درباره ما

آیا امام علی علیه السلام خلافت خلفاء را مشروع می دانست ؟
کد سؤال: ۱۰۳۷۳امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام علی (ع) و خلفاء
تعداد بازدید: ۸۷۶
آیا امام علی علیه السلام خلافت خلفاء را مشروع می دانست ؟

سؤال كننده : محمد ميربلوك توضيح سؤال :

سلام لطفاً در مورد نامه حضرت علي عليه السلام به معاويه در مورد بيعت مردم با خلفاي قبلي و خشنودي خدا از آن بيعت ها توضيح دهيد .

ممنون از لطف شما

آيا امام علي عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مي دانست ؟ پاسخ :

حضرت امير عليه السلام در نامه خود به معاويه مي نويسد:

إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَي مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَي مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَي قَاتَلُوهُ عَلَي اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّي.

نهج البلاغة: الكتاب رقم ۶.

همانا كساني با من، بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آنكه در بيعت حضور داشت نميتواند خليفه اي ديگر برگزيند، و آنكه غايب است نمي تواند بيعت مردم را نپذيرد، همانا شوراي مسلمين، از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسي گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودي خدا هم در آن است.

حال اگر كسي كار آنان را نكوهش كند يا بدعتي پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانوني باز مي گردانند، اگر سر باز زد با او پيكار ميكنند، زيرا كه به راه مسلمانان درنيامده، خدا هم او را در گمراهيش وامي گذارد.

برخي به اين نامه استناد مي كنند و آن را دليل مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر دانسته ومي گويند:

در اين نامه إمام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسي، باعث مشروعيت آن دانسته، از جمله آن رامصحح خلافت خود مي داند و آن را مورد رضايت خدا وباعث طعن بر مخالفين آن و حتي حلال بودن قتال با آنان مي داند.

در پاسخ بايد گفت: در نامه حضرت امير(عليه السلام) به معاويه توجه به چند نكته ضروري است .

احتجاج علي (عليه السلام) به معاويه از باب الزام

۱ . آنچه كه مسلم است ، امام ( عليه السلام ) در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلي كلامي نيست ؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودي است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود ؛ يعني از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، كه از او بعنوان «وجادلهم بالتي هي أحسن» تعبير مي شود .

به عبارت ديگر، حضرت امير (عليه السلام) به معاويه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود ، و آنان را خليفه مشروع مي دانست ، خطاب كرده و مي فرمايد :

اگر از نظر تو معيار مشروعيت خلافت آنان ، اجتماع مهاجرين و انصار بود ، همان معيار در خلافت من نيز وجود دارد .

۲ . از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه ، نقل بخش هاي بليغ سخنان حضرت بوده ؛ از اين رو ، بخشي از اين نامه را نقل نكرده و ديگر مؤلفان ؛ همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه دينوري اين نامه را به صورت مبسوط نقل كرده اند و نكاتي در نقل آنان هست كه نشانگر حقيقت ياد شده است .

۳ . در آغاز نامه حضرت عليه السلام آمده :

فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام .

همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو در شام به آن ملتزم گرديدي ، بايد به بيعت من نيز تسليم شوي .

وقعة صفين- ابن مزاحم المنقري - ص ۲۹ - با تحقيق عبدالسلام محمد هارون- چاپ مؤسسة العربيّة الحديثة و الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري - با تحقيق شيري - ج ۱- ص ۱۱۳ و با تحقيق زيني - ج ۱ - ص ۸۴ و المناقب - موفق الخوارزمي - متوفاي ۵۶۸ - ص ۲۰۲ - با تحقيق شيخ مالك محمودي - چاپ جامعه مدرسين قم و جواهر المطالب - ابن دمشقي شافعي - ج ۱ - ص ۳۶۷- با تحقيق شيخ محمودي - چاپ مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج ۵۹ - ص ۱۲۸ - با تحقيق علي شيري - چاپ دارالفكر و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج ۳ - ص ۷۵ و ج ۱۴- ص ۳۵ و ۴۳ .

و اين فرمايش حضرت ، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را ، سرپيچي مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده بود :

وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا يثني فيها النظر ، ولا يستانف فيها .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج ۱۴- ص ۴۳ و بحار الأنوار - علامه مجلسي - ج ۳۳ - ص۸۲ و الغدير - علامهء اميني - ج ۱۰- ص ۳۲۰ و نهج السعادة - محمودي - ج ۴ - ص ۲۶۳ .

اما گفتار تو كه به خاطر بيعت نكردن اهل شام ، خلافت مرا زير سؤال بردي ، سخن بي اساس و سخيف است ؛ زيرا بيعتي كه با خليفه مسلمين در مركز حكومت اسلامي انجام مي گيرد ، رعايت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و كسي حق ندارد در آن تجديد نظر كند و يا بيعتي جديدي را از سر گيرد .

۴ . حضرت در بخش پاياني نامه، داستان بيعت شكني طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مي خواهد همانند ساير مسلمانها در برابر حكومت ، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وي به ستيز خواهد برخاست :

وإن طلحة والزبير بايعاني ثم نقضا بيعتي، وكان نقضهما كردّهما، فجاهدتهما . علي ذلك حتي جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون. فادخل فيما دخل فيه المسلمون، فإن أحب الأمور إلي فيك العافية، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك .

به جانم سوگند ! اگر شرط انتخاب رهبر ، حضور تمامي مردم باشد ، هرگز راهي براي تحقق آن وجود نخواهد داشت ، بلكه آنان كه صلاحيت دارند، رهبر و خليفه را انتخاب مي كنند و عمل آن ها نسبت به ديگر ، مسلمانان نافذ است ، آنگاه نه حاضران بيعت كننده ، حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابي ديگر را خواهند .

وقعة صفّين: ص ۲۰ و ۲۹، الامامة والسياسة: ج ۱، ص ۱۱۳، المناقب خوارزمي: ص ۲۰۲، جواهر المطالب: ج ۱، ص ۳۶۷، تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر: ج ۵۹، ص ۱۲۸ و شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد: ج ۱۴، ص ۳۶.

. اگر امام علي عليه السلام بيعت با خلفاي سه گانه را دليل بر مشروعيت آن ها مي دانست ، چرا خودش از بيعت كردن با آنان امتناع كرد ؟

اين كه امام علي عليه السلام با آن ها بيعت نكرده است ، از قطعيات تاريخ است كه حتي صحيح ترين كتاب هاي اهل سنت نيز به آن اعتراف كرده اند .

محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد :

وعاشت بعد النبي صلي الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلي عليها وكان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

فاطمهء زهرا [ سلام الله عليها ] بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شش ماه زنده بود ، وقتي از دنيا رفت ، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه زنده بود ، علي [ عليه السلام] در ميان مردم احترام داشت ؛ اما وقتي قاطمه از دنيا رفت ، مردم از او روي گرداندند و اين جا بود كه علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كند . علي [ عليه السلام ] در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرده بود .

صحيح البخاري، ج ۵، ص ۸۲ .

بعد هم كه بيعت كردند ، از روي ميل و اختيار نبوده است ؛ بلكه با زور و اجبار بوده است ؛ چنانچه امام علي عليه السلام در نهج البلاغه نامه ۲۸ مي فرمايد :

إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتي أبايع .

مرا از خانه ام كشان كشان به مسجد بردند ؛ همان گونه اي كه شتر را مهار مي زنند و هر گونه فرار و اختيار از او مي گيرند .

و جالب اين است كه مي گويد وقتي آقا امير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد ، گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه مي شود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ، گردنت را مي زنيم . حضرت فرمود : در اين هنگام بندهء خدا و برادر پيامبر را كشته ايد . ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت .

فقالوا له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم .

الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري: ۳۱، باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب .

و از آن جالب تر اين كه در اثبات الوصيهء مسعودي آمده است كه امير المؤمنين عليه السلام را كشان كشان بردند به طرف آقاي ابوبكر و گفتند كه بايد بيعت كني . دست علي عليه السلام مشت بود و باز نبود . تمام اين ها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند ، نتوانستند . جناب ابوبكر تشريف آورند جلو و دست خود را بر روي دست بستهء امير المؤمنين عليه السلام به عنوان بيعت كشيدند .

فروي عن عدي بن حاتم أنه قال : والله ، ما رحمت أحدا قط رحمتي علي بن أبي طالب عليه السلام حين اتي به ملببا بثوبه يقودونه إلي أبي بكر وقالوا : بايع ، قال : فإن لم أفعل ؟ قالوا : نضرب الذي فيه عيناك ، قال : فرفع رأسه إلي السماء ، وقال : اللهم إني اشهدك أنهم أتوا أن يقتلوني فإني عبد الله وأخو رسول الله ، فقالوا له : مد يدك فبايع فأبي عليهم فمدوا يده كرها ، فقبض علي أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا ، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة ... .

إثبات الوصية للمسعودي: ۱۴۶، الشافي : ۳ / ۲۴۴ ، علم اليقين : ۲ / ۳۸۶ - ۳۸۸ . بيت الأحزان للمحدث القمي: ۱۱۸، الأسرار الفاطميّة للشيخ محمد فاضل المسعودي: ۱۲۲، علم اليقين للكاشاني: ۶۸۶، المقصد الثالث ، الهجوم علي بيت فاطمة (عليه السلام) لعبد الزهراء مهدي: ۱۳۶، ۳۴۳ .

امام عليه السلام ، سيره شيخين را غير مشروع مي داند .

۶. اگر امام علي عليه السلام خلافت آنان را مشروع مي دانست ، چرا در روز شوراي ششه نفره وقتي سه بار به حضرت پشنهاد دادند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كند تا با او بيعت كنند ، حضرت با قاطعيت تمام رد نموده و اعلام كرد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو ، نيازي به ضميمه كردن سيره ديگري نيست.

يعقوبي ، تاريخ نويس معروف اهل سنت اين قضيه را اين گونه نقل مي كند :

وخلا بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر ، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولي ، فأجابه مثل الجواب الأول ، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولي ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولي ، فقال : إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلي إجيري أحد . أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عني . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق علي يده .

تاريخ اليعقوبي - اليعقوبي - ج ۲ - ص ۱۶۲

عبد الرحمن بن عوف آمد پيش علي بن أبي طالب [عليه السلام ] و گفت : ما با تو بيعت مي كنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . امام فرمود : من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر ؛ تا اندازه اي كه توان دارم رفتار خواهم كرد .

عبد الرحمن بن عوف رقت پيش عثمان و گفت : ما با تو بيعت مي كنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . عثمان در جواب گفت : بر طبق كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابو بكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد .

عبد الرحمن دو باره رفت پش امام و همان جواب اول را شنيد ، دو باره رفت پيش عثمان و بازهم همان سخني را گفت كه بار اول گفته بود . براي بار سوم پيش علي بن أبي طالب رفت و همان پشنهاد را داد ، امام علي [ عليه السلام ] فرمود :

وقتي كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما هست ، هيچ نيازي به عادت و روش كسي ديگري نداريم ، تو تلاش مي كني كه خلافت را از من دور كني .

براي بار سوم پيش عثمان رفت و همان پشنهاد اول را داد و عثمان هم همان جواب اول را داد . عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و خلافت را به او داد .

احمد بن حنبل نيز در مسندش قضيه را از زبان عبد الرحمن بن عوف اين گونه روايت مي كند :

عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي الله عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك علي كتاب الله وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي الله عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها علي عثمان رضي الله عنه فقبلها .

مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج ۱ - ص ۷۵ و مجمع الزوائد - الهيثمي - ج ۵ - ص ۱۸۵ و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج ۳۹ - ص ۲۰۲ و أسد الغابة - ابن الأثير - ج ۴ - ص ۳۲ و ... .

أبي وائل مي گويد به عبد الرحمن بن عوف گفتم : چطور شد كه با عثمان بيعت و علي را رها كرديد ؟ عبد الرحمن گفت : من گناهي ندارم ، من به علي [ عليه السلام ] گفتم كه با تو بيعت مي كنم به شرطي كه به كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابي بكر و عمر رفتار كني ، علي [ عليه السلام ] فرمود : " نمي توانم " . به عثمان پشنهاد دادم ، او قبول كرد .

معناي سخن امام عليه السلام اين است كه كتاب خدا و سنت رسول نقصي ندارند تا نياز باشد كه عادت و سيرهء كسي ديگري را به آن ضميمه كنيم ؛ يعني اين كه من سيره و روش آن ها را مشروع نمي دانم و محال است كه چيزي را جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعيت ندارد ، وارد اسلام كنم .

و عبد الرحمن بن عوف نيز كاملاً بر اين مطلب واقف بود كه امام علي عليه السلام چنين شرطي را نمي پذيرد و هرگز زير بار آن نخواهد رفت ؛ از اين رو ، اين پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور كرده باشد و آن را به كسي واگذارد كه از قبل جامهء خلافت را براي او دوخته بودند .

اگر امير المؤمنين عليه السلام خلافت و سيره و روش آن دو را مشروع مي دانست ، قطعاً در آن موقعيت حساس پشنهاد عبد الرحمن بن عوف را رد نمي كرد تا مجبور نباشد بيش از دوازده سال ديگر خانه نشين باشد .

و باز حتي در زمان حكومت ظاهري خودش ، وقتي ربيعة بن أبي شداد خثعمي به آن حضرت پشنهاد داد كه من در صورتي با شما بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابو بكر و عمر رفتار كني ، حضرت نپذيرفت و فرمود :

ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلي الله عليه وسلم لم يكونا علي شئ من الحق فبايعه ... .

واي بر تو ! اگر ابو بكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل كرده باشند ، چه ارزشي مي تواند داشته باشد ؟

تاريخ الطبري ، الطبري ، ج ۴ ، ص ۵۶ .

آيا علي (عليه السلام) معتقد به خلافت شورايي است ؟

اما جمله حضرت مي فرمايد:

وَ إِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا

گرچه برخي به اين فراز از سخن حضرت براي مشروعيت بخشيدن به خلافت بر خواسته از شوراي مهاجران وانصار استدلال نموده اند ولي كاملا اشتباه و نادرست است زيرا ؛

معاويه نه انصار ونه از مهاجرين بود

۱. طرف سخن علي (عليه السلام) معاويه است كه مي خواهد با عدم شركت خود و ديگر طلقاء ، بيعت حضرت را زير سؤال ببرد حضرت در اين نامه مي فرمايد :

وَ إِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ

اگر بر فرض ، انتخاب خليفه بر اساس شورا هم باشد ، شورا حق مسلم مهاجرين و انصار است و تو نه از انصاري و نه از مهاجرين ؛ بلكه در سال فتح مكه در زير سايه شمشير آن هم به ظاهر اسلامي آوردي .

علي (عليه السلام) در قضيه جنك صفين در رابطه با ياران معاويه صراحتا مي فرمايد:

فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .

خطبه ۱۶.

قسم بخدايي كه دانه را شكافت ، و پديده ها را آفريد ، آن ها اسلام را نپذيرفتند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند ، و كفر خود را پنهان داشتند ، آنگاه كه ياوراني يافتند آن را آشكار ساختند .

عمار ياسر ، يار باوفاي امير المؤمنبن نيز به تبعيت از امام مي گويد :

واللّه ما أسلموا ، ولكن استسلموا وأأَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا رأوا عليه أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .

مجمع الزوائد: ۱۱۳/۱، عن الطبراني.

به خدا سوگند اين ها إسلام نياوردند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند و آنگاه كه نيرو يافتند ، كفر خود را اظهار نمودند .

و با فتح مكه هجرت پايان پذيرفت ؛ همان طوري بخاري كرده كه رسول اكرم (ص) فرمود :

لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَكَّةَ .

صحيح البخاري، ج ۴، ص ۳۸، ح ۳۰۷۹، كتاب الجهاد والسير، ب ۱۹۴ ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .

و از قول عائشه نيز نقل كرده كه گفت:

انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَي نَبِيِّهِ صلي الله عليه وسلم مَكَّةَ.

صحيح البخاري، ج ۴، ص ۳۸، ح ۳۰۸۰ ، كتاب الجهاد والسير، ب ۱۹۴ ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .

از روزي كه خداوند مكه را براي پيامبرش فتح نمود، ديگر هجرت قطع شد و پايان گرفت.

خلافت ابوبكر فلته و امر ناگهاني بود

۲. در قضيه ابوبكر كه شورايي در كار نبود ؛ بلكه بنا به تصريح شخص ابوبكر كه گفت:

إنّ بيعتي كانت فلتة وقي اللّه شرّها وخشيت الفتنة .

أنساب الأشراف للبلاذري، ج ۱ ص ۵۹۰، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ۶ ص ۴۷ بتحقيق محمد ابوالفضل .

بيعت من يك امر ناگهاني و اتفاقي بيش نبود ؛ ولي خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگيري از فتنه به قبول خلافت تن دادم .

و جناب عمر نيز صراحت دارد كه :

إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقي اللّه شرّها فمن عاد إلي مثلها فاقتلوه .

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ۲ ص ۲۶، و ر.ك: صحيح البخاري، ج ۸، ص ۲۶، كتاب المحاربين، باب رجم الحبلي من الزنا؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۵۵ .

بيعت با ابوبكر ، يك امر ناگهاني بود ؛ ولي خداوند ما را از شر آن حفظ كرد و اگر كسي دوباره خواست با چنين بيعتي ، خليفه شود ، او را بكشيد ! .

علي معتقد به خلافت انتصابي است

۳. حضرت امير (عليه السلام) معتقد به خلافت انتصابي است و خلافت انتخابي را مخالف كتاب و سنت مي داند ، اين نكته در جاي جايِ نهج البلاغه به چشم مي خورد . حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ويژه آل محمد (ص) دانسته و وصيت پيامبر گرامي (ص) گواه بر ادعاي خويش بيان مي كند :

ولهم خصائصُ حقِّ الولاية، وفيهم الوصيّةُ والوِراثةُ.

ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصي و وارث رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله هستند .

نهج البلاغة عبده ج ۱ ص ۳۰، نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) خطبة ۲ ص ۴۷، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج ۱ ص ۱۳۹، ينابيع المودة قندوزي حنفي ج ۳ ص ۴۴۹ .

و در نامه خود به مردم مصر مي نويسد :

فو اللّه ماكان يُلْقَي في رُوعِي ولا يَخْطُرُ بِبالي أنّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الأمْرَ من بعده صلي اللّه عليه وآله عن أهل بيته ، ولا أنّهم مُنَحُّوهُ عَنّي من بعده.

بخدا سوگند باور نمي كردم، و به ذهنم خطور نمي كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاي رسول اكرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.

نهج البلاغة، الكتاب الرقم ۶۲، كتابه إلي أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها، شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد: ۹۵/۶، و۱۵۱/۱۷، الإمامة والسياسة: ۱۳۳/۱ بتحقيق الدكتور طه الزيني ط. مؤسسة الحلبي القاهرة .

و در خطبه ۷۴ مي فرمايد :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا ميدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده ايد گردن مي نهم، تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به ديگري ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زيوري كه بدنبال آن حركت ميكنيد، پرهيز ميكنم.

علي (عليه السلام) خلافت ابو بكر را حكومت استبدادي مي داند

۴. حضرت امير (عليه السلام) خلافت خلفا را مبتني بر اساس دموكراسي نمي داند ؛ بلكه صراحت دارد كه حكومت را به استبداد قبضه كردند ؛ همان طوري كه در خطاب به به ابوبكر فرمود :

ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نري لقرابتنا من رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم نصيباً حتّي فاضت عينا أبي بكر .

تو در حق من استبداد كردي و بخاطر جايگاه من با رسول اكرم ۶، خلافت حق مسلم من بود، كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن علي ۷ سرازير گشت.

صحيح البخاري: ۸۲/۵، كتاب المغازي، با غزوة خيبر، مسلم، ج ۵، ص ۱۵۴، (چاپ جديد: ص ۷۲۹ ح ۱۷۵۸)، كتاب الجهاد، باب قول النبي (ص) لانورَث ما تركناه صدقة .

علي (عليه السلام) عمر را شايسته خلافت نمي داند

۵ . و همچنين وقتي مطلع مي شود كه ابوبكر تصميم دارد عمر را به عنوان خليفه منصوب كند ، اعتراض شديد خود را با صراحت اعلام مي كند ؛ همان طوري كه در نقل ابن سعد در طبقات آمده :

عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر الوفاة استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما أقول استخلفت عليهم خير أهلك.

عائشه نقل مي كند : در آخرين لحظات زندگي ابوبكر ، علي (عليه السلام) و طلحه نزد او رفتند و از وي پرسيدند: چه كسي را خليفه خود قرار داده اي ؟

پاسخ داد: عمر را.

به وي گفتند : پاسخ خداوند را چه خواهي داد.

پاسخ داد : آيا خدا را به من مي شناسانيد، من به خدا و عمر از شما آگاه ترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: كه بهترين بنده تو را براي خلافت انتخاب كردم .

الطبقات: ۱۹۶/۳، تاريخ مدينة دمشق: ۲۵۱/۴۴، عمر بن الخطاب للاستاذ عبد الكريم الخطيب ص ۷۵ .

علي (عليه السلام) به انتخاب عثمان به شدت اعتراض مي كند

۶. و نيز نسبت به خلافت عثمان نيز مخالفت خود را اعلام كرده و مقاومت مي كند تا جايي كه عبد الرحمن بن عوف او را تهديد به قتل مي كند :

قال عبد الرحمن بن عوف : فلا تجعل يا علي سبيلاً إلي نفسك ، فإنّه السيف لا غير .

الامامة والسياسة ، تحقيق الشيري ج ۱ ص ۴۵، تحقيق الزيني ج ۱ ص ۳۱ .

و از قضيه شوري شش نفره عمر به شدت مي نالد و فرياد در مي آورد :

فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَي مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّي صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَي هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَي أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَي أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

پناه به خدا از اين شورا ! در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم كه هم اكنون مرا همانند آن ها پندارند و در صف آن ها قرارم دهند ، ناچار ، باز هم كوتاه آمدم ، و با آنان هماهنگ گرديدم ، يكي از آن ها با كينه اي كه از من داشت روي برتافت و ديگري دامادش را بر حقيقت برتري داد و آن دو نفر ديگر (طلحه و زبير) كه زشت است آوردن نامشان .

تا آن كه سومي به خلفت رسيد ، دو پهلويش از پرخوري باد كرده ، همواره بين آشپزخانه و دستشويي سرگردان بود ، و خويشاوندان پدري او از بني اميه بپا خاستند ، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه اي كه به جان گياه بهاري بيافتد ، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد ، و اعمال او مردم را برانگيخت ، و شكم بارگي او نابودش ساخت .

نهج البلاغه، خطبه ۳ .

علي (عليه السلام) ابوبكر وعمر را خائن وحيله گر مي داند

۷ . اميرمؤمنان (عليه السلام)، ابوبكر وعمر را دروغگو، گنهكار، حيله گر و خائن مي داند،

همان طوري در كتاب صحيح مسلم كه از ديدگاه اهل سنت صحيح ترين كتاب بعد از قرآن كريم مي باشد ، از زبان عمر ، خطاب به عباس و علي مي گويد :

فلمّا توفّي رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله، قال أبو بكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت : أنا وليّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ! .

پس از رحلت پيامبر گرامي (ص) ، ابوبكر مدعي خلافت آن حضرت شد ، و شما دو نفر (علي وعباس) ابوبكر را دروغگو، گنهكار ، حيله گر و خائن دانستيد ، و پس از درگذشت ابوبكر من مدعي خليفه پيامبر و ابوبكر نمودم شما باز هم مرا دروغگو ، گنهكار ، حيله گر و خائن دانستيد .

صحيح مسلم ج ۵ ص ۱۵۲، (ص ۷۲۸ ح ۱۷۵۷) كتاب الجهاد باب ۱۵ حكم الفئ حديث ۴۹، فتح الباري ج ۶ ص ۱۴۴ .

علي (عليه السلام) خلفاي گذشته غاصب خلافت مي داند

۸ .علي (عليه السلام) براي خلافت خلفاي گذشته مشروعيتي قائل نيست و آنان غاصب خلافت حق خود مي داند، همان طوري كه در نامه خود به عقيل مي نويسد :

فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.

خدا قريش را به كيفر زشتيهايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندي مرا بريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر ص ) را از من ربودند .

نهج البلاغة، كتاب رقم ۳۶ .

و در نقل ابن ابي الحديد آمده كه حضرت فرمود:

وغصبوني حقي ، وأجمعوا علي منازعتي أمرا كنت أولي به.

قريش حق مرا غصب كردند و در امر خلافت كه از همه شايسته تر بودم با من به نزاع برخاستند .

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ۴، ص ۱۰۴، ج ۹، ص ۳۰۶ .

بنا به ابن قتيبه وقتي ابو بكر قنفذ را نزد علي (عليه السلام) فرستاد و به اوگفت :

يدعوكم خليفة رسول الله (ص)

خليفه پيامبر تو را احضار كرده است.

علي (عليه السلام) در پاسخ فرمود :

لسريع ما كذبتم علي رسول الله (ص)

چه زود بر پيامبر گرامي (ص) دروغ بستيد و خود را خليفه او ناميديد.

ثمّ قال أبو بكر : عد إليه فقل : أمير المؤمنين يدعوكم ، فرفع علي صوته فقال : سبحان الله لقد ادعي ما ليس له .

ابو بكر براي مرتبه دوم قنفذ را نزد علي (عليه السلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امير المؤمنين تو را احضار كرده است. علي (عليه السلام) با شنيدن اين سخن فرياد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاي بي جايي كرده است.

الإمامة والسياسة بتحقيق الزيني، ص ۱۹ وبتحقيق الشيري، ص ۳۰ .

آيا با توجه به نكات هفتتگانه يادشده ، باز هم جاي آن دارد كه بگوييم علي (عليه السلام) به نقش شوري در خلافت عقيده دارد و يا خلافت خلفاي گذشته را مشروع مي داند ؟!!

آيا إجماع صحابه دليل بر رضايت خداوند است؟

اما نسبت به جمله حضرت كه مي فرمايد:

فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا .

پس اگر مهاجرين و انصار بر امامت كسي گرد آمدند ، و او را امام خود خواندند ، خشنودي خدا هم در آن است .

آقايان اهل سنت نمي توانند به اين فراز از سخن حضرت امير (عليه السلام) براي اثبات حقانيت خلافت خلفا استدلال نمايند ؛ زيرا :

أوّلاً : در برخي از نسخ نهج البلاغه بجاي جمله «كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»

عبارت «كَانَ ذَلِكَ رِضًا» بدون ذكر كلمه «لِلَّهِ» آمده است

( رجوع شود به نهج البلاغة چاپ: مصر، قاهره، الاستقامة. كه كلمه «للّه» داخل گيومه قرار گرفته است. )

يعني اگر مهاجرين و انصار كسي را براي خلافت برگزيدند ، دليل بر رضايت آنان بر اين انتخاب مي باشد و اين بيعت در اثر زور و شمشير صورت نگرفته است .

ثانياً: بر فرض اين كه كلمه «للّه» نيز در خطبه وجود داشته باشد ، معنايش اين است كه همه مهاجرين و انصار كه حضرت علي ، صديقه طاهره ، حسن و حسين عليهم السلام نيز داخل آنان باشد ، بر امامت كسي اجماع كنند ، قطعاً دليل بر رضايت خداوند مي باشد .

آيا فاطمه زهرا (س) با ابوبكر بيعت نمود؟

مگر نه اين است كه صديقه طاهره بنا به روايات صحيح رضايت او رضايت پيامبر و غضب او غضب پيامبر مي باشد كه بنا به نقل حاكم نيشابوري رسول اكرم(ص) به فاطمه زهرا (س)

إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضي لرضاك.

خدا به غضب تو غضباك و به رضايت تو راضي مي شود .

آن گاه گفته:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

اين روايت صحيح است ولي بخاري و مسلم ذكر نكرده اند .

مستدرك: ۱۵۳/۳، مجمع الزوائد: ۲۰۳/۹، الآحاد والمثاني للضحاك: ۳۶۳/۵، الإصابة: ۲۶۶۲۶۵/۸، تهذيب التهذيب: ۳۹۲/۲۱، سبل الهدي والرشاد للصالحي الشامي: ۱۱/ ۴۴ .

و به نقل بخاري حضرت فرمودند :

فاطمة بَضْعَة منّي فمن أغضبها أغضبني .

فاطمه پاره تن من است و هر كس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است .

صحيح البخاري ۲۱۰/۴، (ص ۷۱۰، ح ۳۷۱۴)، كتاب فضائل الصحابة، ب ۱۲ - باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم . و ۲۱۹/۴ ، (ص ۷۱۷، ح ۳۷۶۷) كتاب فضائل الصحابة ، ب ۲۹ - باب مَنَاقِبُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ .

و به نقل مسلم نيشابوري ، حضرت فرمود:

إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا.

فاطمه پاره تن من است و هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است .

صحيح مسلم ۱۴۱/۷ ح ۶۲۰۲ كتاب فضائل الصحابة رضي الله تعالي عنهم، ب ۱۵ -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .

شكي نيست كه حضرت زهرا (س) نه تنها با ابو بكر بيعت نكرد ؛ بلكه در حال غضب و خشم و قهر از ابوبكر دار فاني را وداع نمود .

به نقل بخاري :

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّي تُوُفِّيَتْ.

حضرت فاطمه دختر پيامبر اكرم (ص) بر ابوبكر غضب نمود و از وي قهر كرد تا روزي كه از دنيا رفت .

صحيح البخاري: ۴۲/۴، ح ۳۰۹۳، كتاب فرض الخمس، ب ۱ - باب فَرْضِ الْخُمُسِ .

و بنا به وصيت آن حضرت ، علي (عليه السلام) او را شبانه دفن كرد ، بدون آن به ابوبكر كه خود را به عنوان خليفه پيامبر قلمداد مي كرد ، اطلاع دهند بر بدن وي نماز خواند :

فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّي عَلَيْهَا .

صحيح بخاري، ج ۵، ص ۸۲، ح ۴۲۴۰، كتاب المغازي، ب ۳۸، باب غَزْوَةُ خَيْبَرَ، صحيح مسلم، ج ۵، ص ۱۵۴، ح ۴۴۷۰، كتاب الجهاد والسير (المغازي )، ب ۱۶ - باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ» .

آيا علي (عليه السلام) در ميان مهاجرين و انصار بود؟

مگر نه اين است كه علي (عليه السلام) بنا به نقل بخاري و مسلم تا مدت ۶ ماه از بيعت با ابوبكر خود داري نمود :

وعاشت بعد النبي صلي الله عليه وسلم، ستة أشهر... ولم يكن يبايع تلك الأشهر .

حضرت فاطمه بعد از رحلت پيامبر ۶ ماه زند بود و در طول اين مدت علي (عليه السلام) با ابوبكر بيعت ننمود .

صحيح البخاري، ج ۵، ص ۸۲، صحيح مسلم، ج ۵، ص ۱۵۴.

آيا بيعت ننمودن علي (عليه السلام) دليل بر عدم مشروعيت خلافت ابوبكر نيست؟

مگر بني هاشم به تبعيت از علي (عليه السلام) از بيعت خود داري نكردند ؟

بنا به نقل عبد الرزاق استاد بخاري :

فقال رجل للزهري : فلم يبايعه عليّ ستة أشهر ؟ قال : لا ، ولا أحد من بني هاشم .

مردي به زهري گفت : آيا درست است كه علي در طول ۶ ماه بيعت نكرد ؟ پاسخ داد : نه علي و نه هيچيك از بني هاشم در طول اين مدت بيعت نكردند .

المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج ۵، ص ۴۷۲ - ۴۷۳.

همين تعبير را بيهقي در سنن ، طبري در تاريخ خود وابن اثير در دو كتاب رجال و تاريخ خود نقل كرده اند .

اسد الغابة: ۲۲۲/۳ و الكامل في التاريخ ، ج ۲ ، ص ۳۲۵ و السنن الكبري، ج ۶، ص ۳۰۰ و تاريخ الطبري، ج ۲، ص ۴۴۸ .

مگر آقاي ابن حزم از علماي بزرگ اهل سنت نمي گويد :

ولعنة اللّه علي كلّ إجماع يخرج عنه علي بن أبي طالب ومن بحضرته من الصحابة .

لعنت خداوند بر آن اجماعي كه علي (عليه السلام) و همراهانش در داخل آن اجماع نباشند .

المحلي: ج ۹، ص ۳۴۵، بتحقيق أحمد محمد شاكر، ط. بيروت - دارالفكر .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت