درباره ما

آیا روایت «أنصحهم لله ولرسوله الخلیفة الصدیق وخلیفه الخلیفه الفاروق» با سند معتبر در منابع شیعه و سنی نقل شده است؟
کد سؤال: ۱۰۱۸۰خلفا »ابوبکر »نقد ادله خلافت ( ابوبکر و ... ) از دیدگاه اهل سنت
تعداد بازدید: ۸۷۱
آیا روایت «أنصحهم لله ولرسوله الخلیفة الصدیق وخلیفه الخلیفه الفاروق» با سند معتبر در منابع شیعه و سنی نقل شده است؟

سؤال كننده : حسين عباسي

مقدمه:

گاهي ديده مي شود كه برخي از وهابي ها به اين روايت استناد كرده و قصد دارند كه از آن مشروعيت خلافت خلفا را ثابت كنند . ما در اين مقاله اين روايت را از نظر سندي و دلالي بررسي خواهيم كرد.

اقتضاي بحث علمي اين است كه به اصل منبع رجوع كنيم و ببينيم اين روايت به چه صورت نقل شده؟ و قبل و بعد از آن چه مطالبي آمده است؟ در چه فضايي ايراد شده است؟ و آيا قرينه اي بر اراده معناي مراد متكلم در آن موجود است؟

لذا در ابتدا تمام روايت را از كتاب وقعه الصفين وترجمه ي آن را از كتاب «پيكار صفين» كه توسط پرويز اتابكي ترجمه شده نقل مي كنيم و پس از آن منابعي كه تمام يا بخشي از آن را نقل كرده اند مي آوريم و مطلب را به بحث مي نشينيم از شما مخاطب محترم تقاضا داريم با حوصله، مطالب را مطالعه كرده و با صعه صدر تا پايان همراه ما باشيد.

كل روايت به نقل از كتاب وقعة صفين:

نَصْرٌ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِي وَرَقِ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ بْنِ مَسْلَمَةَ الْأَرْحَبِيَّ أَعْطَاهُ كِتَاباً فِي إِمَارَةِ الْحَجَّاجِ بِكِتَابٍ مِنْ مُعَاوِيَةَ إِلَي عَلِيٍّ قَالَ: وَإِنَّ أَبَا مُسْلِمٍ الْخَوْلَانِيَ قَدِمَ إِلَي مُعَاوِيَةَ فِي أُنَاسٍ مِنْ قُرَّاءِ أَهْلِ الشَّامِ [قَبْلَ مَسِيرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَي صِفِّينَ ] فَقَالُوا [لَهُ ] يَا مُعَاوِيَةُ عَلَامَ تُقَاتِلُ عَلِيّاً وَلَيْسَ لَكَ مِثْلُ صُحْبَتِهِ وَلَا هِجْرَتِهِ وَلَا قَرَابَتِهِ وَلَا سَابِقَتِهِ قَالَ لَهُمْ مَا أُقَاتِلُ عَلِيّاً وَأَنَا أَدَّعِي أَنَّ لِي فِي الْإِسْلَامِ مِثْلَ صُحْبَتِهِ وَلَا هِجْرَتِهِ وَلَا قَرَابَتِهِ وَلَا سَابِقَتِهِ وَلَكِنْ خَبِّرُونِي عَنْكُمْ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عُثْمَانَ قُتِلَ مَظْلُوماً قَالُوا بَلَي قَالَ فَلْيَدَعْ إِلَيْنَا قَتَلَتَهُ فَنَقْتُلَهُمْ بِهِ وَلَا قِتَالَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ قَالُوا فَاكْتُبْ [إِلَيْهِ ] كِتَاباً يَأْتِيهِ [بِهِ ] بَعْضُنَا فَكَتَبَ إِلَي عَلِيٍّ هَذَا الْكِتَابَ مَعَ أَبِي مُسْلِمٍ الْخَوْلَانِيِّ فَقَدِمَ بِهِ عَلَي عَلِيٍّ

نصر، از عمر بن سعد، از ابوروق (كه ابن عمر بن مسلمه ارحبي نامه اي در برابر نامه اي از معاويه به علي، در امارت حجاج به او داده) گويد:

ابو مسلم خولاني با مردمي از روستاهاي شام [پيش از حركت امير مؤمنان عليه السلام به صفّين ] نزد معاويه آمدند و به او گفتند: اي معاويه بر چه پايه اي با علي پيكار مي كني كه ترا نه صحبت و نه خويشاوندي (با پيامبر اكرم) و نه هجرت و نه سابقه اي چون او باشد؟ به ايشان گفت: من با علي از آن رو پيكار نمي كنم كه مدّعي صحابي بودن و هجرت و قرابت و سابقه اي چون او هستم؛ ولي شما خود به من بگوييد، آيا نمي دانيد كه عثمان مظلومانه كشته شد؟ گفتند: چرا. گفت:

پس بايد وي قاتلان عثمان را به ما واگذارد تا ايشان را به قصاص آن (خون ناروا) بكشيم و (در آن صورت) ميان ما و علي جنگي نخواهد بود. گفتند: پس نامه اي [به او] بنويس تا افرادي از ما [نزدش ] برند. پس اين نامه را به علي نوشت و به ابو مسلم خولاني سپرد.

سپس نصر بن مزاحم ، مطلب را اين گونه ادامه مي دهد كه مسلم خولاني نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و خطبه اي با اين مضمون خواند:

ثُمَّ قَامَ أَبُو مُسْلِمٍ خَطِيباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ قَدْ قُمْتَ بِأَمْرٍ وَتَوَلَّيْتَهُ وَاللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنَّهُ لِغَيْرِكَ إِنْ أَعْطَيْتَ الْحَقَّ مِنْ نَفْسِكَ أَنَّ عُثْمَانَ قُتِلَ مُسْلِماً مُحْرِماً مَظْلُوماً فَادْفَعْ إِلَيْنَا قَتَلَتَهُ وَأَنْتَ أَمِيرُنَا فَإِنْ خَالَفَكَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ كَانَتْ أَيْدِينَا لَكَ نَاصِرَةً وَأَلْسِنَتُنَا لَكَ شَاهِدَةً وَكُنْتَ ذَا عُذْرٍ وَ حُجَّةٍ.

ابو مسلم پس از تقديم نامه به علي به خطبه برخاست و خدا را سپاس و ستايش كرد و گفت: «اما بعد، تو به (تصدّي) كاري برخاستي و عهده دار آن شدي كه خداوند در صورتي كه خود انصاف ورزي و داد دهي، آن را براي ديگر كس نخواهد.

اما عثمان در حالي كشته شد كه مسلمان و مظلوم و حرمتش واجب بود ، پس قاتلان او را به ما سپار، و تو امير و فرمانرواي مايي، و اگر يكي از مردم با تو مخالفت ورزد ما همه دست ياري خود را به تو دهيم و زبانمان گواه توست و تو را عذر و حجّت باشد (كه به درخواست و اصرار ما تسليمشان كردي).»

سپس در ادامه اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ ابومسلم خولاني مي فرمايد:

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ «اغْدُ عَلَيَّ غَداً فَخُذْ جَوَابَ كِتَابِكَ» فَانْصَرَفَ ثُمَّ رَجَعَ مِنَ الْغَدِ لِيَأْخُذَ جَوَابَ كِتَابِهِ فَوَجَدَ النَّاسَ قَدْ بَلَغَهُمُ الَّذِي جَاءَ فِيهِ فَلَبِسَتِ الشِّيعَةُ أَسْلِحَتَهَا ثُمَّ غَدَوْا فَمَلَئُوا الْمَسْجِدَ وَأَخَذُوا يُنَادُونَ كُلُّنَا قَتَلَ ابْنَ عَفَّانَ وَأَكْثَرُوا مِنَ النِّدَاءَ بِذَلِكَ وَأُذِنَ لِأَبِي مُسْلِمٍ فَدَخَلَ عَلَي عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَدَفَعَ إِلَيْهِ جَوَابَ كِتَابِ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لَهُ أَبُو مُسْلِمٍ قَدْ رَأَيْتُ قَوْماً مَا لَكَ مَعَهُمْ أَمْرٌ قَالَ «وَمَا ذَاكَ؟» قَالَ بَلَغَ الْقَوْمَ أَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَدْفَعَ إِلَيْنَا قَتَلَةَ عُثْمَانَ فَضَجُّوا وَاجْتَمَعُوا وَلَبِسُوا السِّلَاحَ وَزَعَمُوا أَنَّهُمْ كُلَّهُمْ قَتَلَةُ عُثْمَانَ فَقَالَ عَلِيٌّ: «وَاللَّهِ مَا أَرَدْتُ أَنْ أَدْفَعَهُمْ إِلَيْكَ طَرْفَةَ عَيْنٍ لَقَدْ ضَرَبْتُ هَذَا الْأَمْرَ أَنْفَهُ وَعَيْنَيْهِ مَا رَأَيْتُهُ يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدْفَعَهُمْ إِلَيْكَ وَلَا إِلَي غَيْرِكَ.» فَخَرَجَ بِالْكِتَابِ وَهُوَ يَقُولُ الْآنَ طَابَ الضِّرَابُ.

فردا نزد من آي و پاسخ نامه ات را بستان. او برفت و چون روز ديگر باز آمد تا پاسخ نامه اش را بستاند، مردم از مضمون نامه اي كه آورده بود آگاه شده بودند، پس گروهي شيعيان سلاح پوش از صبحگاه مسجد را انباشته بودند و بانگ مي زدند:

ما همگي ابن عفان را كشته ايم [و اين بانگ را تكرار مي كردند]. به ابو مسلم اجازه ورود دادند و خدمت امير مؤمنان علي آمد كه پاسخ نامه اش را بگيرد و به وي گفت: اينك گروهي را ديدم كه تو را با وجود آنان فرماني نباشد. گفت: چه ديدي؟ گفت: به اين گروه خبر رسيده بود كه تو قصد آن داري كه قاتلان عثمان را به ما سپاري، بانگ و فرياد بر آوردند و سلاح پوشيدند و ادعا كردند كه همگي قاتلان عثمانند. علي گفت: «به خدا سوگند من يك لحظه هم نخواسته ام آنان را به تو سپارم، اين كار تمام شده است و با توجه به آنچه خود ديدي مرا بايسته است كه ايشان را نه به تو و نه به ديگري نسپارم».

پس نامه را گرفت و بيرون آمد و مي گفت: اينك پيكار نيك آمد. (كه چاره اي از آن نيست).

نصر بن مزاحم در ادامه ، نامه معاويه را اين گونه نقل كرده است:

وَكَانَ كِتَابُ مُعَاوِيَةَ إِلَي عَلِيٍّ عليه السلام - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ إِلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ سَلَامٌ عَلَيْكَ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكَ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهِ اصْطَفَي مُحَمَّداً بِعِلْمِهِ وَجَعَلَهُ الْأَمِينَ عَلَي وَحْيِهِ وَالرَّسُولَ إِلَي خَلْقِهِ وَاجْتَبَي لَهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَعْوَاناً أَيَّدَهُ اللَّهُ بِهِمْ َكَانُوا فِي مَنَازِلِهِمْ عِنْدَهُ عَلَي قَدْرِ فَضَائِلِهِمْ فِي الْإِسْلَامِ فَكَانَ أَفْضَلَهُمْ فِي إِسْلَامِهِ وَأَنْصَحَهُمْ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِهِ وَخَلِيفَةُ خَلِيفَتِهِ وَالثَّالِثَ الْخَلِيفَةَ الْمَظْلُومَ عُثْمَانَ فَكُلَّهُمْ حَسَدْتَ وَعَلَي كُلِّهِمْ بَغَيْتَ عَرَفْنَا ذَلِكَ فِي نَظَرِكَ الشَّزْرِ وَفِي قَوْلِكَ الْهُجْرِ وَفِي تَنَفُّسِكَ الصُّعَدَاءَ وَفِي إِبْطَائِكَ عَنِ الْخُلَفَاءِ تُقَادُ إِلَي كُلٍّ مِنْهُمْ كَمَا يُقَادُ الْفَحْلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّي تُبَايِعَ وَأَنْتَ كَارِهٌ ثُمَّ لَمْ تَكُنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ بِأَعْظَمَ حَسَداً مِنْكَ لِابْنِ عَمِّكَ عُثْمَانَ وَكَانَ أَحَقَّهُمْ أَلَّا تَفْعَلَ بِهِ ذَلِكَ فِي قَرَابَتِهِ وَصِهْرِهِ فَقَطَعْتَ رَحِمَهُ وَقَبَّحْتَ مَحَاسِنَهُ وَأَلَّبْتَ النَّاسَ عَلَيْهِ وَبَطَنْتَ وَظَهَرْتَ حَتَّي ضُرِبَتْ إِلَيْهِ آبَاطُ الْإِبِلِ وَقُيِّدَتْ إِلَيْهِ الْخَيْلُ الْعِرَابُ وَحُمِلَ عَلَيْهِ السِّلَاحُ فِي حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ فَقُتِلَ مَعَكَ فِي الْمَحَلَّةِ وَأَنْتَ تَسْمَعُ فِي دَارِهِ الْهَائِعَةَ لَا تَرْدَعُ الظَّنَّ وَالتُّهَمَةَ عَنْ نَفْسِكَ فِيهِ بِقَوْلٍ وَلَا فِعْلٍ.

فَأُقْسِمُ صَادِقاً أَنْ لَوْ قُمْتَ فِيمَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَقَاماً وَاحِداً تُنَهْنِهُ النَّاسَ عَنْهُ مَا عَدَلَ بِكَ مَنْ قِبَلَنَا مِنَ النَّاسِ أَحَداً وَلَمَحَا ذَلِكَ عِنْدَهُمْ مَا كَانُوا يَعْرِفُونَكَ بِهِ مِنَ الْمُجَانَبَةِ لِعُثْمَانَ وَالْبَغْيِ عَلَيْهِ وَأُخْرَي أَنْتَ بِهَا عِنْدَ أَنْصَارِ عُثْمَانَ ظَنِينٌ إِيْوَاؤُكَ قَتَلَةَ عُثْمَانَ فَهُمْ عَضُدُكَ وَأَنْصَارُكَ وَيَدُكَ وَبِطَانَتُكَ وَقَدْ ذُكِرَ لِي أَنَّكَ تَنْصِلُ مِنْ دَمِهِ فَإِنْ كُنْتَ صَادِقاً فَأَمْكِنَّا مِنْ قَتَلَتِهِ نَقْتُلُهُمْ بِهِ وَنَحْنُ أَسْرَعُ النَّاسِ إِلَيْكَ وَإِلَّا فَإِنَّهُ فَلَيْسَ لَكَ وَلَا لِأَصْحَابِكَ إِلَّا السَّيْفُ وَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَنَطْلُبَنَّ قَتَلَةَ عُثْمَانَ فِي الْجِبَالِ وَالرِّمَالِ وَالْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّي يَقْتُلَهُمُ اللَّهُ أَوْ لَتَلْحَقَنَّ أَرْوَاحُنَا بِاللَّهِ وَ السَّلَامُ.

نامه معاويه به علي عليه السلام چنين بود [اين نامه در العقد (۳: ۱۰۷) نيز آمده است]

بسم اللّه الرحمن الرحيم. از معاوية بن ابي سفيان به علي بن ابي طالب. سلام بر تو، من نزد تو خداوند را كه جز او خدايي نيست (فرا ياد آرم و) ستايش كنم. اما بعد، همانا خداوند به دانايي خويش محمد را برگزيد و او را امين وحي و فرستاده خود نزد آفريدگانش قرار داد، و از مسلمانان ياراني براي او برگزيد او را به وسيله ايشان حمايت كرد و هر يك از ايشان به اندازه مراتب و فضايل خود در اسلام نزد او پايگاههايي داشتند. برترين ايشان در اسلام و خير انديش ترين آنان در راه خدا و براي پيامبرش، خليفه بعد از او بود و خليفه جانشين او و سومي، خليفه مظلوم عثمان بود، كه تو بر همه ايشان رشك بردي و با همه گردنكشي كردي.

و ما آن عصيان را در نگاه خشم آلود و گفتار ناهنجار و آههايي كه از دل بر مي كشيدي و در تأخير تو از (بيعت با) آن خلفا دريافتيم (و مي ديديم) كه به سان كشاندن هيون فحلي حلقه در بيني (به قهر و جبر) كشانده مي شدي، تا با اكراه با ايشان بيعت مي كردي.

پس از بيعت به هيچيك از آنان بيش از پسر عمّت، عثمان حسد نمي بردي، در حالي كه او به سبب خويشاوندي و داماديش (با رسول اللّه (ص) و باجناقي با تو) بيش از آنان استحقاق داشت كه با وي چنان نكني، با او قطع رحم كردي و نكوييهايش را زشت شمردي و مردم را بر ضدش برانگيختي و نهان شدي و چهره نمودي، تا آنكه گروهي بر او تاختند و سپاهي همدست بر ضدش نظام يافت و در حرم پيامبر خدا اسلحه به رويش كشيدند و در كنار تو، در يك محلّه، او را كشتند و تو بانگ و فرياد را از سراي او مي شنيدي ولي به گفتار يا كردار خود هيچ دستي نجنباندي كه شك و تهمت (مشاركت خود را در قتل او) از خويشتن دور كني.

صادقانه سوگند مي خورم، اگر در ماجراي او موضعي مي گرفتي و حتي يك بار كاري مي كردي كه گزند مردم (مهاجم) را از او باز داري، يك تن از ما هم تو را متهم نمي ساخت و (مردم) مخالفت و گردنكشيهاي تو را بر ضد عثمان از ياد مي بردند. گذشته از اين هواداران عثمان از آن رو بر تو بدگمانند كه تو قاتلان عثمان را پناه داده اي و اينك همانها ياران و دستياران، و دست و بازو، و نزديكان و راز نيوشان تو هستند. به من گفته اند كه تو خود را از خون او بري مي داني، اگر راست مي گويي دست ما را بر قاتلانش گشاده دار تا ايشان را بكشيم، آنگاه (براي بيعت با تو) ما شتابنده ترين [مردم ] به سوي تو خواهيم بود.

و گر نه تو و يارانت را جز شمشير نسزد. سوگند به خداوندي كه خدايي جز او نيست ما در كوه و صحرا و بيابان و دريا در پي قاتلان عثمان بتازيم تا خداوند ايشان را (به دست ما) بكشد يا جانهاي ما (بر سر اين سودا) به خداوند پيوندد. و السلام.

اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ معاوية مي نويسد:

فَكَتَبَ إِلَيْهِ عَلِيٌّ عليه السلام «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ أَخَا خَوْلَانَ قَدِمَ عَلَيَّ بِكِتَابٍ مِنْكَ تَذْكُرُ فِيهِ مُحَمَّداً ص وَمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِهِ مِنَ الْهُدَي وَالْوَحْيِ وَالْحَمْدِ لِلَّهِ الَّذِي صَدَّقَهُ الْوَعْدَ وَتَمَّمَ لَهُ النَّصْرَ وَمَكَّنَ لَهُ فِي الْبِلَادِ وَ أَظْهَرَهُ عَلَي أَهْلِ الْعِدَاءِ وَالشَّنَئَانِ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ وَثَبُوا بِهِ وَشَنَّفُوا لَهُ وَأَظْهَرُوا لَهُ التَّكْذِيبَ وَبَارَزُوهُ بِالْعَدَاوَةِ وَظَاهَرُوا عَلَي إِخْرَاجِهِ وَعَلَي إِخْرَاجِ أَصْحَابِهِ وَأَهْلِهِ وَأَلَّبُوا عَلَيْهِ الْعَرَبَ وَجَامَعُوهُمْ عَلَي حَرْبِهِ وَجَهَدُوا فِي أَمْرِهِ كُلَّ الْجَهْدِ وَقَلَّبُوا لَهُ الْأُمُورَ حَتَّي ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كارِهُونَ وَكَانَ أَشَدُّ النَّاسِ عَلَيْهِ أَلْبَةً أُسْرَتَهُ وَالْأَدْنَي فَالْأَدْنَي مِنْ قَوْمِهِ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ يَا ابْنَ هِنْدٍ فَلَقَدْ خَبَأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً وَلَقَدْ قَدَّمْتَ فَأَفْحَشْتَ إِذْ طَفَّقْتَ تُخْبِرُنَا عَنْ بَلَاءِ اللَّهِ تَعَالَي فِي نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ ص وَفِينَا فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَجَالِبِ التَّمْرِ إِلَي هَجَرَ أَوْ كَدَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَي النِّضَالَ وَذَكَرْتَ أَنَّ اللَّهَ اجْتَبَي لَهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَعْوَاناً أَيَّدَهُ اللَّهُ بِهِمْ فَكَانُوا فِي مَنَازِلِهِمْ عِنْدَهُ عَلَي قَدْرِ فَضَائِلِهِمْ فِي الْإِسْلَامِ- فَكَانَ أَفْضَلَهُمْ زَعَمْتَ فِي الْإِسْلَامِ وَأَنْصَحَهُمْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ الْخَلِيفَةُ وَخَلِيفَةُ الْخَلِيفَةِ وَلَعَمْرِي إِنَّ مَكَانَهُمَا مِنْ الْإِسْلَامِ لَعَظِيمٌ وَإِنَّ الْمُصَابَ بِهِمَا لَجَرِحٌ فِي الْإِسْلَامِ شَدِيدٌ رَحِمَهُمَا اللَّهُ وَجَزَاهُمَا بِأَحْسَنِ الْجَزَاءِ وَذَكَرْتَ أَنَّ عُثْمَانَ كَانَ فِي الْفَضْلِ ثَالِثاً فَإِنْ يَكُنْ عُثْمَانُ مُحْسِناً فَسَيَجْزِيهِ اللَّهُ بِإِحْسَانِهِ وَإِنْ يَكُ مُسِيئاً فَسَيَلْقَي رَبّاً غَفُوراً لَا يَتَعَاظَمُهُ ذَنْبٌ أَنْ يَغْفِرَهُ وَلَعَمْرُ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو إِذَا أَعْطَي اللَّهُ النَّاسَ عَلَي قَدْرِ فَضَائِلِهِمْ فِي الْإِسْلَامِ وَنَصِيحَتِهِمْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ أَنْ يَكُونَ نَصِيبُنَا فِي ذَلِكَ الْأَوْفَرَ إِنَّ مُحَمَّداً ص لَمَّا دَعَا إِلَي الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَالتَّوْحِيدِ كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَصَدَّقَ بِمَا جَاءَ بِهِ فَلَبِثْنَا أَحْوَالًا مُجَرَّمَةً وَمَا يَعْبُدُ اللَّهَ فِي رَبْعٍ سَاكِنٍ مِنَ الْعَرَبِ غَيْرُنَا فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَاجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَفَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ فَمَنَعُونَا الْمِيرَةَ وَأَمْسَكُوا عَنَّا الْعَذْبَ وَأَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَجَعَلُوا عَلَيْنَا الْأَرْصَادَ وَالْعُيُونَ وَاضْطَرُّونَا إِلَي جَبَلٍ وَعِرٍ وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ وَكَتَبُوا عَلَيْنَا بَيْنَهُمْ كِتَاباً لَا يُؤَاكِلُونَّا وَلَا يُشَارِبُونَّا وَلَا يُنَاكِحُونَّا وَلَا يُبَايِعُونَّا وَلَا نَأْمَنُ فِيهِمْ حَتَّي نَدْفَعَ النَّبِيَّ ص فَيَقْتُلُوهُ وَيُمَثِّلُوا بِهِ فَلَمْ نَكُنْ نَأْمَنُ فِيهِمْ إِلَّا مِنْ مَوْسِمٍ إِلَي مَوْسِمٍ فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَي مَنْعِهِ وَالذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَالرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ وَالْقِيَام بِأَسْيَافِنَا دُونَهُ فِي سَاعَاتِ الْخَوْفِ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ فَمُؤْمِنُنَا يَرْجُو بِذَلِكَ الثَّوَابَ وَكَافِرُنَا يُحَامِي بِهِ عَنِ الْأَصْلِ فَأَمَّا مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ بَعْدُ فَإِنَّهُمْ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ أَخْلِيَاءُ فَمِنْهُمْ حَلِيفٌ مَمْنُوعٌ أَوْ ذُو عَشِيرَةٍ تُدَافِعُ عَنْهُ فَلَا يَبْغِيهِ أَحَدٌ بِمِثْلِ مَا بَغَانَا بِهِ قَوْمُنَا مِنَ التَّلَفِ فَهُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ نَجْوَةٍ وَأَمْنٍ فَكَانَ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ بِالْهِجْرَةِ وَأَذِنَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ فِي قِتَالِ الْمُشْرِكِينَ فَكَانَ إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَدُعِيَتْ نَزَالِ أَقَامَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَاسْتَقْدَمُوا فَوَقَي بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ الْأَسِنَّةِ وَالسُّيُوفِ فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ يَوْمَ بَدْرٍ وَحَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَجَعْفَرٌ وَزَيْدٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ وَأَرَادَ لِلَّهِ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ مَعَ النَّبِيِّ ص غَيْرَ مَرَّةٍ إِلَّا أَنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَمَنِيَّتَهُ أُخِّرَتْ وَاللَّهُ مَوْلَي الْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَالْمَنَّانُ عَلَيْهِمْ بِمَا قَدْ أَسْلَفُوا مِنَ الصَّالِحَاتِ فَمَا سَمِعْتُ بِأَحَدٍ وَلَا رَأَيْتُ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَنْصَحُ لِلَّهِ فِي طَاعَةِ رَسُولِهِ وَلَا أَطْوَعَ لِرَسُولِهِ فِي طَاعَةِ رَبِّهِ وَلَا أَصْبَرَ عَلَي اللَّأْوَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ وَمَوَاطِنِ الْمَكْرُوهِ مَعَ النَّبِيِّ ص مِنْ هَؤُلَاءِ النَّفَرِ الَّذِينَ سَمَّيْتُ لَكَ وَفِي الْمُهَاجِرِينَ خَيْرٌ كَثِيرٌ نَعْرِفُهُ جَزَاهُمُ اللَّهُ بِأَحْسَنِ أَعْمَالِهِمْ وَذَكَرْتَ حَسَدِي الْخُلَفَاءَ وَإِبْطَائِي عَنْهُمْ وَبَغْيِي عَلَيْهِمْ فَأَمَّا الْبَغْيُ فَمَعَاذَ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ وَأَمَّا الْإِبْطَاءُ عَنْهُمْ وَالْكَرَاهَةُ لِأَمْرِهِمْ فَلَسْتُ أَعْتَذِرُ مِنْهُ إِلَي النَّاسِ لِأَنَّ اللَّهَ جَلَّ ذَكَرَهُ لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّه ص قَالَتْ قُرَيْشٌ مِنَّا أَمِيرٌ وَقَالَتِ الْأَنْصَارُ مِنَّا أَمِيرٌ فَقَالَتْ قُرَيْشٌ مِنَّا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص فَنَحْنُ أَحَقُّ بِذَلِكَ الْأَمْرِ فَعَرَفَتْ ذَلِكَ الْأَنْصَارُ فَسَلَّمَتْ لَهُمُ الْوَلَايَةَ وَالسُّلْطَانَ فَإِذَا اسْتَحَقُّوهَا بِمُحَمَّدٍ ص دُونَ الْأَنْصَارِ فَإِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِمُحَمَّدٍ ص أَحَقُّ بِهَا مِنْهُمْ وَإِلَّا فَإِنَّ الْأَنْصَارَ أَعْظَمُ الْعَرَبِ فِيهَا نَصِيباً فَلَا أَدْرِي أَصْحَابِي سَلِمُوا مِنْ أَنْ يَكُونُوا حَقِّي أَخَذُوا أَوِ الْأَنْصَارُ ظَلَمُوا بَلْ عَرَفْتَ أَنَّ حَقِّي هُوَ الْمَأْخُوذُ وَ قَدْ تَرَكْتُهُ لَهُمْ تَجَاوَزَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ عُثْمَانَ وَقَطِيعَتِي رَحِمَهُ وَ تَأْلِيبِي عَلَيْهِ فَإِنَّ عُثْمَانَ عَمِلَ مَا قَدْ بَلَغَكَ فَصَنَعَ النَّاسُ بِهِ مَا قَدْ رَأَيْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّي فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا الْأَمْرِ وَ ضَرَبْتُ أَنْفَهُ وَعَيْنَيْهِ فَلَمْ أَرَ دَفْعَهُمْ إِلَيْكَ وَلَا إِلَي غَيْرِكَ وَلَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعِ عَنْ غَيِّكَ وَشِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ وَلَا يُكَلِّفُونَكَ أَنْ تَطْلُبَهُمْ فِي بَرٍّ وَلَا بَحْرٍ وَلَا جَبَلٍ وَلَا سَهْلٍ وَقَدْ كَانَ أَبُوكَ أَتَانِي حِينَ وَلَّي النَّاسُ أَبَا بَكْرٍ فَقَالَ أَنْتَ أَحَقُّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص بِهَذَا الْأَمْرِ وَأَنَا زَعِيمٌ لَكَ بِذَلِكَ عَلَي مَنْ خَالَفَ عَلَيْكَ ابْسُطْ يَدَكَ أُبَايِعْكَ فَلَمْ أَفْعَلْ وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ أَبَاكَ قَدْ كَانَ قَالَ ذَلِكَ وَأَرَادَهُ حَتَّي كُنْتُ أَنَا الَّذِي أَبَيْتُ لِقُرْبِ عَهْدِ النَّاسِ بِالْكُفْرِ مَخَافَةَ الْفُرْقَةِ بَيْنَ أَهْلِ الْإِسْلَامِ فَأَبُوكَ كَانَ أَعْرَفَ بِحَقِّي مِنْكَ فَإِنْ تَعْرِفْ مِنْ حَقِّي مَا كَانَ يَعْرِفُ أَبُوكَ تُصِبْ رُشْدَكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَسَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكَ وَالسَّلَامُ».

بسم اللّه الرحمن الرحيم. از بنده خدا علي، امير مؤمنان به معاوية بن ابي سفيان. اما بعد، آن مرد خولاني نامه تو را آورد كه در آن محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم را ياد كرده و از نعمتي كه خداوند، از هدايت و وحي، بدو بخشيده سخن گفته بودي. سپاس خداي را كه وعده او را راست آورد و پيروزي را برايش به كمال رساند و دستش را بر كشورها گشود و بر دشمنان و بدگويان چيره اش كرد، او را بر كساني از قوم خودش كه بر او تاختند و كينه ورزيدند و درغگويش خواندند و دشمنيها نشان دادند و بر بيرون راندن او و ياران [و خويشانش ] همدست شدند و عرب را بر ضدش بر انگيختند و براي پيكار با او بسيج كردند و در كارش با نهايت سرسختي پاي فشردند و عرصه را بر او تنگ ساختند، غالب فرمود و امر خدا، در حالي كه بر همه آنان ناگوار بود، پيروز بر آمد، در حالي كه، اي پسر هند، پافشارترين مردم در تحريك بر ضد او همان خاندان خود وي بودند و از قوم او آن كه بدو نزديكتر بود بيشتر لجاجت مي كرد مگر آن كس كه خداوند معصومش نگه داشته بود. به راستي روزگار نكته شگفتي را درباره تو از ما پنهان داشته بود، اينك تو خود آن را بروز دادي و رسوايي فزودي، آنجا كه آغاز كردي تا نعمت خداي تعالي را در حق پيامبر خود صلي اللّه عليه و سلم و در مورد ما به خود ما خبر دهي، و چونان كسي گشتي كه خرما به هجر (و زيره به كرمان) برد، يا كسي كه استاد تير اندازي خود را به مسابقه بخواند. و ياد كردي كه خداوند از مسلمانان ياوراني براي او برگزيد و به وسيله ايشان ياريش داد و آنان را به اندازه فضايلشان در اسلام، نزد او پايگاههايي بود و- ادعا كردي- برتر از همه ايشان در اسلام و نيكخواه ترين آنان نسبت به خدا و پيامبرش، آن خليفه و جانشين آن خليفه بوده اند. به جان خودم كه پايگاه آنان در اسلام بزرگ است و لطمه بر آن دو، زخم سختي بر پيكر اسلام باشد، خدا آن هر دو را بيامرزد و به بهترين پاداشي جزاشان دهد. و نوشتي كه عثمان در فضل، سومين فرد بود. اگر عثمان نيكوكار بوده خدا در برابر نيكيش به او پاداش خواهد داد و اگر بدكار بوده پروردگار بسيار آمرزنده اي را خواهد ديد كه بزرگي هيچ گناهي بيش از گستردگي و شمول بخشش و آمرزش او نيست. به حقّ خدا، مرا اميد چنان است كه آنگاه كه خداوند به مردم به اندازه فضايلشان در اسلام و نيكخواهي ايشان نسبت به خود و پيامبر خود نصيبي عطا فرمايد، سهم ما بيشتر باشد. همانا وقتي محمد صلي اللّه عليه و سلم مردم را به ايمان به خدا و يكتاپرستي دعوت كرد ما- اهل بيت- نخستين كساني بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه آورده بود تصديق كرديم و سالها بر همان اعتقاد بوديم، در صورتي كه در ربع مسكون (و بر پهنه زمين) هيچيك از اعراب، جز ما ايمان نياورده بودند، پس قوم (قريش) خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بر كنند و بار اندوهها را بر دلمان نهند و كارهاي ناروا با ما كردند و ما را از خوراكي گوارا و نوشيدن جرعه اي زلال باز داشتند و بيم و ترس را به ما ارزاني داشتند و بر ما ديده بانان و جاسوسان گماشتند و ما را به رفتن بر كوهساري سخت و ناهموار ناگزير كردند و آتش جنگ را بر (ضد) ما برافروختند و ميان خود پيماني نوشتند كه با ما نخورند و نياشامند و همسري وخريد و فروش نكنند و دست به دستمان نسايند و امانمان ندهند مگر آنكه پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم را به ايشان سپاريم تا او را بكشند و بدو مثل زنند (كه عبرت ديگران باشد) و ما از ايشان جز از موسم حجي تا موسمي ديگر امان نداشتيم (و امان فقط منحصر به ايام حج بود)، پس خداوند ما را بر حمايت از او و دفاع از حريم و نگهداشت حرمت او و نگهباني از او، با شمشيرهاي خود، در تمام ساعات هولناك شبانه روز مصمم داشت، مؤمن ما از اين پايمردي اميد ثواب داشت و كافرمان نيز به سبب خويشي و ريشه دودماني خود از او حمايت مي كرد.

اما ديگر قريشيان كه اسلام آورده بودند چنان بيم و هراسي كه ما داشتيم، نداشتند زيرا يا به سبب هم پيماني، ريختن خونشان بر (كفار) ممنوع بود يا عشيره و قومشان از آنان دفاع مي كردند. و به هيچكس چنان گزندي كه از سوي قوممان متوجه ما بود نرسيد، چه آنان از كشته شدن نجات يافته و در امان بودند. اين امري بود كه خدا خواسته بود چنان باشد، سپس به پيامبر خود فرمان هجرت داد و از آن پس به وي اجازه داد با مشركان بجنگد. چون نبرد سخت مي شد و تكاوران را به ميدان مي خواندند، اهل بيت او به پا مي خاستند و وي ايشان را جلو مي انداخت و ديگر ياران خود را، در پناه ايشان كه سپر بلا شده بودند، در برابر تندي پيكانها و تيزي شمشيرها حمايت مي كرد، پس عبيده[عبيدة بن حارث بن مطلب بن عبد مناف، و او نخستين كسي است كه در اسلام برايش پرچم بستند.- الاصابة ۵۳۶۷ پيامبر اكرم پس از آن همسر وي، زينب دختر خزيمه را به زني گرفت.] در جنگ بدر، و حمزه در جنگ احد و جعفر و زيد در جنگ مؤته كشته شدند، و كسي كه اگر مي خواستم نامش را ذكر مي كردم [مراد، خود امام علي عليه السلام است كه براي پرهيز از خودستايي نام خويش را نمي برد. ] آرزومند شهادت در راه خدا بود، همچون شهادتي كه ايشان در ركاب پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم، چندين بار پذيرا بودند و بدان نايل آمدند، جز آنكه مهلت آنان زودتر فرا رسيد و مرگ اين يك (كه نامش را نمي برم) به تأخير افتاد. و خدا ايشان را غريق احسان خويش كرد و به سبب اعمال صالحانه اي كه از پيش تقديم داشتند بر ايشان منت نهاد. و هرگز نشنيدم و نديدم كه در ميان آنان كسي خدا را در فرمانبرداري از پيامبر او، نيكخواهتر، و پيامبرش را در فرمانبرداري از خدا گوش به فرمان تر، و در محنت و سختي و به گاه شدّت خطر بردبارتر، و در جايگاههاي ناگوار به همراهي با پيامبر صلي اللّه عليه و آله از آنان كه براي تو نام بردم شكيباتر بوده باشد. مهاجران را نكوييهاي بسيار بود كه مي دانيم ،خداوند بسي بهتر از اعمال نيك آنان بديشان پاداش دهد. تو از رشك بردن من بر خلفا و تأخيرم از (بيعت با) آنها و گردنكشي من بر ضد ايشان سخن گفتي. اما (درباره) گردنكشي، پناه بر خدا اگر هرگز چنان بوده باشد، و اما تأخير من در موافقت با ايشان و ناخوشايندي از كار آنان، من در اين مورد از كسي پوزش نمي خواهم (و نياز به عذر آوري ندارم)، زيرا چون خداوند، كه يادش شكوهمند است، جان پاك پيامبرش صلي اللّه عليه و سلم را باز گرفت، قريش گفتند: امير از ما بايد، و انصار گفتند: امير از ما باشد. سپس قريش (به استدلال) گفتند: محمد، پيامبر خدا صلي اللّه عليه و سلم از ما است پس ما بدين فرماندهي سزاوارتريم، و بر اثر آن انصار اين حق را براي آنها شناختند و ولايت و سلطنت را به ايشان سپردند. اگر آنان حق خود را به مناسبت پيوندي بيش از انصار با محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم مطالبه مي كردند، در واقع نزديكترين مردم به محمد صلي اللّه عليه سزاوارتر از همه آنها بود. وگرنه انصار را در ميان عرب نصيبي بيشتر در حكومت بود. (به هر تقدير) نمي دانم آيا صحابه در اين مورد كه حق مرا گرفته اند (خطايي نكرده اند) و از اين عيب منزه و سالمند؟

يا انصار ستم كرده اند؟ [بلكه ] فقط اين را دانستم و ديدم آنچه سلب شده همان حقّ من است، و آن را به خدا واگذاشتم كه از ايشان درگذرد. اما آنچه از كار عثمان و اينكه من پيوند خويشاوندي خود را با او گسستم ياد كردي و از تحريكات من بر ضد او سخن گفتي، به راستي عثمان آنچه را خبرش نيز به تو رسيده خود كرد، و مردم [از آن ] ماجرايي ساختند كه ديده و شنيده اي. من به كلي از آن ماجرا بركنار بودم، مگر آنكه بخواهي تهمت بندي، پس هر چه خواهي و تو را بايسته است تهمت بزن. اما آنچه درباره قاتلان عثمان نوشتي، من در اين باب نيك نگريسته و جوانب آن را سنجيده ام و صلاح نمي دانم كه ايشان را نه به تو و نه به ديگري تسليم كنم. به جان خودم، سوگند مي خورم كه اگر تو از گمراهي و جداطلبي خود باز نايستي به زودي خواهي ديد كه آنان خود، تو را مي جويند، و اين بار گران را كه تو حتي در بيابان، نه «در دريا و كوه و دشت » [اشاره به عهد و سوگند معاويه كه گفته بود: «ما، در دريا و كوه و دشت به دنبال قاتلان عثمان مي گرديم تا آنان را قصاص كنيم»]، به دنبال ايشان بگردي از شانه ات بر مي دارند. هنگامي كه مردم ابو بكر را به سرپرستي خويش مي گرفتند، پدرت نزد من آمد و گفت: پس از محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم تو سزاوارترين كس به اين كار هستي و من در اين زمينه رهبري مقاومت در برابر هر كس را كه به مخالفت با تو پردازد بر عهده گيرم. دستت را فراز آر تا با تو بيعت كنم. و من چنان نكردم. و تو خود داني كه پدرت چنين گفت و چنين مي خواست، و اين من بودم كه امتناع كردم زيرا مردم به روزگار كفر نزديك بودند و من از ايجاد تفرقه بين مسلمانان بيم داشتم. پس پدرت بيش از تو به حق من آگاه بود و اگر تو نيز همان قدر كه پدرت حقم را مي شناخت، حق مرا بشناسي راه درست را يافته اي و اگر چنين نكني خداوند (مرا) از تو بي نيازي دهد. و السلام.

اسنادي كه همه يا برخي از مطالب بالا را نقل كرده اند:

۱. وقعة صفين ، نصر بن مزاحم (متوفاي ۲۱۲) ، محقق / مصحح: هارون، عبد السلام محمد ، قم مكتبة آية الله المرعشي النجفي ، نوبت چاپ: دوم ، ۱۴۰۴ ق ، ص ۸۵

۲. شرح نهج البلاغه ، عبد الحميد بن هبه الله (ابن ابي الحديد متوفاي ۶۵۶ ق) ج۱۵ ص۷۳ ط مصر ، بتحقيق أبي الفضل محمد إبراهيم شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد و در چاپ قم مكتبة آية الله المرعشي النجفي ، ۱۰ جلدي ، چاپ اول ، ۱۴۰۴ ق ج۱۵ ، ص۷۳ (بنقل از وقعه صفين آورده است)

۳. نهج السعادة - الشيخ المحمودي - ج ۴ ص ۱۷۰ به بعد

۴. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ، هاشمي خويي (متوفاي ۱۳۲۴ ق) ، ميرزا حبيب الله / حسن زاده آملي، حسن و كمره اي، محمد باقر ، محقق / مصحح: ميانجي، ابراهيم ، مكتبة الإسلامية ، تهران ، ۱۴۰۰ ق ، ۲۱ جلدي ، ج ۱۷، ص: ۳۲۶ و ج۱۹ ص۱۷۵

۵. شرح النهج لابن ميثم ص ۴۸۸

۶. تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل(تاريخ الشام ابن عساكر) ، ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي۵۷۱هـ)، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵، في ترجمة معاوية: ج ۵۶ ، ص۶۳

۷. عقدالفريد ابن عبد ربه ج ۳ ص۱۰۷ ط ۲ سنة ۱۳۴۶ ، في المطبعة الأزهرية بمصر (بخشي از آن)

۸. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ابن شهر آشوب مازندراني، محمد بن علي (۵۸۸ ق) ، ۴جلدي ، ناشر: علامه ، قم ، نوبت چاپ: اول ، ۱۳۷۹ ق ج۳ ، ص ۱۶۵ (بخشي از روايت)

۹. العيون والمحاسن شيخ مفيد در فصل ۱۲ (بخشي از آن)

۱۰. الفصول المختارة : ج ۲ ص ۷۶

۱۱. بحار الأنوار ، مجلسي محمد باقر بن محمد تقي (۱۱۱۰ ق) ، محقق / مصحح: جمعي از محققان ، ۱۱۱جلدي ج۳۲ ص۵۷۰ و ج۳۳ ص ۱۳۸، دار إحياء التراث العربي بيروت ۱۴۰۳ ق ، چاپ دوم

۱۲. اعيان الشيعه محسن امين ج۱ ص۴۷۰

۱۳. موسوعة الإمام علي بن أبي طالب (ع) في الكتاب والسنة والتاريخ - محمد الريشهري - ج ۶ ص ۱۷

۱۴. تسلية المُجالس و زينة المَجالس( مقتل الحسين عليه السلام) ، حسيني موسوي، محمد بن أبي طالب (قرن ۱۰) ، محقق / مصحح: حسون، كريم فارس ، ۲ جلدي ، ناشر: مؤسسة المعارف الإسلامية ، قم ، سال چاپ: ۱۴۱۸ ق ، چاپ اول ، ج۱ ، ص۴۱۶ (بخشي از روايت)

۱۵. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ، شيخ حر عاملي، محمد بن حسن (۱۱۰۴ ق ) ۵جلدي ، ج۳ ، ص۳۷۶ ، اعلمي بيروت ۱۴۲۵ ق ، چاپ اول (بخشي از روايت)

نقد و بررسي پاسخ اول: اصل كتاب قابل اعتماد نيست:

تنها كسي كه در ميان متقدمان اين روايت را نقل كرده است، نصر بن مزاحم در كتاب وقعة الصفين است . مصدر ساير محدثان در قرون بعدي همگي كتاب نصر بن مزاحم است و در حقيقت مصدر ديگري غير از اين كتاب ندارد .

محقق و پژوهشگر اين كتاب آقاي محمّد هارون مصري در مقدمه خودش درباره ويژگي كتاب مي نويسد كه اين كتاب اوّلين بار در سال ۱۴۱۰ در ايران چاپ حجري شده است. سپس در ادامه محقق كتاب مي گويد:

وقد طمست بعض كلمات هذه النسخة، ووقع فيها كثير من التحريف والتصحيف، والزيادة، والنقص، وهذه النسخة هي التي قد أخذتها أصلا في نشر هذا الكتاب و تحقيقه... .

بعضي از كلمات اين نسخه پاك شده بود ، و تحريف و كم و كاستي، و زياد كردن كلمات به آن فراوان ديده مي شود، و من همين نسخه را اصل قرار دادم...

نتيجه: بنابراين اصل كتاب به صورت درست به دست ما نرسيده است و چنين كتابي ارزشند استناد نخواهد داشت .

پاسخ دوم: سند روايت در نظر شيعه و اهل سنت ضعيف است

در سند اين روايت افرادي وجود دارد كه از نظر شيعه و سني ضعيف هستند و سخن شان بي اعتبار . ما به صورت تك تك تمام روات آن را بررس خواهيم كرد :

۱ - نصربن مزاحم المنقري العطار أبوالفضل كوفي: از ديدگاه شيعه:

نجاشي در باره او مي نويسند:

مستقيم الطريقة صالح الامر ، غير انه يروي عن الضعفاء؛

بر طريق مستقيم است و در كارش صلاحيت دارد جز اين كه از افراد ضعيف روايت مي كند.

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاي۴۵۰هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب رجال النجاشي، ص ۴۲۸ ، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۶هـ.

در نظر اهل سنه:

علماء اهل سنت در مورد او با تفكيك كلمات چنين آورده اند:

متهم.

ميزان الاعتدال في نقد الرجال، الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، - الذهبي ج ۴ ص ۳۳ و در چاپ ديگر ج۶ ص ۳۲۸

في حديثه اضطراب وخطأ كثير.

در احاديث او اضطرات و اشتباهات فراواني وجود دارد.

لسان الميزان، العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، ج۶ ص۱۵۷، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۶هـ - ۱۹۸۶م

الضعفاء الكبير، العقيلي، ابوجعفر محمد بن عمر بن موسي (متوفاي۳۲۲هـ)، ج۴ ص۳۰۰ ، تحقيق: عبد المعطي أمين قلعجي، ناشر: دار المكتبة العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۴هـ - ۱۹۸۴م.

ضعيف.

ميزان الاعتدال في نقد الرجال، الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، - الذهبي ج ۴ ص ۳۳ و در چاپ ديگر ج۶ ص ۳۲۸

لسان الميزان، العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، ج۶ ص۱۵۷، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۶هـ - ۱۹۸۶م

موسوعة أقوال الدارقطني ج۲ ص۱۷۹

معجم الادباء ج۵ ص۵۵۴

كان زائغا عن الحق مائلا.

او از راه حق كج شده و به سوي باطل مايل شده بود.

احوال الرجال لأبي إسحاق إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني ج۱ ص۸۲

تاريخ بغداد البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي۴۶۳هـ)، ج۱۳ ص۲۸۲، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الضعفاء والمتروكين، ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، ج۳ ص۱۶۰ ، تحقيق : عبد الله القاضي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولي ، ۱۴۰۶هـ

روي عن الضعفاء أحاديث مناكير.

روايات منكر از افراد ضعيف نقل مي كند.

تاريخ بغداد، البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي۴۶۳هـ)، ج۱۳ ص۲۸۲، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الضعفاء والمتروكين، ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، ج۳ ص۱۶۰ ، تحقيق : عبد الله القاضي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولي ، ۱۴۰۶هـ

غال في مذهبه غير محمود في حديثه.

او در مذهبش غلو مي كرد و رواياتش قابل پسند نبود.

تاريخ بغداد، البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي۴۶۳هـ)، ج۱۳ ص۲۸۲، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الضعفاء والمتروكين، ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، ج۳ ص۱۶۰ ، تحقيق : عبد الله القاضي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولي ، ۱۴۰۶هـ

الجرح والتعديل ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي ۳۲۷هـ)، ج۸ ص۴۶۸، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۲۷۱هـ ـ ۱۹۵۲م.

واهي الحديث متروك الحديث.

رابطه احاديثش از هم گسيخته است و به احاديث او اعتنا نمي شود.

الضعفاء والمتروكين، ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، ج۳ ص۱۶۰ ، تحقيق : عبد الله القاضي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولي ، ۱۴۰۶هـ

لسان الميزان، العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، ج۶ ص۱۵۷، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۶هـ - ۱۹۸۶م

الجرح والتعديل ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي ۳۲۷هـ)، ج۸ ص۴۶۸، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۲۷۱هـ ـ ۱۹۵۲م.

لا يكتب حديثه.

محدثين احاديثش را در كتب خود نمي نويسند.

الجرح والتعديل ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي ۳۲۷هـ)، ج۸ ص۴۶۸، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۲۷۱هـ ـ ۱۹۵۲م.

جلد تركوه كان كذابا...ضعفه الحافظ جدا.

فرد بي موالاتي است او را ترك گفته اند او بسيار دروغ مي گويد... حافظ او را شديدا تضعيف كرده است.

لسان الميزان، العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، ج۶ ص۱۵۷، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۶هـ - ۱۹۸۶م

ابن حبان او را در الثقات آورده است ولي عبدالله بن عدي درالكامل في الضعفاء و نسائي در الضعفاء والمتروكين و ذهبي در المغني في الضعفاء آورده است.

ثقات، ابن حبان التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي۳۵۴ هـ)، ج۹ ص۲۱۵، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، ۱۳۹۵هـ - ۱۹۷۵م.

الكامل في ضعفاء الرجال ، الجرجاني ، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي۳۶۵هـ)، ج۷ ص۳۷ ، تحقيق : يحيي مختار غزاوي ، ناشر : دار الفكر - بيروت ، الطبعة : الثالثة ، ۱۴۰۹هـ - ۱۹۸۸م

الضعفاء و المتروكين، لابن حبان ج۳ ص۱۶۰

المغني في الضعفاء، الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ج۲ ص۶۹۶، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.

نتيجه آن كه : هرچند كه از ديدگاه شيعه مي توان نصر بن مزاحم را با توجه به گفتار نجاشي توثيق كرد؛ اما از ديدگاه اهل سنت او فردي دروغگو، غالي، ضعيف و ... است.

۲- عمر بن سعد الاسدي: در نظر شيعه:

آيت الله سبحاني مي گويد:

او عمر بن سعد الوقاص نيست چون نصر بن مزاحم كه از شاگردان او بوده و از او روايت كرده متوفاي ۲۱۲ است و عمر سعد در سال ۶۷ كشته شده است در برخي نسخ عمرو بن سعد و در برخي ديگر عمر بن سعيد آمده است. هيچ مطلبي در كتب اهل سنت و شيعه نيامده است لذا مهمل است.

كليات في علم الرجال، محاضرات الاستاذ الشيخ جعفر السبحاني

آقاي خوئي نام او را ذكر مي كنند و هيچ مدح يا قدحي در مورد او نياورده است.

معجم رجال الحديث السيد الخوئي (۱۴۱۱) طبع الخامسة ۱۴۱۳ - ۱۹۹۲ م ج۱۴ ص ۴۳

محقق محترم جناب آقاي جعفريان با تلاش و دقتي كه به كار برده اند و بررسي تمام روات كتاب وقعه الصفين، نسب او را الاسدي مي دانند و از آنجا كه ابو حاتم، استاد او را اعمش مي داند وي را از اهمال در آورده اند و طي مقاله اي به نام «منابع كتاب وقعة صفين نصر بن مزاحم عطار منقري» در مورد او مي فرمايند:

«ازعمر بن سعد در كتابهاي كهن رجالي به ندرت ياد شده است. ابوحاتم در باره وي اين جملات را دارد: عمر بن سعد اسدي، از اعمش (م ۱۴۵، ۱۴۷ يا ۱۴۸)، [ابواسحاق ] شيباني (م ۱۲۹ يا ۱۳۸) و ليث [بن سعد اصفهاني م ۱۷۵] و خصيف [بن عبدالرحمن م ۱۳۷ يا ۱۴۵ ] نقل مي كند. از وي ابوسعيد اشج و غير او، نقل مي كنند. از آن جا كه وي از طايفه بني اسد است و تشيع در اين قبيله ريشه دارد، تشيع وي امري عادي مي نمايد. شيخ او اعمش هم از همين طايفه است و جزو شيعيان عراقي به شمار مي آيد.

مقاله استاد رسول جعفريان بنام «منابع كتاب وقعة صفين نصر بن مزاحم عطار منقري» در سايت مركز اسناد مجلس وكتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران.

بنابراين از ديدگاه شيعه، اين فرد توثيقي ندارد و حتي مهمل است.

در نظر اهل سنت:

ابن ابي حاتم در باره او مي نويسد:

عمر بن سعد الأسدي... سألت أبي عنه فقال شيخ قديم من عتق الشيعة متروك الحديث؛

از پدرم درباره او پرسيدم گفت از بزرگان نجيب و با سابقه شيعه است ولي احاديث او ترك مي شود.

الجرح والتعديل ، عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس أبو محمد الرازي التميمي ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - ۱۲۷۱ - ۱۹۵۲ ، الطبعة : الأولي ج۶ ص۱۱۲ شماره۵۹۵

ذهبي در ميزان الاعتدال و ابن حجر عسقلاني نيز او را تضعف كرده اند:

عمر بن سعد عن الأعمش شيعي بغيض وقال أبو حاتم متروك الحديث؛

عمربن سعد كه از اعمش نقل حديث مي كند شيعه كينه اي است و ابو حاتم او را متروك الحديث مي داند.

ميزان الاعتدال في نقد الرجال ، شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي ، دار النشر : دار الكتب العلمية بيروت - ۱۹۹۵ ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود ج۵ ص۲۳۹ شماره۶۱۲۴ [ ۶۱۲۲ ]

لسان الميزان ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي ، دار النشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - ۱۴۰۶ - ۱۹۸۶ ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : دائرة المعرف النظامية - الهند - ج۴ ص۳۰۷ شماره۸۶۳

و ذهبي در المغني في الضعفاء نام او را به عنوان راوي ضعيف آورده و مي نويسد:

عمر بن سعد عن الأعمش شيعي راجح قال أبو حاتم متروك.

عمر بن سعد شيعه خوبي است و ابو حاتم او را متروك الحديث خوانده

المغني في الضعفاء ، الإمام شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي ، دار النشر : ، تحقيق : الدكتور نور الدين عتر ج۲ ص۴۶۷ شماره۴۴۷۰

در نتيجه عمر بن سعد اسدي از ديدگاه اهل سنت نيز ضعيف است.

۳- ابوروق عطيه بن الحارث الهمداني الكوفي: از ديدگاه شيعه:

علماي شيعه ، كنيه او را برخي ابو روق و بر خي ابي ورق ضبط كرده اند؛ ولي آيت الله سبحاني مي نويسد :

در رجال نجاشي هم ابي روق آمده ولي در فهرست شيخ طوسي ابي ورق آمده؛ اما صحيح ابي روق است؛ همچنان كه ابن نديم هم در كتابش صفحه ۵۷ به آن تصريح كرده است. سپس مي گويند ابن عقده در مورد او مي گويد:

كان ممن يقول بولاية أهل البيت عليهم السلام

معتقد به ولايت اهل بيت عليهم السلام بوده است

مفاهيم القرآن (العدل والإمامة) الشيخ جعفر السبحاني ج ۱۰ ص۳۵۶ از رجال النجاشي : ج۱ ص۷۸ ، الطبقات الكبري : ج۶ ص۳۶۸ ، خلاصة الأقوال : ص۱۳۱ ، معجم الأدباء :ج۱ ص ۱۰۷ شماره ۲

علامه تستري در قاموس الرجال بدون اينكه در مورد او جرح يا تعديلي داشته باشد به نقل از علامه حلي او را از طبقه تابعين معرفي مي كند

قاموس الرجال العلامه محمدتقي التستري ج۷ ص۲۰۸ مؤسسه النشر الاسلامي قم طبعه الثانيه ۱۴۱۵ بنفل از خلاصه الأقوال في معرفة أحوال الرجال علامه حلي

آقاي خوئي (ره) در ترجمه او مي گويند:

هو الهمداني الكوفي تابعي و انه كان ممن يقول بولايه اهل البيت عليهم السلام

از تابعين است و قائل به ولايت اهل بيت بوده است

معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه سيد ابوالقاسم الموسوي خوئي ج۱۱ ص۱۴۷ مركز نشر آثار شيعه طبعه الرابعه قم ۱۳۶۹ش

بنابراين، عطية عوفي هرچند كه از شيعيان و دوست داران اهل بيت عليهم السلام بوده، اما توثيق صريحي ندارد .

در نظر اهل سنت:

اهل سنت در باره او ديدگاه هاي مختلفي را نقل كرده اند و در حقيقت راوي مختلف فيه به حساب مي آيد . برخي او را توثيق و برخي به خاطر شيعه بودنش، تضعيف كرده اند .

ابن حجر عسقلاني در مورد او مي گويد:

وأبو روق ليس بقوي، ضعفه يحيي بن معين وغيره.

ابو روق قوي نيست يحيي بن معين و غير او وي را ضعيف دانسته اند.

التلخيص الحبير في تخريج أحاديث الرافعي الكبيرج۱ ص۳۳۹ ، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (المتوفي : ۸۵۲هـ) ، دار الكتب العلمية ، الطبعة الأولي ۱۴۱۹هـ .۱۹۸۹م.

اما در تهذيب التهذيب چنين مي گويد:

قال أحمد والنسائي ليس به بأس وقال بن معين صالح وقال أبو حاتم صدوق وذكره بن حبان في الثقات.

قلت وقال يعقوب بن سفيان لا بأس به وذكره بن سعد في الطبقة الخامسة وقال هو صاحب التفسير

وقال بن سعد خرج عطية مع بن الأشعث فكتب الحجاج إلي محمد بن القاسم أن يعرضه علي سب علي فإن لم يفعل فاضربه أربعمائة سوط واحلق لحيته فاستدعاه فأبي أن يسب فأمضي حكم الحجاج فيه ثم خرج إلي خراسان فلم يزل بها حتي ولي عمر بن هبيرة العراق فقدمها فلم يزل بها إلي أن توفي سنة ۱۱۱ وكان ثقة إن شاء الله وله أحاديث صالحة.

احمد و نسائي گفته اند : اشكالي در او نيست و ابن معين گفته صالح است و ابو حاتم گفته صدوق است و ابن حبان او را در ثقات نقل كرده است و يعقوب بن سفيان گفته است اشكالي در او نيست و ابن سعد او را در طبقه پنجم ذكر كرده است و گفت كه او تفسيري دارد... عطيه با پسر اشعث در كوفه خروج كرد، حجاج به محمد بن قاسم در نامه اي دستور داد تا او را بر دشنام دادن به علي(عليه السلام) وادار نمايد كه اگر سرپيچي كرد چهار صد تازيانه بر وي بزند و ريشش را بتراشد، محمد بن قاسم او را احضار كرد و فرمان را گوشزد نمود اما عطيه نپذيرفت و لذا دستور حجاج را اجرا كرد، عطيه از كوفه هجرت كرد و به خراسان رفت و تا زماني كه عمربن هبيره والي بغداد شد در خراسان ماند سپس به عراق بازگشت تا در سال ۱۱۱ از دنيا رفت، عطيه فردي مورد اعتماد بود و احاديث شايسته اي دارد.

تهذيب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: ۸۵۲ ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - ۱۴۰۴ - ۱۹۸۴ ، الطبعة : الأولي ج ۷ ص ۲۰۰ و۲۰۱ شماره ۴۱۳

ابن ابي حاتم مي گويد:

عطية بن الحارث أبو روق الهمداني: ليس به بأس ...صالح ... صدوق

عطيه بن حارث ابو روق همداني مشكلي بر او نيست فردي صالح و راستگوست.

الجرح والتعديل ، عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس أبو محمد الرازي التميمي الوفاة: ۳۲۷ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - ۱۲۷۱ - ۱۹۵۲ ، الطبعة : الأولي ج ۶ ص ۳۸۲ شماره۲۱۲۲

محمد بن حبان او را در كتاب ثقاتش نقل كرده است.

الثقات ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي الوفاة: ۳۵۴ ، دار النشر : دار الفكر - ۱۳۹۵ - ۱۹۷۵ ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : السيد شرف الدين أحمد ج ۷ ص ۲۷۷

ابن حزم اندلسي در مورد او مي گويد:

أبو روق عطية بن الحارث بن عبد الرحمن محدث ضعيف

ابو روق محدث ضعيفي است.

جمهرة أنساب العرب ، اسم المؤلف: أبو محمد علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الأندلسي الوفاة: ۴۵۶ هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - ۱۴۲۴ هـ - ۲۰۰۳ م ، الطبعة : الثالثة ، ج ۲ ص ۳۹۳

و در كتاب ديگري براي رد حديثي ضعف او را ملاك قرار داده مي گويد:

وَهَذَا حَدِيثٌ لاَ يَصِحُّ لأن رواية ( راويه ) أبو رَوْقٍ وهو ضَعِيفٌ

اين حديث صحيح نيست چون در روات آن ابو روق قرار دارد و او ضعيف است.

المحلي ، علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الظاهري أبو محمد الوفاة: ۴۵۶ ، دار النشر : دار الآفاق الجديدة - بيروت ، تحقيق : لجنة إحياء التراث العربي ج ۱ ص ۲۴۵

ابن عبدالبر مي گويد:

وقال الكوفيون أبو روق ثقة ولم يذكره أحد بجرحه

تمام كوفيان ابوروق را ثقه مي دانند

الاستذكار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار ، اسم المؤلف: أبو عمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر النمري القرطبي الوفاة: ۴۶۳هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - ۲۰۰۰م ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : سالم محمد عطا-محمد علي معوض ج ۱ ص ۲۵۷

مزي مي گويد:

عطية بن الحارث: أبو روق الهمداني الكوفي... قال أحمد بن حنبل: ليس به بأس. وكذلك قال النسائي. وعن ابن معين: صالح. وقال أبو حاتم: صدوق. وذكره ابن حبان في الثقات. روي له أبو داود، والنسائي، وابن ماجه، وأبو جعفر الطحاوي.

احمدبن حنبل و نسائي گويند مشكلي ندارد ابن معين او را فرد صالحي شمرده است و ابو حاتم او را راستگو مي داند و ابن حبان او را در ثقاتش ذكر كرده و ابو داود و نسائي و ابن ماجه و طحاوي از او روايت نقل كرده اند.

تهذيب الكمال ، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي الوفاة: ۷۴۲ ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - ۱۴۰۰ - ۱۹۸۰ ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : د. بشار عواد معروف ج ۲۰ ص ۱۴۴ شماره ۳۹۵۵

بدر الدين عيني: همان سخنان ابو حاتم را نقل كرده است.

مغاني الأخيار ، اسم المؤلف: أبو محمد محمود بن أحمد بن موسي بن أحمد بن حسين الغيتابي الحنفي بدر الدين العيني (المتوفي : ۸۵۵هـ) الوفاة: ۸۵۵ ، دار النشر : ج ۳ ص ۳۷۵

صفي الدين خزرجي مي گويد:

عطية بن الحرث الهمداني أبو روق الكوفي: قال أبو حاتم صدوق

ابوحاتم او را راستگو مي داند.

خلاصة تذهيب تهذيب الكمال في أسماء الرجال ، اسم المؤلف: الحافظ الفقيه صفي الدين أحمد بن عبد الله الخزرجي الأنصاري اليمني الوفاة: بعد ۳۲۹ هـ ، دار النشر : مكتب المطبوعات الإسلامية/دار البشائر - حلب / بيروت - ۱۴۱۶ هـ ، الطبعة : الخامسة ، تحقيق : عبد الفتاح أبو غدة ج ۱ ص ۲۶۷

ترمذي بعد از نقل روايتي كه در سند آن عطيه كوفي وجود دارد مي گويد :

هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ .

اين حديثي است حسن و صحيح.

الترمذي السلمي ، محمد بن عيسي أبو عيسي (متوفاي۲۷۹هـ) ، الجامع الصحيح سنن الترمذي ، ج ۴ ، ص ۶۷۰ ، ح ۲۵۲۲ ، تحقيق : أحمد محمد شاكر وآخرون ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت .

و أبو الحسن عجلي در باره عطيه مي گويد :

عطية العوفي كوفي تابعي ثقة وليس بالقوي .

عطيه عوفي كوفي از تابعان وثقه است اگر چه قوي نيست.

معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم ، ج ۲ ، ص ۱۴۰ ، رقم : ۱۲۵۵ ، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلي الكوفي نزيل طرابلس الغرب (متوفاي۲۶۱هـ ، ناشر : مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية - ۱۴۰۵ - ۱۹۸۵ ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : عبد العليم عبد العظيم البستوي .

و ملا علي قاري در باره او مي گويد :

عطية بن سعد العوفي ، وهو من أجلاء التابعين .

عطيه از بزرگان تابعان است.

ملا علي القاري ، علي بن سلطان محمد (متوفاي۱۰۱۴هـ) ، شرح مسند أبي حنيفة ، ج ۱ ، ص ۲۹۲ ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت .

نتيجه گيري نهائي بررسي سندي:

در جمع بندي بررسي سندي بايد گفت:

از ديدگاه شيعه، هر چند كه مي توان نصر بن مزاحم را توثيق كرد؛ اما دو راوي ديگر؛ يعني عمر بن سعد و عطيه، به هيچ وجه قابل توثيق نيست . بنابراين از نظر شيعه، سند اين روايت ضعيف و غير قابل اعتماد است .

اما از ديدگاه اهل سنت، نصر بن مزاحم و عمر بن سعد، ضعيف هستند و عطيه عوفي مختلف فيه . بنابراين از ديدگاه اهل سنت نيز اين روايت ، ارزش استدلال كردن ندارد .

پاسخ سوم : سخنان امام علي (ع) ناظر به سخنان معاويه است و از طرف او گفته مي شود

هر چند كه با تضعيف سند روايت، نيازي به بررسي متن روايت نيست؛ اما در عين حال در متن روايت نيز مطلب ارزشمندي وجود ندارد كه پيروان خليفه بتوانند به آن استناد نمايند .

همچنان كه در متن روايت ملاحظه كرديد، اميرمؤمنان عليه السلام اين سخنان را در پاسخ معاويه فرموده و در حقيقت كلمات او را ذكر كرده است و اين سخنان، از خود آن حضرت نيست .

براي اثبات اين مطلب به قرائن زير مي توان استناد كرد:

الف: حضرت در همان ابتدا نامه مي فرمايند:

فإن أخا خولان قدم علي بكتاب منك تذكر فيه محمدا صلي الله عليه وآله...

برادي خولاني نامه اي آورده كه تو در آن گفته اي محمد صلي الله عليه وآله ...

ب: امام در ادامه و قبل از جمله: « أنصحهم لله ولرسوله الخليفة الصديق» مي فرمايد:

و ذكرت أن الله اجتبي له من المسلمين...

و تو در آن آوردي كه خداوند از بين مسلمانان بر مي گزيند...

ج : سپس دوباره با آوردن كلمه زعمت تأكيد مي كند كه اين سخن از زبان تو است يعني اينها گمان توست:

...فكان أفضلهم زعمت في الإسلام و أنصحهم لله و رسوله الخليفة و خليفة الخليفة...

افضل و انصح آنها در اسلام به زعم و گمان تو خليفه رسول الله است و جانشين او...

بنابراين، جملات استناد شده از زبان معاويه است، نه سخن اميرمؤمنان عليه السلام.

پاسخ چهارم: ديدگاه اميرمؤمنان عليه السلام در باره خلفاء روشن است:

وجود كلمات و سخناني از امير المؤمنين علي عليه السلام در مذمّت از خلفا، و ناخشنودي از گفتگو و همنشيني با آنان، و نيز غصب خلافت از طرف آنان، و پايمال كردن حقّ ويژه ي اهل بيت (ع) كه هدايت و رهبري امّت پس از پيامبر خدا (ص) بود، بخشي گسترده از صفحات ميراث حديثي علي (ع) را تشكيل مي دهد ؛ از جمله در همين نامه حضرت تصريح به اهليت خود براي خلافت و غصب آن توسط خلفاي نخستين مي كنند و در چند جا هم معاويه آنها را به رخ حضرت مي كشد و حضرت هم آنها را تاييد مي كنند كه به برخي اشاره مي شود البته براي تكميل به قسمت آغازين مقاله رجوع كنيد.

معاويه مي گويد: ...

تقاد إلي كل منهم كما يقاد الفحل المخشوش حتي تبايع و أنت كاره...

...براي بيعت با همه خلفا با كراهت و زور مي رفتي...

اولاً: آيا اين تأخير و كراهت جز براي اين بوده كه موافق با خلافت آنها نبوده است؟ لذاست كه در پاسخ اين سخن معاويه با قبول آن مي فرمايد:

...أما الإبطاء عنهم و الكراهة لأمرهم فلست أعتذر منه إلي الناس...

...اگر تاخير داشتم يا با اجبار براي بيعت مي آمدم عذر خواهي نمي كنم...

ثانياً؛ چرا علي عليه السلام مي فرمايد كه عذر خواهي نمي كنم؟ چون كار درست همين بوده، چون حق خودش بوده، آنها بايد از او عذر خواهي كنند نه علي از آنها ! آيا غير از اين است؟ اگر غير از اين است چرا در مقام استدلال برآمده و چنين مي فرمايد:

...أن الله جل ذكره لما قبض نبيه ص قالت قريش منا أمير و قالت الأنصار منا أمير فقالت قريش منا محمد رسول الله ص فنحن أحق بذلك الأمر فعرفت ذلك الأنصار فسلمت لهم الولاية و السلطان فإذا استحقوها بمحمد ص دون الأنصار فإن أولي الناس بمحمد ص أحق بها منهم و إلا فإن الأنصار أعظم العرب فيها نصيبا فلا أدري أ صحابي سلموا من أن يكونوا حقي أخذوا أو الأنصار ظلموا بل عرفت أن حقي هو المأخوذ و قد تركته لهم تجاوز الله عنهم...

...چون پيامبر از دنيا رفت، قريش و انصار هر كدام گفتند اميري از ما باشد ؛ سپس قريش (استدلال كردند و) گفتند: محمد، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله از ما است؛ پس ما سزاوارتريم، لذا انصار ولايت و سلطنت را به ايشان سپردند. اگر خويشاوندي ملاك است پس هرچه خويشاوندتر سزاوارتر (و چه كسي از من خويشاوندتر). (به هر تقدير) نمي دانم آيا صحابه در مورد گرفتن حق من تعلل كردند؟ يا انصار به ما ظلم كردند؟ [بلكه ] فقط اين را دانستم و ديدم آنچه سلب شده همان حقّ من است، و آن را به خدا واگذاشتم كه از ايشان درگذرد...

منظور از «حق» آيا چيزي غير از خلافت مي تواند باشد؟ احتجاج پاياني آن را چطور مي خواهيد توجيح كنيد؟

...قد كان أبوك أتاني حين ولي الناس أبا بكر فقال أنت أحق بعد محمد ص بهذا الأمر و أنا زعيم لك بذلك علي من خالف عليك ابسط يدك أبايعك فلم أفعل و أنت تعلم أن أباك قد كان قال ذلك و أراده حتي كنت أنا الذي أبيت لقرب عهد الناس بالكفر مخافة الفرقة بين أهل الإسلام ...

...پدر تو حق مرا شناخت و پس از رسول الله گفت بيا با تو بيعت كنم تو مستحق اين خلافتي ولي من بخاطر رعايت مصلحت مسلمين نپذيرفتم...

تصريحي از اين بالاتر مي خواهيد؟

براي اطلاع بيشتر در باره ديدگاه اميرمؤمنان عليه السلام در باره خلفا به آدرس ذيل مراجعه فرماييد :

http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=۵۷۴۲

پاسخ پنجم: لقب صديق و فاروق، ارتباطي با ابوبكر و عمر ندارد:

علماي اهل سنت به دروغ بودن اين حديث اذعان دارند چرا كه علي (ع) عمر و ابوبكر را صديق و فاروق نمي دانست . طبق روايات صحيح السندي كه در بسياري از كتابهاي اهل سنت وجود دارد ، اين لقب مبارك ، از القاب اختصاصي علي عليه السلام بوده است ؛

لقب صديق:

ابن ماجه قزويني در سننش كه يكي از صحاح سته اهل سنت به شمار مي آيد ، با سند صحيح نقل كرده :

عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَذَّابٌ صَلَّيْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ .

عباد بن عبد الله گويد : علي عليه السلام فرمود : من بنده خدا ، برادر رسول خدا و صديق اكبر هستم ، پس از من جز دروغگو كسي ديگر خود را صديق نخواهد خواند ، من هفت سال قبل از ديگران نماز مي خواندم .

سنن ابن ماجة القزويني، ابوعبدالله محمد بن يزيد (متوفاي۲۷۵هـ) ، ج۱ ، ص ۴۴، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

البداية والنهاية ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ) ، ج۳ ، ص ۲۶، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

المستدرك ، الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي ۴۰۵ هـ) ، ج۳ ، ص ۱۱۲ ، المستدرك علي الصحيحين، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، ۱۴۱۱هـ - ۱۹۹۰م و تلخيص آن ، تأليف ذهبي در حاشيه همان صفحه.

تاريخ طبري الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰) ، ج۲ ، ص ۵۶ ، تاريخ الطبري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الكامل في التاريخ، ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ) ، ج۲ ، ص ۵۷ تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۱۵هـ.

الخصائص ، النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي۳۰۳ هـ)، ص ۴۶، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ هـ. با سندي كه تمام روات آن ثقه هستند.

تذكرة الخواص، سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي (متوفاي۶۵۴هـ)، ص ۱۰۸، ناشر: مؤسسة أهل البيت ـ بيروت، ۱۴۰۱هـ ـ ۱۹۸۱م.

و ده ها سند ديگر، محقق سنن ابن ماجه در ادامه مي نويسد :

في الزوائد : هذا إسناد صحيح . رجاله ثقات . رواه الحاكم في المستدرك عن المنهال . وقال : صحيح علي شرط الشيخين .

در كتاب مجمع الزوائد آمده است كه اين روايت صحيح و تمام راويان آن ثقه هستند . اين روايت را حاكم از منهال نقل كرده و گفته كه بنابر شرايطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند، اين روايت صحيح است .

لقب فاروق:

محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي نويسند :

قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلي الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا .

ابن شهاب گويد : اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است .

الطبقات الكبري الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي۲۳۰هـ)، ج ۳ - ص ۲۷۰، الطبقات الكبري، ناشر: دار صادر - بيروت.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي۵۷۱هـ)، ج ۴۴، ص ۵۱، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵.

تاريخ طبري الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰) ،ج ۳ ، ص ۲۶۷، تاريخ الطبري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

أسد الغابة، ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ)، ابن الأثير، ج ۴، ص ۵۷، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷ هـ - ۱۹۹۶ م.

پاسخ ششم: نكات قابل توجه در اين روايت:

در اين روايت مطالب ديگري نيز وجود دارد كه اهل سنت به هيچ وجه نمي توانند آن ها را بپذيرد: از جمله :

۱. در اين روايت آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام نسبت به خلفا حسادت مي كرده و بر آن ها شوريده است :

...فكلهم حسدت و علي كلهم بغيت...

معاويه مي گويد: اي علي تو بر خلفا حسادت ورزيدي و بر همه آنها شوريدي...

آيا اهل سنت مي توانند بپذيرند كه اميرمؤمنان عليه السلام بر خلفاي پيش از خود حسادت كرده و بر آن ها شوريده باشد؟ آيا اين مطلب با عدالت صحابه و ساير اعتقادات اهل سنت در باره صحابه سازگاري دارد؟

۲. اهل سنت، معتقد هستند كه خلافت انتخابي است، خدا و رسولش در اين باره اظهار نظر نكرده اند؛ بلكه تنها دليل مشروعيت خلافت خلفا، اجماع صحابه بر خلافت آن ها است؛ اما در اين روايت آمده است كه علي عليه السلام در اجماع مسلمين شركت نداشته و با انتخاب سه خليفه اول موافق نبوده است و بالاخره با اجبار و اكراه بيعت كرده است و با خلفا مخالفت و گردنكشي داشته چنانكه معاويه ادعا مي كند:

...علي كلهم بغيت عرفنا ذلك في نظرك الشزر و في قولك الهجر و في تنفسك الصعداء و في إبطائك عن الخلفاء تقاد إلي كل منهم كما يقاد الفحل المخشوش حتي تبايع و أنت كاره... المجانبة لعثمان و البغي عليه...

تو بر همه ايشان رشك بردي و با همه گردنكشي كردي. و ما آن عصيان را در نگاه خشم آلود و گفتار ناهنجار و آههايي كه از دل بر مي كشيدي و در تأخير تو از (بيعت با) آن خلفا دريافتيم (و مي ديديم) كه به سان كشاندن هيون فحلي حلقه در بيني (به قهر و جبر) كشانده مي شدي، تا با اكراه با ايشان بيعت مي كردي وحال آنكه بر آن كراهت داشتي...

و علي عليه السلام نيز در ادامه با تأييد تلويحي سخن معاويه درباره حسادت نسبت به خلفا مي فرمايد:

...ذكرت حسدي الخلفاء و إبطائي عنهم و بغيي عليهم فأما البغي فمعاذ الله أن يكون و أما الإبطاء عنهم و الكراهة لأمرهم فلست أعتذر منه إلي الناس...

...تو از رشك بردن من بر خلفا و تأخيرم از (بيعت با) آنها و گردنكشي من بر ضد ايشان سخن گفتي. اما (درباره) گردنكشي، پناه بر خدا اگر هرگز چنان بوده باشد، و اما تأخير من در موافقت با ايشان و ناخوشايندي از كار آنان، من در اين مورد از كسي پوزش نمي خواهم (و نياز به عذر آوري ندارم)...

۳. اهل سنت ، خلفاي سه گانه را از اميرمؤمنان عليه السلام بالاتر مي دانند و حتي اگر كسي اميرمؤمنان عليه السلام را از عثمان بالاتر بداند، او را شيعه مي دانند ؛ اما طبق اين روايت، علي عليه السلام از ديگر خلفا بالاتر است و خلافت به مستحقش نرسيده است.

...لعمر الله إني لأرجو إذا أعطي الله الناس علي قدر فضائلهم في الإسلام و نصيحتهم لله و رسوله أن يكون نصيبنا في ذلك الأوفر... .

..به حقّ خدا، مرا اميد چنان است كه آنگاه كه خداوند به مردم به اندازه فضايلشان در اسلام و نيكخواهي ايشان نسبت به خود و پيامبر خود نصيبي عطا فرمايد، سهم ما بيشتر باشد...

۴. علي عليه السلام قبول ندارد كه انصحهم لله ابوبكر و عمر باشند:

...فما سمعت بأحد و لا رأيت فيهم من هو أنصح لله في طاعة رسوله و لا أطوع لرسوله في طاعة ربه و لا أصبر علي اللأواء و الضراء و حين البأس و مواطن المكروه مع النبي ص من هؤلاء النفر الذين سميت لك(عتبه، حمزه، جعفربن ابيطالب، زيد)...

...و هرگز نشنيدم و نديدم كه در ميان آنان كسي خدا را در فرمانبرداري از پيامبر او، نيكخواهتر، و پيامبرش را در فرمانبرداري از خدا گوش به فرمان تر، و در محنت و سختي و به گاه شدّت خطر بردبارتر، و در جايگاههاي ناگوار به همراهي با پيامبر صلي اللّه عليه و آله از آنان كه براي تو نام بردم(عتبه، حمزه، جعفربن ابيطالب، زيد) شكيباتر بوده باشد...

۵. علي عليه السلام خلافت را حق خود مي داند و معتقد است كه كساني به ناحق آن را گرفته اند و بر حقانيت خود استدلال مي كند.

...أن الله جل ذكره لما قبض نبيه صلي الله عليه وآله قالت قريش منا أمير و قالت الأنصار منا أمير فقالت قريش منا محمد رسول الله ص فنحن أحق بذلك الأمر فعرفت ذلك الأنصار فسلمت لهم الولاية و السلطان فإذا استحقوها بمحمد ص دون الأنصار فإن أولي الناس بمحمد ص أحق بها منهم و إلا فإن الأنصار أعظم العرب فيها نصيبا فلا أدري أ صحابي سلموا من أن يكونوا حقي أخذوا أو الأنصار ظلموا بل عرفت أن حقي هو المأخوذ و قد تركته لهم تجاوز الله عنهم...

...چون خداوند، كه يادش شكوهمند است، جان پاك پيامبرش صلي اللّه عليه و سلم را باز گرفت، قريش گفتند: امير از ما بايد، و انصار گفتند: امير از ما باشد. سپس قريش (به استدلال) گفتند: محمد، پيامبر خدا صلي اللّه عليه و سلم از ما است پس ما بدين فرماندهي سزاوارتريم، و بر اثر آن انصار اين حق را براي آنها شناختند و ولايت و سلطنت را به ايشان سپردند. اگر آنان حق خود را به مناسبت پيوندي بيش از انصار با محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم مطالبه مي كردند، در واقع نزديكترين مردم به محمد صلي اللّه عليه سزاوارتر از همه آنها بود. وگرنه انصار را در ميان عرب نصيبي بيشتر در حكومت بود. (به هر تقدير) نمي دانم آيا صحابه در اين مورد كه حق مرا گرفته اند (خطايي نكرده اند) و از اين عيب منزه و سالمند؟ يا انصار ستم كرده اند؟ [بلكه ] فقط اين را دانستم و ديدم آنچه سلب شده همان حقّ من است، و آن را به خدا واگذاشتم كه از ايشان درگذرد...

۶. ابو سفيان و گروهي ديگر از حاميان او با بيعت ابوبكر مخالف بوده اند و علي عليه السلام را مستحق بيعت مي دانسته و به ايشان پيشنهاد بيعت داده است و علي عليه السلام بوده كه به خاطر صلاح مسلمين از آن دست برداشته است.

...قد كان أبوك أتاني حين ولي الناس أبا بكر فقال أنت أحق بعد محمد ص بهذا الأمر و أنا زعيم لك بذلك علي من خالف عليك ابسط يدك أبايعك فلم أفعل و أنت تعلم أن أباك قد كان قال ذلك و أراده حتي كنت أنا الذي أبيت لقرب عهد الناس بالكفر مخافة الفرقة بين أهل الإسلام فأبوك كان أعرف بحقي منك فإن تعرف من حقي ما كان يعرف أبوك تصب رشدك و إن لم تفعل فسيغني الله عنك...

...هنگامي كه مردم ابو بكر را به سرپرستي خويش مي گرفتند، پدرت نزد من آمد و گفت: پس از محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم تو سزاوارترين كس به اين كار هستي و من در اين زمينه رهبري مقاومت در برابر هر كس را كه به مخالفت با تو پردازد بر عهده گيرم. دستت را فراز آر تا با تو بيعت كنم. و من چنان نكردم. و تو خود داني كه پدرت چنين گفت و چنين مي خواست، و اين من بودم كه امتناع كردم زيرا مردم به روزگار كفر نزديك بودند و من از ايجاد تفرقه بين مسلمانان بيم داشتم. پس پدرت بيش از تو به حق من آگاه بود و اگر تو نيز همان قدر كه پدرت حقم را مي شناخت، حق مرا بشناسي راه درست را يافته اي و اگر چنين نكني خداوند (مرا) از تو بي نيازي دهد...

نتيجه گيري نهائي :

۱. كتاب مورد استناد قابل اطمينان نيست؛

۲. بر فرض صحت و وثاقت ما نسبت به كتاب، اين روايت از نظر سندي ضعيف است هم از نظر شيعه و هم از نظر اهل سنت و روايت ضعيف ارزش استدلال ندارد؛

۳. اين كلمات از زبان معاويه نقل شده و اصلا سخنان خود اميرمؤمنان عليه السلام نيست؛

۴. بر فرض صحت انتساب روايت، اين روايت با سخنان ديگر اميرمؤمنان عليه السلام كه با سندهاي صحيح در منابع شيعه و سني نقل شده ، در تعارض است؛

۵. در اين روايت، مطالبي وجود دارد كه اهل سنت به هيچ وجه نمي توانند آن ها را بپذيرند؛ زيرا در صورت پذيرش اين روايت، اصل مشروعيت مذهب و مباني قطعي خود آن ها زير سؤال مي رود؛

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت