درباره ما

آیا خلفا چهارگانه با یکدیگر اختلاف داشته اند ؟
کد سؤال: ۱۰۲۹۷خلفا
تعداد بازدید: ۵۵۶
آیا خلفا چهارگانه با یکدیگر اختلاف داشته اند ؟

سؤال كننده : سوران

پاسخ :

به گفته مذهب شما تفرقه اي كه بين چهار خلفاي راشدين(رضي الله عنه) پيش آمد در كدام حديث به آن اشاره شده؟

دوست عزيز اگر شما قبل از اينكه اين سؤال را مطرح كنيد سَري به كتابهاي خودتان مي زديد و كمي مطالعه مي فرموديد جواب سؤالتان را مي يافتيد و لازم نبود از ما بپرسيد . حال ما در راستاي خدمت به برادران مسلمان و عمل به آيه شريفه « تعاونوا علي البرّ و التقوي و لا تعاونوا علي الإثم و العدوان » و براي روشنگري و رفع ابهام از ذهن شما توجه تان را به مطالب زير جلب مي كنيم :

حضرت امير ، ابوبكر را فردي مستبد مي دانستند

ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نري لقرابتنا من رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم نصيباً حتّي فاضت عينا أبي بكر...

صحيح البخاري: ۵/۸۲، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر.

بخاري مي گويد :

اميرالمؤمنين علي به ابوبكر فرمود : تو در امر خلافت با ما مستبدانه برخورد نمودي و ما بواسطه قرابت و خويشاونديمان با رسول خدا معتقديم كه حق و نصيبي در خلافت بعد از رسول خدا داريم ( اين كلمات را حضرت فرمودند) تا اشك از چشمان ابوبكر جاري شد .

در صحيح مسلم آمده :

استبددت علينا بالأمر وكنّا نحن نري لنا حقّاً لقرابتنا من رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم...

صحيح مسلم : ج ۵ ص ۱۵۴، باب قول النبي صلي الله عليه وسلم لا نورث ما تركنا فهو صدقة .

اميرالمؤمنين به ابوبكر فرمود : تو در امر خلافت با ما مستبدانه برخورد نمودي و ما بواسطه قرابت و خويشاونديمان با رسول خدا معتقديم كه حق خلافت بعد از رسول خدا از آنِ ماست .

نظراميرالمؤمنين علي در باره ابوبكر و عمر

حضرت امير عليه السلام و عباس عموي پيامبر اكرم ابوبكر و عمر را دروغگو ، گناهكار، پيمان شكن و خائن مي دانستند. به اين عبارت دقت كنيد مسلم در صحيحش مي گويد :

فلمّا توفّي رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم ، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه ، ... فقال أبو بكر: قال رسول اللّه صلي الله عليه وسلم : نحن معاشر الأنبياء لا نورث، ما تركناه فهو صدقة، فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً ،... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت: أنا وليّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم و ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً .

صحيح مسلم ج ۵ ص ۱۵۲، كتاب الجهاد باب ۱۵ حكم الفئ حديث ۴۹، فتح الباري ج ۶ ص ۱۴۴.

عمر به اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه و عباس عموي پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي گويد :

زماني كه رسول خدا صلي اللّه عليه (و آله) وسلم از دنيا رفت ، ابوبكر گفت من جانشين رسول خدا هستم ... أبو بكر گفت : رسول اللّه صلي الله عليه (وآله) و سلم فرموده است ما گروه پيامبران بعد از خود ارثي به جا نمي گذاريم ، هر آن چه بعد از خود به جا مي گذاريم صدقه است ( و بايد براي عموم مسلمين صرف شود ) شما نظرتان اين بود كه ابوبكر در گفتارش درغگو ، گناهكار ، پيمان شكن و خائن است ... سپس ابوبكر از دنيا رفت (بعد از مرگ او ) من گفتم : من جانشين رسول خدا و ابوبكر هستم شما مرا هم مانند ابوبكر درغگو ، گناهكار ، پيمان شكن و خائن دانستيد .

كراهت حضرت امير از همنشيني با عمر

فأرسل إلي أبي بكر أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك كراهيّة لمحضر عمر.

صحيح البخاري: ۵/۸۲، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، صحيح مسلم : ۵/۱۵۴، كتاب الجهاد، باب قول النبي(صلي الله عليه وآله وسلم)لا نورث... .

اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه به دنبال ابوبكر فرستاد و پيغام داد تنها بيا و كسي را با خودت نياور بخاطر اينكه از همنشيني با عمر كراهت داشت

كنار زدن حضرت از خلافت بخاطر عمل نكردن به سنت ابوبكروعمر

... وخلا (عبد الرحمن بن عوف) بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر.

فقال : أسير فيكم بكتاب اللّه وسنّة نبيّه ما استطعت.

تاريخ اليعقوبي ج ۲ ص ۱۶۲،باب أيام عثمان بن عفان. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه رجوع شود به: تاريخ الطبري ج ۳ ص ۲۹۷.

( بعد از مرگ عمر وقتي شوراي شش نفر مي خواستند خليفه انتخاب كنند ) عبد الرحمان بن عوف اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله و سلامه عليه را به كناري صدا زد و به ايشان عرض كرد : خداوند بين من و تو حاكم باشد ، اگر خليفه شدي بين ما طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر حكم كن . اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله و سلامه عليه به عبدالرحمان بن عوف فرمودند من تاجايي كه توان داشته باشم در ميان شما طبق كتاب خدا و سنت پيامبراكرم حكم خواهم نمود .

عدم همكاري حضرت با خلفا

عمر نزد ابن عباس مي رود و از علي شكايت مي كند :

أشكو اليك ابن عمّك، سألته أن يخرج معي فلم يقبل، ولم أزل أراه واجداً فيم تظنّ موجدته ... قلت : يا أمير المؤمنين إنّك تعلم، قال: أظنّه لا يزال كئياً لفوت الخلافة! قلت: هو ذاك .

شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ۱۲، ص ۷۸ ، باب نكت من كلام عمر و سيرته و أخلاقه.

از پسر عمويت شكايت دارم ، از او درخواست نمودم ( در جنگ ) به همراه من بيايد قبول نكرد ، و دائما او را غضبناك مي بينم ، به نظر تو چرا از من غضبناك است ... ابن عباس مي گويد : خودت مي داني ، عمر گفت : گمان مي كنم غضب او بخاطر امر خلافت باشد ! ابن عباس مي گويد : همينطور است .

نظر حضرت علي عليه السلام در مورد عثمان

اختلاف حضرت با عثمان و مخالفت عثمان با سنت نبوي

... عن مروان بن الحكم قال شهدت عثمان وعليا رضي الله عنهما وعثمان ينهي عن المتعة وأن يجمع بينهما فلما رأي علي أهل بهما لبيك بعمرة وحجة قال ما كنت لأدع سنة النبي صلي الله عليه وسلم لقول أحد .

صحيح البخاري ج۲ ، ص ۱۵۳ ، كتاب الحج ، باب التمتع والاقران والافراد بالحج وفسخ الحج لمن لم يكن معه هدي .

مروان بن حكم مي گويد : علي و عثمان را ديدم در حالي كه عثمان از متعه حج نهي مي كرد و از جمع كردن بين عمره و تمتع نهي مي كرد ، علي با مشاهده اين صحنه به عنوان مخالفت با كار عثمان براي هر دو حج تلبيه گفت و فرمود لبيك بعمرة و حجة و در ادامه فرمود من سنت پيامبر را بخاطر حرف هيچ كس كنار نمي گذارم .

... عن شعبة عن عمرو بن مرة عن سعيد بن المسيب قال اختلف علي وعثمان رضي الله الله عنهما وهما بعسفان في المتعة فقال علي ما تريد إلي أن تنهي عن أمر فعله النبي صلي الله عليه وسلم قال فلما رأي ذلك علي أهل بهما جميعا .

صحيح البخاري ج۲ ، ص ۱۵۳ ، كتاب الحج ، باب التمتع والاقران والافراد بالحج وفسخ الحج لمن لم يكن معه هدي

سعيد بن مسيب مي گويد : بين علي و عثمان در منطقه عسفان بر سر متعه حج اختلاف پيش آمد ، پس علي به عثمان فرمود : به چه مجوزي از كاري كه پيامبر امر فرموده اند نهي مي كني ؟ و زماني كه علي مخالفت عثمان را با سنت نبوي ديد براي هر دو حج ( عمره و تمتع ) لبيك گفت .

فقال علي عليه السلام : لا أجد شرا منه ولا منهم ، ثم قال : هل تعلم عمر يقول : والله ليحملن بني أبي معيط علي رقاب الناس ...

شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ۳ ، ص ۳۱ ، باب ذكر المطاعن التي طعن بها علي عثمان والرد عليها و ج۶ ، ص ۳۲۶ ، باب نبذ من كلام عمرو بن العاص .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : من افرادي بدتر از عثمان و طايفه اش نيافتم ، سپس فرمود : آيا مي داني عمر در مورد او گفت : قسم به خدا ( اگر خليفه شود ) بني ابي معيط را بر گردن مردم سوار مي كند ... .

نظر عمر درباره ابوبكر

... إنه بلغني ان قائلا منكم يقول والله لو مات عمر بايعت فلانا فلا يغترن امرؤ أن يقول إنما كانت بيعة أبي بكر فلتة وتمت الا وانها قد كانت كذلك ولكن الله وقي شرها ...

صحيح البخاري ج ۸ ، ص ۲۵ و ۲۶ ، كتاب المحاربين من اهل الكفر و الرده ، باب رجم الحبلي من الزنا إذا أحصنت .

عمر مي گويد :

به من خبر داده اند كه يكي از شما گفته است : اگر عمر بميرد با فلاني بيعت مي كنم ، فردي شما را گول نزد و بگويد : بيعت با ابوبكر لغزشي بود و تمام شد ، بله آگاه باشيد كه بيعت با ابو بكر لغزش بود وليكن خداوند شرّش را دفع نمود ...

مخالفت عمر با ابوبكر

روي أن عيينة والأقرع جاءا يطلبان أرضا من أبي بكر فكتب بذلك خطا فمزقه عمر رضي الله تعالي عنه وقال : هذا شيء يعطيكموه رسول الله صلي الله عليه وسلم تأليفا لكم فأما اليوم فقد أعز الله تعالي الإسلام وأغني عنكم فإن ثبتم علي الإسلام وإلا فبيننا وبينكم السيف . فرجعوا إلي أبي بكر فقالوا : أنت الخليفة أم عمر ؟ بذلت لنا الخط ومزقه عمر ، فقال رضي الله تعالي عنه : هو إن شاء ووافقه ...

تفسير الروح المعاني ـ آلوسي ـ ج ۱۰ ، ص ۱۲۲ ، ذيل آيه ۶۰ سوره توبه ؛ كنز العمال ج ۱ ، ص ۳۱۵ ، باب الارتداد و أحكامه ، باب مسند أبي بكر الصديق ، حديث ۱۴۷۹ ،

متقي هندي در كنز العمال داستان را اين گونه روايت مي كند :

عن طاووس قال قطع النبي صلي الله عليه وسلم لعيينة بن حصين أرضا فلما ارتد عن الاسلام بعد النبي صلي الله عليه وسلم قبض منه فلما جاء فأسلم كتب له كتابا فدفعه عيينة إلي عمر فشقه وألقاه وقال إنما كان لو أنك لم ترجع عن الاسلام فاما إذ ارتددت فليس لك شئ فذهب عيينة إلي أبي بكر فقال أما أنت الأمير أم عمر قال بل هو إن شاء الله قال فإنه لما قرا كتابك شقه وألقاه فقال أبو بكر أما إنه لم يألني وإياك خيرا

( متقي هندي به نقل مي كند : پيامبر اكرم قطعه زميني را به لعيينة بن حصين بخشيدند اما وقتي بعد از وفات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مرتد شد زمين را از او گرفتند و وقتي دوباره مسلمان شد ابوبكر براي او سندي نوشت وقتي عيينه سند را به عمر داد آن را پاره كرد و به زمين انداخت و به او گفت : اين زمين زماني مال تو بود كه مرتد نشده بودي اما زماني كه مرتد شدي ديگر تمام حقوق تو سلب شد و هيچ حقي نداري . عيينه پيش ابوبكر رفت و به او گفت : تو اميري يا عمر ؟ ابوبكر جواب داد : اگر خدا بخواهد عمر امير است . عينه گفت : زماني كه عمر سندي را كه تو نوشته بودي خواند آن را پاره كرد و به زمين انداخت . ابوبكر جواب داد : اينده اين كار براي من و تو خوب نبود؛ كنز العمال ج ۳ ، ص ۹۱۴ ، باب فصل فيما يتعلق بالإقطاعات ، باب مسند عمر ، حديث ۹۱۵۱ ؛ شرح نهج البلاغة ـ ابن ابي الحديد ـ ج ۱۲ ، ص ۵۸ و ۵۹ ، باب نكت من كلام عمر و سيرته و أخلاقه .

روايت شده كه عيينة و اقرع پيش ابوبكر آمدند و از او زميني طلب نمودند ابوبكر هم برايشان در كاغذي سندي تنظيم كرد و به آنها داد اما عمر آن را پاره كرد و به آنها گفت : اين زميني بود كه رسول خدا بخاطر تأليف قلوب و بدست آوردن دل شما به شما بخشيده بود اما امروز خداوند به اسلام عزت بخشيده است و از شماها بي نياز شده ايم حال اگر بر دين اسلام ثابت قدم مي مانيد خوب است و گرنه بين ما و شما شمشير حكم مي كند .عيينة و اقرع نزد ابوبكر برگشتند و به او گفنتد : تو خليفه اي يا عمر؟ تو براي ما سند زمين را نوشتي ولي عمر آن را از بين برد . ابوبكر به آنها گفت : آري حكم من همان بود ولكن اگر خدا بخواهد و عمر موافقت كند ...

سيف بن عمر عن الصعب بن عطية ابن بلال عن أبيه وعن سهم بن منجاب قالا : خرج الأقرع والزبرقان إلي أبي بكر فقالا : اجعل لنا خراج البحرين ونضمن لك أن لا يرجع من قومنا أحد ، ففعل وكتب الكتاب ، وكان الذي يختلف بينهم طلحة بن عبيد الله ، وأشهدوا شهودا بينهم منهم عمر فلما أتي عمر بالكتاب ونظر فيه لم يشهد ثم قال : لا ولا كرامة ، ثم مزق بالكتاب ومحاه ، فغضب طلحة وأتي أبا بكر فقال له : أنت الأمير أم عمر ؟ فقال : الأمير عمر غير أن الطاعة لي فسكت .

تاريخ مدينة دمشق ـ إبن عساكر ـ ج ۹ ، ص ۱۹۴ ، ترجمه أقرع بن حابس بن عقال رقم ۷۹۷ ؛ كنز العمال ج ۱۲ ، ص ۵۸۳ ، باب فضائل الفاروق ، حديث ۳۵۸۱۲ و ۳۵۸۱۳ ، باب مسند عمر ،

(متقي هندي در حديث ۳۵۸۱۳ مي گويد :

عن نافع أن أبا بكر أقطع الأقرع بن حابس والزبرقان قطيعة وكتب لهما كتابا ، فقال عثمان : أشهدا عمر ، فإنه أحرز لأمركما و هو الخليفة بعده ، فأتيا عمر فقال : من كتب لكما هذا الكتاب ؟ قالا : أبو بكر ، قال : لا والله ولا كرامة ! والله ليغلقن وجوه المسلمين ثم الحجارة ثم يكون لكما هذا ! وتفل فيه فمحاه ، فأتيا أبا بكر فقالا : ما ندري أنت الخليفة أم عمر ؟ ثم أخبراه : قال : إنا لا نجيز إلا ما أجازه عمر ؛ به نقل از تاريخ مدينة دمشق ـ إبن عساكر ـ ج ۹ ، ص ۱۹۶ ، ترجمه أقرع بن حابس بن عقال رقم ۷۹۷) .

متقي هندي نقل مي كند : ابوبكر قطعه زميني را به اقرع بن حابس و زبرقان داده بود و براي آنها سندي نوشته بود ، عثمان به آنها گفت : اگر مي خواهيد مالكيت شما به مشكل برنخورد عمر را شاهد بگيريد زيرا شاهد گرفتن او براي محكم كردن كار شما خوب است زيرا او خليفه بعد از ابوبكر است ، آن دو پيش عمر آمدند ، عمر به آنها گفت : اين سند را چه كسي براي شما نوشته است ؟ گفتند ابوبكر . عمر گفت : نه به خدا قسم ( من اين سند را قبول ندارم ) شما با اين كار همه مسلمانان را مضطرب و ناراحت مي كنيد زيرا اول جلوي مردم را مي گيريد كه در آن زمين نيايند و بعد آن زمين سنگ چين مي كنيد و بعد مال خودتان مي شود ! سپس آب دهان در آن انداخت و نوشته هاي آن را محو كرد . اقرع بن حابس و زبرقان پيش ابوبكر آمدند و گفتند : ما نمي دانيم تو خليفه اي يا عمر ؟ و داستان را از اول تا آخر برايش گفتند . ابوبكر جواب داد : ما چيزي را تا عمر اجازه ندهد نمي توانيم اجازه دهيم .

اقرع و زبرقان پيش ابي بكر آمدند و به او گفتند : خراج بحرين را به ما بده ما هم در مقابل تضمين مي كنيم كه هيچ يك از افراد قوم ما مرتد نشود ، ابوبكر قبول كرد و خراج بحرين را براي آنها قرار داد و سندي مبني بر قبول اين مطلب به آنها داد ، واسطه ميان آنها و ابوبكر ، طلحة بن عبيدالله بود ، بعد از اينكه ابوبكر به آنها سند داد آنها شاهداني بر وقوع اين ماجرا گرفتند كه يكي از شاهدان عمر بود . اما زماني كه حكم ابوبكر را براي عمر آوردند و او آن را ديد حاضر نشد شهادت دهد و گفت من اين مطلب را قبول ندارم ، سپس نامه را پاره كرد و نوشته هاي آن را از بين برد، در اين هنگام طلحه غضبناك شد و پيش ابوبكر آمد و گفت : امير توئي يا عمر؟ ابوبكر گفت :(در حقيقت)عمر امير است اما مردم از من اطاعت مي كنند ، طلحه بعد از شنيدن اين حرف ساكت شد .

عن عمر بن يحيي الزرقي قال : أقطع أبو بكر طلحة ابن عبيد الله أرضا وكتب له بها كتابا ، وأشهد له بها ناسا فيهم عمر ، فأتي طلحة عمر بالكتاب فقال : اختم علي هذا : فقال : لا أختم ، أهذا كله لك دون الناس ! قال فرجع طلحة مغضبا إلي أبي بكر فقال : والله ! ما أدري أنت الخليفة أم عمر ! قال : بل عمر ولكنه أبي ( أبو عبيد في الأموال ) .

الأموال ـ قاسم بن سلام ـ ج ۲ ، ص ۱۴۵ ، باب الإقطاع ، حديث ۵۹۰ ؛ كنز العمال ج ۱۲ ، ص ۵۴۶ ،باب فضائل الفاروق ، حديث ۳۵۷۳۸ ( به نقل از أبوعبيد قاسم بن سلام در كتاب الأموال ) .

عمر بن يحيي زرقي مي گويد : ابو بكر به طلحة بن عبيد الله زميني داده بود و سندي هم براي طلحه نوشته بود و براي تثبيت اين مطلب عده اي از مردم را شاهد گرفت كه يكي از آنها عمر بود ، طلحه نزد عمر آمد و به او گفت : پاي اين سند مهر بزن ، عمر گفت : مهر نمي زنم ، آيا كل اين زمين مال توست و ديگران در آن سهمي ندارند ! عمر بن يحيي مي گويد: طلحه خشمگين شد و با همان حال نزد ابوبكر رفت و گفت: به خدا قسم من نمي دانم تو خليفه اي يا عمر ؟ ابوبكر گفت : ( در حقيقت) عمر خليفه است ولي از مهر زدن پاي سند امتناع كرد .

خالد بن وليد را عزل نمي كنم

توجه و مطالعه داستان خالد بن وليد رازهاي نهفته را آشكار مي كند

ولما بلغ الخبر أبا بكر وعمر رضي الله عنهما قال عمر لأبي بكر رضي الله عنه إن خالدا قد زني فارجمه قال ما كنت لأرجمه فإنه تأول فأخطأ قال فإنه قتل مسلما فاقتله به قال ما كنت لأقتله به إنه تأول فأخطأ قال فاعزله قال ما كنت لأشيم سيفا سله الله عليهم أبدا

وفيات الأعيان ج۶ ، ص ۱۵ ، حرف الواو ، ذيل ترجمه وثيمة ابن الفرات رقم ۷۶۹ ، كه در رقم ۲۹۴ ( ذيل رقم ۷۶۹ ) داستان مالك بن نويرة را ابن خلكان نقل مي كند .

ابن خلكان نقل مي كند : وقتي كه خبر زناي خالد بن وليد با همسر مالك بن نويرة به ابوبكر و عمر رسيد ، عمر به ابوبكر گفت : خالد زنا كرده است او را سنگسار كن . ابوبكر گفت من او را سنگسار نمي كنم او مجتهدي است كه در اجتهادش به خطا رفته است.عمر به ابوبكر گفت: او مسلماني را كشته است،او را بكش (به قتل برسان ، اورا قصاص كن) ، ابوبكر گفت : او را نمي كشم او مجتهدي است كه در اجتهادش به خطا رفته است.عمر به ابوبكر گفت : پس او را عزل كن . ابوبكر جواب داد : من شمشيري را كه خداوند بر سر آنان از نيام بيرون كشيده است هيچ وقت در غلاف نمي كنم .

عجب ديني !!! نه زناي محصنه مجازاتي دارد نه قتل مسلمان ، دوست گرامي فكر مي كنم براي تبليغ دين تان همين يك فتوا بس باشد .

نظر عمر درباره عثمان :

عن الزهري عن عبيد الله بن عبد الله عن ابن عباس قال بينا أنا أمشي مع عمر يوما إذ تنفس نفسا ظننت أنه قد قضبت أضلاعه فقلت سبحان الله والله ما أخرج منك هذا يا أمير المؤمنين إلا أمر عظيم فقال ويحك يا بن عباس ما أدري ما أصنع بأمة محمد صلي الله عليه وسلم قلت ولم وأنت بحمد الله قادر أن تضع ذلك مكان الثقة قال إني أرك تقول إن صاحبك أولي الناس بها يعني عليا رضي الله عنه قلت أجل والله إني لأقول ذلك في سابقته وعلمه وقرابته وصهره قال إنه كما ذكرت ولكنه كثير الدعابة فقلت فعثمان قال فوالله لو فعلت لجعل بني أبي معيط علي رقاب الناس يعملون فيهم بمعصية الله والله لو فعلت لفعل ولو فعل لفعلوه فوثب الناس عليه فقتلوه ...

الإستيعاب ج ۳ ، ص ۱۱۱۹ ، ذيل ترجمه ا ميرالمؤمنين رقم ۱۸۵۵ ؛ تاريخ مدينة دمشق ج ۴۴ ، ص ۴۳۹ ، ذيل ترجمه عمر بن الخطاب رقم ۵۲۰۶ ؛شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، و ج ۱۲ ص ۵۲ باب نكت من كلام عمر و سيرته و أخلاقه و ج ۱۲ ، ص ۲۵۹ ، باب الطعن التاسع ما روي عنه من قصة الشوري ، وكونه خرج بها عن الاختيار والنص جميعا ، وانه ذم كل واحد ، بأن ذكر فيه طعنا ثم أهله للخلافة بعد أن طعن فيه ... ؛ كنزالعمال ج ۵ ، ص ۷۳۸ ، ح ۱۴۲۶۲ ، باب خلافة اميرالمومنين عثمان بن عفان و ج۵ ، ص ۷۴۱ ، ح ۱۴۲۶۶ ، باب خلافة اميرالمومنين عثمان بن عفان ،

در آنجا به نقل از عمر مي گويد :

أواه كلف بأقاربه ، ثم قال : لو استعملته استعمل بني أمية أجمعين أكتعين ويحمل بني أبي معيط علي رقاب الناس ، والله لو فعلت لفعل ذلك لسارت إليه العرب حتي تقتله ، والله لو فعلت لفعل والله لو فعل لفعلوا ... .

متقي هندي ( صاحب كنزالعمال ) مي گويد : عمر گفت : اوه او تمام فاميل هايش را بر سر كار مي آورد اگر عثمان را بعد از خودم بعنوان خليفه قرار دهم تمامي بني اميه را در رأس دستگاه حكومت قرار مي دهد و كارها و مسؤليت ها را بين آنه تقسيم مي كند و بني ابي معيط را بر گردن مردم سوار مي كند اگر او را بعد از خودم بعنوان خليفه قرار دهم همين كار را مي كند در نتيجه تمامي عرب بر عليه او شورش مي كنند تا اينكه او را به قتل مي رسانند قسم به خدا اگر او را بعد از خودم بعنوان خليفه قرار دهم همين كار را مي كند و قسم به خدا اگر عثمان اين كار را بكند تمامي عرب بر عليه او شورش مي كنند و او را به قتل مي رسانند .

ابن عباس مي گويد : روزي با عمر قدم مي زدم ناگهان نفس عميقي كشيد كه من گمان كردم استخوانهاي پهلويش در هم فشرده شد ، گفتم سبحان الله يقينا امر عظيمي پيش آمده است كه اينگونه آه مي كشي . عمر گفت : واي بر تو اي پسر عباس ! من نمي دانم بعد از من چه بلائي بر سر امت محمد مي آيد ! ابن عباس مي گويد : گفتم چرا نگراني بحمدالله تو قادري كه فردي امين را بعنوان خليفه بعد از خودت انتخاب كني . عمر گفت : من مي دانم تو علي را از همه مردم سزاوارتر بر خلافت مي داني . ابن عباس مي گويد : گفتم بله همينطور است . عمر گفت : من هم طبق شناختي كه از علي نسبت به سابقه اش در اسلام وعلمش و خويشاوندي اش با رسول خدا و دامادي ايشان دارم، نظرم همين است و او از همه مردم سزاوارتر بر خلافت است ولي زياد مزاح مي كند . ابن عباس مي گويد : گفتم عثمان براي خلافت چگونه است ؟ گفت: به خدا قسم اگر او را بعد از خودم خليفه قرار دهم بني ابي معيط را بر گردن مردم سوار مي كند و آنها هم در ميان مردم با معصيت خدا حكمراني مي كنند . پس مردم عليه عثمان شورش مي كنند و او را به قتل مي رسانند .

جل الخالق عمراينقدر براي امت دلسوزي مي كند و به فكر عاقبت امت اسلامي است اما آيا پيامبري كه ۲۳ سال براي امت زحمت كشيد به اندازه عمر دلش براي امت نمي سوزد و كسي را تعيين نمي كند ؟!!!

فنظر (عمر) اليهم، فقال: اكلّكم يطمع بالخلافة بعدي؟ فوجموا عن الكلام! فأعاد عليهم القول ثانياً، فانبري إليه الزبير قائلا، «ما الذي يبعدها ـ اي الخلافة ـ منا؟ وليتها أنت، فقمت بها. ولسنا دونك في قريش، ولا في السابقة، ولا في القرابة . . . أقبل علي عثمان، فقال: هيهاً اليك كأنّي بك قد قلدتك قريش هذا الأمر لحبها اياك، فحملت بني امية وبني أبي معيط علي رقاب الناس وآثرتهم بالفي. فسارت اليك عصابة من ذؤبان العرب، فذبحوك علي فراشك ذبحاً، ... . (قال ابن أبي الحديد: ذكر هذا الخبر كله شيخنا أبو عثمان في كتاب السفيانيه) .

شرح ابن أبي الحديد ج ۱ ص ۱۸۵و ۱۸۶، باب قصة الشوري ؛ قال المسعودي في مروج الذهب ج ۳ ص ۲۵۳، ان الجاحظ ألف كتاباً في نصرة معاوية بن أبي سفيان. تاريخ الطبري ج ۳ص ۲۹۴قصه الشوري.

( عمر بعد از ضربتي كه ابولؤلؤ به او زد در بستر مرگ بود ) به اطرافيان نگاه كرد و گفت : حتما همه شما بعد از من طمع خليفه شدن را داريد ؟ هيچ كدام جواب ندادند . عمر بار دوم حرفش را تكرار كرد ، زبير رو به عمر كرد و گفت چه چيزي مي خواهد خلافت را از ما دور كند ؟ تو خليفه شدي ( پس چرا ما خليفه نشويم ؟ ) در حالي كه ما در قبيله قريش از تو كمتر نيستيم نه سابقه ما در اسلام از تو كمتر است و نه خويشاونديمان ! ... عمر رو به عثمان كرد و گفت: كوتاه بيا گويا مي بينم قريش بخاطر علاقه اي كه به تو دارند قلاده خلافت را بر گردنت مي اندازند ، تو هم بني اميه و بني ابي معيط را بر گردن مردم سوار مي كني و فقط فئ ( مالي كه در جنگها بدون خونريزي به دست مسلمين مي رسد و اختصاص به رسول خدا و اهل بيت ايشان دارد ) را مخصوص آنها قرار مي دهي . پس گرگان درنده عرب بر تو هجوم مي آورند و سر تو را در خانه ات مي برّند ، ... (ابن أبي الحديد مي گويد اين روايت استادم أبو عثمان بطور كامل در كتاب سفيانيه خودش آورده است ) .

مخالفت صحابه با نصب ابوبكر

... عن عمر : حين توفي اللّه نبيّه صلي اللّه عليه وسلم أنّ الأنصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة وخالف عنّا علي والزبير ومن معهما .

صحيح البخاري ج ۸ ص ۲۶، كتاب المحاربين، باب رجم الحبلي من الزنا.

بخاري از عمر نقل مي كند :

زماني كه رسول خدا از دنيا رفت ، (وقتي خواستيم براي ابوبكر بيعت بگيريم ) انصار با ما مخالفت نمودند و همگي در سقيفه بني ساعده جمع شدند و همچنين علي و زبير و همراهانشان با ما مخالفت كردند .

يعقوبي نقل مي كند :

تخلّف عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم : العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .

تاريخ اليعقوبي:ج۲ص ۱۲۴، باب خبر سقيفة بني ساعدة و بيعة أبي بكر .

عده اي از مهاجرين و انصار از بيعت كردن با ابوبكر سر باز زدند و مايل بودند كه با علي بيعت كنند كه بعضي از آنها عبارت بودند از : عباس بن عبد المطلب ، و فضل بن عباس ، و زبير بن عوام بن عاص ، وخالد بن سعيد ، ومقداد بن عمرو ، وسلمان فارسي ، وأبوذرغفاري ، وعمار بن ياسر ، و براء بن عازب ، و أبي بن كعب .

زبير بن بكار نقل مي كند :

لما بويع أبو بكر واستقر أمره، ندم قوم من الأنصار علي بيعته ولام بعضهم بعضاً وذكروا علي بن أبي طالب وهتفوا باسمه.

الموفقيات: ۵۸۳.

زماني كه مردم با ابوبكر كردند و خليفه شد عده اي از انصار از بيعت كردن با او پشيمان شدند و بعضي از آنان بعض ديگر را ملامت و سرزنش مي كردند ( چرا به ما گفتيد با ابوبكر بيعت كنيم ) و از علي بن ابي طالب سخن مي گفتند و نام او را با صداي بلند مي بردند (و از او به نيكي ياد مي كردند و فضائل او و لياقت او را براي منصب خلافت بيان مي كردند ) .

مخالفت صحابه با نصب عمر

لَمَّا اسْتَخْلَفَ أَبُو بَكْرٍ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُمَا قَالَ لِمُعَيْقِيبٍ الدَّوْسِيِّ مَا يَقُولُ النَّاسُ فِي اسْتِخْلَافِي عُمَرَ قَالَ : كَرِهَهُ قَوْمٌ ، وَرَضِيَهُ قَوْمٌ آخَرُونَ قَالَ فَاَلَّذِينَ كَرِهُوهُ أَكْثَرُ أَمْ الَّذِينَ رَضَوْهُ ؟ قَالَ : بَلْ الَّذِينَ كَرِهُوهُ

الآداب الشرعيّة: ج۱ ، ص ۷۱ ، باب : فَصْلٌ ( فِي حِفْظِ اللِّسَانِ وَتَوَقِّي الْكَلَامِ ) به تحقيق شعيب الأرنؤوط/ عمر القيام، ط. مؤسسة الرسالة - بيروت، سنة النشر: ۱۴۱۷، ( ۳ جلدي ) .

زماني كه ابوبكر عمر را به عنوان خليفه منسوب كرد به معيقب دوسي گفت : نظر مردم نسبت به انتصاب عمر به خلافت چيست ؟ معيقب دوسي گفت : عده اي از اين كار تو ناراضي هستند و عده اي رضايت دارند.ابوبكر پرسيد:مخالفين با نصب عمر بيشترند يا موافقين با او؟معيقب دوسي جواب داد : مخالفين بيشترند .

ابن عساكر نقل مي كند :

دخل علي أبي بكر طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلي بن أبي طالب فقالوا: ماذا تقول لربّك وقد استخلفت علينا عمر .

تاريخ مدينة دمشق:ج۴۴ ص۲۴۸، ذيل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفيل ... ؛ تاريخ المدينة لابن شبة النميري: ج ۲ ص ۶۶۶ ، باب ذكر عهد أبي بكر " إلي عمر " واستخلافه إياه ووصيته إياه .

(وقتي ابوبكر عمر را به خلافت منصوب كرد) طلحة و زبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلي بن أبي طالب (عليه السلام) بر او وارد شدند و به او گفتند : به خداوند چه جوابي خواهي داد در حالي كه عمر را به عنوانخليفه بر ما منصوب كرده اي ؟

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت