درباره ما |
کد سؤال: ۱۰۲۷۳ | خلفا »ابوبکر »نقد ادله خلافت ( ابوبکر و ... ) از دیدگاه اهل سنت | تعداد بازدید: ۱۱۵۱ |
سؤال كننده : يزدان توضيح سؤال : اهل سنت ادعا مي كنند كه اين آيه از قرآن كريم در باره ابوبكر و جنگ هاي وي با مرتدين نازل شده است ، جواب شما چيست ؟ يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتيِ اللَّهُ بِقَوْمٍ يحُِبهُُّمْ وَ يحُِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَليَ الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَليَ الْكَافِرِينَ يجَُاهِدُونَ فيِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَا يخََافُونَ لَوْمَةَ لَائمٍ ذَالِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيم .المائده / ۵۴ . اي كساني كه ايمان آورده ايد ، هر كس از شما از دين خود برگردد ، به زودي خدا گروهي [ديگر] را مي آورد كه آنان را دوست مي دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند . [اينان ] با مؤمنان ، فروتن ، [و] بر كافران سرفرازند . در راه خدا جهاد مي كنند و از سرزنش هيچ ملامتگري نمي ترسند . اين فضل خداست . آن را به هر كه بخواهد مي دهد ، و خدا گشايشگر داناست . پاسخ : ۱. خداوند در اين آيه ، سه وصف را براي اين قومي كه آمدن آن را وعده داده ، بيان مي كند كه به طور قطع هيچ يك از آن ها در ابوبكر يافت نمي شود ؛ بلكه اين سه وصف به صورت اكمل و اتم فقط در امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام بوده و در هيچ يك از خلفاي سه گانه ديگر نبوده است . الف : قوم يحبهم ويحبونه اين ويژگي را رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در روز جنگ خيبر به امام علي عليه السلام داده است . در همان جنگي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم قبل از آن ابوبكر و عمر را براي فتح قلعهء خيبر فرستاده بود ؛ اما آن دو ، ميدان نبرد را ترك و فرار را بر قرار ترجيح داده بودند . فرداي آن روز رسول گرامي اسلام اعلام فرمود : فردا پرچم را به دست كسي خواهم سپرد كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد ، كرّاري است كه هرگز فرار نمي كند و تا سنگر دشمن را فتح نكند ، باز نخواهد گشت . تمامي صحابه اي كه آن جا جمع بودند و از جمله ابوبكر و عمر منتظر بودند كه فردا اين افتخار نصيب آن ها شود ؛ اما فقط يك فرد لياقت اين را داشت كه اين صفت ويژه (يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله) را داشته باشد و ديگران لايق چنين وصفي نبودند . و نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز فرداي آن روز پرچم را به دست تواناي حيدر كرار سپرد . محمد اسماعيل بخاري در صحيحش داستان را اين گونه نقل مي كند : أَخْبَرَنِي سَهْلٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَعْنِي ابْنَ سَعْدٍ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يُفْتَحُ عَلَي يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ فَبَاتَ النَّاسُ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَي فَغَدَوْا كُلُّهُمْ يَرْجُوهُ فَقَالَ أَيْنَ عَلِيٌّ فَقِيلَ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ فَبَصَقَ فِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ فَقَالَ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّي يَكُونُوا مِثْلَنَا فَقَالَ انْفُذْ عَلَي رِسْلِكَ حَتَّي تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَي الْإِسْلَامِ وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ . صحيح البخاري ، ج ۴ ، ص ۲۰ و صحيح مسلم ، ج ۷ ، ص ۱۲۱ ، ۱۲۲ . از سهل بن سعد روايت كرده است گفت كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در روز خيبر، فرمود: فردا پرچم اسلام را به مردي اعطا مي كنم كه خيبر به دست او فتح مي شود و خدا و رسول را دوست مي دارد، و خدا و رسول هم او را دوست مي دارند. مسلمانان آن شب را استراحت كردند در حالي كه در انديشه بودند كه فردا پرچمدار اسلام چه كسي خواهد بود؟ اينك فردا رسيده است، همه چشمها به دست پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله دوخته شده كه پرچم را بدست چه شخصي به اهتزاز در مي آورد. در اين حال پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمود: علي كجاست؟ يكي از حاضران پاسخ داد: علي عليه السّلام به درد چشم گرفتار است. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله حضرت علي عليه السّلام را پيش خود طلبيد و آب دهان مبارك را در ميان ديدگان علي عليه السّلام ريخت. و دعا كرد و بلافاصله درد چشم برطرف شد، آنچنان كه از آغاز دردي نداشته است! پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله پرچم پر افتخار اسلام را به حضرت علي عليه السّلام داد و فرمود: با اين مردم نبرد مي كنم تا مانند خودمان از نعمت اسلام برخوردار شوند. سپس خطاب به علي عليه السّلام، فرمود: اينك با كمال قدرت و توانائي و با آرامش خاطر به مسير خود ادامه بده همين كه به خيبر رسيدي، نخست آنان را به آئين اسلام دعوت كن و آنچه بر آنها واجب مي گردد به اطلاعشان برسان. به خدا سوگند ! اگر خدا بوسيله تو مردي را به اسلام هدايت كند، بهتر است از اينكه شترهاي سرخ مو براي تو ارزاني دارد. و البته فقط همين يك بار نيست كه رسول خدا اين جملهء زيبا را در حق امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد ؛ بلكه بار ها و بارها و در موارد متعدد آن را تكرار كرده است ؛ از جمله در زماني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، امام علي عليه السلام را به جنگ با كفار يمن فرستاده بود و آن حضرت بعد از فتح يمن ، قبل از تقسيم غنائم كنيزي را براي خودش انتخاب كرد و اين بر ديگران و از جمله خالد بن وليد بسيار گران آمد . آن حسودان و بدخواهان فكر كردند كه اگر بدگويي امام را به رسول خدا بكنند ، شايد از چشم حضرت بيفتد ؛ اما نبي مكرم با ديدن نامهء خالد بن وليد از عصبانيت رنگش سرخ شد و فرمود : مَا تَرَي فِي رَجُلٍ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ؟ چه مي گوييد در بارهء كسي كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند ؟ سنن الترمذي ، ج ۳ ، ص ۱۲۳ - ۱۲۴ و ج ۵ ، ص ۳۰۲ - ۳۰۳ و ... . اين جواب محكم باعث شد كه آن ها نسبت امير المؤمنين ساكت شده و ديگر جرأت چنين كاري را نداشته باشند . و اين جمله « فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ » كه در آيهء قرآن آمده است ، دقيقاً همان جمله اي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق حيدر كرار فرموده بودند ؛ در حالي كه تمامي صحابه و از جمله ابوبكر و عمر نيز در مجلس حاضر بودند و آرزو داشتند كه اين جمله در حق آن ها گفته مي شد . و جالب اين است كه بسياري از علماي اهل سنت از زبان عمر بن الخطاب نوشته اند كه او گفته بود : هيچ گاه امارت را به اندازه آن روز دوست نداشته ام ؛ اما رسول خدا آن روز امارت را به امام علي عليه السلام داد . مسلم نيشابوري در صحيحش مي نويسد : عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَي يَدَيْهِ قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَا أَحْبَبْتُ الْإِمَارَةَ إِلَّا يَوْمَئِذٍ قَالَ فَتَسَاوَرْتُ لَهَا رَجَاءَ أَنْ أُدْعَي لَهَا قَالَ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا . صحيح مسلم ، ج ۷ ، ص ۱۲۱ و مسند احمد ، ج ۲ ، ص ۳۸۴ . رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در روز خيبر فرمود : البتّه پرچم اسلام را در اختيار مردي قرار مي دهم كه خدا و رسول را دوست مي دارد و خداوند خيبر را به دست او فتح مي كند . عمر بن خطّاب گفت : آن روز بود كه خواهان امارت بودم و در اين رابطه با همدستانم ، آهسته سخن گفتم و آرزو مي كردم (كه اي كاش) رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله مرا پرچمدار اسلام معرفي كند . (ولي بر خلاف انتظار) رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله، علي عليه السّلام را به حضور طلبيد و پرچم اسلام را به دست او داد با اين وصف ، آيا درست است كه اين افتخار را از كسي كه پيامبر به او داده بگيريم و به كسي بدهيم كه رسول خدا از دادن به او امتناع كرده است ؟ ب : أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ موارد متعددي را از تاريخ زندگي خليفه اول مي توان يافت كه او در هيچ يك از دوران زندگيش ؛ چه در زمان حضور رسول خدا و چه در دروان خلافت داراي اين ويژگي نبوده و بلكه بر عكس « با كافرين خاضع و مهربان و در برابر مؤمنان سرسخت و خشن » بوده است . ما به جهت اختصار فقط به چند نمونه اشاره خواهيم كرد : ۱. كشتن مالك بن نويره : يك از جناياتي كه در زمان ابوبكر اتفاق افتاد و در حال حاضر اهل سنت به آن مباهات مي كنند ، كشتن مالك بن نويره به دست خالد بن وليد و به دستور مستقيم ابوبكر بود . مالك بن نويره ، فردي شجاع ، شاعر و رئيس بخشي از قبيله بني تميم ؛ صحابي پيامبر و عامل و كارگزار آن حضرت بود كه در اظهار عواطف نسبت به يتيمان و زنان بي سر پرست مشهور بود و زكات جمع آوري شده را به توجه به اختياري كه از جانب پيامبر داشت ، ميان فقراء تقسيم مي كرد . خالد بن وليد به دستور ابوبكر به سوي قبيله مالك رفت و وقتي به سر زمين بطاح رسيد ، به ضرار بن ازْوَر و چند تن از سپاهيانش دستور داد تا به قبيله مالك رفته و آن ها را بياورند . ابو قتاده به محض رسيدن به قبيله مالك شبيخون زد . بعد ها وقتي از او در اين باره سؤال كردند ، گفت : ما گفتيم كه اگر راست مي گوييد كه مسلمانيد ، اسلحه تان را بر زمين بگذاريد ، آن ها اين پشنهاد را پذيرفتند و اسلحه خود را بر زمين گذاشته و به نماز پرداختند . طبري ، تاريخ نويس معروف اهل سنت در اين باره مي نويسد : وكان ممن شهد لمالك بالاسلام أبو قتادة الحارث بن ربعي أخو بني سلمة وقد كان عاهد الله أن لا يشهد مع خالد بن الوليد حربا أبدا بعدها وكان يحدث أنهم لما غشوا القوم راعوهم تحت الليل فأخذ القوم السلاح قال فقلنا إنا المسلمون فقالوا ونحن المسلمون قلنا فما بال السلاح معكم قالوا لنا فما بال السلاح معكم قلنا فان كنتم كما تقولون فضعوا السلاح قال فوضعوها ثم صلينا وصلوا . تاريخ الطبري ، الطبري ، ج ۲ ، ص ۵۰۳ . از كساني كه به اسلام مالك بن نويره شهادت داده بود ، ابو قتاده بن ربعي ، برادر بني سلمه بود . او با خداوند عهد كرده بود كه بعد از اين ماجرا در هيچ جنگي با خالد بن وليد شركت نكند ؛ و چنين مي گفت كه وقتي به نزديكي ايشان رسيده بودند ، همان شب به سمت ايشان رفتيم ؛ ايشان سلاح به دست گرفته و گفتند ما مسلمانيم ؛ ما نيز گفتيم : ما هم مسلمان هستيم ؛ گفتيم : پس براي چه سلاح به دست گرفته ايد ؟ پاسخ دادند ، به خاطر ما ( از ترس شما ) و گفتند : شما چرا سلاح به دست گرفته ايد ؟ گفتيم : اگر آنچنان است كه مي گوييد پس سلاح را بر زمين بگذاريد ؛ ايشان سلاح را بر زمين گذاشته هم ما و هم ايشان نماز خوانديم . و ابن حجر عسقلاني مي نويسد : فكان أبو قتادة ممن شهد انهم أذنوا وأقاموا الصلاة وصلوا فحبس بهم خالد في ليلة باردة ثم أمر مناديا فنادي أدفئوا أساركم وهي في لغة كناية عن القتل فقتلوهم وتزوج خالد بعد ذلك امرأة مالك . الإصابة ، ابن حجر ، ج ۵ ، ص ۵۶۰ - ۵۶۱ . ابوقتاده از كساني است كه شهادت داده است كه ايشان اذان گفته و نماز خواندند ؛ اما خالد ايشان را در شبي سرد به اسارت گرفته و دستور داد كه شخصي ندا بدهد ( ادفئوا ) گرم كنيد زندانيانتان را ؛ اما اين كلمه در اصطلاح بعضي به معني كشتن است ؛ پس ايشان را كشتند و بعد از آن خالد با همسر مالك ازدواج كرد !!! متقي هندي مي نويسد : عن أبي عون وغيره أن خالد بن الوليد ادعي أن مالك بن نويرة ارتد بكلام بلغه عنه ، فأنكر مالك ذلك ، وقال :أنا علي الاسلام ما غيرت ولا بدلت وشهد له بذلك أبو قتادة وعبد الله بن عمر فقدمه خالد وأمر ضرار بن الأزور الأسدي فضرب عنقه ، وقبض خالد امرأته ، فقال لأبي بكر : إنه قد زني فارجمه ، فقال أبو بكر : ما كنت لأرجمه تأول فأخطأ ، قال : فإنه قد قتل مسلما فاقتله قال : ما كنت لأقتله تأول فأخطأ ، قال : فاعزله ، قال : ما كنت لاشيم سيفا سله الله عليهم أبدا . ( ابن سعد ) . كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج ۵ ، ص ۶۱۹ . از ابي عون و غير او نقل شده است كه خالد بن وليد ادعا كرد كه مالك به او سخني گفته و مردتد شده است ؛ ولي وي گفته بود : من بر اسلام هستم و نه آن را تغيير داده و نه عوض كرده ام ؛ و ابو قتاده و عبد الله بن عمر نيز بر اين مطلب شهادت دادند ؛ اما خالد او را جلو انداخته و به ضرار بن ازور اسدي گفت گردن او را بزن ؛ و خالد همسر او را نيز گرفت ؛ پس (عمر) به ابو بكر گفت : او زنا كرده است ؛ او را سنگسار بنما ؛ ابو بكر پاسخ داد : من او را سنگسار نمي كنم ؛ او اجتهاد كرده و اشتباه نموده است ؛ گفت : او را قصاص بنما ؛ زيرا او مسلماني را كشته است ؛ پاسخ داد : او را نمي كشم ؛ زيرا او اجتهاد نموده و خطا كرده است !!! گفت : پس او را بر كنار بنما ؛ پاسخ داد : من شمشيري را كه خداوند بر ايشان كشيده است در غلاف نمي گذارم . و از طرف ديگر بخاري در صحيحش نقل مي كند : فَقَامَ رَجُلٌ غَائِرُ الْعَيْنَيْنِ مُشْرِفُ الْوَجْنَتَيْنِ نَاشِزُ الْجَبْهَةِ كَثُّ اللِّحْيَةِ مَحْلُوقُ الرَّأْسِ مُشَمَّرُ الْإِزَارِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ قَالَ وَيْلَكَ أَوَلَسْتُ أَحَقَّ أَهْلِ الْأَرْضِ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ قَالَ ثُمَّ وَلَّي الرَّجُلُ قَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَا أَضْرِبُ عُنُقَهُ قَالَ لَا لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ يُصَلِّي فَقَالَ خَالِدٌ وَكَمْ مِنْ مُصَلٍّ يَقُولُ بِلِسَانِهِ مَا لَيْسَ فِي قَلْبِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنِّي لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلَا أَشُقَّ بُطُونَهُمْ صحيح البخاري ، البخاري ، ج ۵ ، ص ۱۱۰ - ۱۱۱ مردي با چشمان گرد كرده ، گونه هاي بلند ، چهره درهم كشيده بود پر ريش و با سر تراشيده و در حاليكه لباس خود را بر دور خويش پيچيده بود ايستاده و گفت : اي محمد از خدا بترس!!! رسول خدا فرمودند : واي برتو آيا من سزاوار ترين مردم براي خداترسي نيستم ؟ پس مرد بازگشت ؛ خالد بن وليد گفت : اي رسول خدا اجازه بده گردن او را بزنم ؛ حضرت فرمودند : خير ، زيرا شايد او نماز مي خواند ؛ خالد پاسخ داد : چه بسيار نماز خواني كه با زبان خويش چيزي را مي گويد كه در قلبش نيست ؛ رسول خدا فرمودند : من مامور نيستم كه دل هاي مردمان را بشكافم و شكم هاي ايشان را بدرم . با اين حال خالد در ماجراي مالك ، دستور رسول خدا را دراين زمينه مراعات ننمود . در اين كه مالك بن نويره مرتد نشده بود ، شكي نيست ؛ چرا كه خود فرياد مي زند كه من مسلمانم و حكمي از احكام خدا را تغيير نداده ام . ابوقتاده و عبد الله بن عمر نيز بر مسلمان بودن او شهادت داده بودند ؛ اما حقيقت ماجرا اين است كه مالك بن نويره ، به خاطر ارتداد و يا ندادن زكات كشته نشد ؛ بلكه چشم ناپاك خالد بن وليد به همسر بسيار زيياي مالك افتاد و زيبايي همسر مالك باعث شد كه خالد تصميم به قتل مالك و تمامي مردان قبيله اش بگيرد . ابن حجر عسقلاني در اين باره مي نويسد : أن خالدا رأي امرأة مالك وكانت فائقة في الجمال ، فقال مالك بعد ذلك لامرأته : قتلتيني يعني سأقتل من أجلك . الإصابة ، ابن حجر ، ج ۵ ، ص ۵۶۱ . خالد همسر مالك را ديد در حاليكه او در نهايت جمال بود ؛ پس مالك بعد از آن به همسر خويش گفت : تومن را كشتي ، يعني من به خاطر تو كشته خواهم شد . و نيز ابو الفداء و ابن خلكان در تاريخشان مي نويسند : وكان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الانصاري حاضرين فكلما خالدا في أمره فكره كلامهما . فقال مالك : يا خالد : ابعثنا إلي أبي بكر فيكون هو الذي يحكم فينا فإنك بعثت إليه غيرنا ممن جرمه أكبر من جرمنا . فقال خالد : لا أقالني الله إن أقلتك . وتقدم إلي ضرار بن الازور بضرب عنقه . فالتفت مالك إلي زوجته وقال لخالد : هذه التي قتلتني . وكانت في غاية الجمال . فقال خالد : بل الله قتلك برجوعك عن الاسلام . فقال مالك : أنا علي الاسلام . فقال خالد : يا ضرار اضرب عنقه ، فضرب عنقه. تاريخ أبي الفداء ص ۱۵۸، وفيات الاعيان ۵ / ۶۶ بترجمة وثيمة وقد ذكر ذلك ابن شحنة في تاريخه ص ۱۱۴ من هامش الكامل ج ۱۱ وفي فوات الوفيات ۲ / ۶۲۷ ، عن ردة ابن وثيمة وردة الواقدي . عبد الله بن عمر و ابو قتاده انصاري در آنجا حاضر بودند ؛ و با خالد در مورد مالك سخن گفتند ؛ اما خالد كلام ايشان را نپسنديد ؛ پس مالك گفت : اي خالد ما را به نزد ابو بكر بفرست تا اودر مورد ما حكم بنمايد ؛ زيرا تو كساني را كه جرم ايشان از ما بيشتر بوده است را نيز به نزد او فرستاده اي ؛ خالد گفت : خدا من را نبخشد اگر تو را ببخشم ؛ و او را به نزد ضرار بن الازور فرستاد تا گردنش را بزند . همچنين يعقوبي در تاريخش مي نويسد : فأتاه مالك بن نويرة يناظره واتبعته امرأته فلما رآها أعجبته فقال : والله ما نلت ما في مثابتك حتي أقتلك . تاريخ اليعقوبي ، ج۲ ، ص۱۱۰. مالك بن نويره به نزد وي آمد تا با او گفتگو نمايد ؛ همسرش نيز به دنبال وي بود ؛ وقتي كه خالد همسر او را ديد در شگفت فرو رفته و گفت : قسم به خدا به آنچه در دست توست نمي رسم مگر آنكه تو را بكشم!!! و خالد بن وليد با كمال بي شرمي در همان شب با همسر مالك بن نويره همبستر شد . يعقوبي در تاريخش مي نويسد : وتزوج خالد بامرأة مالك ، أم تميم بنت المنهال ، في تلك الليلة. تاريخ اليعقوبي ، ج۲ ، ص ۱۱۰ . و خالد با همسر مالك - ام تميم دختر منهال- در همان شب ازدواج كرد . اما ابو بكر به جايي اين كه خالد بن وليد را محاكمه كند ، از او پشتيباني و تمامي كارهاي او را تأييد كرده و مي گويد : او مجتهد بوده و در اجتهادش اشتباه كرده است ! طبري ، داستان را اين گونه نقل مي كنند : وقال عمر لأبي بكر إن في سيف خالد رهقا فإن لم يكن هذا حقا حق عليه أن تقيده وأكثر عليه في ذلك وكان أبو بكر لا يقيد من عماله ولا وزعته فقال هيه يا عمر تأول فأخطأ فارفع لسانك عن خالد . تاريخ الطبري ، ج ۲ ، ص ۵۰۳ و الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج ۲ ، ص ۳۵۸ - ۳۵۹ و وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان ، ابن خلكان ، ج ۶ ، ص ۱۵ و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج ۳ ، ص ۳۶ - ۳۷ و إمتاع الأسماع ، المقريزي ، ج ۱۴ ، ص ۲۳۹ و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج ۵ ، ص ۶۱۹ و ... . عمر به ابوبكر گفت به درستي كه در شمشير خالد خونريزي وجود دارد ؛ پس اگر اين مطلب (خونريز خالد ) سزاوار نيست ، اما سزاوار اوست كه او را به خاطر كشتن مالك به زنجير بكشي ( محدود گرداني ) و بر اين مطلب بسيار تاكيد كرد ؛ اما ابو بكر كارمندان و زير دستان خود را محدود نمي نمود ؛ پس گفت : نه چنين نيست اي عمر ؛ او اجتهاد نموده و اشتباه كرده است ؛ پس زبانت را از خالد بردار . نكته جالب در اين قضيه ، اختلاف نظر شديدي است كه ميان خليفه اول و خليفه دوم وجود داشته است . عمر بن الخطاب ، خالد را عدو الله ، مستحق رجم ، زنا كار و قاتل نفس محترمه مي داند ؛ اما ابوبكر او را شمشيرخدا و مجتهد خطاب مي كند ! فلما بلغ قتلهم عمر بن الخطاب تكلم فيه عند أبي بكر فأكثر وقال عدو الله عدا علي امرئ مسلم فقتله ثم نزا علي امرأته . تاريخ الطبري ، ج ۲ ، ص ۵۰۴ وقتي خبر كشته شدن ايشان به عمر بن خطاب رسيد ، در اين زمينه با ابوبكر سخن گفته و بسيار تاكيد كرد ؛ و گفت : دشمن خدا بر مردي مسلمان تجاوز كرده و او را كشته است ، سپس با همسر او نزديكي كرده است !!! همچنين نوشته اند : وأقبل خالد بن الوليد قافلا حتي دخل المسجد وعليه قباء له عليه صدأ الحديد معتجرا بعمامة له قد غرز في عمامته أسهما فلما أن دخل المسجد قام إليه عمر فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها ثم قال أرئاء قتلت امرءا مسلما ثم نزوت علي امرأته والله لأرجمنك بأحجارك . تاريخ الطبري ، ج ۲ ، ص ۵۰۳ - ۵۰۴ و الكامل في التاريخ ، ج ۲ ، ص ۳۵۹ و إمتاع الأسماع ، المقريزي ، ج ۱۴ ، ص ۲۳۹ - ۲۴۰ و ... . خالد بن وليد بدون توجه به مسجد آمد و روي دوش او قبايي بود كه جاي شمشير در آن بود و عمامه اي پوشيده بود كه در آن تيرهايي قرار داده بود پس زماني كه داخل مسجد شد عمر بلند شد و تيرها را از عمامه او در آورد و شكست سپس به او گفت آيا ريا مي كني مرد مسلماني را كشتي و با همسرش همبستر شدي به خدا قسم تو را با سنگي كه خود درست كردي سنگسار خواهم كرد . اما ابوبكر با مهرباني و عطوفت با خالد برخورد مي كند و متأسفانه كار خالد توجيه و حتي آن را به خداوند نسبت مي دهد و مي گويد : من هرگز شمشيري كه خداوند آن را از نيام كشيده ، در نيام نخواهم كرد .! فقال : [ هيه ] يا عمر ! تأول فأخطأ فارفع لسانك عن خالد فإني لا أشيم سيفا سله الله علي الكافرين . الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج ۲ ، ص ۳۵۸ - ۳۵۹ . جناب آقاي ابوبكر ! آيا خداوند به شما دستور داده بود كه يك مسلمان را فقط به اين خاطر كه زكات را در ميان فقراي قومش تقسيم كرده ، با اين وضع فجيع بكشيد ، از سر او به عنوان هيزم استفاده كنيد و با زن او قبل از تمام شدن عده همبستر شويد ؟ و آيا نمي شد همين جمله (تأول فأخطأ ) را در باره مالك بن نويره گفت ؟ اگر قرار باشد كه خالد مجتهد باشد ، مالك هم مجتهد بوده است . آيا مالك بن نويره اجازه اجتهاد نداشت و خالد بن وليد داشت ؟ چه فرقي است ميان ندادن زكات به ابوبكر و قتل و زناي محصنه ؟ آيا جرم ندادن زكات بالاتر از قتل نفس محترمه و زناي محصنه است ؟! مالك هم نمي گفت كه من زكات نمي دهم و دادن زكات واجب نيست ؛ بلكه خلافت ابوبكر را قبول نداشت و نمي خواست كه زكات را به او بپردازد و همان رويه اي را كه در زمان رسول خدا داشت ، ادامه دهد . ابن حجر عسقلاني در اين باره مي نويسد : وكان النبي صلي الله عليه وسلم استعمله علي صدقات قومه فلما بلغته وفاة النبي صلي الله عليه وسلم أمسك الصدقة وفرقها في قومه وقال في ذلك . الإصابة ، ابن حجر ، ج ۵ ، ص ۵۶۰ . پيامبر او را مسئول زكات گرفتن از قومش كرده بود ؛ وقتي كه خبر رحلت رسول خدا به او رسيد ، زكات را نگه داشته و آن را در بين قومش تقسيم نموده و از اين كار كناره گيري كرد . حتي اگر او از دادن زكات امتناع كرده بود ، با چه مجوزي كشته شد ؟ آيا هر كس كه زكات نداد ، بايد خود و تمام افراد قبيله اش كشته ، زنانش اسير و فروج آن ها بر لشكريان مسلمان مباح شود ؟ آيا چنين كاري با اخلاق اسلامي در تضاد نيست ؟ آيا در زمان رسول خدا چنين كشتاري سابقه داشته است ؟ نهايتش اين است كه او نيز همانند خالد و ديگر صحابه ، اجتهاد كرده و در اجتهادش خطا كرده بود ، آيا سزاوار بود كه او را با آن وضع فجيع بكشند و بعد هم از سر او به عنوان هيزم استفاده كنند ؟ طبري مي نويسد : كان مالك بن نويرة من أكثر الناس شعرا وان أهل العسكر أثفوا برؤوسهم القدور فما منهم رأس إلا وصلت النار إلي بشرته ما خلا مالكا فان القدر نضجت وما نضج رأسه من كثرة شعره تاريخ الطبري ، الطبري ، ج ۲ ، ص ۵۰۳ . مالك بن نويره از كساني بود كه موي ( در سرشان ) بسيار بود ؛ سربازان سرهاي ايشان را به جاي پايه ديگ قرار دادند ؛ پس آتش به پوست تمامي سر ها رسيد غير از سر مالك ؛ زيرا غذاي داخل ديگ قبل از قبل از سوختن پوست سر او - به خاطر زياد بودن موهاي سرش - آماده شد . و ابو نعيم اصفهاني نيز مي نويسد : عن ابن شهاب : أن مالك بن نويرة كان من أكثر الناس شعرا ، وأن خالد لما قتله أمر برأسه فجعل أثفية يقدر فنضج فيها قبل أن تبلغ النار إلي شواته . الأغاني ، ج ۱۵ ، ص ۲۳۹ . از ابن شهاب نقل شده است كه مالك بن نويره از كساني بود كه موي ( در سرشان ) بسيار بود ؛ و خالد وقتي او را كشت ، دستور داد كه سر او را به جاي پايه ديگ نهادند ؛ پس غذاي داخل ديگ قبل از رسيدن آتش به پوست سر او آماده شد . آيا كسي كه يك مسلمان و صحابي بزرگ رسول خدا را به خاطر اشتباه در اجتهادش ( بنا بر اعتقاد اهل سنت در مجتهد بودن كل صحابه ) با اين وضع بسيار فجيع مي كشد ، زنان مسلمان را اسير و فروج آن ها را بر لشكريانش مباح مي كند ، مي تواند « أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ » باشد ؟ معاذ الله آيا امكان دارد كه خداوند عز و جل مسلمين را به آمدن چنين قومي بشارت داده باشد ؟ ۲. فجائة سلمي : يكي از كارهاي كه خليفه اول انجام داد و در آخرين لحظات زندگي اش از انجام آن سخت پشيمان شده بود ، كشتن اياس بن عبد الله ، معروف به فجائه بود كه به طرز بسيار فجيعي او را زنده زنده در آتش سوزاندند . درست است كه نوشته اند فجائه به جاي جنگ با مرتدين به راهزني مشغول شده بود كه اين خود جاي بحث و بررسي دارد ؛ اما كافر و مرتد نشده بود و اين كه خليفه از كشتن او احساس پشيمان مي كند ، نشان دهنده اين است كه وي در اين حادثه عمل خلافي را انجام داده است كه وجدانش را اذيت مي كرده است . خليفه وظيفه داشت به جرم هاي او رسيدگي و بر طبق دستور شرع حد را بر او جاري كند . اگر دزدي كرده بود ، دستش را قطع و اگر كسي را كشته بود ، قصاصش مي كرد . نه اين كه بدون محاكمه و پرس و جو از خودش ، او را زنده زنده در آتش بسوزاند . حال سؤال ما از علماي اهل سنت اين است كه آيا امكان دارد كه خداوند به آمدن چنين فردي كه به صورت كاملاً وحشيانه يك مسلمان مي كشد، در قرآنش بشارت داده باشد ؟ آيا چنين كسي مي تواند مصداق « أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ » باشد ؟ ۳. قصد ترور امام علي عليه السلام : سمعاني از علماي بزرگ اهل سنت مي نويسد : وروي عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال : «لا يفعل خالد ما أمر به». سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معني هذا الأثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهي عن ذلك. الأنساب ، ج۳ ، ص۹۵ ، ط دار الجنان ، بيروت و ج۶ ، ج ۱۷۰، نشر محمد أمين دمج ، بيروت ، ۱۴۰۰ هـ . از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) كلام ابو بكر روايت شده است كه گفت : «خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد » از عمر بن ابراهيم حسيني در كوفه پرسيدم كه معني اين روايت چيست ؟ او گفت : به خالد دستور داده بود كه علي را بكشد ؛ اما از اين كار پشيمان شده و از آن نهي كرد . و جالب اين است كه سمعاني بعد از نقل حديث سكوت مي كند . و اين نشان مي دهد كه صحت روايت در نزد او تمام بوده است و گر نه بايد روايت را نقد و رد مي كرد . آيا كسي كه قصد ترور امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام را ؛ آن هم در خانه خدا و در حال نماز داشت ، مي تواند « أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ » باشد ؟ معاذ الله . و آيا ممكن است كه خداوند بشارت آمدن چنين فردي را پيامبر و مؤمنان داده باشد ؟ ۴. پشيماني در آخرين روزهاي زندگي : ما از برادران اهل سنت مي پرسيم كه اگر واقعاً اين آيه در حق ابوبكر نازل شده بود و خود او نيز از اين قضيه با خبر بوده است ، چرا در آخرين روزهاي زندگي از كرده هاي خود پشيمان شد ؟ به عبارت ديگر اگر او كسي بود كه خدا و رسول را دوست داشت و خدا و رسول نيز او را دوست داشتند ، چرا در آخرين روزهاي زندگي احساس ندامت مي كرد ؟ وي در آخرين روزهاي عمرش چنين آرزو مي كند : إني لا آسي علي شيء من الدنيا إلا علي ثلاث فعلتهن وددت أني تركتهن ، وثلاث تركتهن وددت أني فعلتهن وثلاث وددت أني سألت عنهن رسول الله صلي الله عليه وسلم. فأما الثلاث اللاتي وددت أني تركتهن، فوددت أني لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد غلقوه علي الحرب، ووددت أني لم أكن حرقت الفجاءة السلمي وأني كنت قتلته سريحاً أو خلّيته نجيحاً ... . تاريخ الطبري، ج۲، ص ۶۱۹، تاريخ الإسلام للذهبي، ج ۳، ص ۱۱۷، مجمع الزوائد، ج ۵، ص ۲۰۲، المعجم الكبير، ج ۱، ص ۶۲، كنز العمال، ج ۶، ص ۶۳۱، ح ۱۴۱۱۳، تاريخ دمشق، ج ۳۰، ص ۴۱۹، لسان الميزان، ج ۴، ص ۱۸۹ و... . من از دنيا هيچ اندوهي به دل ندارم ، جز اين كه اي كاش سه كاري را كه كرده ام نمي كردم و سه كاري را كه نكرده ام انجام مي دادم و سه چيز كه اي كاش از رسول خدا پرسيده بودم . اما آن سه كار كه اي كاش نكرده بودم : اي كاش در خانه فاطمه را نمي گشودم هر چند با بسته بودنش كار به جنگ مي كشيد و اي كاش فجأة را به آتش نمي سوزاندم و او را به آساني و نرمي كشته بودم يا پيروز و كامياب رهايش كرده بودم ... . اين آروزيي كه ابوبكر در آخرين لحظات عمرش مي كند ، دقيقاً همان چيزي است كه خداوند در آيهء مباركهء ۹۹ سورهء مؤمنون نقل مي كند . خداوند در اين آيه مي فرمايد : حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ . المؤمنون / ۹۹ _ ۱۰۰ . زمـانـي كـه مرگ يـكـي از آنـان را فرارسد ، گويد : پروردگارا !مرا بازگردان ، تا آنچه را فروگذار كرده ام كار نيك انجام دهم ؛ ولي چنين نيست ، اين سخني است كه او برزبان مي راند ، ( و اگـر بـازگـردد كـارش هـمـچون گذشته است ) و پشت سر آنان جهان ميانه اي است (برزخ ) تا هنگامه قيامت . بلي ، خداوند آن قدر فرصت به ابو بكر ها داد كه بتوانند در اين دنيا بتوانند اعمال نيك انجام دهند ؛ اما آن ها از انجام اعمال نيك صرف نظر و به اعمال زشت روي آوردند و وقتي ديدند كه وعدهء خداوند در حال تحقق است ، از خداوند درخواست مي كنند كه ايكاش بار ديگر به ما اجازه مي دادي تا اين كار ها را انجام نمي داديم و به كارهاي نيك روي مي آورديم ؛ اما خداوند در جواب مي گويد : « كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا » . ۵. شيطاني كه دائم فريبش مي داد : يكي از اعترافات به حقي كه ابوبكر بن أبي قحافه كرده ، اين است كه وي در جلوي جمعيت و در بالاي منبر مي گفت : شيطاني همراه من است كه همواره مرا وسوسه مي كند . اين مطلب آن قدر معروف است كه هيچ شك و شبهه اي در صحت آن نيست . بسياري از كتاب هاي اهل سنت آن را نقل كرده اند ؛ از جمله عبد الرزاق صنعاني از قول ابوبكر مي نويسد: أما والله ما أنا بخيركم ، ولقد كنت لمقامي هذا كارها ، ولوددت لو أن فيكم من يكفيني ، فتظنون أني أعمل فيكم سنة رسول الله صلي الله عليه وسلم إذا لا أقوم لها ، إن رسول الله صلي الله عليه وسلم كان يعصم بالوحي ، وكان معه ملك ، وإن لي شيطانا يعتريني ، فإذا غضبت فاجتنبوني ، لا أوثر في أشعاركم ولا أبشاركم ، ألا فراعوني ! فإن استقمت فأعينوني ، . إن زغت فقوموني . المصنف ، عبد الرزاق الصنعاني ، ج ۱۱ ، ص ۳۳۶ و الطبقات الكبري ، محمد بن سعد ، ج ۳ ، ص ۲۱۲ و تاريخ الطبري ، الطبري ، ج ۲ ، ص ۴۶۰ و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج ۶ ، ص ۳۳۴ و تفسير أبي السعود ، أبي السعود ، ج ۳ ، ص ۳۰۸ و تفسير النسفي ، النسفي ، ج ۲ ، ص ۵۲ و تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل ، الباقلاني ، ص ۴۹۲ و الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل ، الزمخشري ، ج ۲ ، شرح ص ۱۳۹ و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج ۵ ، ص ۵۹۰ و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج ۱۷ ، ص ۱۵۶ و ... . قسم به خدا كه من بهترين شما نيستم ، والي شما شدم و از شماها بهتر نيستم اگر درست رفتم پيرو من باشيد و اگر كج رفتم مرا راست كنيد زيرا من شيطاني دارم كه بمن در آويزد نزد خشم كردنم و چون ديديد بخشم آمدم از من كناره كنيد مبادا دست اندازم به موهاي شما و پوست شما ؛ آگاه باشيد كه بايد مراقب من باشيد ؛ و اگر راه درست را مي رفتم من را ياري كنيد ؛ و اگر به راه كج رفتم من را راست كنيد . آيا كسي كه دائم شيطاني دارد كه او را فريب مي دهد ، مي تواند محبوب خدا و رسول باشد ؟ آيا شايسته است كه بگوييم خداوند به آمدن چنين فردي بشارت داده باشد ؟ ج : أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرِينَ تاريخ شهادت مي دهد كه ابوبكر هيچ گاه در برابر كفار « أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرِينَ = سرسخت ، خشن و پرقدرت » نبوده است ؛ چرا كه در هيچ جايي از تاريخ ثبت نشده است كه ابوبكر حتي مگسي را از روي شانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دور كرده باشد ؛ چه رسد به نبرد با مشركان قريش و يهوديان معاند . و حتي در كمتر جنگي بوده است كه ابوبكر به همراه دو يار ديگرش عثمان و عمر فرار نكرده باشند . جنگ خيبر ، احد و حنين بهترين شاهد براي اين مطلب است . ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج۱۳ ، ص۲۹۳ مي نويسد : قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله اما ثباته يوم أحد فأكثر المؤرخين وأرباب السير ينكرونه ، وجمهورهم يروي انه لم يبق مع النبي صلي الله عليه وآله الا علي وطلحة والزبير ، وأبو دجانة ، وقد روي عن ابن عباس أنه قال ولهم خامس وهو عبد الله بن مسعود ، ومنهم من أثبت سادسا ، وهو المقداد بن عمرو ، وروي يحيي بن سلمة بن كهيل قال قلت لأبي كم ثبت مع رسول الله صلي الله عليه وآله يوم أحد فقال اثنان ، قلت من هما قال علي وأبو دجانة . استاد ما ابو جعفر رحمه الله مي گفت : پابرجايي او را در جنگ احد بيشتر مورخين و سيره نويسان ، منكر شده اند . و بيشتر ايشان مي گويند كه با رسول خدا جز علي و طلحه و زبير و ابو دجانه ، كسي باقي نماند ؛ و از ابن عباس نقل شده است كه شخص ديگري نيز باقي ماند و او عبد الله بن مسعود است ؛ بعضي شخصي ديگري را نيز اضافه مي كنند و او مقداد بن عمرو است ؛ و از يحيي بن سلمة بن كهيل روايت شده است كه گفت : به پدرم گفتم چند نفر در روز احد همراه رسول خدا باقي ماندند ؟ پاسخ داد : دو نفر ، علي و ابو دجانه الإيجي در المواقف مي نويسد : روي أنه صلي الله عليه وسلم بعث أبا بكر أولا فرجع منهزما وبعث عمر فرجع كذلك فغضب النبي صلي الله عليه وسلم لذلك فلما أصبح خرج إلي الناس ومعه راية فقال ( لأعطين . . ) إلي آخره . المواقف - الإيجي - ج ۳ - ص ۶۳۴ و شرح المواقف - القاضي الجرجاني - ج ۸ - ص ۳۶۹ . از رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) وسلم روايت شده است كه ايشان ابو بكر را ( براي جنگ خيبر ) فرستادند ، اما شكست خورده و بازگشت ؛ عمر را نيز فرستادند او نيز چنين كرد ؛ پس رسول خدا بدين سبب غضبناك گرديدند ؛ صبح هنگام وقتي به نزد مردم آمده و پرچم در دست ايشان بود فرمودند : پرچم را ... . و نيز ابن أبي الحديد به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مي نويسد : لم يرم ابوبكر بسهم قط و لاسلّ سيفاً و لا اراق دماً شرح نهج البلاغه ج ۱۳:۲۸۱ ط دار إحياء الكتب العربية بيروت - العثمانية للجاحظ ص۳۳۰ ط دار الكتب العربي مصر . ابو بكر نه هيچ گاه تيري انداخت و نه شمشيري كشيد و نه خوني ريخت!!! لذا وقتي ابن تيميه مي بيند خلفاي سه گانه در هيچ جنگي پيروز نبوده اند و در تمام جنگ هاي زمان رسول خدا هيچ كافري را نكشته اند ، براي توجيه اين مطلب مي گويد : والقتال يكون بالدعاء كما يكون باليد قال النبي صلي الله عليه وسلم هل ترزقون وتنصرون إلا بضعفائكم بدعائهم وصلاتهم وإخلاصهم. منهاج السنة ، ج۴ ، ص ۴۸۲. جنگ بايد گاهي با دعاست ؛ همانطور كه گاهي با دست صورت مي گيرد ؛ رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) وسلم فرموده اند : آيا غير اين است كه شما با دعا و نيايش واخلاص ضعيفانتان روزي داده شده و ياري مي شويد ؟ لابد ابوبكر با اين دعاهايي كه در زمان جنگ مي كرده ، چندين لشكر دشمن را شكست داده و بايد تمامي پيروزي هاي رسول خدا در جنگ هاي بدر ، خيبر ، خندق ، حنين و ... به نام ابوبكر نوشت ؛ چرا كه او بوده است كه در گوشه اي دور از ميدان نبرد مي نشسته و براي شكست دشمن دعا مي كرده !!! و باز در جاي ديگر با تحريف در معناي «شجاعت » مي گويد : إذا كانت الشجاعة المطلوبة من الأئمة شجاعة القلب، فلا ريب أن أبا بكر كان أشجع من عمر، وعمر أشجع من عثمان وعلي وطلحة والزبير، وكان يوم بدر مع النبي في العريش . منهاج السنة ، ج ۸ ، ج ۷۹ . اگر شجاعت مورد نياز رهبران ، شجاعت قلبي باشد ، پس شكي در اين نيست كه ابو بكر از عمر شجاع تر بوده و عمر نيز از عثمان و علي و طلحه و زبير شجاع تر بود ؛ و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خيمه نشسته بود!!! پس در اين صورت ، شجاعت بر دو قسم است : ۱. شجاعت به معنايي كه همه عرب ها از شجاعت مي فهمد ؛ ۲. شجاعت به معنايي كه ابن تيميه فهميده كه همان قوت قلب باشد ! حال سؤال ما از ابن تيميه اين است كه اگر ابوبكر شجاعت به معناي قوت قلب را بيش از همه داشته است ، چرا در جنگ خيبر ، احد و حنين فرار كرده است ؟ آيا قوت قلب با پشت كردن به دشمن ، قابل جمع است ؟ موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)
|