي است كه دوبار خروج مي كند؛ و با دست خويش به سمت مشرق اشاره كردندد؛ راوي مي گويد من اين روايت را از رسول خدا (ص) حفظ كردم....

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي ۲۷۵هـ)، سنن أبي داود، ج۴، ص۱۱۸، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

نكته مشترك بين اين دو قول اين است كه طبق هر دو نظر، دجال از عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تا كنون موجود است؛ چنانچه شنقيطي يكي از علماي اهل سنت بعد از اين كه روايت فوق را به صورت مختصر نقل كرده تصريح مي نمايد كه بر اساس اين روايت، دجال تا الان موجود و زنده است:

فهذا نص صحيح صريح في أن الدجال حي موجود في تلك الجزيرة البحرية المذكورة في حديث تميم الدارمي المذكور، وإنه باق وهو حي حتي يخرج في آخر الزمان. وهذا نص صالح للتخصيص يخرج الدجال من عموم حديث موت كل نفس في تلك المائة.

اين روايت صريح در اين است كه دجال زنده و موجود در اين جزيره درياي فوق است كه در روايت تميم دارمي ذكر شده است. و او تا زماني كه در آخر الزمان خروج كند باقي و زنده است.و اين روايت صلاحيت دارد بر اين كه دجال را از عموم روايتي كه مي گويد: هر نفسي در اين صد سال مي ميرد، خارج مي كند.

الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاي۱۳۹۳هـ.)، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج۳، ص۳۳۷، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - ۱۴۱۵هـ - ۱۹۹۵م.

شيخ طوسي از علماي بزرگ شيعه نيز مي گويد:

وروي أصحاب الحديث أن الدجال موجود وأنه كان في عصر النبي صلي الله عليه وآله وسلم وأنه باق إلي الوقت الذي يخرج فيه وهو عدو الله. فإذا جاز في عدو الله لضرب من المصلحة، فكيف لا يجوز مثله في ولي الله، إن هذا من العناد.

راويان حديث گفته اند: دجال زنده و موجود است و او در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در قيد حيات بوده و او تا زمان خروجش باقي است و او دشمن خدا است. پس زماني كه دشمن خدا به خاطر مصلحتي باقي باشد، چرا همانند او بقاء ولي خدا جايز نباشد؟ اين شبهه (باقي نبودن ولي خدا) از روي عناد با خاندان پيامبر است.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي۴۶۰هـ)، كتاب الغيبة، ص۱۱۴، تحقيق الشيخ عباد الله الطهراني/ الشيخ علي احمد ناصح، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامية، الطبعة الأولي، ۱۴۱۱هـ.

شيخ صدوق رحمة الله عليه روايتي از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه نشان مي دهد دجال همان ابن صياد يا ابن صائد يهودي است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَي الْجَلُودِيُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ حَدَّثَنَا قَيْسُ بْنُ حَفْصٍ قَالَ حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ أَرْقَمَ عَنْ أَبِي سَيَّارٍ الشَّيْبَانِيِّ عَنِ الضَّحَاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ قَالَ: خَطَبَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَحَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَأَثْنَي عَلَيْهِ وَصَلَّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ثُمَّ قَالَ: سَلُونِي أَيُّهَا النَّاسُ قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي ثَلَاثاً فَقَامَ إِلَيْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: مَتَي يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام: اقْعُدْ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ كَلَامَكَ وَعَلِمَ مَا أَرَدْتَ وَاللَّهِ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهُ بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ وَلَكِنْ لِذَلِكَ عَلَامَاتٌ وَهَيَئَاتٌ يَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً كَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَإِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُكَ بِهَا قَالَ: نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عليه السلام: احْفَظْ فَإِنَّ عَلَامَةَ ذَلِكَ إِذَا أَمَاتَ النَّاسُ الصَّلَاةَ وَأَضَاعُوا الْأَمَانَةَ وَاسْتَحَلُّوا الْكَذِبَ وَأَكَلُوا الرِّبَا وَأَخَذُوا الرِّشَا وَشَيَّدُوا الْبُنْيَانَ وَبَاعُوا الدِّينَ بِالدُّنْيَا وَاسْتَعْمَلُوا السُّفَهَاءَ وَشَاوَرُوا النِّسَاءَ وَقَطَعُوا الْأَرْحَامَ وَاتَّبَعُوا الْأَهْوَاءَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّمَاءِ وَكَانَ الْحِلْمُ ضَعْفاً وَالظُّلْمُ فَخْراً وَكَانَتِ الْأُمَرَاءُ فَجَرَةً وَالْوُزَرَاءُ ظَلَمَةً وَالْعُرَفَاءُ خَوَنَةً وَالْقُرَّاءُ فَسَقَةً وَظَهَرَتْ شَهَادَةُ الزُّورِ وَاسْتُعْلِنَ الْفُجُورُ وَقَوْلُ الْبُهْتَانِ وَالْإِثْمُ وَالطُّغْيَانُ وَحُلِّيَتِ الْمَصَاحِفُ وَزُخْرِفَتِ الْمَسَاجِدُ وَطُوِّلَتِ الْمَنَارَاتُ وَأُكْرِمَتِ الْأَشْرَارُ وَازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَاخْتَلَفَتِ الْقُلُوبُ وَنُقِضَتِ الْعُهُودُ وَاقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَشَارَكَ النِّسَاءُ أَزْوَاجَهُنَّ فِي التِّجَارَةِ حِرْصاً عَلَي الدُّنْيَا وَعَلَتْ أَصْوَاتُ الْفُسَّاقِ وَاسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَكَانَ زَعِيمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ وَاتُّقِيَ الْفَاجِرُ مَخَافَةَ شَرِّهِ وَصُدِّقَ الْكَاذِبُ وَاؤْتُمِنَ الْخَائِنُ وَاتُّخِذَتِ الْقِيَانُ وَالْمَعَازِفُ وَلَعَنَ آخِرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَهَا وَرَكِبَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ وَتَشَبَّهَ النِّسَاءُ بِالرِّجَالِ وَالرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَشَهِدَ الشَّاهِدُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُسْتَشْهَدَ وَشَهِدَ الْآخَرُ قَضَاءً لِذِمَامٍ بِغَيْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَتُفُقِّهَ لِغَيْرِ الدِّينِ وَآثَرُوا عَمَلَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ وَلَبِسُوا جُلُودَ الضَّأْنِ عَلَي قُلُوبِ الذِّئَابِ وَقُلُوبُهُمْ أَنْتَنُ مِنَ الْجِيَفِ وَأَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ فَعِنْدَ ذَلِكَ الْوَحَا الْوَحَا ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ خَيْرُ الْمَسَاكِنِ يَوْمَئِذٍ بَيْتُ الْمَقْدِسِ وَلَيَأْتِيَنَّ عَلَي النَّاسِ زَمَانٌ يَتَمَنَّي أَحَدُهُمْ أَنَّهُ مِنْ سُكَّانِهِ.

فَقَامَ إِلَيْهِ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! مَنِ الدَّجَّالُ؟ فَقَالَ: أَلَا إِنَّ الدَّجَّالَ صَائِدُ بْنُ الصَّيْدِ فَالشَّقِيُّ مَنْ صَدَّقَهُ وَالسَّعِيدُ مَنْ كَذَّبَهُ يَخْرُجُ مِنْ بَلْدَةٍ يُقَالُ لَهَا أَصْفَهَانُ مِنْ قَرْيَةٍ تُعْرَفُ بِالْيَهُودِيَّةِ عَيْنُهُ الْيُمْنَي مَمْسُوحَةٌ وَالْعَيْنُ الْأُخْرَي فِي جَبْهَتِهِ تُضِي ءُ كَأَنَّهَا كَوْكَبُ الصُّبْحِ فِيهَا عَلَقَةٌ كَأَنَّهَا مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَكْتُوبٌ كَافِرٌ يَقْرَؤُهُ كُلُّ كَاتِبٍ وَأُمِّيٍّ يَخُوضُ الْبِحَارَ وَتَسِيرُ مَعَهُ الشَّمْسُ بَيْنَ يَدَيْهِ جَبَلٌ مِنْ دُخَانٍ وَخَلْفَهُ جَبَلٌ أَبْيَضُ يَرَي النَّاسُ أَنَّهُ طَعَامٌ يَخْرُجُ حِينَ يَخْرُجُ فِي قَحْطٍ شَدِيدٍ تَحْتَهُ حِمَارٌ أَقْمَرُ خُطْوَةُ حِمَارِهِ مِيْلٌ تُطْوَي لَهُ الْأَرْضُ مَنْهَلًا مَنْهَلًا لَا يَمُرُّ بِمَاءٍ إِلَّا غَارَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ يُنَادِي بِأَعْلَي صَوْتِهِ يَسْمَعُ مَا بَيْنَ الْخَافِقَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالشَّيَاطِينِ يَقُولُ إِلَيَّ أَوْلِيَائِي أَنَا الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي وَقَدَّرَ فَهَدي أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي وَكَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ إِنَّهُ أَعْوَرُ يَطْعَمُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ وَإِنَّ رَبَّكُمْ عَزَّ وَجَلَّ لَيْسَ بِأَعْوَرَ وَلَا يَطْعَمُ وَلَا يَمْشِي وَلَا يَزُولُ تَعَالَي اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً أَلَا وَإِنَّ أَكْثَرَ أَتْبَاعِهِ يَوْمَئِذٍ أَوْلَادُ الزِّنَا وَأَصْحَابُ الطَّيَالِسَةِ الْخُضْرِ يَقْتُلُهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِالشَّامِ عَلَي عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ أَفِيقٍ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ مَضَتْ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ عَلَي يَدِ مَنْ يُصَلِّي الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ عليه السلام خَلْفَهُ...

نزال بن سبره روايت مي كند: علي بن ابي طالب عليه السّلام براي ما خطبه خواند و پس از حمد و ثناي الهي سه بار فرمود: اي مردم! پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، هر چه مي خواهيد از من بپرسيد! در اين وقت صعصعة بن صوحان از جا برخاست و گفت: يا امير المؤمنين! دجال كي خواهد آمد؟ فرمود: بنشين! خداوند سخن تو را شنيد و دانست كه مقصودت چيست. به خدا قسم در اين باره سائل و مسئول (تو و من) يكسان هستيم (يعني اين از اسراري است كه فقط خداوند مي داند).

ولي اين را بدان كه آمدن دجال علاماتي دارد كه طابق النعل بالنعل متعاقب هم به وقوع مي پيوندد. اگر خواسته باشي اطلاع مي دهم عرض كرد: يا امير المؤمنين بفرمائيد!. فرمود: آنچه مي گويم از بر كن! علامات آن اين است: (دجال وقتي مي آيد كه) مردم نماز را بميرانند، و امانت را ضايع كنند، و دروغ گفتن را حلال شمارند.

و ربا بخورند، و رشوه بگيرند، و ساختمانها را محكم بسازند، و دين را بدنيا بفروشند، و موقعي كه سفيهان را بكار گماشتند، و با زنان مشورت كردند، و پيوند خويشان را پاره نمودند، و هواپرستي پيشه ساختند و خون يك ديگر را بي ارزش دانستند.

حلم و بردباري در ميان آنها نشانه ضعف و ناتواني باشد، و ظلم و ستم باعث فخر گردد، امراء فاجر، وزراء ظالم، و سركردگان دانا خائن و قاريان (قرآن) فاسق باشند. شهادت باطل آشكار باشد، و اعمال زشت و گفتار بهتان آميز و گناه و طغيان و تجاوز علني گردد، قرآنها زينت شود، و مسجدها نقاشي و رنگ آميزي و مناره ها بلند گردد، و اشرار مورد عنايت قرار گيرند، و صفها در هم بسته شود.

خواهشها مختلف باشد و پيمانها نقض گردد، و وعده اي كه داده شد نزديك شود. زنها بواسطه ميل شاياني كه به أمور دنيا دارند در امر تجارت با شوهران خود شركت جويند. صداهاي فاسقان بلند گردد و از آنها شنيده شود! بزرگ قوم، رذل ترين آنهاست، از شخص فاجر به ملاحظه شرش تقيه شود، دروغگو تصديق، و خائن امين گردد، زنان نوازنده، آلات طرب و موسيقي به دست گرفته نوازندگي كنند! و مردم پيشينيان خود را لعنت نمايند. زنها بر زينها سوار شوند و زنان به مردان و مردان به زنان شباهت پيدا كنند.

شاهد (در محكمه) بدون اين كه از وي درخواست شود شهادت مي دهد، و ديگري بخاطر دوست خود بر خلاف حق گواهي دهد. احكام دين را براي غير دين بياموزند، و كار دنيا را بر آخرت مقدم دارند، پوست ميش را بر دلهاي گرگها بپوشند، در حالي كه دلهاي آنها از مردار متعفن تر و از صبر تلخ تر است. در آن موقع شتاب و تعجيل كنيد. بهترين جاها در آن روز بيت المقدس است. روزي خواهد آمد كه هر كسي آرزو كند كه از ساكنان آنجا باشد.

در اين وقت اصبغ بن نباته برخاست و عرضكرد: يا امير المؤمنين! دجال كيست؟

فرمود: بدان كه دجال صائد بن صيد است. شقي كسي است كه ادعاي او را تصديق كند و سعادتمند كسي است كه او را تكذيب نمايد: از شهري كه آن را اصفهان مي گويند و قريه اي كه معروف به «يهوديه» است بيرون مي آيد. چشم راست ندارد و چشم ديگر در پيشاني اوست، و مانند ستاره صبح مي درخشد.

چيزي در چشم اوست كه گوئي آميخته به خون است، در پيشاني وي نوشته است «اين كافر است» هر شخص باسواد و بي سواد آن را مي خواند. داخل درياها مي شود و آفتاب با او مي گردد. در جلو رويش كوهي از دود است، و پشت سر او كوه سفيدي است كه مردم آن را طعام (گندم) مي بينند.

وي در يك قحطي سختي مي آيد، و بر الاغ سفيدي سوار است، يك گام الاغش يك ميل راه است! زمين در زير پاي او نورديده مي شود. از هيچ آبي نمي گذرد مگر اينكه تا روز قيامت خشكيده مي شود. با صداي بلند خود چنان ندا در مي دهد كه از مشرق تا مغرب جن و انس و شياطين صداي او را مي شنوند، مي گويد: «اي دوستان من بيائيد به سوي من. منم آن كسي كه بشر را آفريدم و اندام آنها را معتدل و متناسب نمودم و روزي هر كسي را تقدير نموده و همه را بيافتن آن راهنمائي مي كنم. من آن خداي بزرگ شما هستم» دجال دشمن خدا دروغ مي گويد، او يك چشم دارد غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود. در صورتي كه خداوند شما نه يك چشمي است و نه غذا مي خورد و نه در بازارها راه مي رود و فناپذير نيست.

غالب پيروان او در آن روز اولاد زنا هستند و چيز سبزي بر سر و دوش دارند خداوند او را در شام در تلي معروف به «تل افيق» سه ساعت از روز جمعه برآمده به دست كسي كه عيسي بن مريم پشت سر او نماز مي گزارد، مي كشد. بدانيد كه بعد از آن حادثه بزرگي روي مي دهد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي۳۸۱هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ج ۲، ص۵۲۷، ح۱، ناشر: اسلامية ـ تهران ، الطبعة الثانية ، ۱۳۹۵ هـ.

۳. تصريحات دانشمندان اهل سنت بر عمر طولاني حضرت مهدي (عج)

سعد الدين تفتازاني در يك قسمت از سخنانش كه در ابتداي اين نوشتار آمده، مي گويد: طول عمر حضرت مهدي عليه السلام تنها پندار شيعه است كه آن را محال نمي دانند؛ اما ساير فرق اسلامي اين گونه طول عمر را انكار كرده اند:

وزعمت الإمامية من الشيعة أنه محمد بن الحسن العسكري... ولا استحالة في طول عمره كنوح ولقمان والخضر عليهم السلام وأنكر ذلك سائر الفرق؛

شيعيان گمان مي كنند كه م ح م د بن الحسن العسكري،... وعمر طولاني آن حضرت نيز محال نيست؛ همان طوري كه نوح، لقمان و خضر اين چنين بودند؛ اما ساير فرق اسلامي اين مسأله را در باره حضرت مهدي انكار كرده اند؛

التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي ۷۹۱هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج۲، ص۳۰۷، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۱هـ - ۱۹۸۱م.

پاسخ:

در پاسخ اين گفتار كافي است سخنان برخي از علماء و برزگان اهل سنت را نقل نماييم تا روشن شود كه غير شيعه، از ديگر فرق اسلامي نيز طول عمر مبارك آن حضرت را محال نمي دانند و اين مسأله را قبول دارند.

۱. عبد الوهاب شعراني:

يكي از كساني كه بر عمر طولاني حضرت مهدي عليه السلام عقيده داشته و آن حضرت را باقي و زنده مي داند، عبد الوهاب شعراني است. علامه قندوزي در كتاب «ينابيع المودة» سخن او را در اين مورد اين گونه گزارش كرده است:

وقال سيدي عبد الوهاب الشعراني في كتابه " اليواقيت والجواهر " في المبحث الخامس والستون: المهدي من ولد الإمام الحسن العسكري، ومولده ليلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسين ومائتين، وهو باق إلي أن يجتمع بعيسي ابن مريم، هكذا أخبرني الشيخ حسن العراقي عن الإمام المهدي حين اجتمع به، ووافقه علي ذلك سيدي علي الخواص (رحمهما الله تعالي).

آقاي من عبد الوهاب شعراني در كتاب «يواقيت و جواهر» در بحث شصت و پنجم گفته است: مهدي فرزند امام حسن عسكري است. مولد او نصف شب شعبان سال ۲۵۵ هجري است. او تا هنگامي كه با عيسي بن مريم حضور بهم رساند باقي و زنده است. اين گونه شيخ حسن عراقي از امام مهدي عليه السلام هنگامي كه او را ديده بود به من خبر داده است. و در اين مطلب، علي خواص با او موافق مي باشد.

القندوزي الحنفي، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي۱۲۹۴هـ) ينابيع المودة لذوي القربي، ج۳، ص۳۴۵، تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشرـ قم، الطبعة:الأولي۱۴۱۶هـ.

۲. علامه محمد بن يوسف كنجي شافعي:

علامه قندوزي در كتاب ينابيع المودة بابي را به نام «الباب السادس والثمانون في إيراد أقوال ممن صرح من علماء الحروف والمحدثين أن المهدي الموعود ولد الإمام الحسن العسكري» گشوده و در آن سخنان علماي اهل سنت را آورده از جمله مي گويد: كنجي شافعي بر زنده بودن و وجود آن حضرت تا الآن اعتراف كرده و عمر طولاني او را محال نمي داند:

وقال الشيخ المحدث الفقيه أبو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد الكنجي الشافعي (ره) في كتابه " البيان في أخبار صاحب الزمان " في آخر الباب الخامس والعشرين، وهو آخر الأبواب: إن المهدي ولد الحسن العسكري، فهو حي موجود باق منذ غيبته إلي الآن، ولا امتناع في بقائه بدليل بقاء عيسي والخضر وإلياس.

محدث فقيه شيخ ابو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد كنجي شافعي در كتاب «البيان في اخبار صاحب الزمان» در پايان باب بيست و پنجم گفته است: مهدي فرزند حسن عسكري است. پس او زنده و از هنگام غيبتش تا اكنون موجود و باقي است. به دليل بقاء حضرت عيسي، خضر و الياس، هيچ امتناعي در وجود و بقاء او نيست.

القندوزي الحنفي، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي۱۲۹۴هـ) ينابيع المودة لذوي القربي، ج۳، ص۳۴۸، تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشرـ قم، الطبعة:الأولي۱۴۱۶هـ.

۳. عبد الرحمن باعلوي

آيت الله العظمي مرعشي نجفي در شرح احقاق الحق از علامه سالك عبدالرحمان باعلوي نام برده كه او بر عمر طولاني حضرت مهدي عليه السلام تصريح كرده است:

ومنهم العلامة السالك عبد الرحمن بن محمد بن حسين بن عمر باعلوي مفتي الديار الحضرمية في كتابه " بغية المسترشدين " (طبع مصر ص ۲۹۶) قال: نقل السيوطي عن شيخه العراقي أن المهدي ولد سنة ۲۵۵ قال ووافقه الشيخ علي الخواص فيكون عمره في وقتنا سنة ۹۵۸ سنة ۷۰۳. وذكر أحمد الرملي أن المهدي موجود وكذلك الشعراني اه من خط الحبيب علوي بن أحمد الحداد، وعلي هذا يكون عمره في سنة ۱۳۰۱ سنة ۱۰۴۶.

از جمله كساني كه بر وجود مهدي عليه السلام تصريح كرده، علامه سالك عبد الرحمان بن محمد بن حسن بن عمر باعلوي مفتي ديار حضرميت در كتاب «بغية المسترشدين، چاپ مصر، ص۲۹۶» گفته است: سيوطي از استادش عراقي نقل نموده كه مهدي در سال ۲۵۵ متولد شده است و در اين مطلب شيخ علي الخوص با او موافقت نموده است. پس عمر او در زمان ما (سنه۹۵۸) ۷۰۳ سال مي شود. و احمد رملي ذكر كرده كه مهدي موجود است. و نيز شعراني. بنابراين، عمر او در سال ۱۳۰۱، ۱۰۴۶ سال مي شود.

المرعشي النجفي، السيد شهاب الدين (متوفاي ۱۴۱۱هـ)، شرح إحقاق الحق، ج۱۳، ص۹۲، تحقيق و تعليق: السيد شهاب الدين المرعشي النجفي، ناشر: منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي - قم - ايران

۴. علامه ابياري:

يكي ديگر از كساني كه بر وجود حضرت مهدي عليه السلام و زنده بودن آن حضرت اعتراف دارد، علامه ابياري است. حضرت آيت الله العظمي سخن او را در اين مورد اين گونه گزارش كرده است:

ومنهم العلامة الأبياري في " جالية الكدر " في «شرح منظومة البرزنجي» (ص۲۰۷ ط مصر) قال: قال صاحب الفصول المهمه: كان عمره عند وفاة إبيه خمس سنين أتاه الله فيها الحكمه كما آتاها يحيي صبياً وله قبل قيامه غيبتان: أحداهما أطول من الأخري أما الأولي فمن منذ ولادته إلي إنقطاع السعايه في شيعته لصعوبة الوقت وخوف السلطان، إلي أن قال والثانيه بعد ذلك، وهي أطول وذلك في زمن المعتمد ( سنة ۲۶۶ ) إختفي في سرداب الحرس فلم يقفوا له علي خبر، ثم قال: ومن الدلائل علي كون المهدي حياً باقياً منذ غيبته إلي آخر الزمان بقاء عيسي بن مريم والخضر.

از جمله آنها علامه ابياري در كتاب «جالية الكدر» كه در شرح منظومه برزنجي نوشته گفته است: صاحب فصول المهمه گفته است: عمر حضرت مهدي هنگام وفات پدرش پنج سال بود كه خداوند به او حكمت عنايت كرد همچنانكه به حضرت يحيي در سن طفوليت عطا كرد. براي او قبل از قيامش دو غيبت است: يكي از آنها طولاني تر از ديگري است. اما غيبت نخست از زمان ولادتش تا انقطاع نائبانش در ميان شيعانش از جهت ترس سلطان است. غيبت دوم بعد از آن است واين غيبت طولاني است كه در زمان معتمد عباسي روي مي دهد او در ميان سرداب پنهان شده كه خبري در دست نيست. سپس گفته است: از دلائلي زنده و باقي بودن مهدي از هنگام غيبتش تا آخر زمان اين است كه حضرت عيسي بن مريم و خضر باقي است.

المرعشي النجفي، السيد شهاب الدين (متوفاي ۱۴۱۱هـ)، شرح إحقاق الحق، ج۱۳، ص۹۵، تحقيق و تعليق: السيد شهاب الدين المرعشي النجفي، ناشر: منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي - قم - ايران

۵. علامة بدخشي

حضرت آيت الله مرعشي نجفي در جاي ديگر از كتابش سخن علامه بدخشي را در مورد زنده بودن حضرت مهدي و محال نبودن طول عمر او را آورده است:

ومنهم العلامة البدخشي في «مفتاح النجا» (ص۱۸۹ مخطوط) قال:....

وأما عمره فإنه خاف علي نفسه في زمن المعتمد فإختفي في سنة خمس وستين ومائتين، قيل: بل إختفي حين مات أبوه، وقال بعضهم: إختفي حين ولد ولم يسمع بمولده إلاّ خاصة أبيه ولم يزل مختفياً حياً باقياً، حتي يؤمر بالخروج فيخرج ويملأ الأرض عدلاًً كما ملئت جوراًً، ولا إستحالة في طول حياته فإنه قد عمر كثير من الناس حتي جاوزوا الألف كنوح ولقمان والخضر سلام الله علي نبينا وعليهم.

از جمله آنها علامه بدخش است كه در كتاب «مفتاح النجا» ص۱۹۸ خطي گفته است: اما عمر او، به خاطر ترس جان در زمان معتمد در سال ۲۶۵ پنهان شد. گفته شده، از زمان فوت پدرش مخفي شده است. برخي گفته اند: از هنگامي كه متولد شد، پنهان شد و خبر تولد او را جز اصحاب خاص پدرش كسي ديگر نشينيد و همواره در پنهاني زنده وباقي است تا اين كه امر به خروج شود پس خارج مي شود زمين را همانگونه كه جور پر شده است آكنده مي سازد. و در طول عمر و حيات او هيچگونه استحاله وجود ندارد؛ چرا كه بسياري از مردم عمر فراوان كرده اند حتي عمر هزار ساله. همانند نوح، لقمان و خضر كه درود سلام خدا بر پيامبر ما و بر آنان باد.

المرعشي النجفي، السيد شهاب الدين (متوفاي ۱۴۱۱هـ)، شرح إحقاق الحق، ج۱۳، ص۹۵، تحقيق و تعليق: السيد شهاب الدين المرعشي النجفي، ناشر: منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي - قم - ايران

۶. علامة بهجت أفندي:

ابو طالب تجليل تبريزي در كتابش از علامه افندي نقل كرده كه او گفته: در ميان مسلمين كسي نيست كه اعتقاد به وجود امام منتظر نداشته باشد:

العلامة بهجت أفندي - تاريخ آل محمد - رقم الصفحة: ( ۱۹۸ )

ولما كان حديث: من مات ولم يعرف إمام زمانه متفقاً عليه بين علماء المسلمين، فلا يوجد مسلم لا يعتقد بوجود الإمام المنتظر، ونحن نعتقد أن المهدي صاحب العصر والزمان ولد ببلدة سامراء، وإليه إنتهت وراثة النبوة والوصاية والإمامة، وقد إقتضت الحكمة الإلهية حفظ سلسلة الإمامة إلي يوم القيامة: فإن عدد الأئمة بعد رسول الله محصورة معلومة، وهي إثنا عشر بمقتضي الحديث المروي في الصحيحين: خلفاء بعدي إثنا عشر.

علامه بهجت افندي در تاريخ آل محمد، صفحه ۱۹۸ گفته است: از آنجايي روايت «من مات ولم يعرف امام زمانه» در ميان علماء مسلمين متفق عليه است، هيچ مسلماني نيست كه به وجود امام منتظر متعقد نباشد. و ما اعتقاد داريم كه مهدي صاحب زمان در شهر سامرا به دنيا آمد و ميراث نبوت و جانشيني و امامت به او منتهي شده است و حكمت خداوند اقتضاء مي كند كه سلسله امامت را تا روز قيامت حفظ نمايد؛ چرا كه تعداد پيشوايان بعد از رسول خدا محصور و معلوم است كه به مقتضاي روايت «خلفاء بعدي اثنا عشر» كه در صحيحين روايت شده، دوازده نفر است.

التجليل التبريزي، ابو طالب (معاصر)، تنزيه الشيعة الإثني عشرية عن الشبهات الواهية، ج۲، ص۵۵۴، چاپ: الثانية، سال چاپ۱۴۱۵، طبق برنامه مكتبه اهل البيت.

۷. ملاقات حسن عراقي با حضرت مهدي (ع)

شعراني يكي از علماي اهل سنت در كتاب الطبقات الكبري كه آن را به «لواقح الانوار في طبقات الاخيار» نام گذاري كرده، و در آن سخن و سيره اولياء و علماء و سرگذشت آنان را تا قرن دهم بازگو نموده است. از جمله به حكايت عجيبي از حسن عراقي نيز اشاره كرده و داستان تشرف او را به محضر حضرت مهدي عليه السلام آورده است و اين داستان دليل بر اين است كه آن حضرت زنده و باقي است:

ومنهم الشيخ العارف بالله تعالي سيدي حسن العراقي رحمه الله تعالي المدفون بالكوم خارج باب الشعرية رضي الله عنه بالقرب من بركة الرطلي، وجامع البشيري ترددت إليه مع سيدي أبي العباس الحريثي، وقال أريد أن أحكي لك حكايتي من مبتدأ أمري إلي وقتي هذا كأنك كنت رفيقي من الصغر، فقلت له: نعم فقال: كنت شاباً من دمشق، وكنت صانعاً، وكنا نجتمع يوماً في الجمعة علي اللهو واللعب، والخمر، فجاءني التنبيه من الله تعالي يوماً ألهذا خلقت؟ فتركت ما فيهم فيه، وهربت منهم فتبعوا ورائي فلم يدركوني، فدخلت جامع بني أمية، فوجدت شخصاً يتكلم علي الكرسي في شأن المهدي عليه السلام، فاشتقت إلي لقائه فصرت لا أسجد سجدة إلا وسألت الله تعالي أن يجمعني عليه فبينما أنا ليلة بعد صلاة المغرب أصلي صلاة السنة، وإذا بشخص جلس خلفي، وحسس علي كتفي، وقال لي: قد استجاب الله تعالي دعاءك يا ولدي مالك أنا المهدي فقلت: تذهب معي إلي الدار؟ فقال نعم، فذهب معي، فقال: أخل لي مكاناً أنفرد فيه فأخليت له مكاناً فأقام عندي سبعة أيام بلياليها، ولقنني الذكر، وقال أعلمك ورعي تدوم عليه إن شاء الله تعالي تصوم يوماً، وتفطر يوماً، وتصلي كل ليلة خمسمائة ركعة، فقلت: نعم فكنت أصلي خلفه كل ليلة خمسمائة ركعة وكنت شاباً أمرد حسن الصورة فكان يقول: لا تجلس قط إلا ورائي فكنت أفعل، وكانت عمامته كعمامة العجم، وعليه جبة من وبر الجمال فلما انقضت السبعة أيام خرج، فودعته، وقال لي: يا حسن ما وقع لي قط مع أحد ما وقع معك فدم علي ورعك حتي تعجز، فإنك ستعمر عمراً طويلا انتهي كلام المهدي.

شيخ عارف به خدا حسن عراقي كه دفن شده در كوم، بيرون باب شعريه نزديك بركه رطلي و جامع بشيري. من با آقايم ابي العباس حريثي به نزد او رفتيم، حسن عراقي گفت: از اين كه تو از كودكي با من رفيق بودي مي خواهم حكايت خودم را برايت بگويم گفتم: بگو. گفت: من جواني از اهل دمشق و صنعت گر بودم. روزهاي جمعه همراه رفقايم مشغول كار لهو و لعب و نوشيدن شراب بوديم، روزي پيام آگاهي و الهام گونه اي از جانب خدا سراغم آمد كه آيا تو را براي اين كارها خلق كرده ام؟

بعد از آن، از رفقا و كارهاي كه مي كرديم صرف نظر كردم و از آنها جدا شدم، رفقايم مرا دنبال كردند اما نتوانستند مرا بيابند. آمدم در مسجد جامع بني اميه ديدم شخصي روي منبر در باره مهدي عليه السلام سخن مي گويد. بعد از شنيدن سخنان او در دلم اشتياق ديدار مهدي نمايان شد، هر سجده اي كه انجام مي دادم از خداوند درخواست مي كردم كه مرا به ديدار آن حضرت مشرف كند.

شبي بعد از نماز مغرب، نماز مستحب انجام مي دادم كه شخصي پشت سر من نشست و بازويم را گرفت و به من فرمود: فرزندم خداوند دعاي تو را مستجاب كرد، ترا چه شده است، من مهدي هستم. گفتم: آيا به خانه ام مي روي؟ فرمود: بلي. همراه من به خانه رفت و فرمود: جاي خلوت برايم آماده كن. من جاي خلوتي آماده كردم آن حضرت هفت شبانه روز ماند و مرا ذكر خدا ياد داد و فرمود: به تو تقوايم را ياد مي دهم تا انشاء الله بر آن مداومت كني: يك روز روزه بگير و يك روز افطار كن و هر شب پانصد ركعت نماز بگذار. گفتم: بلي. من هر شب پشت سر او پانصد ركعت نماز مي كردم و من جوان بي ريش و نيكو صورت بودم. مي فرمود: فقط پشت سر من بنشين و من همن كار را مي كردم. عمامه او همانند مردم عجم بود و عبايش از كرك شتران بود. پس از گذشت هفت روز خدا حافظي كرد و رفت و به من فرمود:

اي حسن، چيزي كه بين من و تو اتفاق افتاده با كسي ديگر اتفاق نيفتاده، پس بر ورع و تقوا مستدام باش تا جائي كه بتواني؛ چرا كه من عمر طولاني خواهم داشت.

الشعراني، أبو المواهب عبد الوهاب بن أحمد بن علي المعروف بالشعراني (متوفاي ۹۷۳هـ)، الطبقات الكبري المسماة بلواقح الأنوار في طبقات الأخيار، ج۱، ص۴۷۵، تحقيق: خليل المنصور، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي۱۴۱۸هـ-۱۹۹۷م

حسن عراقي كيست؟

يكي از علماي اهل سنت، نجم الدين محمد بن محمد، حسن عراقي را اين گونه معرفي كرده است:

حسن العراقي: حسن العراقي نزيل مصر، الشيخ الصالح العابد الزاهد صاحب الأحوال العجيبة، والكشف الصحيح، كان عن طريقه إذا أتاه أحد بشيء من الأثواب النفيسة ويقول هذا نذر لك يا شيخ حسن يقبلها ثم يأخذ السكين فيقطعه قطعاً ثم يخيطها بخيط ومسلة، ويقول: إن العبد إذا لبس الجديد تصير النفس سارقة بالنظر إليه، وتعجب به، فإذا قطعناها تقطع خاطر النفس، وحكي عنه الشيخ عبد الوهاب الشعراوي حكاية عجيبة أخبر بها عن نفسه

الغزي، نجم الدين محمد بن محمد (متوفاي۱۰۶۱هـ)، الكواكب السائرة بأعيان المئة العاشرة، ج۱، ص۱۱۴، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

نتيجه بحث:

ابن تيميه و تفتازاني با استناد به روايات، طول عمر مبارك حضرت مهدي عليه السلام را از امور محال در امت اسلام مي دانند. در اين مختصر در ابتدا روايات آنان مورد نقد قرار گرفت و سپس امكان طول عمر امام زمان از جهت دلائل قرآني، عقلي، علمي و عملي بررسي شد و به اين نتيجه دست يافتيم كه طول عمر براي انسان و هر موجودي، در حيطه قدرت خداوند است براي هر كسي كه مصلحت بداند، اين امكان وجود خواهد داشت و او بر هر امري قادر مطلق است. از نظر علمي نيز طول عمر يك امر محالي نيست و در اين باره سخنان فخررازي و غير او را نقل كرديم و در نتيجه علماي خود اهل سنت نيز طول عمر را از راه هاي مختلف ممكن مي دانند.

در بحث عملي نمونه هاي فراواني را از گذشته دور تا صدر اسلام و امت اسلامي بيان كرديم كه بهترين دليل بر امكان اين مسأله خواهد بود و قابل انكار هم نيست.

در پايان سخن چند تن از علماي اهل سنت را در باره زنده بودن حضرت مهدي و امكان طول عمر او آورديم تا پاسخي ديگري براي ابن تيميه و تفتازاني باشد.

براي كساني كه گوش شنوا و چشم بينا دارند، همين اندازه نيز كافي خواهد بود.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت