درباره ما

آیا روایت «طیر مشوی» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟
کد سؤال: ۱۰۱۵۸امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امامت خاصه در روایات »حدیث طیر
تعداد بازدید: ۱۰۹۵
آیا روایت «طیر مشوی» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟

حديث طير، حديث برتري اميرمؤمنان (ع) بر تمامي خلايق

روايت اول: سفينه، خادم رسول خدا (ص)

روايت دوم: سدي كبير از أنس بن مالك

روايت سوم: يحيي بن كثير از أنس بن مالك

روايت چهارم: عثمان الطويل از أنس بن مالك

روايت پنجم: عبد الله بن أنس بن مالك

روايت ششم: علي بن عبد الله بن عباس از پدرش:

روايت هفتم: يحيي بن سعيد از أنس بن مالك

روايت هشتم: عبد الملك بن سليمان از أنس:

دلالت روايت بر ولايت اميرمؤمنان عليه السلام:

خداوند چه كساني را دوست دارد؟

ابوبكر و عمر: ما بر هيچ يك از اصحاب برتري نداريم

ديدگاه هاي بزرگان اهل سنت در باره اسناد روايت:

اشكالات اهل سنت به روايت:

اشكال اول: سند روايت صحيح نيست

اشكال دوم: ابن كثير: قلب من شهادت مي دهد كه روايت باطل است

اشكال سوم: صحت حديث طير، نبوت پيامبر را زير سؤال مي برد

اشكال چهارم: در خوردن طير، چيز مهمي وجود نداشت

اشكال پنجم: رسول خدا صمحبوب ترين مخلوق خداوند يا اميرمؤمنان ع؟

اشكال ششم: رسول خدا (ص) محبوب ترين مخلوق را نمي شناخت

اشكال هفتم: تعارض با رواياتي كه در باره ابوبكر وارد شده

اشكال هشتم: حديث طير مفيد عموم نيست

اشكال نهم: شايد ابوبكر در مدينه نبوده است !

اشكال دهم: رسول خدا عادت نداشت كه تنها غذا بخورد

اشكال يازدهم: احب الناس در غذا خوردن با پيامبر

اشكال دوازدهم: هركس محبوب ترين مخلوق بود، حتما صاحب رياست عامه نيست

سخن پاياني:

سؤال كننده: حسيني

يكي از رواياتي كه ولايت و برتري مطلق اميرمؤمنان عليه السلام را بر تمامي أصحاب، به ويژه ابوبكر و عمر و بلكه بر تمام خلايق ثابت مي كند، روايت طير مشوي است.

طبق اين روايت: روزي مرغ برياني را خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله هديه آوردند، آن حضرت قبل ميل كردن، دستانش را به سمت آسمان بلند كرده و دعا فرمود:

اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ.

خدايا محبوب ترين مخلوق از نظر خودت بياور تا با من از اين غذا نوش جان نمايد».

عائشه و حفصه كه شاهد ماجرا بودند به پدرشان خبر دادند، آن دو به نوبت خودشان را رساندند تا با پيامبر هم سفره باشند و اين مقام بسيار بلند و ارزشمند نصيب آنان شود؛ اما رسول خدا صلي الله عليه وآله آن ها را از در خانه شان پس فرستادند و در واقع دست رد بر سينه آن ها زدند.

أنس بن مالك مي گويد كه من دوست داشتم اين شخص سعد بن عباده از قبيله خودم باشد؛ اما ديدم كه علي بن أبي طالب عليه السلام آمد و من تا سه بار اجازه ورود ندادم تا اين كه آن حضرت صداي خودشان را به رسول خدا صلي الله عليه وآله رساندند و پيامبر (ص) دستور دادند اجازه ورود بدهم و اميرمؤمنان عليه السلام وارد شدند با رسول خدا (ص) از آن غذا نوش جان كردند.

اين روايت با سند هاي متعدد از طريق: ۱. أمير المؤمنين عليه السلام؛ ۲. أنس بن مالك؛ ۳. عبد الله بن العباس؛ ۴. أبو سعيد الخدري؛ ۵. سفينة خادم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم؛ ۶. سعد بن أبي وقاص؛ ۷. عمرو بن العاص؛ ۸. أبو الطفيل عامر بن واثلة؛ ۹. يعلي بن مرة از أصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است:

روايت اول: سفينه، خادم رسول خدا (ص)

ابوالقاسم طبراني در كتاب المعجم الكبير مي نويسد:

حَدَّثَنَا عُبَيْدٌ الْعِجْلِيُّ، ثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيْدٍ الْجَوْهَرِيُّ، ثنا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثنا سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نُعْمٍ، عَنْ سَفِينَةَ، مَوْلَي النَّبِيِّ (ص) أَنَّ النَّبِيَّ (ص) أُتِيَ بِطَيْرٍ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): «اللَّهُمَّ وَالِ».

از سفينه خادم رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است كه براي رسول خدا مرغي آوردند، آن حضرت فرمود: «پروردگارا ! محبوب ترين مخلوق در نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد»؛ پس علي عليه السلام آمد و رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: « خدايا علي عليه السّلام را دوست بدار».

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي۳۶۰هـ)، المعجم الكبير، ج۷، ص۸۲، ح۶۴۳۷، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۴هـ - ۱۹۸۳م.

بررسي سند روايت: عبيد العجلي:

عبيد العجل. الحافظ الإمام المجود أبو علي الحسين بن محمد بن حاتم البغدادي تلميذ يحيي بن معين.

قال الخطيب: كان ثقة متقنا حافظا.

وقال أحمد بن المنادي: كان من المتقدمين في حفظ المسند خاصة.

عبيد العجل، حافظ، پيشوا، كسي كه خيلي خوب حفظ مي كرد و شاگرد يحيي بن معين بود. خطيب گفته: او ثقه، استوار و حافظ بود. احمد بن منادي گفته: او از پيشروان در حفظ روايات مسند بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۹۰، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيْدٍ الْجَوْهَرِيُّ:

از روات صحيح مسلم:

ذهبي در شرح حال او مي نويسد:

إبراهيم بن سعيد الجوهري الحافظ أبو اسحاق البغدادي أحد الاعلام سمع ابن عيينة وابا معاوية وعنه الستة سوي البخاري وابو حاتم وابن صاعد وخلق.

قال الخطيب كان ثقة ثبتا مكثرا صنف المسند. وقال أبو العباس البراثي قال أحمد بن حنبل: هو كثير الكتاب اكتبوا عنه. وقال النسائي ثقة.

ابراهيم بن سعيد الجوهري، حافظ ابوإسحاق بغدادي، يكي از مشاهير بود. تمام نويسندگان صحاح سته ـ غير از بخاري ـ از او روايت نقل كرده اند. خطيب گفته: او ثقه و مورد اعتماد بود، زياد روايت نقل مي كرد و كتاب مسند داشته نوشته است. ابوالعباس براثي از احمد بن حنبل نقل كرده كه گفت: او كتاب زيادي داشت، از او روايت نقل كنيد، نسائي گفته: او ثقه بود.

خود ذهبي بعد از روايتي كه در مذمت او وارد شده مي گويد:

قلت: لا عبرة بهذا وإبراهيم حجة بلا ريب.

من مي گويم: اين اشكال ارزش توجه ندارد، ابراهيم بدون ترديد حجت (كسي كه سيصد هزار روايت با سند، متن و تاريخ روايت حفظ بوده ـ بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج۱، ص۱۵۴ ـ ۱۵۵، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۵م.

ابن حجر عسقلاني در باره او مي گويد:

إبراهيم بن سعيد الجوهري أبو إسحاق الطبري نزيل بغداد ثقة حافظ تكلم فيه بلا حجة من العاشرة مات في حدود الخمسين م ۴

ابراهيم بن سعيد، ساكن بغداد، مورد اعتماد و حافظ بود. در باره او بدون مدرك و دليل سخن گفته شده (ايراد گرفته اند).

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، تقريب التهذيب، ج۱، ص۸۹، رقم:۱۷۹، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ - ۱۹۸۶.

حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ

از روات بخاري و مسلم:

الحسين بن محمد بن بهرام التميمي أبو أحمد أو أبو علي المروذي بتشديد الراء وبذال معجمة نزيل بغداد ثقة من التاسعة مات سنة ثلاث عشرة أو بعدها بسنة أو سنتين ع

حسين بن محمد بن بهرام، ساكن بغداد و مورد اعتماد بود.

تقريب التهذيب ج۱، ص۱۶۸، رقم:۱۳۴۵

سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ:

از روات بخاري و مسلم:

از آن جائي كه سليمان قرم روايات زيادي را در فضائل اهل البيت عليهم السلام نقل كرده، علماي اهل سنت او را تضعيف كرده اند، غافل از اين كه او از روات بخاري و مسلم است و اين دو كتاب كه از ديدگاه آن ها صحيح ترين كتاب! بعد از قرآن كريم است از او روايت دارند؛ به همين خاطر تلاش دوباره كرده اند كه او را توثيق نمايند؛ مثلا شمس الدين ذهبي با اين كه در كتاب هاي ديگر او را تضعيف كرده است. اما نام او را در كتاب «ذكر من تلكم فيه وهو موثق» آورده است.

سليمان بن قرم أبو داود الضبي وهو ابن معاذ نسب إلي جده م د ت س وثقه أحمد وغيره...

سليمان بن قرم، احمد بن حنبل و ديگران او را توثيق كرده اند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج۱، ص۹۳، رقم: ۱۴۶، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

مزي در تهذيب الكمال تصريح مي نويسد:

استشهد به البخاري، وروي له الباقون سوي ابن ماجة.

بخاري ـ به عنوان شاهد ـ و ديگر صاحبان صحاح سته، غير از ابن ماجه از او روايت كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۱۲، ص۵۳ ـ۵۴، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

به هر حال همين كه او در بخاري و مسلم روايت دارد، كفايت مي كند و وثاقت او ثابت مي شود.

فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ

فطر بن خليفه نيز به خاطر اين كه شيعه بوده، تضعيف شده است؛ اما چون از روات بخاري است، علماي متأخر علم رجال از تضعيف او پشيمان شده و تلاش كرده اند كه او را توثيق كنند، ذهبي در كتاب «ذكر من تلكم فيه وهو موثق» در باره او مي نويسد:

فطر بن خليفة م. صدوق وثق وقال الجوزجاني زائغ غير ثقة وقال الدارقطني زائغ لا يحتج به وغمزه ابن المديني له في البخاري حديث.

فطر بن خليفه، از روات مسلم، راستگو بود و توثيق شده است. جوزجاني گفته رواياتش منحرف و غير قابل اعتماد بوده، دارقطني گفته منحرف بود و به روايات او احتجاج نمي شود، ابن مديني نيز به او اشكال گرفته؛ اما در بخاري يك روايت دارد.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج۱، ص۱۵۱، رقم:۲۷۷، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء ، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ

و در كتاب الكاشف مي نويسد:

فطر بن خليفة المخزومي مولاهم الحناط عن أبي الطفيل وعطاء الشيبي ومولاه عمرو بن حريث الصحابي وعن مجاهد والشعبي وعنه القطان ويحيي بن آدم وخلق شيعي جلد وثقه أحمد وابن معين.

فطر بن خليفه، احمد بن حنبل و يحيي بن معين او را توثيق كرده اند.

الكاشف ج۲، ص۱۲۵، رقم:۴۴۹۴

عَبْد الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نُعْمٍ

از روات بخاري و مسلم.

عبد الرحمن بن أبي نعم. الإمام الحجة القدوة الرباني أبو الحكم البجلي الكوفي.

سير أعلام النبلاء ج۵، ص۶۲

عبد الرحمن بن أبي نعم، پيشوا، حجت و رهبر رباني بود.

بنابراين تمام روات اين روايت موثق بودند؛ پس در صحت روايت هيچ ترديدي نيست.

روايت دوم: سدي كبير از أنس بن مالك

ابويعلي حنبلي در مسند خود و نسائي در خصائص اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده اند:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَكِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.

از أنس بن مالك نقل شده است كه در نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله مرغي بود؛ پس فرمود: خدايا محبوب ترين مخلوقت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس ابوبكر آمد، رسول خدا او را بازگرداند، عمر نيز آمد و باز رسول خدا او را رد كرد؛ سپس علي عليه السلام آمد و رسول خدا صلي الله عليه وآله به او اجازه داد.

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي۳۰۷ هـ)، مسند أبي يعلي، ج۷، ص۱۰۵، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۴ هـ - ۱۹۸۴م؛

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي۳۰۳ هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج۱، ص۲۹، ح۱۰، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ هـ.

همين روايت را با همين سند إبن أثير و إبن عساكر از ابويعلي نقل كرده اند؛ اما در نقل اين دو نفر از عثمان و ابوبكر نام برده شده كه رسول خدا صلي الله عليه وآله اجازه ورود به آن ها را نداده است:

أَنبأَنا المنصور بن أَبي الحسن الفقيه بإِسناده إِلي أَبي يعلي: حدثنا الحسن بن حماد، حدثنا مسهر بن عبد الملك، ثقة، حدثنا عيسي بن عمر، عن السدي، عن أَنس بن مالك: أَن النبي كان عنده طائر، فقال: اللهم ائتني بأحب خلقك إِليك يأكل معي من هذا الطائر. فجاءَ أَبو بكر فرده ثم جاءَ عثمان فرده، فجاءَ علي فأَذن له.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج۴، ص۱۲۰، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷ هـ - ۱۹۹۶ م.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي۵۷۱هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۲۵۴، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵.

از آن جائي كه اجازه ورود ندادن به خلفاي سه گانه، نقيصه بزرگي براي آن ها محسوب مي شود و دست كم برتري اميرمؤمنان عليه السلام را بر اين سه خليفه به صورت قطعي و مشخص ثابت مي كند، برخي از علماي اهل سنت كه خيال مي كرده اند مي توانند اين نقيصه بزرگ را كه در كتب اهل سنت آمده است از خلفاي سه گانه دور كنند، به جاي نام هر يك از آن ها از كلمه «رجل» استفاده كرده اند؛ در حالي كه سند همان سندي است كه ابويعلي آورده است.

عبد الله بن عدي جرجاني در الكامل في الضعفاء، مطهر بن طاهر مقدسي در ذخيرة الحفاظ و ابن جوزي حنبلي در العلل المتناهيه اين اشتباه بزرگ را مرتكب شده اند:

... عن إسماعيل بن عبد الرحمن السدي عن أنس بن مالك ان النبي صلي الله عليه وسلم كان عنده طائر فقال اللهم آتني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطائر فجاء رجل فرده ثم جاء رجل فرده ثم جاء علي بن أبي طالب فأذن له فأكل معه قال الشيخ وهذا من هذا الطريق ما أعلم رواه غير مسهر ولمسهر غير ما ذكرت وليس بالكثير

الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي۳۶۵هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج۶، ص۴۵۷، تحقيق: يحيي مختار غزاوي، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۹هـ - ۱۹۸۸م

... حديث: إن النبي ( كان عنده طائر فقال: «اللهم ائنني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطائر»؛ فجاء رجل، فرده، ثم جاء رجل، فرده، ثم جاء علي بن أبي طالب، فإذن له، فاكل معه.

المقدسي، مطهر بن طاهر (متوفاي۵۰۷ هـ)، ذخيرة الحفاظ، ج۲، ص۸۱۸، ح ۱۵۹۷، تحقيق: د.عبد الرحمن الفريوائي، ناشر: دار السلف - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۶ هـ -۱۹۹۶م.

... عن اسماعيل بن عبدالرحمن السدي عن انس ان النبي صلي الله عليه وسلم كان عنده طائر فقال اللهم ائتني بأحب خلقك اليك يأكل معي من هذا الطير فجاء رجل فرده ثم جاء علي بن أبي طالب فأذن له فأكل معه

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، العلل المتناهية في الأحاديث الواهية، ج۱، ص۲۲۹، تحقيق: خليل الميس، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۳هـ.

غافل از اين كه ممكن است ديگر علماي سني با نقل درست روايت، ميزان امانت داري اين افراد را براي همگان روشن نمايند.

بررسي سند روايت: الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ:

الحسن بن حماد الضبي الكوفي عن المطلب بن زياد والمحاربي وعنه أبو يعلي والسراج والنسائي بواسطة ثقة توفي ۲۳۸ س.

حسين بن حماد، ثقه بود.

الكاشف ج۱، ص۳۲۳، رقم: ۱۰۲۵

مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَكِ:

خود ابويعلي او را در اصل روايت توثيق كرده است؛ پس نيازي به بررسي بيشتر نيست.

عِيسَي بْنُ عُمَرَ:

عيسي بن عمر الأسدي الكوفي المقرئ صاحب الحروف ويعرف بالهمداني لا عيسي بن عمر البصري الثقفي صاحب النحو عن عطاء وعمرو بن مرة والمسيب بن عبد خير وعنه الفريابي وعبيد الله وخلاد بن يحيي وخلق قال أحمد ليس به بأس مات ۱۵۶ ت س

عيسي بن عمر... احمد بن حنبل گفته: اشكالي در او نيست.

الكاشف ج۲، ص۱۱۱، رقم:۴۳۹۰

إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ:

از راويان مسلم و ساير صحاح سته:

إسماعيل بن عبد الرحمن الأعور السدي الكوفي مولي زينب بنت قيس بن مخرمة من بني عبد مناف قرشي سمع أنسا ومرة الهمداني سمع منه شعبة والثوري وزائدة قال لنا مسدد حدثنا يحيي قال سمعت بن أبي خالد يقول السدي أعلم بالقرآن من الشعبي قال علي وسمعت يحيي يقول ما رأيت أحدا يذكر السدي الا بخير وما تركه أحد.

اسماعيل بن عبد الرحمن... يحيي گفته كه از إبن أبي خالد شنيدم كه مي گفت: سدي در قرآن از شعبي داناتر بود. علي بن مديني گفته كه از يحيي بن معين شنيدم كه مي گفت: نديدم كسي را كه از سدي جز به نيكي ياد كند و نديدم كه كسي روايت او را ترك نمايد.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي۲۵۶هـ)، التاريخ الكبير، ج۱، ص۳۶۱، رقم: ۱۱۴۵، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

مزي بعد از نقل ديدگاه هاي علماي رجال در باره سدي، مي نويسد:

روي له الجماعة سوي البخاري.

تمام نويسندگان صحاح سته، غير از بخاري، از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۳، ص۱۳۸، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح است.

روايت سوم: يحيي بن كثير از أنس بن مالك

ابوالقاسم طبراني در المعجم الكبير مي نويسد:

(۱۷۸۰)- [۱۷۴۴] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: نا سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ، قَالَ: نا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: أَنَا الأَوْزَاعِيُّ، عَنْ يَحْيَي بْنِ أَبِي كَثِيرٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أَهْدَتْ أُمُّ أَيْمَنَ إِلَي النَّبِيِّ (ص) طَائِرًا بَيْنَ رَغِيفَيْنِ، فَجَاءَ النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ: " هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ؟ " فَجَاءَتْهُ بِالطَّائِرِ، فَرَفَعَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ، يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) مَشْغُولٌ، وَإِنَّمَا دَخَلَ النَّبِيُّ (ص) آنِفًا، فَثَبَقَ النَّبِيُّ (ص) مِنَ الطَّائِرِ شَيْئًا، ثُمَّ رَفَعَ يَدِهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَارْتَفَعَ الصَّوْتُ بَيْنِي وَبَيْنَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): " أَدْخِلْهُ مَنْ كَانَ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): " وَالِي يَا رَبِّ " ثَلاثَ مَرَّاتٍ، فَأَكَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّي فَرَغَا.

از أنس بن مالك نقل شده است كه گفت: ام أيمن مرغي را در ميان دو تكه نان به رسول خدا صلي الله عليه وآله هديه كرد؛ وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله آمد سؤال كرد: آيا چيزي در نزد شما هست؟ پس مرغ را آ وردند؛ آن حضرت دستانش را بلند كرد و فرمود: خدايا محبوب ترين خلائق در نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي عليه السلام آمد، من گفتم: رسول خدا صلي الله عليه وآله مشغول است، مدتي بعد دو باره رسول خدا وارد شد و كمي از مرغ را خود و دوباره دعا كرد: خدايا محبوب ترين خلائق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي عليه السلام آمد، بين من و او سر و صدا شد؛ پس رسول خدا گفت: هر كس كه هست بگذار وارد شود، پس داخل شد، رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: پروردگارا او را دوست بدار. اين سخن را سه بار تكرار كرد؛ پس علي با پيامبر از آن مرغ خورد تا هر دو دست كشيدند.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي۳۶۰هـ)، المعجم الأوسط، ج۲، ص۲۰۷، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة - ۱۴۱۵هـ.

بررسي سند روايت: أحمد بن محمد بن عبد العزيز بن الجعد

الوشاء. الشيخ الثقة العالم أبو بكر أحمد بن محمد بن عبدالعزيز بن الجعد الوشاء البغدادي... وقد قال الدارقطني لا بأس به.

الوشاء، شيخ، مورد اعتماد، دانشمند و... دارقطني گفته: اشكالي در او نيست.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۱۴۸، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ:

از راويان صحيح مسلم است:

سلمة بن شبيب أبو عبد الرحمن النيسابوري الحافظ بمكة عن أبي أسامة ويزيد وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والروياني حجة مات ۲۴۷ م ۴

سلمة بن شبيب، مسلم و چهار نفر ديگر نويسندگان صحاح از او روايت نقل كرده اند، او حجت بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج۱، ص۴۵۳، رقم: ۲۰۳۴، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۳هـ - ۱۹۹۲م.

عَبْدُ الرَّزَّاقِ الصنعاني:

از روات بخاري و مسلم است:

عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بكر الصنعاني أحد الأعلام عن بن جريج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادي والدبري صنف التصانيف مات عن خمس وثمانين سنة في ۲۱۱ ع.

عبد الرزاق صنعاني، يكي از مشاهير بود.

الكاشف ج۱، ص۶۵۱، رقم: ۳۳۶۲

عبد الرحمن بن عمرو الأوزاعي:

از روات بخاري و مسلم:

عبد الرحمن بن عمرو شيخ الإسلام أبو عمرو الأوزاعي الحافظ الفقيه الزاهد عن عطاء ومكحول ومحمد بن إبراهيم التيمي ورأي محمد بن سيرين وعنه قتادة ويحيي بن أبي كثير شيخاه وأبو عاصم والفريابي وكان رأسا في العلم والعبادة مات في الحمام في صفر ۱۵۷ ع

عبد الرحمن بن عمرو، شيخ الإسلام، حافظ، فقيه و زاهد بود... او در علم و عبادت سرآمد همگان بود.

الكاشف ج۱، ص۶۳۸، رقم: ۳۲۷۸

يحيي بن صالح بن المتوكل:

از روات بخاري و مسلم است:

يحيي بن أبي كثير الإمام أبو نصر اليمامي الطائي مولاهم أحد الأعلام عن جابر وأنس مرسلا وأبي سلمة وعنه هشام الدستوائي وهمام قال أيوب ما بقي علي وجه الأرض مثل يحيي بن أبي كثير قلت كان من العباد العلماء الأثبات مات ۱۲۹ ع

يحيي بن أبي كثير، يكي از مشاهير بود. او از جابر و أنس بن مالك به صورت مرسل روايت نقل كرده است.

ايوب گفته: در روي زمين كسي همانند يحيي بن كثير باقي نمانده است. من مي گويم: او يكي دانشمندان عابد و استوار بود.

الكاشف ج۲، ص۳۷۳، رقم: ۶۲۳۵.

البته اين ادعاي ذهبي كه روايت از او أنس بن مالك مرسل است، درست نيست؛ چرا كه به تصريح بزرگان علم حديث و رجال اهل سنت، او أنس بن مالك را ديده است؛ چنانچه مسلم نيشابوري در كتاب الكني والأسماء مي نويسد:

أبو نصر يحيي بن أبي كثير رأي أنسا سمع أبا سلمة وعبد الله بن أبي قتادة روي عنه أيوب وهشام والأوزاعي.

ابونصر يحيي بن أبي كثير، أنس را ديده است.

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي۲۶۱هـ)، الكني والأسماء، ج۲، ص۸۳۶، رقم: ۳۳۸۲، تحقيق: عبد الرحيم محمد أحمد القشقري، ناشر: الجامعة الإسلامية ـ المدينة المنورة، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۴هـ.

و مزي در تهذيب الكمال در باب اساتيد او مي نويسد:

وأنس بن مالك (س) وقد رآه.

از أنس بن مالك روايت نقل كرده و او را ديده است.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۳۱، ص۵۰۵، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

حاكم نيشابوري بعد از روايت «أن النبي صلي الله عليه وسلم كان إذا أفطر عند أهل بيت قال أفطر عندكم الصائمون» مي نويسد:

قال أبو عبد الله: قد ثبت عندنا من غير وجه رواية يحيي بن أبي كثير عن أنس بن مالك إلا أنه لم يسمع منه هذا الحديث وله علة.

براي ما به چندين دليل ثابت شده است كه يحيي بن أبي كثير از أنس بن مالك روايت كرده است؛ البته او اين روايت (أن النبي (ص) كان اذا افطر...» را از أنس نشنيده است و آن هم دليل خاص دارد.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي ۴۰۵ هـ)، معرفة علوم الحديث، ج۱، ص۱۱۷، تحقيق: السيد معظم حسين، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۳۹۷هـ - ۱۹۷۷م.

و دارقطني نيز بعد از همان روايت مي گويد:

ولا شك أن يحيي بن أبي كثير رأي أنسا ولكنه لم يسمع منه هذا الحديث والدليل علي ذلك ما رواه ابن المبارك عن هشام عن يحيي قال: حدثت عن أنس.

ترديدي نيست كه يحيي بن أبي كثير أنس را ديده؛ اما اين روايت را از أنس نشنيده است، دليل آن نيز روايتي است كه ابن مالك از هشام از يحيي نقل كرده است كه گفته: براي من از أنس نقل شده كه...

الدارقطني البغدادي، ابوالحسن علي بن عمر (متوفاي ۳۸۵هـ)، العلل الواردة في الأحاديث النبوية، ج۱، ص۴۵، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله السلفي، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۵ - ۱۹۸۵م.

روايت صحيح السندي در منابع اهل سنت وارد شده است كه او أنس بن مالك را ديده است، إبن أبي شيبه در كتاب المصنف خود مي نويسد:

حدثنا عِيسَي بن يُونُسَ عن الأَوْزَاعِيِّ عن يحيي بن أبي كَثِيرٍ قال رَأَيْتُ أَنَسَ بن مَالِكٍ في الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ قد نَصَبَ عَصًا يُصَلِّي إلَيْهَا.

از يحيي بن أبي كثير نقل شده است كه أنس را در مسجد الحرام ديدم كه عصاي نصب كرده بود (جلوي خود گذاشته بود) و به طرف آن نماز مي خواند.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي۲۳۵ هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج۱، ص۲۴۸، ح۲۸۵۳، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۹هـ.

عيسي بن يونس كه اين قضيه را از اوزاعي نقل كرده، موثق است؛ چنانچه ذهبي در باره او مي گويد:

عيسي بن يونس بن أبي إسحاق أحد الأعلام في الحفظ والعبادة عن أبيه وهشام بن عروة والأعمش وعنه حماد بن سلمة مع تقدمه وابن المديني وإسحاق وابن عرفة وأمم كان يحج سنة ويغزو سنة مات ۱۸۷ ع.

عيسي بن يونس، يكي از مشاهير در حفظ و عبادت بود.

الكاشف،ج۲، ص۱۱۴، رقم: ۴۴۰۹

نتيجه: سند روايت كاملا صحيح و تمام راويان آن موثق هستند و اشكالي كه ذهبي داشت نيز جواب داده شد.

روايت چهارم: عثمان الطويل از أنس بن مالك

محمد بن إسماعيل بخاري در التاريخ الكبير خود مي نويسد:

قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: ثنا زُهَيْرٌ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ لِلنَّبِيِّ (ص) طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ هَذَا الطَّيْرَ "، فَاسْتَأْذَنَ عَلِيٌّ فَسَمِعَ كَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ ".

ولا يُعْرَفُ لِعُثْمَانَ سَمَاعٌ مِنْ أَنَسٍ وَقَالَ إِسْحَاقُ بْنُ يُوسُفَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ: هُوَ ابْنُ أَبِي سُلَيْمَانَ، عَنْ أَنَسٍ، شَهِدَ النَّبِيّ (ص) بِهَذَا، مُرْسَلٌ.

از أنس بن مالك نقل شده است كه: مرغي را به رسول خدا صلي الله عليه وآله هديه دادند كه خوشش آمد؛ پس فرمود: خدايا محبوب ترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد. پس علي اجازه گرفت و رسول خدا صدايش را شنيد وفرمود: وارد شو.

مشهور نيست كه عثمان از أنس روايت شنيده باشد. إسحاق بن يوسف از عبد الملك كه همان إبن أبي سليمان باشد، از أنس نقل كرده است كه رسول خدا به اين قضيه (أحب الخلق بودن علي عليه السلام) شهادت داده است، اين روايت مرسل است.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي۲۵۶هـ)، التاريخ الكبير، ج۶، ص۲۵۸، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

علي بن عمر الحربي اين روايت را به صورت كامل تر نقل كرده است:

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ سِرَاجٍ الْمِصْرِيُّ، قَثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ فَهْدُ بْنُ سُلَيْمَانَ النَّخَّاسُ، قَثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَزِيدَ الْوَرْتَنِيسِيُّ، قَثَنَا زُهَيْرٌ، قَثَنَا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ إِلَي النَّبِيِّ (ص) طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ أَكْلُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي " فَجَاءَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَقَالَ: اسْتَأذِنْ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: مَا عَلَيْهِ إِذْنٌ، وَكُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَذَهَبَ ثُمَّ رَجَعَ، فَقَالَ: اسْتَأْذِنْ لِي عَلَيْهِ، فَسَمِعَ النَّبِيُّ (ص) كَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ يَا عَلِيُّ ". ثُمَّ قَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِ، اللَّهُمَّ وَالِ ".

از أنس بن مالك نقل شده است كه: مرغي را به رسول خدا صلي الله عليه وآله هديه دادند كه خوشش آمد؛ پس فرمود: خدايا محبوب ترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد. پس علي (عليه السلام) آمد و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگير؛ گفتم: فعلا نمي شود اجازه داد. من دوست داشتم كه اين شخص مردي از انصار باشد؛ پس علي رفت و دوباره بازگشت و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگيرد؛ پس رسول خدا سخنش را شنيد و فرمود: اي علي وارد شو ! سپس فرمود: خدايا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.

الحربي، علي بن عمر (متوفاي۳۸۶هـ)، الثالث من الفوائد المنتقاة للحربي، ص۴، ح۱۵، تحقيق: قسم المخطوطات بشركة أفق للبرمجيات، ناشر: شركة أفق للبرمجيات ـ مصر، الطبعة: الأولي، ۲۰۰۴م

بررسي سند روايت: محمد بن يوسف الفريابي:

الفريابي ع. محمد بن يوسف بن واقد بن عثمان الفريابي الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو عبدالله الضبي.

قال أحمد كان رجلا صالحا صحب سفيان كتبت عنه بمكة. وقال العجلي الفريابي ثقة. وقال البخاري فيما حكاه عنه الدولابي حدثنا محمد بن يوسف وكان من أفضل أهل زمانه عن سفيان بحديث ذكر. وقال النسائي ثقة. وقال أبو زرعة الفريابي أحب إلي من يحيي بن يمان. وقال أبو حاتم ثقة صدوق. وسئل الدراقطني عنهم فوثقه وقدمه لفضله ونسكه علي قبيصة. وقال ابن زنجوية ما رأيت أورع من الفريابي.

فريابي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود. احمد بن حنبل گفته: او مرد صالحي بود، از همراهان سفيان ثوري بود و من در مكه از او روايت نوشته ام. عجلي گفته: فريابي ثقه بود. طبق نقل دولابي از ابويوسف از بخاري: او برترين فرد در زمان خود نسبت به روايت سفيان ثوري بود. نسائي گفته: ثقه بود. ابوزرعه گفته: او پيش از من يحيي بن يمان محبوب تر بود. ابوحاتم گفته: ثقه و راستگو بود. از دارقطني در باره او سؤال شد؛ پس او را توثيق كرد و او را به خاطر فضل و پرهيزكاري از قبيصة بهتر دانيست؛ ابن زنجويه نيز گفته است با تقواتر از فريابي نديدم.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج۱۰، ص۱۱۴، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

أحمد بن يزيد بن إبراهيم بن الورتنيس:

از روات بخاري:

۲۳ أحمد بن يزيد بن إبراهيم الورتنيس خ عن فليح ضعفه أبو حاتم وقواه غيره.

احمد بن يزيد، ابوحاتم او را تضعيف كرده ؛ ولي ديگران تقويت كرده اند.

ذكر من تكلم فيه وهو موثق ج۱، ص۴۰

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

روي له البخاري.

بخاري از او روايت نقل كرده است.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۱، ص۵۲۱، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

زهير بن معاوية:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

زهير بن معاوية بن حديج الحافظ أبو خيثمة الجعفي الكوفي شيخ الجزيرة عن زياد بن علاقة ومنصور وعنه القطان وعلي بن الجعد ويحيي بن يحيي ثقة حجة توفي ۱۷۳ ع

زهير بن معاويه، حافظ ابوخيثمه جعفي، ثقه و حجت بود.

الكاشف ج۱، ص۴۰۸، رقم:۱۶۶۸

مزي در آخر شرح حال او مي نويسد:

روي له الجماعة.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۹، ص۴۲۵، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

عثمان الطويل:

ابوحاتم رازي در كتاب الجرح و التعديل در باره او گفته:

عثمان الطويل روي عن أبي العالية روي عنه ليث بن أبي سليم وشعبة وعنبسة بن سعيد قاضي الري وزهير بن معاوية سمعت أبي يقول ذلك وسألته عنه فقال هو شيخ.

عثمان الطول، از پدرم در باره او سؤال كردم؛ پس گفت: او شيخ است.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي ۳۲۷هـ)، الجرح والتعديل، ج۶، ص۱۷۳، رقم: ۹۵۰، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۲۷۱هـ ـ ۱۹۵۲م.

«شيخ» در نزد إبن أبي حاتم از كلمات توثيق است؛ چنانچه ذهبي در ميزان الإعتدال مي گويد:

قول أبي حاتم شيخ قال وليس هذا بتضعيف. قلت بل عده ابن أبي حاتم في مقدمة كتابه من ألفاظ التوثيق وكذا الخطيب البغدادي في الكفاية.

اين گفته اين أبي حاتم كه او «شيخ» است، تضعيف نيست. من مي گويم: بلكه ابن أبي حاتم آن را در مقدمه كتاب از الفاظ توثيق شمرده است؛ همچنين خطيب بغدادي در كتاب الكفاية.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج۸، ص۱۴۳، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۵م.

إبن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.

عثمان الطويل من أهل الجزيرة عداده في أهل البصرة يروي عن أنس بن مالك ربما أخطأ روي عنه شعبة بن الحجاج وزهير بن معاوية.

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي۳۵۴ هـ)، الثقات، ج۵، ص۱۵۷، رقم: ۴۳۵۲، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، ۱۳۹۵هـ - ۱۹۷۵م.

بخاري بعد از نقل روايت گفته بود كه روايت عثمان الطويل از أنس بن مالك مرسل است؛ اما در جاي ديگر از همين كتابش تصريح مي كند كه او از أنس بن مالك روايت نقل كرده است:

عثمان الطويل عن أبي العالية وأنس رضي الله عنهما روي عنه شعبة وعنبسة وزهير حديثه في البصريين.

عثمان الطويل از أبي عاليه و أنس روايت نقل كرده است...

التاريخ الكبير ج۶، ص۲۵۸، رقم: ۲۳۳۸

بنابراين، سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام روات آن موثق هستند.

روايت پنجم: عبد الله بن أنس بن مالك

ابن كثير دمشقي سلفي در البداية والنهاية و ابن حجر عسقلاني مي نويسند:

وَقَالَ أَبُو يَعْلَي: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُثَنَّي، عَنْ عُبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، قَالَ أَنَسٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، قَالَ: فَسَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ، فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَلَي حَاجَةٍ. فَانْصَرَفَ، ثُمَّ سَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَذَلِكَ، فَسَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) صَوْتَهُ، فَقَالَ: " انْظُرْ مَنْ هَذَا؟ " فَخَرَجْتُ فَإِذَا هُوَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِي، اللَّهُمَّ وَالِي.

از أنس نقل شده است كه كبك بريان شده را همراه يك تكه نان و ظرف شيري خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله آوردند؛ پس رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «خدايا محبوب ترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدايا آن را پدر من قرار بده. أنس گفت: من گفت: خدايا آن را سعد بن عبادة قرار بده. پس حركتي را از در شنيدم و خارج شدم؛ ديدم كه علي عليه السلام است؛ پس گفتم: رسول خدا كار دارد؛ پس بازگشت، سپس صداي حركت در را شنيدم، خارج شدم؛ ديدم علي عليه السلام است؛ پس پيش رسول خدا آمدم و قضيه را گفتم؛ پس گفت: خدا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج۷، ص۳۵۱، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج۱۶، ص۱۰۸، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولي، السعودية - ۱۴۱۹هـ.

ذهبي بعد از نقل أسناد روايت طير مي گويد:

مَنْ أَجْوَدِهَا حَدِيثُ قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ شَيْخِ مُسْلِمٍ، ثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُثَنَّي، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: أُهْدِيَ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي». وَذَكَرَ الْحَدِيثَ.

از بهترين سندهاي آن، حديث قطن بن نسير، استاد مسلم است...

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج۳، ص۶۳۳، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

بررسي سند روايت: أبويعلي موصلي:

أبو يعلي. الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو يعلي أحمد بن علي بن المثني ابن يحيي بن عيسي بن هلال التميمي الموصلي محدث الموصل وصاحب المسند والمعجم...

ابويعلي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۱۷۴، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ:

استاد مسلم نيشابوري و أبوداود سجستاني: ابن حجر در باره او مي گويد:

قطن بن نسير بنون ومهملة مصغر أبو عباد البصري الغبري بضم المعجمة وفتح الموحدة الخفيفة الذارع صدوق يخطيء من العاشرة م د ت

قطن بن نسير، راستگو بود، گاهي خطا مي كرد، مسلم، ابوداود و ترمذي از او روايت نقل كرده اند.

تقريب التهذيب ج۱، ص۴۵۶، رقم:۵۵۵۶

إبن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات آورده است.

الثقات ج۹، ص۲۲، رقم:۱۴۹۶۸

تضعيفات ديگر علماي اهل سنت، از وثاقت او نمي كاهد؛ چرا كه او استاد مسلم نيشابوري و از روات صحيح مسلم است.

جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ:

از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته:

جعفر بن سليمان الضبعي م علي عن ثابت وخلق شيعي صدوق ضعفه القطان ووثقه ابن معين وغيره وقال ابن سعد ثقة فيه ضعف.

جعفر بن سليمان، شيعي و راستگو بود. قطان او را تضعيف كرده، ابن معين و ديگران توثيق كرده اند. ابن سعد گفته: مورد اعتماد ولي مقداري ضعيف است.

ذكر من تكلم فيه وهو موثق، ج۱، ص۶۰، رقم:۶۸

جعفر بن سليمان الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سليمان البصري صدوق زاهد لكنه كان يتشيع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعين بخ م ۴

جفر بن سليمان بصري، راستگو و زاهد؛ ولي طرفدار شيعه بود. بخاري ـ به صورت تعليقه ـ و مسلم و ساير صحاح سته از او روايت نقل كرده اند.

تقريب التهذيب ج۱، ص۱۴۰، رقم:۹۴۲

تضعيفاتي كه براي او نقل شده، همگي به خاطر رواياتي است كه در فضائل اهل البيت عليهم السلام نقل كرده است؛ اما مهم اين است كه از روات صحيح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.

عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُثَنَّي:

از روات بخاري، ترمذي و إبن ماجة:

عبد الله بن المثني بن عبد الله بن أنس بن مالك أبو المثني عن عمومته والحسن وعنه ابنه محمد ومسدد وعبد الواحد بن غياث قال أبو حاتم صالح وقال أبو داود لا أخرج حديثه خ ت ق.

عبد الله بن مثني... ابوحاتم گفته: صالح بود. ابوداود گفته: من روايت او را نقل نمي كنم. بخاري، ترمذي و ابن ماجه از او روايت نقل كرده است.

الكاشف ج۱، ص۵۹۲، رقم: ۲۹۴۲

عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ:

أبو عمير بن أنس بن مالك الأنصاري قيل اسمه عبد الله ثقة من الرابعه قيل كان أكبر ولد أنس بن مالك د س ق.

أبوعمير بن أنس، گفته اند كه اسم او عبد الله بود، او ثقه است، ابوداود، نسائي و ابن ماجه از او روايت نقل كرده اند.

تقريب التهذيب ج۱، ص۶۶۱، رقم: ۸۲۸۱.

ابن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.

الثقات ج۵، ص۱۱، رقم: ۳۵۸۶

در نتيجه سند اين روايت نيز مشكلي ندارد.

روايت ششم: علي بن عبد الله بن عباس از پدرش:

شمس الدين ذهبي در كتاب ميزان الإعتدال مي نويسد:

حسين بن محمد المؤدب حدثنا سليمان بن قرم عن محمد بن شعيب عن داود بن علي عن أبيه عن ابن عباس أن النبي صلي الله عليه وسلم أتي بطير فقال اللهم إئتني بأحب خلقك إليك يأكل معي فجاء علي فأكل معه وابن شعيب لا يعرف.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج۳، ص۲۳۲، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۵م.

بررسي سند روايت: الحسين بن محمد المؤدب:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

قال محمد بن سعد: كان ثقة. وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات". وَقَال معاوية بن صالح الدمشقي : قال لي أحمد بن حنبل: اكتبوا عنه، وجاء معي إليه، وسأله أن يحدثني. روي له الجماعة.

محمد بن سعد گفته: ثقه بود، نسائي گفته: اشكالي در او نيست، ابن حبان نام او را در كتاب ثقات آورده. معاويه بن صالح دمشقي گفته: احمد بن حنبل به من گفت: او از روايت نقل كنيد، او با من پيش حسين بن محمد آمد و از او درخواست كرد كه براي من روايت نقل كند.

تمام صحاح سته از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۶، ص۴۷۲، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

سليمان بن قرم:

از روات بخاري، مسلم وساير صحاح سته:

سليمان بن قرم أبو داود الضبي وهو ابن معاذ نسب إلي جده م د ت س وثقه أحمد وغيره...

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج۱، ص۹۳، رقم: ۱۴۶، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

پيش از اين به صورت مفصل در باره سليمان بن قرم بحث كرده ايم.

محمد بن شعيب بن شابور:

ذهبي بعد از نقل روايت به خاطر عناد و لجاجت با اهل بيت عليهم السلام تلاش كرده است كه ثابت كند محمد بن شعيب در سند روايت مجهول است؛ پس روايت معتبر نيست؛ در حالي كه محمد بن شعيب در سند اين رواي همان محمد بن شعيب بن شابور است كه خود ذهبي در كتاب الكاشف او را توثيق كرده است.

محمد بن شعيب بن شابور الدمشقي مولي الوليد بن عبد الملك قرأ علي يحيي الذماري وسمع عمر مولي غفرة وخلقا وعنه بن المبارك ووثقه ودحيم ومحمود بن خالد قال أبو حاتم هو أثبت من بقية وابن حمير وقال دحيم ثقة مات سنة مائتين وقيل ۱۹۹

محمد بن شعيب بن شابور دمشقي، ابن مبارك از او روايت نقل و او را توثيق كرده است. ابوحاتم گفته: از ديگران موثق تر بود. دحيم گفته: ثقه بود. در سال ۲۰۰ يا ۱۹۹ از دنيا رفت.

الكاشف ج۲، ص۱۷۹، رقم: ۴۹۰۵

ابن حجر عسقلاني در تهذيب الكمال تصريح مي كند كه اين شخص كه ذهبي او را مجهول معرفي كرده، همان محمد بن شعيب بن شابور است:

محمد بن شعيب بن شابور الأموي مولاهم أبو عبد الله الدمشقي أحد الكبار كان يسكن بيروت... قال صالح بن أحمد عن أبيه ما رأي به بأسا وما علمت إلا خيرا وقال عبد الله بن أحمد عن أبيه نحوه وزاد كان رجلا عاقلا وقال هشام بن مرثد سمعت بن معين يقول كان مرجئا وليس به في الحديث بأس...

وقال الذهبي في الميزان ما علمت به بأسا وذكر محمد بن شعيب يروي عن داود بن علي بن عبد الله بن عباس عن أبيه عن جده حديث الطير وروي عنه سليمان بن قرم وافراده عن بن شابور وقال لا يعرف ويختلج عندي أنه بن شابور.

محد بن شعيب بن شابور، صالح بن أحمد از پدرش نقل كرده است كه من در او اشكالي نمي بينم و جز نيكي از او نديده آم. عبد الله بن احمد از پدرش همانند آن را نقل كرده و افزوده كه او مرد عاقلي بود. هشام بن مرثد گفته از يحيي بن معين شديم كه مي گفت: او طرفدار مرجئه بود ؛ اما در روايتش اشكالي نيست.

ذهبي در ميزان الإعتدال گفته: من اشكالي در او نمي دانم. همچنين گفته: محمد ب شعيب كه از داود بن علي بن عبد الله بن عباس از پدرش از جدش حديث طير را نقل كرده و همچنين سليمان بن قرم و افراد او ابن شابور نقل كرده اند. ذهبي گفته: شناخته شده نيست. چنين به نظرم مي رسد كه او همان ابن شابور است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، تهذيب التهذيب، ج۹، ص۱۹۷ ـ ۱۹۸، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۴ - ۱۹۸۴ م.

داود بن علي:

داود بن علي بن عبد الله بن عباس أمير الكوفة عن أبيه وعنه الأوزاعي والثوري وثق فصيح مفوه بليغ عاش ۵۲ توفي ۱۳۳ ت

داود بن علي... توثيق شده است...

الكاشف ج۱، ص۳۸۱، رقم: ۱۴۵۴

۱۸۰۲ داود بن علي بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب الهاشمي أبو سليمان أمير مكة وغيرها مقبول من السادسة مات سنة ثلاث وثلاثين وهو بن اثنتين وخمسين بخ ت

داود بن علي، امير مكه بود، مقبول است.

تقريب التهذيب ج۱، ص۱۹۹

علي بن عبد الله بن عباس:

۴۷۶۱ علي بن عبد الله بن عباس الهاشمي أبو محمد ثقة عابد من الثالثة مات سنة ثماني عشرة علي الصحيح بخ م ۴

علي بن عبد الله، مورد اعتماد و عابد بود.

تقريب التهذيب ج۱، ص۴۰۳

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح است و اشكال ذهبي تنها از تعصب و حرص و ولع بيش از اندازه اش در انكار فضائل اهل بيت عليهم السلام سرچشمه مي گيرد.

روايت هفتم: يحيي بن سعيد از أنس بن مالك

حاكم نيشابوري در المستدر علي الصحيحين مي نويسد:

۷۱۸۶ حَدَّثَنِي أَبُو عَلِيٍّ الْحَافِظُ، أَنْبَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ الصَّفَّارُ، وَحُمَيْدُ بْنُ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ الزَّيَّاتُ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِيَاضِ بْنِ أَبِي طَيْبَةَ، ثنا أَبِي، ثنا يَحْيَي بْنُ حَسَّانَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ بِلالٍ، عَنْ يَحْيَي بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: كُنْتُ أَخْدُمُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُدِّمَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَرْخٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ: " اللَّهُمُ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ "، قَالَ: فَقُلْتُ: اللَّهُمُ اجْعَلْهُ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَي حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَي حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " افْتَحْ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " مَا حَبَسَكَ عَلَيَّ "، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ آخِرَ ثَلاثِ كَرَّاتٍ يَرُدَّنِي أَنَسٌ يَزْعُمُ إِنَّكَ عَلَي حَاجَةٍ، فَقَالَ: " مَا حَمَلَكَ عَلَي مَا صَنَعْتَ؟ " فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُ دُعَاءَكَ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ رَجُلا مِنْ قَوْمِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: " إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحِبُّ قَوْمَهُ ".

حاكم نيشابوري پس از نقل روايت مي گويد:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.

وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَي ثَلاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، وَسَفِينَةَ.

المستدرك علي الصحيحين ج۳، ص۱۴۱

بررسي سند روايت:

شمس الدين ذهبي، در شرح حال محمد بن أحمد بن عياض، تمام راويان اين روايت را «ثقه» دانسته است:

۷۰۳۶ محمد بن أحمد بن عياض روي عن أبيه أبي غسان أحمد بن عياض عن أبي طيبة المصري عن يحيي بن حسان فذكر حديث الطير

وقال الحاكم هذا علي شرط البخاري ومسلم

قلت الكل ثقات إلا هذا فأنا أتّهِمُه به ثم ظهر لي أنه صدوق.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج۶، ص۵۳، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۵م.

همين تصريح ذهبي براي اثبات صحت روايت كفايت مي كند؛ از اين رو از بررسي تفصيلي روات خودداري مي كنيم.

روايت هشتم: عبد الملك بن سليمان از أنس:

ابن كثير دمشقي در كتاب البداية والنهاية، روايات طير را با سند هاي ديگر نيز نقل كرده است؛ از جمله بعد از حديث حاكم نيشابوري مي نويسد:

وقد رواه ابن أبي حاتم عن عمار بن خالد الواسطي عن اسحاق الأزرق عن عبدالملك بن أبي سليمان عن انس.

اين روايت را إبن أبي حاتم، از عمار بن خالد، از إسحاق الأرزق از عبد الملك بن سليمان از أنس نقل كرده است.

و بعد در ادامه گفته:

وهذا اجود من اسناد الحاكم.

اين سند، از سند حاكم بهتر است.

البداية والنهاية ج۷، ص۳۵۲

بررسي سند روايت إبن أبي حاتم رازي:

ذهبي در ميزان الإعتدال در باره او مي نويسد:

عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس الرازي الحافظ الثبت ابن الحافظ الثبت يروي عن أبي سعيد الأشج ويونس بن عبد الأعلي وطبقتهما وكان ممن جمع علو الرواية ومعرفة الفن وله الكتب النافعة ككتاب الجرح والتعديل والتفسير الكبير وكتاب العلل.

عبد الرحمن بن ابي حاتم، حافظ و ثابت قدم، فرزند حافظ ثابت قدم... از كساني است كه روايات را با اسناد بسيار كوتاه نقل كرده است؛ همچنين از اهل فن است؛ و كتاب هاي نافعي دارد...

ميزان الاعتدال في نقد الرجال ج۴، ص۳۱۵

و در سير أعلام النبلاء بعد از شرح حال پدرش در باره خود او مي نويسد:

ابنه عبد الرحمن. العلامة الحافظ يكني أبا محمد ولد سنة أربعين ومئتين أو إحدي وأربعين. قال أبو الحسن علي بن إبراهيم الرازي الخطيب في ترجمة عملها لابن أبي حاتم كان رحمه الله قد كساه الله نورا وبهاء يسر من نظر اليه....

قال أبو يعلي الخليلي اخذ أبو محمد علم أبيه وأبي زرعة وكان بحرا في العلوم ومعرفة الرجال صنف في الفقه وفي اختلاف الصحابة والتابعين وعلماء الأمصار قال وكان زاهدا يعد من الأبدال...

قلت له كتاب نفيس في الجرح والتعديل أربع مجلدات وكتاب الرد علي الجهمية مجلد ضخم انتخبت منه وله تفسير كبير في عدة مجلدات عامته آثار بأسانيده من أحسن التفاسير.

... قال الإمام أبو الوليد الباجي عبد الرحمن بن أبي حاتم ثقة حافظ.

عبد الرحمن، فرزند ابي حاتم، علامه، حافظ... ابو الحسن علي بن ابراهيم رازي گفته است كه خداوند، او را در نور و جلوه قرار داده بود و هر كس به او نگاه مي كرد، شادمان مي شد...

ابو يعلي خليلي گفته است: او علم را از پدرش و ابي زرعه گرفت و دريايي از علم و معرف رجال بود، در فقه و اختلاف صحابه و تابعين وعلماي امصار نيز كتاب نوشته است و از اهل زهد بوده و جزو ابدال به شمار مي رفت...

كتاب نفيسي در باب جرح و تعديل در چهار جلد و همچنين كتابي در رد بر جهميه در يك جلد بزرگ دارد كه من آن را خلاصه كرده ام، همچنين تفسيري در چند جلد دارد كه عموم آن با استفاده از روايات و با تفسيري بسيار نيكو است... امام ابو الوليد باجي گفته است كه ابن ابي حاتم ثقه و حافظ بود.

سير أعلام النبلاء ج۱۳، ص۲۶۳ ـ۲۶۹

عمار بن خالد الواسطي:

عمار بن خالد الواسطي التمار عن بن عيينة وطبقته وعنه النسائي وابن ماجة وابن أبي حاتم وخلق قال أبو حاتم صدوق مات ۲۶ س ق

ابو حاتم در مورد او گفته است كه راستگو است.

الكاشف ج۲، ص۵۰، رقم: ۳۹۸۷

إسحاق بن يوسف الأرزق:

إسحاق بن يوسف بن مرداس أبو محمد القرشي الواسطي الأزرق الحافظ الثقة حدث عن الأعمش وابن عون وفضيل بن غزوان ومسعر وعدة وعنه أحمد بن حنبل وابن معين... وكان من الأئمة العباد ولد سنة سبع عشرة ومائة... وكان اعلم الناس بشريك فإنه أكثر عنه... احتجوا كلهم به

إسحاق بن يوسف... حافظ و مورد اعتماد... از ائمه عابد بود... او داناترين مردم به روايات شريك بود، و از او روايت بسيار نقل كرده است... همه ائمه به روايات او احتجاج كرده اند.

تذكرة الحفاظ ج۱، ص۳۲۰، رقم: ۲۹۹

عبد الملك بن أبي سليمان:

م ۴ عبد الملك بن أبي سليمان العرزمي الكوفي الحافظ الكبير حدث عن أنس بن مالك وسعيد بن جبير وعطاء بن أبي رباح وطائفة... وكان من الحفاظ الأثبات قال عبد الرحمن بن مهدي كان شعبة يتعجب من حفظ عبد الملك وقال أحمد بن حنبل ثقة وكذا وثقه النسائي وأما البخاري فلم يحتج به بل استشهد به توفي سنة خمس وأربعين.

او از حافظان پابرجا بود و عبد الرحمن بن مهدي گفته است كه شعبه از قدرت حفظ او تعجب مي كرد، احمد بن حنبل گفته است كه مورد اطمينان است و نسائي نيز او را ثقه مي داند، اما بخاري به روايات او احتجاج نكرده است، بلكه تنها روايات او را به عنوان شاهد آورده است.

تذكرة الحفاظ ج۱، ص۱۵۵، رقم: ۱۵۱

نتيجه آن كه: سند اين روايت نيز كاملا صحيح است.

تا اين جا هشت سند از سند هاي حديث طير را به صورت مفصل و تك تك بررسي و ثابت كرديم كه سند هاي آن ها هيچ اشكالي ندارند؛ هر چند حتي اگر يك سند از سند هاي آن صحيح باشد و ديگر سند ها ضعيف، بازهم براي اثبات حجيت روايت كفايت مي كند.

البته روايت سندهاي صحيحي ديگري نيز دارد كه ما به جهت اختصار به همين اندازه اكتفا مي كنيم. علاقه مندان براي اطلاع بيشتر مي توانند به كتاب نفحات الأزهار نوشته علامه معاصر آيت الله ميلاني جلد ۱۳ و ۱۴ مراجعه فرمايند.

دلالت روايت بر ولايت اميرمؤمنان عليه السلام:

طبق اين روايت اميرمؤمنان عليه السلام محبوب ترين مخلوق خداوند بعد از خاتم پيامبران است و بر تمام خلايق برتري دارد، وقتي اين مطلب ثابت شود، ولايت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت نيز خود به خود ثابت مي شود؛ چرا كه عقلاي عالم تقديم مفضول بر فاضل را قبيح و زشت مي دانند.

براي اثبات ولايت اميرمؤمنان عليه السلام از اين روايت، بايد سه مقدمه ثابت شود:

۱. علي بن أبي طالب عليه السلام محبوب ترين مخلوق نزد خدا و رسول او است؛

۲. هر كس محبوب ترين مخلوق نزد خدا و رسول باشد، از تمام خلايق برتر است؛

۳. هر كس از تمام خلايق برتر باشد، او بايد جانشين رسول خدا صلي الله عليه وآله شود.

نتيجه: اميرمؤمنان عليه السلام خليفه بلا فصل رسول خدا صلي الله عليه وآله است.

روايت طير مقدمه اول را به روشني به اثبات مي رساند؛ چرا كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دعا فرمود كه خداوند محبو ب ترين مخلوق نزد خود را بياورد تا با آن حضرت همسفره شود و تنها كسي كه اين افتخار نصيبش شد، اميرمؤمنان عليه السلام بود.

دليل براي مقدمه دوم اين است كه: معيار محبت و دوستي در نزد خداوند، تقوي و ديانت شخص است نه هواي نفس، پارتي بازي و...؛ چنانچه در قرآن كريم مي فرمايد:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم . الحجرات/۱۳.

گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست

بنابراين، وقتي ثابت شود كه اميرمؤمنان گرامي ترين فرد نزد خداوند است، ثابت مي شود كه آن حضرت از هر جهت برترين فرد در ميان خلايق است.

مقدمه سوم نيز با قاعده «قبح تقديم مفضول بر افضل» ثابت مي شود؛ چرا كه تقديم مفضول با وجود فاضل يا افضل، يا از روي جهل و نشناختن افضل است، يا از روي هواي نفس، احتياج، ترس و... و تمام اين امور براي خداي متعال محال است؛ بنابراين، خداوند اميرمؤمنان عليه السلام را كه از ديدگاه او برترين مخلوق است، براي جانشيني رسول خدا صلي الله عليه وآله مقدم و تعيين شده است.

شيخ مفيد در دلالت اين روايت بر ولايت اميرمؤمنان عليه السلام مي نويسد:

ومنها: قوله صلي الله عليه وآله علي الاتفاق: «اللهم ائتني بأحب خلقك إليك، يأكل معي من هذا الطائر» فجاءه بأميرِ المؤمنينَ عليه السلام، فأكَلَ معه، وقد ثبت أن أحبَ الخلق إلي الله تعالي أفضلُهم عنده، إذ كانت محبتُه مُنْبِئَةً عن الثواب دون الهوي وميل الطِّباع، وإذا صح أنه أفضلُ خلقِ الله تعالي ثَبَتَ أنه كان الإمام، لفساد تقدم المفضول علي الفاضل في النبوةِ وخلافتِها العامةِ في الأنام.

يكي از روايات اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند كه فرمود: «خدايا محبوب ترين خلقت را پيش من بياور تا من از اين مرغ ميل نمايد»؛ پس اميرمؤمنان عليه السلام آمد و به همراه آن حضرت از آن مرغ نوش جان كرد.

و به درستي ثابت شده كه محبوب ترين مخلوق نزد خداوند، برترين آن ها است؛ چرا كه محبت خداوند از حق سرچشمه مي گيرد، نه از هواي نفس و خواهش طبع. وقتي آن حضرت برترين مخلوق خداوند باشد، ثابت مي شود كه او امام است؛ به دليل فاسد بودن تقديم مفضول بر فاضل در نبوت و خلافت عامه خداوند بر مردم.

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي۴۱۳ هـ)، الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين عليه السلام، ص۳۳، تحقيق و نشر: مركز مؤسسة البعثة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة الأولي، ۱۴۱۲هـ.

و سيد مرتضي در الفصول المختاره مي نويسد:

ومن كلام الشيخ أدام الله عزه سئل في مجلس الشريف أبي الحسن أحمد بن القاسم العلوي المحمدي، فقيل له: ما الدليل علي أن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب كان أفضل الصحابة؟ فقال: الدليل علي ذلك قول النبي (ص): (اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطائر) فجاء أمير المؤمنين - عليه السلام - وقد ثبت أن أحب الخلق إلي الله سبحانه وتعالي أعظمهم ثوابا عند الله وأن أعظم الناس ثوابا لا يكون إلا لأنه أشرفهم أعمالا وأكثرهم عبادة لله تعالي، وفي ذلك برهان علي فضل أمير المؤمنين - عليه السلام - علي الخلق كلهم سوي النبي (ص).

از سخنان شيخ (مفيد) كه خداوند عزت او را مستدام بدارد، در مجلس شريف ابوالحسن احمد بن القاسم علوي محمدي است كه از او سؤال شد: چه دليلي وجود دارد كه اميرمؤمنان علي بن أبي طالب از همه اصحاب برتر است؟ پس گفت: دليل بر اين مطلب اين گفته رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه فرمود: «خداوندا محبوب ترين مخلوقاتت را بياور تا با من از اين مرغ تناول كند» پس اميرمؤمنان عليه السلام آمد. به درستي ثابت شده است كه محبوب ترين خلق در نزد خدا، ثوابش نزد او از همه بيشتر است و كسي كه ثوابش از همه بيشتر باشد، بدون شك از همه مخلوقات عملش بيشتر و برتر و عبادتش زيادتر است. و اين دليل است بر فضيلت امير المؤمنين عليه السلام بر تمام مردم به جز پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله.

المرتضي علم الهدي، ابوالقاسم علي بن الحسين بن موسي بن محمد بن موسي بن إبراهيم بن الإمام موسي الكاظم عليه السلام (متوفاي۴۳۶هـ)، الفصول المختارة، ص۹۶، تحقيق السيد علي مير شريفي، ناشر: دار المفيد ـ بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۱۴ هـ ـ ۱۹۹۳م.

كتاب الفصول المختارة، مجموعه اي از مناظرات و گفتگوهاي شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه است كه توسط شاگرد بزرگوار و دانشمند او سيد مرتضي علم الهدي تحت عنوان «الفصول المختارة» جمع آوري شده است.

وي اين كتاب را از دو كتاب شيخ به نام هاي «المجالس» و «العيون و المحاسن» گزينش و تلخيص كرده كه در مقدمه كتاب از آن ها نام مي برد؛ ولي متأسفانه هيچ يك از اين دو كتاب در حال حاضر در اختيار ما نيست و همچون ديگر ميراث هاي گرانبهاي شيعه در طول تاريخ از بين رفته است.

همچنين سيد مرتضي مناظرات و مطالب ديگري را كه از زبان شيخ مفيد شنيده و يا خود در آن حضور داشته، بر اين مجموعه افزوده است. بنابراين سيد در فراهم كردن «الفصول المختارة» از سه منبع استفاده كرده است:

۱. كتاب المجالس؛ ۲. كتاب العيون والمحاسن؛ ۳. شنيده هاي خود سيد مرتضي از زبان شيخ مفيد.

علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه بعد از نقل روايت طير مي نويسد:

اعلم أن تلك الأخبار مع تواترها واتفاق الفريقين علي صحتها تدل علي كونه - صلوات الله عليه - أفضل الخلق وأحق بالخلافة بعد الرسول صلي الله عليه وآله وسلم.

أما دلالتها علي كونه أفضل فلأن حب الله تعالي ليس إلا كثرة الثواب والتوفيق والهداية المرتبة علي كثرة الطاعة والاتصاف بالصفات الحسنة كما برهن في محله أنه تعالي منزه عن الانفعالات والتغيرات، وإنما اتصافه بالحب والبغض وأمثالهما باعتبار الغايات...

فظهر أن حبه تعالي إنما يترتب علي متابعة الرسول صلي الله عليه وله وسلم، فبثت أنه - صلوات الله عليه - أفضل من جميع الحلق. وإنما خص الرسول صلي الله عليه وآله بالاجماع وبقرينة أنه كان هو القائل لذلك فالظاهر أن مراده أحب سائر الخلق إليه تعالي. وأما كونه أحق بالخلافة فلأن من كان أفضل من جميع الصحابة بل من سائر الأنبياء والأوصياء لا يجوز العقل تقدم غيره عليه.

بدان كه اين اخبار با تواتري كه دارند و هر دو گروه عامه و خاصه بر صحت آن اتفاق نظر دارند دلالت مي كند بر آن كه آن حضرت عليه السلام برترين آفريدگان و شايسته ترين فرد به جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

اما دلالت آن بر افضليت آن حضرت از آن جهت است كه دوستي خداي متعال چيزي جز پاداش بسيار و توفيق و هدايتي كه نتيجه طاعات بسيار و متصف شدن به صفات حسنه باشد نيست؛ چنان كه در جاي خود مبرهن است كه خداوند از انفعالات وتغيرات منزه است و اتصاف او به حالاتي چون دوستي و دشمني و امثال آن به اعتبار نتايج حاصله از اين حالات است نه خود حالات...

پس روشن شد كه دوستي خداوند نتيجه پيروي از رسول خدا صلي الله عليه و آله است، و در نتيجه ثابت شد كه آن حضرت افضل از همه آفريدگان است. اما رسول خدا صلي الله عليه و آله به اجماع امت از اين قانون مستثني است زيرا خود حضرت گوينده اين جمله است پس نمي تواند خود او را هم شامل شود. پس ظاهر آن است كه مراد حضرتش محبوبترين ساير آفريدگان در نزد خدا مي باشد.

اما اين كه علي عليه السلام شايسته ترين فرد به جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله است، از آن روست كه كسي كه از همه صحابه؛ بلكه از ساير انبياء و اوصياأ افضل است عقل روا نمي دارد كه ديگري بر او مقدم شود.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي ۱۱۱۱هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج۳۸، ص۳۵۹، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، ۱۴۰۳هـ - ۱۹۸۳م.

حافظ گنجي شافعي، در باره حديث طير مي گويد:

وفيه دلالةٌ واضحةٌ علي أنَّ علياً عليه السلام أحبُّ الخلقِ إلي الله، وأدلُّ الدلالةِ علي ذلك إجابةُ دعاءِ النبي صلي الله عليه وآله وسلم حيث قال عز وجل: «ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُم ». فأمَرَ بالدعاءِ وَوَعَدَ بالإجابةِ، وهو عز وجل «لا يُخْلِفُ الْميعادَ»، وما كان الله لِيُخْلفَ رُسُلَه وَعَدَهُ، ولا يَرِدُ دعاءَ رَسُولِهِ لأحبِّ الخلقِ الميعاد، وما كان الله ليخلف رسله وعده، ولا يرد رسوله لأحب الخلق إليه، ومن أقرب الوسائل إلي الله تعالي محبتُه ومحبةُ من يُحِبُّه لحُبِّه كما أنشدني بعضُ أهلِ العلمِ في معناه:

بالخمسةِ الغُرِّ من قريشٍ وسادسُ القومِ جبرئيلُ

بحبِّهم ربِ فاغفرْ عني بحسنِ ظَنِّي بك الجميلُ

در اين حديث دلالت واضحي است بر آن كه علي عليه السلام محبوبترين آفريدگان در نظر خداست، و بهترين دليل بر اين مطلب مستجاب شدن دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حق او است، خداوند فرموده: ادعوني استجب لكم. (مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم) كه هم امر به دعا فرموده و هم وعده اجابت داده است. و معلوم است كه خداوند خلف وعده نمي كند و با رسولانش تخلف از وعده نمي نمايد و دعاي رسول خود را درباره محبوبترين آفريدگان در نظر خود رد نمي كند. و از بهترين وسيله ها براي تقرب به خداي متعال دوستي او و دوستي كسي است كه به خاطر خدا دوستش مي دارد، چنان كه يكي از اهل علم در اين معني برايم سرود:

به آن پنج تن گران قدر از قريش و ششمين آنان كه جبرئيل است، پروردگارا ! به دوستي آنان از من بگذر و به حسن ظني كه به كار نيكوي تو دارم ).

الگنجي الشافعي، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي (متوفاي۶۵۸هـ)، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب، ص۱۵۱، تحقيق و تصحيح و تعليق: محمد هادي اميني، ناشر: دار احياء تراث اهل البيت (ع)، طهران، الطبعة الثالثة، ۱۴۰۴هـ.

سيد حميري در باره اين روايت اين شعر را سروده است:

نبئت ان أبانا كان عن انس يروي حديثا عجيبا معجبا عجبا

في طائر جاء مشويا به بشر يوما وكان رسول الله محتجبا

أدناه منه فلما ان رآه دعا ربا قريبا لأهل الخير منتجبا

ادخل إلي أحب الخلق كلهم طرا إليك فأعطاه الذي طلبا

فاغتر بالباب مغترا فقال لهم من ذا وكان وراء الباب مرتقبا

من ذا فقال علي قال إن له شأنا له اهتم منه اليوم فاحتجبا

(به من خبر رسيده كه پدرمان از انس حديث شگفت و بهت آوري را روايت نموده است )، ( درباره مرغ برياني كه روزي يك نفر آورد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در خانه از نظر مردم دور بود ). ( آن مرغ را نزد حضرتش برد و هنگامي كه چشم آن حضرت به آن افتاد پروردگار را كه به همه كس نزديك و برگزيننده خوبان است خواند و گفت: ) ( محبوبترين آفريدگان را در نظر خودت بر من وارد ساز. خدا هم آنچه خواست به او عطا فرمود ). ( مردي شرافتمند در پشت در ايستاد و در زد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از خادم پرسيد: كيست؟ و خود در پشت در منتظر بود ). ( كيست؟ گفت: علي است. فرمود: او مردي والامقام است و من امروز در انديشه او بودم و از همين رو در خانه نشستم و از ديد خلق پنهان شدم.

خداوند چه كساني را دوست دارد؟

خداوند در قرآن كريم، گروهي از انسان ها را به خاطر اعمال خاصي كه انجام مي دهند و فضائلي كه دارند، ستايش كرده و صراحتا فرموده است كه آن ها را دوست دارد:

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين . البقره/۱۹۵؛ مائده/۱۳

وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين . آل عمران/۱۳۴ و ۱۴۸؛ مائده/۹۳.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ. البقره/۲۲۲.

وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين . التوبه/۱۰۸.

فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين . آل عمران/۷۶.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين . التوبه/۴ و ۷.

وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ. آل عمران/۱۴۶.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين . آل عمران/۱۹۵.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين . مائده/۴۲؛ الحجرات/۹؛ الممتحنة/۸.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ. الصف/۴.

اي كساني كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زياني نمي رساند خداوند جمعيّتي را مي آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند آنها در راه خدا جهاد مي كنند، و از سرزنش هيچ ملامتگري هراسي ندارند. اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مي دهد و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست .

و طبق روايت «طير مشوي» اميرمؤمنان عليه السلام محبوب ترين مخلوق خداوند است؛ پس او در اين فضائل و در اين صفاتي كه خداوند بر شمرده؛ از همه مخلوقات برتر است؛ يعني اميرمؤمنان عليه السلام سردار نيكوكاران، پاك ترين پاكان، امام پرهيزگاران، سالار عادلان، قهرمان صبر و شكيبائي، نماد و نمود متوكلان، پرچم دار و پيشاهنگ جهادگران، اسد الله الغالب و... است.

همچنين خداوند در قرآن كريم مي فرمايد كه:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم . الحجرات/۱۳.

گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست

پس اميرمؤمنان عليه السلام كه گرامي ترين مخلوق در نزد خداوند است، بايد با تقواترين مخلوق خداوند و امام المتقين نيز باشد.

خداوند قطعا مؤمنان، موحدان، مجاهدان، عابدان و در حقيقت تمام صاحبان صفات نيك را دوست دارد، و اميرمؤمنان عليه السلام كه محبوب ترين مخلوق خداوند است، بايد سالار و امير همه مؤمنان و موحدان، پرچم دار تمام مجاهدان عبادت كنندگان... باشد. خلاصه هر صفت نيكي را كه بشماريد و خداوند آن را دوست داشته باشد، اميرمؤمنان عليه السلام بالاترين درجه آن را برخوردار است؛ چرا كه آن حضرت محبوب ترين مخلوق خداوند است و خداوند بندگانش را تنها به خاطر همين اعمال و صفات نيك است كه دوست دارد.

در يك كلام:

آن چه خوبان همه دارند، او تنها دارد

ابوبكر و عمر: ما بر هيچ يك از اصحاب برتري نداريم

ابن أبي داود سجستاني در كتاب الزهد، در روايتي كه تمام راويان آن از روات بخاري يا مسلم هستند، نقل كرده است كه:

نا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهُذَلِيُّ أَبُو مَعْمَرٍ، نا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا أَبُو بَكْرٍ، قَالَ: " وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي...

از قيس نقل شده است كه ابوبكر براي ما خطبه خواند و گفت: من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالي كه بهترين شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند.

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي ۲۷۵هـ)، الزهد، ص۵، ح۸، ناشر: دار المشكاة ـ القاهرة، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۳م.

بلاذري در انساب الأشراف، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت، نقل كرده اند كه وقتي ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين سخنراني خود به همه مردم اعلام كرد كه من بهترين شما نيستم:

لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.

و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم من رهبر شما شده ام؛ ولي بهترين شما نيستم.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي۲۷۹هـ) أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۵۴؛

الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي۲۷۶هـ)، عيون الأخبار، ج۱، ص۳۴؛

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي۳۱۰هـ)، تاريخ الطبري، ص۲۳۷ ـ ۲۳۸، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

اين خطبه با سند هاي صحيح نقل شده است؛ ابن كثير دمشقي سلفي، بعد از نقل اين خطبه مي نويسد:

وهذا إسناد صحيح.

سند اين حديث صحيح است.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج۶، ص۳۰۱، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

محمد بن سعد با سند معتبر نقل مي كند كه ابوبكر گفت: من از هيچ يك از صحابه برتر نيستم:

قال أخبرنا وهب بن جرير قال أخبرنا أبي سمعت الحسن قال لمّا بويَعَ أبو بكرَ قامَ خطيباَ:... وإنما أنا بشرٌ ولست بخيرٍ من أحدٍ منكم فراعوني فإذا رأيتموني إسْتَقَمْتُ فاتَّبِعُونِي وإن رأيتموني زِغْتُ فقَوِّمُوني واعْلموا أنّ لي شيطاناً يَعْتَرِيْنِي...

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي۲۳۰هـ)، الطبقات الكبري، ج۳، ص۲۱۲، ناشر: دار، صادر - بيروت.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج۲، ص۲۴۴، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي۲۱۱هـ)، المصنف، ج۱۱، ص۳۳۶، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۳هـ.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي ۵۹۷ هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج۴، ص۶۹، ناشر: دار، صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۸.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي ۷۲۸ هـ)، منهاج السنة النبوية، ج۸، ص۲۶۶، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، تاريخ الخلفاء، ج۱، ص۷۱، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۷۱هـ - ۱۹۵۲م.

در منابع اهل سنت با سند صحيح نقل شده است كه عمر بن خطاب اعتراف مي كرد، تمام مردم حتي زناني كه در داخل خانه هايشان هستند، از او داناتر هستند.

سعيد بن منصور در سنن خود مي نويسد:

(۵۸۰)- [۵۹۸ ] نا هُشَيْمٌ، قَالَ: نا مُجَالِدٌ، عَنِ الشَّعْبِيِّ قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، وَقَالَ: «أَلا لا تُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، فَإِنَّهُ لا يَبْلُغُنِي عَنْ أَحَدٍ سَاقَ أَكْثَرَ مِنْ شَيْءٍ سَاقَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَوْ سِيقَ إِلَيْهِ، إِلا جَعَلْتُ فَضْلَ ذَلِكَ فِي بَيْتِ الْمَالِ»، ثُمَّ نَزَلَ فَعَرَضَتْ لَهُ امْرَأَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالَتْ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كِتَابُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَوْ قَوْلُكَ؟ قَالَ: « بَلْ كِتَابُ اللَّهِ فَمَا ذَلِكَ؟»، قَالَتْ: نَهَيْتَ النَّاسَ آنِفًا أَنْ يُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، وَاللَّهُ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ:«وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا».

فَقَالَ عُمَرُ: كُلُّ أَحَدٍ أَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا، ثُمَّ رَجَعَ إِلَي الْمِنْبَرِ، فَقَالَ لِلنَّاسِ: «إِنِّي نَهَيْتُكُمْ أَنْ تُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، أَلا فَلْيَفْعَلْ رَجُلٌ فِي مَالِهِ مَا بَدَا لَهُ».

از شعبي نقل شده است كه عمر بن خطاب خطبه خواند، پس از حمد و ستايش خداوند گفت: كسي حق ندارد در مهريه زنان زياده روي كند، هر كس بيشتر از آن چه رسول خدا مهريه داده و يا گرفته، مهريه بگذارد، من اضافه آن را به بيت المال خواهم ريخت. سپس از منبر پايين آمد؛ پس زني از قريش جلوي او را گرفت و گفت: اي اميرمؤمنان !!! كتاب خدا شايسته تر است كه پيروش شود يا سخن تو؟ عمر گفت: بلكه كتاب خدا شايسته تر است، مگر چه شده؟ آن زن گفت: تو الآن مردم را از زياده روي در مهريه زنان نهي كرد؛ در حالي كه خداوند در قرآن مي فرمايد: « و مال فراواني (بعنوان مهر) به او پرداخته ايد، چيزي از آن را پس نگيريد!»

پس عمر گفت: همه مردم از عمر داناتر هستند. اين سخن را دو يا سه بار گفت؛ سپس به منبر برگشت و به مردم گفت: من شما را از زياده روي در مهريه زنان نهي كرد؛ آگاه باشيد، هر كس هر كاري كه مي خواهد با مالش انجام دهد.

الخراساني، سعيد بن منصور (متوفاي ۲۲۷هـ)، سنن سعيد بن منصور، ج۱، ص۱۹۵، ح۵۹۸، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر:الدار السلفية - الهند، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۳هـ ـ ۱۹۸۲م؛

الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي۳۲۱هـ)، شرح مشكل الآثار، ج۱۳، ص۵۷، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۸هـ - ۱۹۸۷م.

بررسي سند روايت هشيم بن بشير:

از روات بخاري مسلم و ساير صحاح سته:

۵۹۷۹ هشيم بن بشير أبو معاوية السلمي الواسطي حافظ بغداد عن عمرو بن دينار وأبي الزبير وعنه أحمد وابن معين وهناد إمام ثقة مدلس عاش ثمانين سنة توفي ۱۸۳ ع.

هشيم بن بشير، امام و ثقه بود و تدليس مي كرد.

الكاشف ج۲، ص۳۳۸

مجالد بن سعيد:

از روات مسلم و ساير صحاح سته:

۴۵۱۹ مجالد بن سعيد بن عمير الهمداني أبو عمرو الكوفي أحد الأعيان عن الشعبي وأبي الوداك وطائفة وعنه ابنه إسماعيل والثوري وابن المبارك وخلق.

مجالد بن سعيد، يكي از بزرگان بود.

لسان الميزان ج۷، ص۳۴۹.

عامر بن شراحيل:

۲۵۳۱ عامر بن شراحيل أبو عمرو الشعبي أحد الأعلام ولد زمن عمر وسمع عليا وأبا هريرة والمغيرة وعنه منصور وحصين وبيان وابن عون قال أدركت خمسمائة من الصحابة وقال ما كتبت سوداء في بيضاء ولا حدثت بحديث إلا حفظته وقال مكحول ما رأيت أفقه من الشعبي وقال آخر الشعبي في زمانه كابن عباس في زمانه مات سنة ثلاث أو أربع ومائة ع

عامر بن شراحيل، يكي از مشاهير بود، او گفته: من پانصد نفر از صحابه را ملاقات كرد، هيچ سياهي را در سفيدي ننوشتم، هيچ روايتي را نقل نكردم؛ مگر اين كه آن را حفظ كرده بودم. مكحول گفته: من داناتر از شعبي نديدم. ديگري گفته: شعبي در زمان خودش، همانند ابن عباس در زمانش بود.

الكاشف ج۱، ص۵۲۲.

ساير علماي اهل سنت اين روايت را با تعبير هاي ديگر نقل كرده اند. ماوردي بصري شافعي مي نويسد كه عمر گفت:

كل الناس أفقه من عمر حتي امرأة.

همه مردم از عمر داناتر هستند؛ حتي يك زن.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي۴۵۰هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج۹، ص۳۳۱، تحقيق الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹ هـ -۱۹۹۹م.

سرخسي در كتاب المبسوط و علاء الدين بخاري در كشف الأسرار مي نويسد:

فبقي عمر رضي الله عنه باهتا وقال كل الناس أفقه من عمر حتي النساء في البيوت.

عمر، مبهوت ماند و گفت: همه مردم از عمر داناترند؛ حتي زناني كه در خانه ها هستند.

السرخسي الحنفي، شمس الدين ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي۴۸۳هـ )، المبسوط، ج۱۰، ص۱۵۳، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

البخاري، علاء الدين عبد العزيز بن أحمد (متوفاي ۷۳۰هـ)،كشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوي، ج۳، ص۳۴۶، تحقيق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۸هـ - ۱۹۹۷م.

از اين گذشته، خود عمر بن الخطاب به جان خودش قسم خورده است كه كساني از اصحاب و ام المؤمنات كه در بقيع دفن شده بودند، از او برتر هستند.

حاكم نيشابوري و إبن أبي شيبه كوفي با سند صحيح نقل كرده اند كه:

حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الثَّقَفِيُّ، وَأَبُو بَكْرِ بْنُ بَالَوَيْهِ، قَالا: ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْمَرِيُّ، ثنا الْوَلِيدُ بْنُ شُجَاعٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ بِشْرٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو، قَالَ: حَدَّثَ أَبُو سَلَمَةَ، وَيَحْيَي بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَاطِبٍ، وَأَشْيَاخُنَا، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لَمَّا طُعِنَ، قَالَ لِعَبْدِ اللَّهِ: " اذْهَبْ إِلَي عَائِشَةَ فَأَقْرِئْ عَلَيْهَا مِنِّي السَّلامَ، وَقُلْ: إِنَّ عُمَرَ يَقُولُ لَكِ: إِنْ كَانَ لا يَضُرُّكِ وَلا يُضَيِّقُ عَلَيْكِ، فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أُدْفَنَ مَعَ صَاحِبَيَّ، وَإِنْ كَانَ ذَلِكَ يَضُرُّكِ وَيُضَيَّقُ عَلَيْكِ، فَلَعَمْرِي لَقَدْ دُفِنَ فِي هَذَا الْبَقِيعِ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ عُمَرَ»، فَجَاءَهَا الرَّسُولُ، فَقَالَتْ: إِنَّ ذَلِكَ لا يَضُرُّنِي وَلا يُضَيِّقُ عَلَيَّ، قَالَ: «فَادْفِنُونِي مَعَهُمَا».

ابوسلمه و يحيي بن حاطب و اساتيد ما نقل كرده اند كه عمر بن خطاب وقتي خنجر به خورد به عبد الله گفت: پيش عائشه برو، سلام من را برسان و بگو: عمر به تو گفت: اگر به تو ضرر نمي رسد و جاي تو را تنگ نمي كند، من دوست دارم كه با دو رفيقم دفن شوم. اگر ضرر مي زند و جايت را تنگ مي كند، به جانم قسم كه در بقيع كساني از اصحاب رسول خدا و همسران پيامبر دفن شده اند كه از عمر بهتر هستند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي ۴۰۵ هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج۳، ص۹۹، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، ۱۴۱۱هـ - ۱۹۹۰م.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي۲۳۵ هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج۷، ص۴۴۰، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۹هـ.

اين روايات ثابت مي كند كه به اعتراف خود ابوبكر و عمر، آن ها از ديگر اصحاب برتر نبوده اند و حتي عمر سوگند ياد كرده است كه در بقيع افرادي بهتر از آن ها دفن شده اند.

حال اگر كسي از اهل سنت سؤال كند كه چرا شما به جاي پيروي از اميرمؤمنان عليه السلام كه محبوب ترين مخلوق نزد خدا و رسول او است، از كساني ديگري پيروي مي كنيد كه به اعتراف خود آن ها از هيچ يك از افراد اصحاب برتر نيستند، چه پاسخي خواهيد داد؟

اگر رسول خدا در قيامت از شما سؤال كند چه پاسخي براي آن حضرت خواهيد داشت؟

جالب است كه علماي اهل سنت روايات فراواني نقل كرده اند كه اگر كسي شخصي را به امارت يك منطقه يا جمعيتي بگمارد كه مي داند در جامعه، شخصي بهتر از او وجود دارد، به خدا، رسول و تمام مؤمنان خيانت كرده است.

علاء الدين كاشاني در كتاب بدائع الصنايع، و شمس الدين سرخسي در كتاب المبسوط و ابن عابدين حنفي در حاشية رد المختار، مي نويسد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

مَنْ قَلَّدَ إنْسَانًا عَمَلًا وفي رَعِيَّتِهِ من هو أَوْلَي منه فَقَدْ خَانَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَجَمَاعَةَ الْمُؤْمِنِينَ.

هر كسي كه انساني را به كاري بگمارد كه مي داند در رعيتش شايسته تر از او وجود دارد؛ به درستي كه به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خيانت كرده است.

الكاساني الحنفي، علاء الدين أبي بكر بن مسعود بن احمد الشاشي الملقب بملك العلماء (متوفاي ۵۸۷هـ)، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج۱، ص۲۲۸، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۹۸۲م؛

السرخسي الحنفي، شمس الدين ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي۴۸۳هـ )، المبسوط، ج۱، ص۱۷۲، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

ابن عابدين الحنفي، محمد أمين بن عمر (متوفاي۱۲۵۲هـ)، حاشية رد المختار علي الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج۵، ص۳۶۴، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - ۱۴۲۱هـ - ۲۰۰۰م.

و حاكم نيشابوري متوفاي ۴۰۵، به نقل از ابن عباس مي نويسد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

مَنْ إسْتَعْمَلَ رَجُلاً مِنْ عِصَابَةٍ وفي تلك العصابةِ مَنْ هُو أرضي لله منه فقد خان اللهَ وخان رسولَه وخان المؤمنينَ.

اگر كسي، شخصي را بر گروهي بگمارد كه در آن گروه، فردي ديگري وجود دارد كه خداوند از او راضي تر است، به درستي كه به خدا، رسول او و مؤمنان خيانت كرده است.

حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

سند اين روايت صحيح است؛ ولي بخاري و مسلم نقل نكرده اند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي ۴۰۵ هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج۴، ص۱۰۴، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، ۱۴۱۱هـ - ۱۹۹۰م.

و خطيب بغدادي مي نويسد كه رسول خدا فرمود:

ومن استعمل رجلا وهو يَجِدُ غيرَهُ خيراً منه وأعْلَمَ مِنْه بكتابِ الله وسنةً نَبِيّه فقد خان الله ورسولَه وجميعِ المؤمنين.

اگر كسي مردي را بگمارد؛ در حالي كه بهتر از او و داناتر از او را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مي يابد، به درستي كه به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خيانت كرده است.

البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي۴۶۳هـ)، تاريخ بغداد، ج۶، ص۷۶، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

بيهقي (متوفاي ۴۵۸هـ) در سنن كبراي خود مي نويسد:

عن بن عباس رضي الله عنهما عن رسول الله صلي الله عليه وسلم من استعملَ عاملا من المسلمين وهو يعلمُ أن فيهم أولي بذلك منه وأعلم بكتاب الله وسنة نبيه فقد خان الله ورسوله وجميع المسلمين.

از إبن عباس از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: هر كسي فرمانداري از مسلمانان را بگمارد؛ در حالي كه مي داند شايسته تر از او در ميان مسلمانان و داناتر از او به كتاب خدا و سنت پيامبرش وجود دارد، به راستي كه به خدا، رسول خدا و تمام مسلمانان خيانت كرده است.

البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكر (متوفاي ۴۵۸هـ)، سنن البيهقي الكبري، ج۱۰، ص۱۱۸، ح۲۰۱۵۱، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴ - ۱۹۹۴.

همين روايت را ابن عساكر دمشقي در كتاب تاريخ مدينة دمشق و متقي هندي، در كتاب كنز العمال، با عبارت ديگر نقل كرده اند.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي۵۷۱هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج۵۳، ص۲۵۶، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵؛

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي۹۷۵هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج۱۶، ص۳۸، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹هـ - ۱۹۹۸م.

محمد بن الطيب الباقلاني در تمهيد الأوائل مي نويسد:

وقوله «مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين» في أمثال هذه الأخبار مما قد تواترت علي المعني وإن اختلفت ألفاظها.

اين گفته رسول خدا صلي الله عليه وآله «هر كس خود را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ در حالي كه مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد، به درستي كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است» همانند اين روايات، از نظر معنوي به صورت متواتر نقل شده؛ اگر چه الفاظ آن ها مختلف هستند.

الباقلاني، ابوبكر محمد بن الطيب (متوفاي۴۰۳هـ)، تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل، ج۱، ص۴۷۴، تحقيق: عماد الدين أحمد حيدر، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

چرا راه دور برويم، خداوند متعال در قرآن كريم وجدان هاي بيدار را به قضاوت فرامي خواند و مي فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. يونس/۳۵.

يا كسي كه هدايت به سوي حق مي كند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!

خليفه اول به صراحت مي گويد كه:

وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي.

من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالي كه بهترين شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند.

آيا چنين كسي شايسته و سزاوار پيروي است يا اميرمؤمنان عليه السلام كه محبوب ترين مخلوق نزد خدا و رسول است. اي وجدان هاي بيدار و اي جستجوگران حقيقت، تشنگان هدايت:

فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟

اگر رسول خدا در قيامت از ما شيعيان سؤال كند كه چرا علي بن أبي طالب را بيش از همه مردم دوست داريد، چرا ولايت او را پذيرفتيد، جواب ما روشن و حجت و برهان ما قاطع است، با سربلندي و افتخار عرضه خواهيم داشت كه:

اي پيام آور خدا! ما اميرمؤمنان را دوست داريم، چرا كه خداوند او را بيش از تمام مخلوقاتش دوست دارد. ما امامت او را پذيرفته ايم؛ چون او برترين اصحاب بعد از شما بود، اين شما بوديد كه به ما دستور داديد علي بن أبي طالب را دوست بداريم.

اما كساني كه از علي بن أبي طالب پيروي نكرده اند، به جاي دوست داشتنش، با او جنگيده اند، ياران و دوستان او را به شهادت رسانده اند، بر منابر مساجد و در خطبه هاي نماز او را سب كرده اند و ناسزا گفته اند، چه پاسخي خواهند داشت؟

ديدگاه هاي بزرگان اهل سنت در باره اسناد روايت:

از آن جائي كه روايت طير فضيلت بي نظيري را براي اميرمؤمنان عليه السلام و از طرف ديگر بطلان هر مذهبي غير مذهب اهل بيت عليهم السلام را به روشني اثبات مي نمايد، اكثر بزرگان اهل سنت در برابر آن موضع گرفته و تلاش كرده اند كه آن را تضعيف نمايند؛ تا جائي كه برخي از راويان موثق اهل سنت، تنها به خاطر نقل همين روايت به شدت تضعيف شده اند.

أبو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان الواسطي، مشهور به إبن سقا، يكي از اين روايان است. ابن السقاء الحافظ الامام محدث واسط أبو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان الواسطي... قال السلفي سألت الحافظ خميسا الحوزي عن ابن السقاء فقال: هو من مزينة مضر ولم يكن سقاء بل لقب له، موجوه الواسطيين وذوي الثروة والحفظ، رحل به أبوه فأسمعه من أبي خليفة وأبي يعلي وابن زيدان البجلي والمفضل ابن الجندي وبارك الله في سنه وعلمه، واتفق انه أملي حديث الطير فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به وأقاموه وغسلوا موضعه.

ابن سقاء... سلفي گفته است: از حافظ خميس حوزي در مورد ابن سقاء سوال كردم؛ پس گفت: او از مزينه از قبيله مضر است؛ و سقا نبود؛ بلكه به اين لقب مشهور بود؛ او سر شناس مردم واسط و صاحب ثروت و حافظه اي خوب بود؛ پدرش او را به مسافرت برد؛ پس از ابي خليفه و ابي يعلي و ابن زيدان بجلي و مفضل بن جندي روايت شنيد، و خداوند نيز به او در علم و عمرش بركت داد؛ و روزي از روزها داشت حديث طير املاء مي كرد؛ اما مردم نتوانستند كه اين روايت را تحمل كنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جاي خويش بلند كردند و جاي او را آب كشيدند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، تذكرة الحفاظ، ج۳، ص۹۶۶، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

تعدادي از علماي سني، دچار سردرگمي شده اند، در برخي از كتاب ها صحت روايت را پذيرفته و در برخي ديگر با شك و ترديد به آن نگريسته اند.

شمس الدين ذهبي در تذكرة الحفاظ يك بار در باره حديث طير مي نويسد كه اين حديث، اصل و ريشه دارد؛ يعني نمي تواند جعلي و ساختگي باشد:

وأما حديث الطير فله طرق كثيرة جدا أفردتها بمصنف ومجموعها يوجب أن يكون الحديث له أصل.

اما حديث طير، جدا طرق بسياري دارد كه من كتاب مسستقلي در باره آن نوشته ام، مجموع اين طرق ثابت مي كند كه اين روايت اصل و ريشه دارد.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، تذكرة الحفاظ، ج۳، ص۱۰۴۳، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

اما در جاي ديگر به خاطر عوارضي كه اين روايت براي اهل سنت دارد و در حقيقت بطلان مذهب آن ها را به روشني ثابت مي كند، صحت روايت را نمي پذيرد.

وحديث الطير علي ضعفه فله طرق جمة وقد أفردتها في جزء ولم يثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبي داود في عبارته وقوله وله علي خطئه اجر واحد وليس من شرط الثقة ان لا يخطئ ولا يغلط ولا يسهو والرجل فمن كبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالي.

حديث طير با اينكه اسناد آن ضعيف است، اما طرق فراواني دارد كه من مجموع آنها را در يك مجموعه آورده ام، صحيح نيست اما من اعتقاد ندارم باطل (جعلي) باشد. ابن ابي داود در مورد اين روايت اشتباه كرده است (در ادامه به اشكال ابن ابي داود اشاره خواهد شد )، و به خاطر اجتهاد اشتباه يك پاداش مي برد، شرط ثقه بودن اين نيست كه اشتباه نكند و يا غلط نداشته باشد و يا سهو نكند؛ اين شخص از بزرگان علماي اسلام و از معتبرترين حفاظ است، رحمت خدا بر او باد.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۲۳۳، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

ابو نعيم در حلية الاوليا تصريح مي كند كه روايت طير را گروه فراواني نقل كرده اند؛ اما در ادامه فقط به يك سند آن بسنده كرده است:

رواه الجم الغفير عن أنس وحديث مالك لم نكتبه الا من حديث القداحي تفرد به.

اين روايت را از انس گروه فراواني نقل كرده اند، اما روايت مالك را تنها از طريق قداحي نقل كرده ايم.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي۴۳۰هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج۶، ص۳۳۹، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، ۱۴۰۵هـ.

انصاري تلمستاني تصريح مي كند كه اين روايت با چندين سند از أنس نقل شده است:

وقد رويَ من غير وجه عن أنس.

اين روايت با چند سند از انس نقل شده است.

الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي۶۴۴هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج۱، ص۲۹۱، طبق برنامه الجامع الكبير.

سبكي شافعي در باره روايت طير مي گويد:

ثم ذكر ابن طاهر أنه رأي بخط الحاكم حديث الطير في جزء ضخم جمعه وقال وقد كتبته للتعجب. قلنا وغاية جمع هذا الحديث أن يدل علي أن الحاكم يحكم بصحته ولولا ذلك لما أودعه المستدرك.

ابن طاهر گفته است كه يك جزوه مفصل به خط حاكم ديده است كه در آن حديث طير را جمع آوري كرده است، اما گفته است كه اين مجموعه را براي تعجب جمع آوري كرده است !

و نتيجه جمع كردن اين روايت آن است كه حاكم اين روايت را صحيح مي داند و اگر چنين نبود اين روايت را در مستدرك نقل نمي كرد.

السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي ۷۷۱هـ)، طبقات الشافعية الكبري، ج۴، ص۱۶۵، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، ۱۴۱۳هـ.

و در ادامه به صراحت مي گويد كه نمي توان حكم به جعلي بودن روايت طير كرد:

وأما الحكم علي حديث الطير بالوضع فغير جيد

اين كه ادعا شود حديث طير جعلي است، نيكو نيست.

طبقات الشافعية الكبري ج۴، ص۱۶۹

اما چرا روايت طير، همانند صاحب آن در ميان محدثان و ائمه حديث اهل سنت مظلوم واقع شده است؛ چرا با اين همه سندي كه دارد، اكثر علماي سني آن را تضعيف كرده و ساختگي دانسته اند؟ آن ها نيز كه جرأت دسته قبلي را ندارند، از پذيرش صريح صحت روايت خودداري كرده اند؟

جواب واضح و روشن است. چون اين روايت اساس و بنيان عقائد اهل سنت را زير سؤال مي برد، حقانيت شيعه را به اثبات رسانده و مذاهب ديگر را باطل اعلام مي كند.

طبيعي است كه وقتي اميرمؤمنان عليه السلام برترين مخلوق در نزد خداوند باشد، عقلا و شرعا نوبت به ابوبكر، عمر و... نمي رسد؛ بنابراين اكثر علماي سني با وجود ده ها سند و طريق نتوانسته اند صحت روايت را بپذيرند.

محمد ناصر الباني بعد از نقل برخي از سند هاي روايت طير، به اين حقيقت اشاره كرده و دلالت روايت را دليل موضع گيري اهل سنت در برابر آن اعلام كرده است:

وبالجملة، فالحديث لا ينقصه كثرة طرق، وإنما يفتقر إلي سلامة المتن، فإنما أنكر من الأئمة هذا الحديث لما يظهر من متنه من تفضيل علي علي الشيخين رضي الله عنهم، بالإضافة لما في متنه من ركة اللفظ والاضطراب.

خلاصه: پس حديث از نظر كثرت طرق مشكلي ندارد؛ اما نياز به سلامت متن دارد؛ پس اگر ائمه منكر اين حديث شده اند، به خاطر آن چيزي است كه متن روايت ثابت مي كند و آن برترين علي (عليه السلام) بر شيخين است، علاوه بر اين كه متن روايت نيز ركيك است و اضطراب دارد.

و باز در ادامه با نقل برخي از عبارات روايت طير كه البته افضليت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت نمي كند، مي گويد:

قلت: فلو أن الحديث كان في أكثر طرقه بلفظ من هذه الألفاظ المتفقة المعني -، ولم تكن باسم التفضيل «أحب خلقك»، لكان من الممكن القول بثبوته، ويكون كحديث الراية الصحيح الذي في بعض رواياته:

"لأعطين الراية رجلاً يفتح الله علي يديه، يحب الله ورسوله، ويحبه الله ورسوله..." رواه البخاري ( ۴۲۱۰ )، ومسلم ( ۷/۱۲۷ ). لكن الواقع أن أكثر الروايات بلفظ اسم التفضيل: "أحب".. ومن هنا جاء الحكم عليه بالوضع كما تقدم.

مي گويم: پس اگر حديث در اكثر طرق، با اين الفاظ بود كه از نظر معنا اختلافي در آن نيست و با لفظ تفضيل «برترين خلق تو» نبود، ممكن بود كه طرفدار إثبات آن شويم و مثل حديث صحيح رايت مي شد كه در برخي از روايات آن آمده:

«به درستي كه پرچم را به دستي مردي مي دهم كه خداوند به دست او فتح خواهد كرد، او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند». اين روايت بخاري و مسلم نقل كرده اند؛ اما حديث طير در اكثر طرق خود با لفظ اسم تفضيل «أحب» آمده، به همين خاطر حكم به ضعف روايت كرده اند؛ چنانچه پيش از اين نيز گذشت.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي۱۴۲۰هـ)، السلسة الضعيفة وأثرها السيء في الأمة، ج۱۴، ص۱۸۳، ناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع لصاحبها سعد بن عبدالرحمن الراشد - الرياض، الطبعة: الطبعة الأولي، ۱۴۲۵هـ - ۲۰۰۴م

آري، اين روايت از نظر سندي مشكلي ندارد؛ اما اگر حتي خود رسول خدا صلي الله عليه وآله با علماي سني روبرو شود و به صراحت بگويد كه اميرمؤمنان عليه السلام از ابوبكر و عمر برتر است، آن ها هرگز نخواهند پذيرفت.

نام اين نوع برخورد با روايات و فضائل اهل بيت عليهم السلام را چه مي توان گذاشت؟ آيا مي توان پذيرفت كه اين افراد اهل بيت عليهم السلام دوست دارند؟

حافظ أحمد بن صديق المغربي متوفاي ۱۳۸۰هـ از علماي بزرگ مغرب، به صراحت مي گويد كه هركس حديث طير را باطل بداند، ناصبي است و اگر حديث طير صحيح نباشد، هيچ روايت صحيحي نمي توان پيدا كرد. وي در كتاب جؤنة العطار در بابي تحت عنوان «النواصب يبطلون حديث الطير المتواتر؛ ناصبي ها روايت طير را كه متواتر است، باطل مي دانند» مي نويسد:

يكاد النواصب من الحفاظ تتفق كلمتهم علي بطلان حديث الطير , بل بالغوا حتي جعلوه علامة علي ضعف الراوي , فكل من رواه جرحوه بروايته , وكذلك فعل الذهبي في " الميزان " , الذي ظهر فيه نصبه بأجلي معانيه , ولكنه مال إلي الإعتدال في " تاريخ الإسلام " , فذكر الحديث , ثم قال: ( وله طرق كثيرة عن أنس متكلم فيها , وبعضها علي شرط السنن , من أجودها حديث قطن بن نسير شيخ مسلم يعني في " الصحيح ": ثنا جعفر بن سليمان , ثنا عبدالله بن المثني , عن عبدالله بن أنس بن مالك , عن أنس قال: أهدي إلي رسول الله (ص) حجل مشوي , فقال: " اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكله معي , فجاء علي فأكله معه ")

فهذا سند علي شرط الصحيح وإن أنف الذهبي من التصريح بذلك فعدل إلي قوله جيد , وهو مرادف للصحيح في اصطلاحهم...

وبعد , فإذا لم يكن حديث الطير صحيحاً؛ فلا يصح في الدنيا حديث البتة , ولا يقع تواتر بخبر بالمرة.

فقد رواه عن أنس ( سبعة وتسعون راوياً ) مائة إلا ثلاثة بأعدادها مضاعفة من الطرق عنهم , وورد مع ذلك عن جماعة من الصحابة منهم ( علي ـ نفسه ـ , وعائشة , وابن عباس ) وتمام سبعة من الصحابة فيما يحضرني الآن , بحيث أفرد طرقه الإمام محمد بن جرير الطبري في مجلد ضخم , ومن بعده جماعة منهم الحافظ ابن القا الذي أملي مجلساً فيه ببغداد فقاموا إليه وأخرجوه من المسجد وغسلوا الكرسي الذي كان يملي عليه بالماء.

ولما وقف الباقلاني شيخ الأشعرية والنواصب في عصره علي المجلد الذي جمعه ابن جرير في طرق هذا الحديث؛ رد علي ابن جرير بعقله , وأبطل الحديث بكاسد رأيه وفاسد نصبه... فإلي هذا الحد بلغ تعصب النواصب علي عليّ ـ عليه السلام ـ...

والمقصود اعتراف الذهبي بصحة الحديث مع أنه جمع هو أيضاً طرقه في جزء , وضعف جميع تلك الطرق , لكن يحكي هذا ابن كثير في " تاريخه "؛ وابن كثير جربنا عليه الكذب في هذا الباب.

أما نحن فلم نقف علي الجزء المذكور , نعم ذكره الذهبي في أزيد من عشرين ترجمة من " الميزان " , وضعف جميعها بل ضعف أولئك الرواة لمجرد رواية هذا الحديث , ومع ذلك فلا نصدق ابن كثير فإنه كذاب...

نواصب حديث طير متواتر را باطل مي دانند !

نزديك است كه حافظان ناصبي، با اجماع بگويند كه حديث طير باطل است ! و حتي مبالغه كرده و نقل اين روايت را علامت ضعف راوي مي دانند ! و هر كسي كه اين روايت را نقل كرده است، به خاطر نقل اين روايت تضعيف كرده اند ! و همچنين ذهبي در "ميزان" چنين كرده است و ناصبي بودن خويش را به وضوح آشكار ساخته است.

اما در كتاب «تاريخ الاسلام» به ميانه روي روي آورده است و اين روايت را نقل كرده و سپس مي گويد:

اين روايت اسناد فراواني دارد كه به آنها اشكال گرفته شده است، بعضي از آنها طبق شرط سنن است و يكي از بهترين آنها روايت «قطن بن نسير» استاد مسلم در صحيح است كه... از انس روايت شده است به رسول خدا (ص) يك پرنده كباب شده هديه داده شد، آن حضرت فرمود: خداوندا دوست داشتني ترين مخلوقاتت در نزد خودت را بياور تا با من غذا بخورد، و علي آمد و با او غذا خورد.

اين روايت طبق شرط مسلم است، اگرچه ذهبي خوشش نمي آيد كه به اين مطلب تصريح كند، و به همين سبب گفته است كه «نيكو» است. ولي در حقيقت اين در اصطلاح آنها هم معني صحيح است.

اما بعد اگر حديث طير صحيح نباشد، ديگر هيچ روايتي در دنيا صحيح نيست و هيچ روايتي متواتر نخواهد شد.

اين روايت را از انس، ۹۷ راوي نقل كرده اند و عدد راويان از آنها بسيار بيشتر است؛ و همچنين از چند صحابي ديگر از جمله خود علي و عائشه و ابن عباس نقل شده است كه آنچه الان حضور ذهن دارم، هفت نفر از صحابه اند. به صورتي كه امام محمد بن جرير طبري مجموعه آنها را در يك مجلد بزرگ جمع آوري كرده است.

و بعد از او نيز حافظ ابن بقا كه اين روايت را در مجلس خويش در بغداد خواند اما بر او شوريده و او را از مسجد بيرون كردند و صندلي او را كه بر روي آن روايت مي خواند با آب شستند !

و وقتي كه باقلاني، بزرگ اشعريان و نواصب در زمان خويش كتابي را كه ابن جرير در اين زمينه نوشته است ديد، خواست تا با عقل خويش بر اين روايت اشكال بگيرد، و با عقل ناقص و دشمني فاسد خويش اين روايت را باطل دانست. دشمني نواصب با علي به اين حد رسيده است !

مقصود اين است كه ذهبي به صحت اين روايت اعتراف كرده است، و حتي خود او مجموعه اين روايات را در يك مجموعه جمع آوري كرده است و همه آنها را تضعيف كرده است؛ اين مطلب را ابن كثير در تاريخ خود نقل كرده است، اما از ابن كثير در همين باب دروغ هاي ديگري نيز ديده ايم !

اما اين كتاب به دست ما نرسيده است، بله، ذهبي اين كتاب را در ترجمه بيش از ۲۰ نفر از كتاب «ميزان» نقل مي كند و همه اين روايات را تضعيف كرده و همه راويان را نيز تضعيف مي كند، تنها به خاطر اينكه آنها راوي اين روايتند ! با اين همه ابن كثير را تصديق نمي كنيم، زيرا او كذاب است !

جؤنة العطار في طُرف الفوائد ونوادر الأخبار، ص۲۷ و ۲۸.

اشكالات اهل سنت به روايت:

از آن جائي كه اين روايت، بساط همه مخالفان اهل بيت عليهم السلام را جمع و بطلان مذهب آن ها را ثابت مي كند، خود را به آب و آتش زده اند كه حجيت اين روايت را زير سؤال ببرند و با اشكالات واهي و بي ارزش تلاش نموده اند كه از پذيرش اين روايت صحيح السند شانه خالي كنند. ابن تيميه حراني بيش از همه در نقد اين روايت كوشيده است. ما تمام اشكالات مطرح شده را ذكر و سپس پاسخ خواهيم داد.

اشكال اول: سند روايت صحيح نيست:

ابن تيميه بعد از نقل روايت مي گويد:

و الجواب من وجوه:

أحدها المطالبةُ بتصحيح النقلِ وقوله "رَوي الجمهورُ كافة" كذبٌ عليهم؛ فإن حديثَ الطيرِ لم يَروِهِ أحدٌ من أصحابِ الصحيحِ ولا صحّحه أئمةُ الحديثِ ولكن هو مما رواه بعضُ الناس كما رووا أمثالَه في فضلِ غيرِ عليٍ؛ بل قد رُوي في فضائلِ معاويةَ أحاديثٌ كثيرةٌ وصنَّف في ذلك مصنفاتٌ وأهلُ العلمِ بالحديثِ لا يُصححون لا هذا و لا هذا.

الثاني: أن حديثَ الطائرِ من المكذوبات الموضوعات عند أهلِ العلمِ والمعرفةِ بحقائقِ النقلِ قال أبو موسي المديني قد جَمَعَ غيرُ واحدٍ من الحفاظ طُرُقَ أحاديثَ الطيرِ للاعتبار والمعرفة كالحاكمِ النيسابوري وأبي نُعيم وابن مردويه وسُئل الحاكم عن حديثِ الطيرِ فقال لا يَصِحُّ هذا مع إن الحاكم منسوب إلي التشيع وقد طَلَبَ منه أن يرويَ حديثاً في فضلِ معاويةَ فقال: ما يجيء من قلبي ما يجيء من قلبي وقد ضربوه علي ذلك فلم يفعل.

جواب از چند طريق:

نخستين طريق، طلب كردن صحت نقل روايت است. اين گفته او (علامه حلي) كه تمام جمهور آن را نقل كرده اند، دروغ بر آن ها است؛ چرا كه حديث طير را هيچ يك از اصحاب صحاح (سته) نقل نكرده اند؛ هيچ يك از پيشوايان حديث نيز آن را تصحيح ننموده اند. ولي برخي از مردم آن را نقل كرده اند؛ همان طوري كه شبيه آن را در باره غير علي نيز نقل نموده اند. بلكه در باره فضائل معاويه احاديث زيادي نقل كرده اند و كتاب هاي مستقلي نيز نوشته اند، اهل دانش حديث، نه آن را صحيح مي دانند و نه اين را.

طريق دوم: حديث طير از دروغ ها و جعليات در نزد اهل علم و آگاهان به علم حديث است. ابوموسي المديني گفته: چندين نفر از حفاظ طرق أحاديث طير را براي شناخت اعتبار آن جمع كرده اند؛ همانند حاكم نيسابوري، أبونعيم و إبن مروديه.

از حاكم در باره حديث طير سؤال شد؛ پس گفت: اين روايت صحي نيست؛ با اين كه حاكم نيشابوري به شيعه نسبت داده مي شود. به راستي كه از او خواستند تا روايتي را در باره فضائل معاويه نقل كند؛ پس گفت: دلم راضي نمي شود، دلم راضي نمي شود، او را كتك زدند؛ اما بازهم اين كار را نكرد.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي ۷۲۸ هـ)، منهاج السنة النبوية، ج۷، ص۳۷۱، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

نكته مهم در گفتار ابن تيميه، اعتراف صريح او به جعل حديث توسط اهل سنت در فضائل معاويه و نوشتن كتاب هاي مستقل در باره آن است. اين قضيه اعتبار روايات اهل سنت را زير سؤال مي برد؛ چرا كه وقتي آن ها به منظور گمراه كردن مردم روايات زيادي را در باره معاويه جعل كرده اند؛ تا جائي كه اين روايات جعلي كتاب هاي مستقلي شده اند، از كجا معلوم در جاهاي ديگر نيز همين كار را نكرده باشند؟

خلاصه اشكالات ابن تيميه:

۱. هيچ يك از اصحاب صحاح كه احتمالا منظور ايشان صحاح سته باشد، روايت را نقل نكرده اند؛ ۲. اين روايت هيچ سند صحيحي ندارد و ساختگي است؛ ۳. حتي حاكم نيشابوري نيز گفته است كه روايت سندش صحيح نيست.

در حالي كه هر سه ادعاي ايشان دروغي بيش نيست و نشانگر عداوت و دشمني ابن تيميه با اميرمؤمنان عليه السلام است.

پاسخ:

اولا: محمد بن اسماعيل بخاري صاحب كتاب صحيح، اين روايت را در تاريخ كبير خود نقل كرده است كه ما آن را پيش از اين نقل و تحت عنوان روايت چهارم به صورت كامل بررسي كرديم، تمام روات آن نيز موثق بودند.

ابوعيسي ترمذي نيز اين روايت را در كتاب سنن خودش كه يكي از شش كتاب صحيح اهل سنت است، نقل كرده:

حدثنا سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بن مُوسَي عن عِيسَي بن عُمَرَ عن السُّدِّيِّ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال كان عِنْدَ النبي صلي الله عليه وسلم طَيْرٌ فقال اللهم ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي هذا الطَّيْرَ فَجَاءَ عَلِيٌّ فَأَكَلَ معه.

سدي از مالك بن أنس نقل كرده است كه در نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله مرغي بود؛ پس فرمود: خدايا محبوب ترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي (عليه السلام) آمد و با رسول خدا صلي الله عليه وآله از آن نوش جان كرد.

و سپس در ادامه مي گويد:

قال أبو عِيسَي هذا حَدِيثٌ غَرِيبٌ لَا نَعْرِفُهُ من حديث السُّدِّيِّ إلا من هذا الْوَجْهِ وقد رُوِيَ من غَيْرِ وَجْهٍ عن أَنَسٍ وَعِيسَي بن عُمَرَ هو كُوفِيٌّ وَالسُّدِّيُّ إسماعيل بن عبد الرحمن وسمع من أَنَسَ بن مَالِكٍ وَرَأَي الْحُسَيْنَ بن عَلِيٍّ وَثَّقَهُ شُعْبَةُ وَسُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ وَزَائِدَةُ وَوَثَّقَهُ يحيي بن سَعِيدٍ الْقَطَّانُ.

ابوعيسي (ترمذي صاحب كتاب) گفت: اين حديث غريب است، اين روايت را از طريق سدي، جز با همين سند نمي شناسم؛ البته اين روايت با سند هاي ديگر نيز از أنس نقل شده است. عيسي بن عمر، همان كوفي است، سدي نيز اسماعيل بن عبد الرحمن است، از أنس بن مالك روايت نقل كرده، حسين بن علي عليهما السلام را ديده است، شعبة، سفيان و زائده و همچنين يحيي بن سعيد او را توثيق كرده اند.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي ۲۷۹هـ)، سنن الترمذي، ج۵، ص۶۳۶، ح۳۷۲۱، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

البته چون علماي اهل سنت، به سفيان بن وكيع اشكال گرفته اند، ما آن را جزء روايات صحيح السند نياورديم. اما اين كه ابن تيميه گفته، هيچ يك از صحاح سته روايت را نقل نكرده اند، از عدم آگاهي او نشأت مي گيرد.

اما اين كه گفتند هيچ سند صحيحي ندارد، نشانه بغض و كينه او نسبت به اهل بيت عليهم السلام است، اگر ايشان كمي به خود زحمت مي دادند و به كتاب هاي اهل سنت مراجعه مي كردند، سندهاي صحيح روايت طير را مي يافتند.

جالب است كه ابن كثير دمشقي سلفي تصريح مي كند كه روايت طير تنها از طريق أنس بن مالك بيش از ۹۰ سند مختلف دارد:

الجميع بضعة وتسعون نفسا

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج۷، ص۳۵۳، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

روايتي كه ۹۰ نفر راوي داشته باشد، چگونه مي تواند روايت دروغ و ضعيف باشد؟ در حالي كه خود ابن تيميه حرّاني در مجموع فتاوي مي نويسد:

تعددُ الطرقِ وكثرتُها يُقَوِّي بعضُها بعضاً حتي قد يَحْصُلُ العِلْمُ بها ولو كان الناقلونَ فُجّاراً فُسّاقاً فكيف إذا كانوا علماءً عدولاً ولكن كَثُرَ في حديثِهِم الغلطُ.

زيادي و تعدد راه هاي نقل حديث برخي برخي ديگر را تقويت مي كند كه خود زمينه علم به آن را فراهم مي كند؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثي كه تمام راويان آن افراد عادلي باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي ۷۲۸ هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج۱۸، ص۲۶، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

از طرف ديگر اگر روايتي در باره ابوبكر باشد، حتي اگر تمام سند هاي آن ضعيف نيز باشند، علماي سني از قاعده «يقوي بعضها بعضعا» استفاده مي كنند؛ چنانچه محمد بن اسماعيل صنعاني در سبل السلام مي گويد:

ومثلُه حديثُ «اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر وعمر» أخرجه الترمذي وقال حسنٌ وأخرجه أحمد وبن ماجه وبن حبان وله طرق فيها مقالٌ إلا أنه يقوي بعضها بعضا.

الأمير الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي۱۱۸۲هـ)، سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحكام، ج۲، ص۱۱، تحقيق: محمد عبد العزيز الخولي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، ۱۳۷۹ هـ.

همچنين علماي سني در باره روايت جعلي: «مروا أبا بكر فليصلّ بالناس» گفته اند كه متواتر است، با اين كه هشت سند بيشتر ندارد:

ابن حجر هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

اعلم أن هذا الحديث متواتر فإنه ورد من حديث عائشة وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبد الله بن زمعة وأبي سعيد وعلي بن أبي طالب وحفصة

بدان كه اين حديث متواتر است؛ چرا كه از طريق عائشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبد الله بن زمعه، ابن سعيد، علي بن أبي طالب و حفصه نقل شده است.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي۹۷۳هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج۱، ص۵۹، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ - ۱۹۹۷م.

حديث طير بيش از نود سند دارد؛ اما ضعيف است؛ ولي ابن حزم اندلسي روايتي را كه تنها چهار سند دارد، متواتر دانسته و بعد از روايت: «لا تبيعوا الماء» كه از چهار نفر از اصحاب نقل شده مي گويد:

فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ

إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي۴۵۶هـ)، المحلي، ج۹، ص۷، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.

اما ادعاي سوم ابن تيميه در باره نظر حاكم نيشابوري كه گفتند حتي حاكم نيشابوري نيز گفته روايت طير صحيح نيست، از دروغ هاي بزرگ ابن تيميه است. كتاب حاكم نيشابوري الآن در اختيار همگان قرار دارد، پيش از اين نيز در اختيار خود او و ديگران بوده، ما نيز نظر حاكم را خوانديم كه بعد از نقل روايت طير گفته بود:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.

وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَي ثَلاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، وَسَفِينَةَ.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي ۴۰۵ هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج۳، ص۱۴۱، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، ۱۴۱۱هـ - ۱۹۹۰م.

بنابراين اشكال اول و دوم ابن تيميه، وارد نيست؛ بلكه روايت طير با سند هاي صحيح و حتي در صحاح سته اهل سنت نقل شده، حاكم نيشابوري نيز روايت را صحيح مي داند.

اشكال دوم: ابن كثير: قلب من شهادت مي دهد كه روايت باطل است:

ابن كثير دمشقي سلفي بعد از نقل طرق روايت طير مي گويد:

وقد جَمَعَ الناسُ في هذا الحديثِ مصنفاتٌ مفردةٌ منهم أبو بكر بن مردويه والحافظ أبو طاهر محمد بن أحمد بن حمدان فيما رواه شيخنا أبو عبدِ الله الذهبي، ورايتُ فيه مجلّداً في جَمْعِ طُرُقِه والفاظِه لأبي جعفر بن جرير الطبري المفسر صاحب التاريخ؛ ثم وقفتُ علي مجلدٍ كبيرٍ في رده وتضعيفه سنداً ومتناً للقاضي أبي بكر الباقلاني المتكلم.

وبالجملةِ ففي القلبِ من صحةِ الحديثِ هذا نظرٌ وان كَثُرَتْ طُرُقُهُ والله اعلم.

مردم در باره اين روايت كتاب هاي مستقلي جمع آوري و نوشته اند؛ از جمله ابوبكر بن مردويه و حافظ ابوطاهر محمد بن أحمد بن حمدان ـ بنابر آن چه استنادم ابوعبد الله ذهبي نقل كرده ـ و من يك مجلد در باره طرق و الفاظ اين روايت را از ابوجعفر طبري، مفسر و صاحب تفسير ديدم. سپس به مجلد ديگري دسترسي يافتم در رد و تضعيف اين روايت از نظر سند و متن كه ابوبكر باقلاني متكلم آن را نوشته بود.

در يك كلام، در قلب من در صحت اين روايت اشكال است؛ اگر چه طرق بسياري دارد. خدا بهتر مي داند.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج۷، ص۳۵۴، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

پيش از ابن كثير، استادش شمس الدين ذهبي نيز در شرح حال أحمد بن الأزهر تصريح مي كند كه او روايتي را در فضائل علي بن أبي طالب عليه السلام نقل كرده است كه قلب او شهادت به بطلانش مي دهد:

أحمد بن الازهر [ س ق ] النيسابوري الحافظ اتهمه يحيي بن معين في رواية ذلك الحديث عن عبد الرزاق ثم انه عذره قال ابن عدي هو بصورة اهل الصدق قلت بل هو كما قال أبو حاتم صدوق

وقال النسائي وغيره لا باس به وقد ادرك كبار مشيخة الكوفة عبد الله بن نمير وطبقته وحدث عنه جلة ولم يتكلموا فيه الا لروايته عن عبد الرزاق عن معمر حديثا في فضائل علي يشهد القلب انه باطل.

احمد بن ازهر نيشابوري حافظ، يحيي بن معين او را به خاطر نقل روايتي از عبد الرزاق متهم كرده است، اما بعد از آن، توجيهي براي اين كار او آورده است؛ ابن عدي مي گويد: او مانند اهل صدق است؛ من نيز مي گويم: صحيح همان است كه ابوحاتم گفته است؛ او راستگو است.

نسائي و ديگران نيز گفته اند كه اشكالي ندارد، او بزرگان كوفه مثل عبد الله بن نمير و علماي هم طبقه او را درك كرده است و بزرگان نيز از او روايت نقل كرده اند، و به او اشكالي ندارند، جز روايتي كه از عبد الرزاق از معمر در مورد فضائل علي بن ابي طالب نقل كرده است و دل من شهادت مي دهد كه اين روايت دروغ است !

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج۱، ص۲۱۳، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۵م.

طبيعي است كه قلب ابن كثير و ذهبي چنين رواياتي را نپذيرد؛ چون اين روايت تمام عقائد و افكار آن ها و تمام آن چه را كه تا امروز حق مي دانسته اند، ابطال مي كند. وقتي مي بينند كه در طول عمرش در اشتباه بوده اند و تمام همفكرانشان در طول هفت قرن پيش از آن اشتباه كرده اند، طبيعي است كه قلب هاي منحرف از حق را شاهد بگيرند.

مرحوم علامه أميني رضوان الله تعالي عليه در باره اين سخن ابن كثير مي نويسد:

هذا قلبٌ طبع اللهُ عليه وإلاّ فما وجهُ ذلك النظر بعدَ تمامِ شرايطِ الصحةِ فيه؟ !

اين قلبي كه خداوند بر آن مهر نهاده؛ و گرنه دليل اين اشكال بعد از فراهم بودن تمام شرايط صحت، چيست؟

الأميني، الشيخ عبد الحسين احمد (متوفاي ۱۳۹۲هـ)، الغدير في الكتاب والسنة والأدب، ج۳، ص۲۱۹، ناشر: دار الكتاب العربي بيروت، الطبعة: الرابعة، ۱۳۹۷هـ ـ ۱۹۷۷م.

مرحوم علامه اميني اشاره دارد به اين آيه قرآن كريم كه خداوند مي فرمايد:

أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ. النحل/۱۰۸.

آنها كساني هستند كه (بر اثر فزوني گناه،) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل نمي فهمند،) و غافلان واقعي همانها هستند.

محمد حياة انصاري در المسند الصحيح بعد از نقل سخن ابن كثير مي گويد:

(أقول) فلا قيمةَ لجرحِهِ في حِصَّةِ هذا الحديثِ لأنه هو ابنُ كثيرٍ. والله أعلم.

من مي گويم: اشكال او در باره اين روايت، ارزشي ندارد؛ چرا كه او ابن كثير است.

المسند الصحيح - محمد حياة الأنصاري -، ص۱۲۵.

علامه ميلاني:

أقول: فدليلُ إبنِ كثيرٍ علي ضعفِ هذا الحديثِ أن قلبَه لا يُساعد، قلبُ ابنِ كثيرٍ لا يساعد علي قبولِ هذا الحديث، كما أن قلبَ أبي جهلٍ لم يُساعد علي قبولِ القرآنِ والإسلام.

من مي گويم: دليل ابن كثير براي ضعف اين روايت، اين است كه قلب نمي تواند بپذيرد، قلب ابن كثير از پذيرش آن عاجز است؛ همان طوري كه قلب ابوجهل براي قبول قرآن و اسلام عاجز بود.

حديث الطير - السيد علي الميلاني -، ص۴۳

و مقاله ديگر مي نويسد:

أقول: هذا قلبٌ زاغَ عن الحقِ فأزاغَهُ اللهُ وطَبَعَ عليه، فلم تُطاوِعْهُ نَفْسَه علي تصحيحِ حديثٍ لا يُوافِق هواهُ ! أفرأيتَ مَنْ إتَّخَذَ إلهَهُ هواهُ وأضَلَّهُ اللهُ علي عِلْمٍ فلا يَصُدَنّك عنها من لا يُؤْمِنُ بها واتَّبَعَ هواهُ فَتَرَدَّي.

من مي گويم: اين قلبي است كه از حق منحرف گشته؛ و خداوند نيز آن را منحرف كرده و بر آن مهر نهاده است؛ پس قلب نمي تواند حديثي را كه با هواي نفس او سازگار نيست، تصحيح كند؛ آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را گمراه كرده؛ پس مبادا كسي كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاي خويش پيروي مي كند، تو را از آن بازدارد كه هلاك خواهي شد!

مجلة تراثنا - مؤسسة آل البيت - ج۱۸، ص۸۷.

آيت الله ميلاني اشاره دارد به دو آيه ذيل:

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون . الجاثية/۲۳.

آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمي شويد.

فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدي . طه/۱۶.

پس مبادا كسي كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاي خويش پيروي مي كند، تو را از آن بازدارد كه هلاك خواهي شد!

بلي، قلبي كه خالي از محبت خاندان اهل البيت عليهم السلام باشد و جاي آن را دشمنان آن ها گرفته باشد، طبيعي است كه نمي تواند اين روايات را بپذيرد؛ چرا كه خداوند به انسان دو قلب نداده است كه با يكي اميرمؤمنان عليه السلام و با ديگري دشمنانش را دوست داشته باشد، در يك قلب هم كه جاي دو شيء متضاد نيست.

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ. الأحزاب/۴.

خداوند براي هيچ كس دو دل در درونش نيافريده.

اشكال سوم: صحت حديث طير، نبوت پيامبر را زير سؤال مي برد:

إبن أبي داود سجستاني، همان كسي كه كتاب «المصاحف» را در اثبات تحريف قرآن نوشته است، اشكال جالبي به روايت طير مشوي دارد كه واقعا شنيدني است. شمس الدين ذهبي در سير أعلام النبلاء مي نويسد:

قال أبو أحمدُ بنُ عَدِي سمعتُ عليَ بنَ عبدِ الله الداهري يقول: سألتُ ابنُ أبي داودٍ عن حديثِ الطيرِ فقال: إنْ صَحَّ حديثُ الطيرِ فنبوةُ النبيِّ صلي الله عليه وسلم باطلٌ لانَّه حُكِيَ عن حاجبِ النبيِّ صلي الله عليه وسلم خيانةً يعني أنساً وحاجبُ النبيِّ لا يكونُ خائناً.

ابواحد بن عدي مي گويد كه از علي بن عبد الله دارهري شنيدم كه مي گفت: از إبن أبي داود در باره حديث طير سؤال كردم؛ پس گفت: اگر روايت طير درست باشد، پس نبوت پيامبر صلي الله عليه وآله باطل است؛ چرا كه اين روايت حاكي از خيانت دربان نبي؛ يعني أنس است و دربان نبي نمي تواند خائن باشد.!!!

خود ذهبي در پاسخ او مي گويد:

قلتُ هذه عبارةٌ رديئَةٌ وكلامٌ نحسٌ بل نبوةُ محمدٍّ صلي الله عليه وسلم حقٌ قطعيٌ إن صحَّ خبرُ الطيرِ وإن لم يَصِحْ وما وجه الإرتباطِ؟

هذا أنس قد خَدِمَ النبيَّ صلي الله عليه وسلم قبلَ ان يَحْتلِمَ وقبل جريانِ القلمِ فيجوز ان تكون قصة الطائر في تلك المدة. فرضنا انه كان محتلما ما هو بمعصومٍ من الخيانةِ بل فعل هذهِ الجنايةَ الخفيفةَ متأولاً ثم انه حَبَسَ علياً عن الدخول كما قيل. فكان ماذا والدعوةُ النبويةِ قد نُفِذَتْ واُسْتُجِيْبَتْ فلو حبسه أو رده مراتٍ ما بَقِي يَتَصَوّرُ ان يَدْخُلَ ويَأكلَ مع المصطفي سواهُ.

... وحديثُ الطير علي ضعفه فله طرق جمة وقد أفردتها في جزء ولم يثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبي داود في عبارته وقوله وله علي خطئه اجر واحد وليس من شرط الثقة ان لا يخطئ ولا يغلط ولا يسهو والرجل فمن كبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالي.

من مي گويم: اين عبارت بسيار پست و كلام نحسي است؛ چرا كه نبوت محمد صلي الله عليه وآله حق و قطعي است؛ چه خبر طير درست باشد يا درست نباشد؛ اين دو قضيه چه ارتباطي بايكديگر دارد؟

أنس بن مالك قبل از بلوغ و قبل از تكليف به پيامبر خدمت مي كرده؛ پس امكان دارد كه داستان طير در اين زمان بوده باشد. فرض مي كنيم كه بعد از بلوغ او باشد، او معصوم از خيانت نيست؛ بلكه اين جنايت كوچك را انجام داده و اجتهاد كرده است؛ چرا كه او ورود علي جلوگيري كرده است؛ چنانچه گفته شده است. پس اين قضيه چه ربطي به دعوت و نبوت پيامبر دارد؛ در حالي كه نبوت آن حضرت پيش از آن انجام شده و اجابت شده بود؛ حتي اگر چندين بار جلوي او را مي گرفت قابل تصور نبود كه كسي ديگري وارد شود و با پيامبر غذا بخورد، غير از علي بن أبي طالب عليه السلام.

حديث طير با ضعفي كه دارد؛ اما از طرق مختلف نقل شده كه من آن را در يك جزء مستقل جمع آوري كرده ام. نه صحت آن براي من ثابت شده و نه اعتقاد به بطلان آن دارم. إبن أبي داود در اين عبارتش اشتباه كرده و او براي اين خطائي كه كرده است، يك پاداش نيز دارد، از شرايط وثاقت، اين نيست كه خطا و اشتباه و سهو نكند؛ در حالي كه اين شخص از بزرگان علماي اسلام و از معتبرترين حافظان است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۲۳۲ ـ۲۳۳، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

البته كه جواب آقاي ذهبي براي رد گفتار ابن أبي داود كفايت مي كند؛ اما نكته اي كه نبايد از قلم انداخت، دفاع غير منصفانه ذهبي از او است. بلي مجتهد اگر خطا كند، يك پاداش مي برد؛ اما به شرطي كه تلاش خود را براي پيدا كردن مدارك كرده باشد. در حالي كه ابن أبي داود اگر مقداري تلاش مي كرد و صدها مدرك و روايت معتبر را در باره حديث طير مي ديد، اين چنين سخن نمي گفت. روايتي كه همدوره هاي او در باره اش كتاب هاي مستقلي نوشته اند، نمي تواند از ديد او مخفي بوده باشد.

سخن ابن أبي داود نشانگر اين است كه او به خوبي تلاش و تحقيق نكرده است؛ پس چه دليلي دارد كه او براي تلاشي كه نكرده، پاداش نيز بگيرد؟ اگر تلاش كرده و پيدا نكرده؛ پس بايد در علم و دانش اين شخص ترديد كرد و اجتهاد او زير سؤال مي رود.

اشكال چهارم: در خوردن طير، چيز مهمي وجود نداشت:

ابن تيميه در سومين اشكال بر حديث طير مي گويد:

الثالث: إن أكل الطيرِ ليس فيه أمرٌ عظيمٌ يناسب إن يجيءَ احبُّ الخلقِ إلي الله ليأكلَ منه فان إطعامَ الطعامِ مشروعٌ للبِرِّ و الفاجِر و ليس في ذلك زيادةً و قربةً عند الله لهذا الآكلِ و لا معونةً علي مصلحةِ دينٍ و لا دنيا فأي أمرٍ عظيمٍ هنا يناسبُ جعلَ أحبُّ الخلقِ إلي الله يَفْعَلُهُ.

در آن پرنده امر مهمي وجود نداشت كه اقتضا كند كه محبوبترين خلق خدا بيايد و از آن بخورد، زيرا خورانيدن طعام براي نيكوكار و بدكار امر مشروعي است و در اين كار براي خورنده مايه افزوني و تقرب به خداوند نمي شود و هيچ كمكي براي مصلحت دين و دنيا ندارد، پس چه امر بزرگي وجود داشته تا مناسب باشد كه محبوبترين خلق خدا آن را انجام دهد؟.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي ۷۲۸ هـ)، منهاج السنة النبوية، ج۷، ص۳۷۴، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

مرحوم علامه مظفر رضوان الله تعالي عليه در جواب او مي نويسد:

والجواب: أن الأمرَ العظيمِ تعريفُ الأحبِ إلي الله تعالي للناسِ بدليل وجداني؛ فإنه آكد من اللفظِ وأقوي في الحجةِ، كما عَرَفَهُم نبيُّ الهدي صلي الله عليه وآله وسلم أن علياً حبيبُ الله في قصة خيبر بإخبارهم أنه يعطي الرايةَ مَنْ يُحِبُّهُ اللهُ ورسولُه ويحب اللهَ ورسولَه، وأن الفتحَ علي يدِه، علي أنّه يكفي في المناسبة رغبةَ النبي صلي الله عليه وآله وسلم بأن يأكلَ مع أحبِّ الخلقِ إلي اللهِ وإليه.

پاسخ: امر عظيم و مهم آن بود كه محبوبترين خلق در نظر خدا با دليلي عيني و وجداني به مردم معرفي شود، زيرا اين گونه معرفي از معرفي لفظي اكيدتر و در حجت آوردن قوي تر است، همان گونه كه پيامبر هدايت صلي الله عليه و آله به مردم شناساند كه علي عليه السلام حبيب خداست آنجا كه در جنگ خيبر به مردم خبر داد كه پرچم را به دست كسي مي سپارد كه محبوب خدا و رسول و محب خدا و رسول است و پيروزي به دست او انجام مي گيرد. علاوه آن كه همين مناسبت كافي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ميل داشته كه با محبوبترين خلق در نظر خدا و خودش غذا بخورد.

دلائل الصدق، ج۶، ص۱۶۹.

اشكال پنجم: رسول خدا صمحبوب ترين مخلوق خداوند يا اميرمؤمنان ع؟

يكي از اشكالاتي كه برخي از علماي سني به حديث طير گرفته اند اين است كه اگر اين روايت درست باشد، پس تكليف رسول خدا صلي الله عليه وآله چه مي شود؟ اين روايت ثابت مي كند كه او محبوب ترين مخلوق خداوند ـ حتي برتر از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله ـ است؛ در حالي كه به اتفاق مسلمانان پيامبر اسلام از همه خلائق و قطعا از علي بن أبي طالب عليه السلام افضل است؛ پس روايت به اطلاق و عموم خود نمي تواند باقي بماند.

ملا علي هروي و محمد عبد الرحمن المباركفوري به نقل امام تُوْرِبِشْتي در اين باره مي نويسد:

ومما يُبَيِّنُ لك أنَّ حَمْلَهُ علي العمومِ غيرُ جائزٍ هو أن النبيَّ صلي الله عليه وسلم من جملةِ خلقِ اللهِ ولا جائزٌ أن يكونَ عليٌ أحبَّ إلي الله منه.

از چيزهاي كه روشن مي كند كه حمل روايت بر عموم جايز نيست، اين است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله مخلوقات خداوند است و جايز نيست كه علي عليه السلام محبوب تر از آن حضرت در نزد خداوند باشد.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي۱۰۱۴هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج۱۱، ص۲۵۰، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ - ۲۰۰۱م.

پاسخ:

چنين اشكالاتي نشانه اين است كه محققان و دانشمندان سني دقت لازم را در فهم روايت نكرده اند و يا تعصب بيش از اندازه قدرت تفكر را از آن ها سلب كرده است. ما در پاسخ او به چند نكته به صورت مختصر اشاره مي كنيم.

اولاً: جمهور مسلمانان اعتقاد دارند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله برترين مخلوق خداوند است و هيچ مخلوقي به مقام و موقعيت او نخواهد رسيد؛ بنابراين وقتي مي گوييم اميرمؤمنان عليه السلام محبوب ترين مخلوق خداوند است، قطعا رسول خدا صلي الله عليه وآله را از اين عموم خارج مي كنيم؛

ثانياً: عموم كلام رسول خدا صلي الله عليه وآله شامل خود آن حضرت نمي شود؛ چنانچه علامه مجلسي رضوان الله تعالي در اين باره گفته است:

وإنما خصَّ الرسولَ صلي الله عليه وآله بالاجماعِ وبقرينةِ أنّه كان هو القائلُ لذلك فالظاهرُ أن مرادَه أحبُّ سائرِ الخلقِ إليه تعالي.

رسول خدا صلي الله عليه وآله از اين عام تخصيص مي خورد، به دليل اجماع و اين قرينه كه خود آن حضرت گوينده كلام است؛ پس واضح است كه مقصود آن حضرت محبوب ترين شخص در نزد خداوند از ميان ساير خلايق است.

توضيح مطلب اين كه: ميان علماي علم اصول اختلاف است كه آيا عموم كلام شامل خود گوينده آن مي شود يا خير. تعداد زيادي از اصوليين بر اين باور هستند كه عموم كلام شامل خود متكلم نمي شود.

تاج الدين سبكي ديدگاه هاي مختلف در اين باره را اين گونه مطرح كرده است:

مسألةٌ: الشرح: المخاطِبُ بكسرِ الطاءِ اسمٌ فاعلٌ داخلٌ في عمومِ متعلقِ خطابِه إذا كان صالحاً له، ولم تَخْرُجُه القرينةُ عند الأكثر، سواءٌ كان الخطابُ أمراً أو نهياً أو خبراً. فالخبرُ مثلُ: «وهو بكل شيء عليم» [سورة الحديد: الآية ۳]، وهو سبحانَهُ وتعالي عليم بذاتِه وصفاتِه، والأمرُ والنهيُ مثلُ: «مَنْ أحسنَ إليك فأكرمْه أو لا تَهِنْهُ».

وقيل: لا يدخل؛ لقرينة كونه مخاطبا، وهو الأصح عند أصحابنا كما ذكر النووي في الروضة، إلا أن أصحابنا لم يذكروا الخبر بل الأمر، والفرق بينهما واضح.

وقال الإمام الرازي: يشبه أن يكون كونه أمرا قرينة مخصصة مع جزمه في الخبر بالدخول.

وفصل إمام الحرمين فقال: اللفظ يتناوله صيغة، ولكنه خارج عنه عادة، وهذا في الأمر والنهي حيث لا يستلزم كون الأمر أمرا لنفسه، وإن استلزم مثل: ليقم الناس، فالصحيح لا يدخل، ولا يلزم كونه آمرا مأمورا، واجتماع العلو وضده؛ بناء علي اشتراط العلو في الآمر وضده في المأمور. والمانعون من دخول المتكلم في عموم كلامه ' قالوا ': لو دخل كان ' يلزم ' كون الرب خالقا نفسه؛ لقوله تعالي: «الله خالق كل شيء» [سورة الزمر: الآية ۶۲].

مخاطب به كسر حرف طاء، اسم فاعل است و داخل در عموم متعلق سخن خود مي شود؛ در صورتي كه صلاحيت اين كار را داشته باشند و قرينه اي در كلام نباشد كه او را از اين عموم خارج كند؛ چه اين سخن عام، امر باشد يا نهي يا خبر. پس خبر مثل: «او (خداوند» به همه چيز آگاه است» پس خداوند به ذات و صفات خودش نيز علم دارد. امر و نهي مثل: «هر كس به تو نيكي كرد، او را گرامي بدار و خوار نكن».

گفته شده: داخل نمي شود؛ به قرينه اي كه خود او مخاطب است، و اين نظر از ديدگاه اصحاب ما صحيح است؛ چنانچه نويي در كتاب الروضه آن را آورده؛ البته اصحاب ما جمله خبريه را ذكر نكرده اند؛ بلكه فقط امر را آورده اند و فرق بين اين دو آشكار است.

امام رازي گفته: چنين به نظر مي رسد كه «امر» قرينه مخصص باشد براي عدم شمول خود مخاطب در عموم كلامش؛ اما در خبر شمول آن قطعي است.

امام الحرمين (غزالي) تفصيل داده و گفته: لفظ از نظر صيغه شامل خود متكلم مي شود؛ ولي معمولا خارج از آن است. در امر و نهي عموم كلام متكلم شامل خودش نمي شود؛ چرا كه شخص نمي تواند به خودش امر كند؛ اگر چه در مواردي مثل «ليقم الناس» اين اتفاق مي افتد؛ پس صحيح اين است كه خود متكلم شامل عموم كلامش نمي شود كه به خودش نيز امر كرده باشد و علو (برتري) و ضد آن جمع شود؛ بنابر اين كه در آمر علو و در مأمور ضد آن شرط باشد. كساني كه گفته اند عموم كلام شامل خود متكلم نمي شود گفته اند: اگر شامل خود او بشود، لازم مي آيد كه خداوند خالق خودش نيز باشد؛ چرا كه خداوند فرموده: خداوند خالق همه چيز است.

السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي ۷۷۱هـ)، رفع الحاجب عن مختصر ابن الحاجب، ج۳، ص۲۲۱، تحقيق: علي محمد معوض، عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: عالم الكتب - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۹م - ۱۴۱۹هـ

تعدادي از علماي اهل سنت حتي در مسائل و فتاواي فقهي به اين قاعده استناد كرده وفتوا داده اند. عبد الرحيم أسنوي در التمهيد مي نويسد:

احدها إذا قال: نساءُ المسلمينَ طوالقٌ ففي طلاقِ زوجتِه وجهان: صَحَّحَ النوويُ من زوائِدِه أنه لا يَقَعُ وعلله بأن الأصحَ عند أصحابِنا في الأصولِ أنه لا يَدْخُلُ وجَزَمَ الرافعيُ بنحوِهِ أيضا فقال: إذا قال نساء العالمين طوالق وأنت يا زوجتي لا تَطْلُق زوجتُه لأنه عطف علي نسوةٍ لم يطلقن كذا ذكره في الكلام علي الكنايات وهو صريح في أن المتكلم لا يدخل في عموم كلامه وأن التصريح به بعد ذلك لا يفيد.

يكي از آن موارد: زماني كه (حاكم» بگويد: زنان مسلمان ها طلاق داده شدند؛ پس در طلاق شدن زن خودش دو ديدگاه است. نووي تصحيح كرده است كه زن خودش طلاق نمي شود؛ به اين دليل كه ديدگاه صحيح در ميان اصحاب در علم اصول اين است كه خود متكلم شامل عام كلامش نمي شود. رافعي نيز به صورت قطعي همين فتوا را داده و گفته: «اگر بگويد كه زنان جهان طلاق شدند و تو اي همسر من » زن خود او طالق داده نمي شود؛ چرا كه گوينده همسر خود را به زناني كه طالق نشده اند، عطف كرده است و در كنايه ه ا از همين روش استفاده مي شود. اين مطلب صراحت دارد بر اين كه متكلم شامل عموم كلام خودش نمي شود و تصريح بعد از آن نيز فايده اي ندارد.

الأسنوي الأموي، عبد الرحيم بن الحسن بن علي بن عمر (جمال الدين) (متوفاي۷۷۲هـ)، التمهيد في تخريج الفروع علي الأصول، ج۱، ص۳۴۶، تحقيق: د. محمد حسن هيتو، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ

و تعدادي از علماي سني مذهب در بحث ارث گفته اند:

لو أَقَرَّ لِوَرَثَةِ أبيه بِمَالٍ وكان هو أَحَدَهُمْ لم يَدْخُلْ لِأَنَّ الْمُتَكَلِّمَ لَا يَدْخُلُ في عُمُومِ كَلَامِهِ.

اگر كسي اقرار كند كه فلان چيز از اموال ورثه پدر من است و خودش نيز جزء همان ورثه باشد، خود آن شخص از اين مال نصيبي نمي برد؛ چرا كه عموم كلام متكلم شامل حال خودش نمي شود.

التمهيد للأسنوي، ج۱، ص۳۵۱

الأنصاري الشافعي، أبويحيي زكريا (متوفاي۹۲۶هـ)، أسني المطالب في شرح روض الطالب، ج۲، ص۳۱۷، تحقيق: د. محمد محمد تامر ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲ هـ - ۲۰۰۰

الشربيني الخطيب الشافعي، شمس الدين محمد (متوفاي۹۷۷هـ)، مغني المحتاج إلي معرفة معاني ألفاظ المنهاج، ج۲، ص۲۵۸، ناشر: دار الفكر - بيروت.

همچنين تعدادي از مجسمه براي اثبات اين كه مي توان در همين دنيا خداوند را ديد و رسول خدا صلي الله عليه وآله به اين امر نائل شده است و در رد اين روايت پيامبر كه «هيچ كس نمي تواند خداوند را پيش از مرگ ببيند» استدلال كرده اند كه اين عام شامل خود رسول خدا صلي الله عليه وآله نمي شود؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري نوشته است:

قلتُ وَوَقَعَ في صحيحِ مسلمٍ ما يؤيد هذه التفرقةَ في حديثٍ مرفوعٌ فيه «واعلموا أنكم لن تروا ربَّكم حتي تموتوا» وأخرجه بنُ خزيمةَ أيضاً مِنْ حديثِ أبي أمامة ومن حديث عبادة بن الصامت فإن جازتِ الرؤيةُ في الدنيا عقلاً فقد إمْتَنَعَتْ سمعاً لكن مَنْ أثْبَتَها للنبي صلي الله عليه وسلم له أن يقولَ إنَّ المتكلمَ لا يَدْخُلُ في عمومِ كلامِه.

من مي گويم: در صحيح روايتي وارد شده است كه اين اختلاف را تأييد مي كند، در حديثي مرفوعي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «بدانيد كه شما هرگز خدا را نخواهيد ديد، تا اين كه از دنيا برويد». همين روايت را ابن خزيمه نيز از ابوأمامه و عبادة بن صامت نقل كرده است. پس اگر از نظر عقل ديدن خدا در دنيا جايز باشد، از نظر روايت اين كار ممكن نيست؛ اما كساني كه ديدن خداوند را براي پيامبر ثابت مي دانند، مي توانند به اين قاعده استناد كنند كه: عموم كلام متكلم شامل حال خودش نمي شود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، فتح الباري شرح، صحيح البخاري، ج۸، ص۶۰۸، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

البته ما اين روايت را در صحيح مسلم نيافتيم و احتمالا توسط طرفداران رؤيت خداوند از صحيح مسلم حذف شده باشد.

علامه آلوسي بعد از روايت ذيل كه در صحيح بخاري نقل شده است، از همين قاعده استفاده كرده است:

حدثني عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِيِّ عن سَعِيدِ بن الْمُسَيَّبِ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه أَنَّ النبي صلي الله عليه وسلم قال ما من مَوْلُودٍ يُولَدُ إلا وَالشَّيْطَانُ يَمَسُّهُ حين يُولَدُ فَيَسْتَهِلُّ صَارِخًا من مَسِّ الشَّيْطَانِ إِيَّاهُ إلا مَرْيَمَ وَابْنَهَا ثُمَّ يقول أبو هُرَيْرَةَ واقرؤوا إن شِئْتُمْ «وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا من الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ».

ابوهريره از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرده است كه فرمود: هيچ نوزادي به دنيا نمي آيد، مگر اين كه شيطان او را در هنگام به دنيا آمدن لمس مي كند؛ پس نوزاد با صداي بلند از اين كار شيطان گريه مي كند؛ غير از مريم و فرزندش. سپس ابوهريره مي گفت: تا مي توانيد اين آيه را بخوانيد:

«و مريم و فرزندانش را از (وسوسه هاي) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مي دهم.»

صحيح البخاري ج۴، ص۱۶۵۵، ح۴۲۷۴، كتاب التفسير بَاب «وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا من الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

وي پس از نقل اين روايت و روايات ديگري با همين مضمون گفته است:

والاقتصارُ علي عيسي عليه السلام وأمُّه إيذاناً باستجابةِ دعاءِ امرأةَ عمرانَ علي أتّم وجه ليتوجه ارباب الحاج إلي الله تعالي بشراشرهم أو يقدر له ما يخصصه وعلي التقديرين يَخْرُجُ النبيُّ صلي الله تعالي عليه وسلم من العمومِ فلا يَلْزِمُ تَفْضِيلُ عيسي عليه الصلاة والسلام في هذا المعني ويؤيّدُهُ خروجُ المتكلمِّ من عمومِ كلامِهِ وقد قال به جمع ويشهد له ماروي الجلال في البهجة السنية عن عكرمة قال: لما ولد النبي صلي الله تعالي عليه وسلم أشرقت الأرض نورا فقال إبليس: لقد ولد الليلة ولد يفسد علينا أمرنا فقالت له جنوده: لو ذهبت اليه فجاءه فركضه جبريل عليه والسلام فوقع بعدن.

اكتفا به عيسي و مادرش، براي اعلام اجابت دعاي همسر عمران به كامل ترين وجه آن است، تا اين كه صاحبان حاجت به صورت كامل رو به خداوند بياورند، يا با دادن اين جايگاه ويژه از او تقدير كند.

بنابر هر دو تقدير، رسول خدا صلي الله عليه وآله از اين عموم خارج مي شود؛ پس سبب برتري عسي عليه السلام در اين مورد بر رسول خدا نمي شود. اين مطلب را اين قاعده تأييد مي كند كه: عموم كلام شامل خود متكلم نمي شود. تعدادي همين نظر را داده اند، و روايتي را كه جلال در البهجة السنية از عكرمه نقل كرده، بر اين مطلب شهادت مي دهد كه گفت: وقتي رسول خدا به دنيا آمد، نوري زمين را روشن كرد؛ پس ابليس گفت: در اين شب فرزندي به دنيا آمد كه كار ما را خراب خواهد كرد، لشكريانش به او گفتند: بايد به سوي او برويم، پس جبرئيل آمد و او را با لگد به سرزمين عدن انداخت.

الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاي۱۲۷۰هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج۳، ص۱۳۸، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

حتي آن ها كه قائل هستند كه عموم كلام شامل متكلم نيز مي شوند، تصريح كرده اند كه اگر دليل خاص وجود داشته باشد، تخصيص مي خورد؛ چنانچه برخي از علماي اهل سنت با استفاده از همين قاعده در تفسير روايت «لَا يَنْبَغِي لِقَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَؤُمَّهُمْ غَيْرُهُ» تصريح كرده اند كه اين عموم شامل خود رسول خدا صلي الله عليه وآله نمي شود:

وَخَرَّجَ ت عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهَا وَعَنْ أَبَوَيْهَا أَنَّهَا قَالَتْ سَمِعْت رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ «لَا يَنْبَغِي لِقَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَؤُمَّهُمْ غَيْرُهُ»؛ لِأَنَّ مَدَارَ الْإِمَامَةِ عَلَي الْفَضِيلَةِ فَمَنْ هُوَ أَفْضَلُ فَهُوَ أَوْلَي بِالْإِمَامَةِ كَمَا فَصَّلْت فِي الْفِقْهِيَّةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مِنْ الْجَمِيعِ كَمَا تَقَدَّمَ وَيُمْكِنُ أَنْ يُشَارَ مِنْهُ الْإِمَامَةُ بِمَعْنَي الْخِلَافَةِ.

فَإِنْ قِيلَ قَرَّرَ فِي الْأُصُولِ أَنَّ الْمُتَكَلِّمَ دَاخِلٌ فِي عُمُومِ كَلَامِهِ فَيَلْزَمُ تَقْدِيمُ أَبِي بَكْرٍ عَلَي النَّبِيِّ صَلَّي اللَّهُ تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الْإِمَامَةِ قُلْت قَرَّرَ فِيهِ أَيْضًا تَخْصِيصَ الْعَامِّ بِالْعَقْلِ وَالشَّرْعِ إذْ لَفْظُ قَوْمٍ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ نَكِرَةً فِي سِيَاقِ النَّفْيِ وَلَوْ لَمْ يُعْتَبَرْ الْعُمُومُ فَلَا إشْكَالَ أَصْلًا. ثُمَّ إنَّهُ لِهَذَا عَيَّنَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِلْإِمَامَةِ فِي مَرَضِهِ.

ترمذي از عائشه نقل كرده است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي گفت: «شايسته نيست كه در قومي ابوبكر حضور داشته باشد و ديگري امام شود». چرا كه مدار و معيار امامت بر فضيلت و برتري مي چرخد؛ پس هر كس برتر از ديگران بود؛ پس او براي امامت شايسته تر است؛ چنانچه در فقه اين مسأله به تفصل بيان شده است؛ پس ابوبكر از همه صحابه برتر است؛ چنانچه پيش از اين نيز گذشت. ممكن است كه منظور از آن امامت به معناي خلافت باشد.

اگر كسي بگويد كه در اصول اين مطلب ثابت شده است كه عموم كلام متكلم شامل حال خودش مي شود؛ پس لازم مي آيد كه ابوبكر بر رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز در امامت مقدم شود؛ در پاسخ مي گويم: در علم اصول تخصيص عام با عقل و شرع نيز ثابت شده است؛ چرا كه لفظ قوم مي تواند نكره در سياق نفي باشد؛ اگر چه عموم كلام در آن اعتبار نشود؛ پس اصلا اشكالي نيست.

به همين دليل بود كه رسول خدا صلي الله عليه وآله ابوبكر را در هنگام بيماري اش براي امامت در نماز تعيين كرد.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاي ۱۱۵۶هـ) بريقة محمودية، ج۲، ص۱۵، طبق برنامه الجامع الكبير.

البته واضح و روشن است كه هرگز نمي توان به صورت قطعي و مطلق گفت كه هيچگاه عموم كلام شامل متكلم مي شود يا نمي شود؛ بلكه موارد فرق مي كند؛ چنانچه در قرآن كريم از زبان خداوند عموماتي وجود دارد كه برخي از آن ها شامل خداوند مي شود و برخي ديگر نمي شود؛ مثلا در آيه: «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليم . البقره/۲۹» قطعا شامل ذات خداوند مي شود و خداوند به ذات خودش نيز عالم است؛ اما در مثل «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ء. الزمر/۶۲» قابل تصور نيست كه اين عموم شامل خود خداوند نيز بشود. بنابراين بايد به اصل كلام و قرائن موجود در كلام توجه كرد و سپس قضاوت نمود كه آيا عموم آن كلام شامل متكلم مي شود يا خير.

محمد أمير صنعاني در اين باره مي نويسد:

وأقولُ تحقيقُ المسألةِ أن المتكلمَّ لا يخلو إما أن يَتَكَلَّمَ عن نفسِه كقوله «من لا يُكرم نفسَهُ لا يُكْرَم» وقول الآخر «مَنْ يَفْعَلِ الحسناتَ اللهُ يَشْكُرُها».

فالمتكلمُ مشمولٌ بكلامِه مخبرٌ لنفسِه ولغيرِه وليس الإخبارُ محصوراً في إفادةِ الخطابِ بل المعاني المفادةُ للإخباراتِ كثيرةٌ فإن الواعظَ مخاطَبٌ غيرَه بمواعظِهِ وهو داخلٌ في ذلك وإما أن يكونَ المتكلمُ رسولاً إلي المخاطبينِ مُتَكَلِّماً عن غيرِه فالظاهرُ خروجُه عن عمومِ الخطابِ مثلِ رُسُلِ السلطانِ إذا تَكَلَّمَتْ عنه وبَلَغَتْ أوامرَهُ ومن ذلك رُسُلُ اللهِ تعالي فإنّهم مبلغون عنه تعالي وقرينةُ الإرسالِ قاضيةٌ بخروجِهم عن اللفظِ وإن كان اللفظُ مِن حيثُ مادتِه يَصْدُقُ عليهم مثلُ: الناسُ والذين آمنوا.

من مي گويم: تحقيق در اين باره اين است كه: متكلم يا از طرف خودش سخن مي گويد: مثل اين كه: هر كس احترام خودش را نگه ندارد، احترام نمي شود» و يا «هر كس كارهاي نيك انجام دهد، خداوند از او سپاسگذاري مي كند». در اين موارد خود متكلم نيز شامل اين كلام مي شود، هم براي خودش گفته و هم براي ديگران. افاده خطاب، تنها فايده جملات خبريه نيست؛ بلكه براي جملات خبريه فوايد بسياري است؛ پس اگر واعظ ديگران را موعظه كند، خودش را نيز موعظه كرده است.

اما اگر متكلم فرستاده كسي ديگري براي مخاطبين باشد و از طرف كس ديگري سخن بگويد، پس ظاهر اين است كه خود او از عموم كلامش خارج است؛ مثل فرستاده هاي سلطان تا زماني كه از سوي سلطان سخن بگويد و دستورات را براي مردم ابلاغ كند. از اين قسم است پيامبران خدا؛ چرا كه آن ها از طرف خدا مأمور تبليغ هستند و قرينه ارسال، دليل است براي خروج خود آن ها از لفظ؛ اگر چه الفاظ از نظر ماده بر خود او نيز صدق مي كند؛ مثل «الناس» و «الذين آمنوا» و...

الأمير الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي۱۱۸۲هـ)، أصول الفقه المسمي إجابة السائل شرح بغية الآمل، ج۱، ص۳۰۵، تحقيق: القاضي حسين بن أحمدالسياغي و الدكتور حسن محمد مقبولي الأهدل، ناشر: مؤسسةالرسالة ـ بيروت ، الطبعة: الأولي، ۱۹۸۶م

در روايت طير مشوي عموم «أحب الخلق اليك» نمي تواند شامل خود آن حضرت شود؛ چرا كه طبق قاعده امير الصنعاني رسول خدا از غير خودش با خداوند سخن گفته است.

همچنين آن حضرت از خداوند خواسته است كه «احب الخلق» را پيش او بياورد و او را در نزد آن حضرت حاضر كند تا هر دو از آن مرغ بريان نوش جان كنند؛ با اين حال چگونه معقول است كه پيغمر از خداوند خواسته باشد كه خود او را در آن جا حاضر كند تا با خودش از آن مرغ بريان بخورد؟!

بنابراين خود آن حضرت از اول امر شامل اين عموم نمي شود؛ چون بر خلاف عقل و منطق است. بر فرض كه شامل خود آن حضرت نيز بشود، با دلايل فراوان ديگر تخصيص مي خورد؛ همان طوري كه علماي سني در مورد امامت ابوبكر و برتري حضرت عيسي عليه السلام تصريح كرده بودند كه اين اطلاقات با دلايل متعدد ديگر تخصيص مي خورد.

البته حنفي ها و وهابي ها نمي توانند چنين اشكالي به شيعيان داشته باشند؛ چرا كه بخاري دوران آن ها اعتقاد دارد كه هيچ دليلي وجود ندارد كه ثابت كند رسول خدا صلي الله عليه وآله محبوب ترين مخلوق خداوند باشد. و همين مطلب را از امام أحناف نعمان بن ثابت نيز نقل كرده است:

وأمرٌ ثالثٌ وأخيرُ أن الدكتورَ قد إدعي أنَّ النبيَّ صلي الله عليه وسلم أفضلُ الخلائقِ عند اللهِ علي الإطلاقِ. وهذه عقيدةٌ وهي لا تُثْبِتُ عندَه إلا بنصٍ قطعيِ الثبوتِ قطعيِ الدلالةِ أي بآيةٍ قطعيةِ الدلالةِ أو حديثٍ متواترٍ قطعيِ الدلالةِ، فأينَ هذا النصُ الذي يَثْبُتُ كونُه صلي الله عليه وسلم أفضلَ الخلائقِ عنده الله علي الإطلاقِ؟

ومن المعلومِ أنَّ هذه القضيةَ مختلفٌ فيها بينَ العلماءِ وقد تَوَقَّفَ فيها الإمامُ أبو حنيفة رحمه الله تعالي.

مطلب سوم و آخرين مطلب اين كه: دكتر (الدكتور البوطي) ادعا كرده است كه رسول خدا (ص) بي هيچ قيد و شرطي برترين خلق در نزد خداوند است. اين عقيده اي است كه جز با نص قطعي الثبوت (صحيح السند) و قطعي الدلالة؛ يعني يا با آيه قطعي الدلالة يا با حديث متواتر قطعي الدلاله ثابت نمي شود؛ كجاست اين نصي كه ثابت كند آن حضرت بي هيچ قيد و شرطي برترين خلق خدا است؟

روشن است كه اين قضيه در ميان علما اختلافي است و امام ابوحنيفه اين مطلب را قبول ندارد....

الألباني، محمد ناصر الدين (متوفاي۱۴۲۰هـ)، التوسل أنواعه وأحكامه، ج۱، ص۱۵۰، تحقيق: آلف بينها ونسقها محمد عيد العباسي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة.

نتيجه: اميرمؤمنان عليه السلام محبوب ترين مخلوق خداوند است؛ اما بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله.

اشكال ششم: رسول خدا (ص) محبوب ترين مخلوق را نمي شناخت:

ابن تيميه در چهارمين و پنجمين اشكال خود ادعا كرده است كه اين روايت مذهب شيعه را باطل مي كند؛ چرا كه طبق اين روايت، رسول خدا صلي الله عليه وآله محبوب ترين مخلوق خداوند را نمي شناخته:

الرابعُ: إن هذا الحديثَ يناقضُ مذهبَ الرافضةِ فانّهم يقولون: أنَّ النبي صلي الله عليه و سلم كان يَعْلَمُ إن عليا احبُّ الخلقِ إلي اللهِ وأنّه جَعَلَهُ خليفةً من بعدِهِ و هذا الحديث يدلُّ علي انه ما كان يعرف إحبَّ الخلقِ إلي اللهِ...

اين حديث با مذهب رافضيان تناقض دارد، زيرا آنان مي گويند: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي دانست كه علي محبوبترين خلق به نزد خداست و او را جانشين خود ساخته بود، در صورتي كه اين حديث دلالت دارد كه آن حضرت محبوبترين خلق به نزد خدا را نمي شناخته است !

اولا: اين مطلب قطعي است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله محبوب ترين مخلوق خداوند را مي شناخته است؛ اما اگر به صورت مبهم گفته به اين خاطر بوده است كه به ديگران ثابت كند خداوند او را محبوب ترين مخلوق خود قرار داده است.

مرحوم مظفر در پاسخ او مي گويد:

إنا لا نَعرفُ وجهَ الدلالة علي أنه لا يَعْرِفُه، أتراه لو قال: ائتني بعليٍّ يَدُلُّ علي عدمِ معرفتِهِ له؟ وكيف لا يَعْرِفُه وقد قال كما في بعض الأخبار: ( اللهم ائتني بأحب الخلق إليك وإليّ). وقال لعلي في بعض آخر: (ما حسبك علي)؟ وقال له في بعضها: (ما الذي أبطأ بك)؟ فالنبي صلي الله عليه وآله وسلم كان عارفاً به لكنه أبَهم ولم يقل: ائتني بعلي، ليَحصُلَ التعيينُ من الله سبحانه فيَعْرِفُ الناسُ أن علياً هو الأحبُّ إلي الله تعالي بنحو الاستدلالِ.

ما نفهميديم وجه دلالت حديث بر اين كه حضرت او را نمي شناخت چيست؟ شما فكر مي كنيد اگر مي فرمود: ( علي را نزد من آر ) معنايش اين بود كه نمي دانست او محبوبترين خلق خداست؟ چگونه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را نمي شناخت در صورتي كه در برخي اخبار آمده كه گفت: ( خداوندا ! محبوبترين آفريدگانت در نظر خودت و مرا بياور )، و در خبر ديگري است كه به علي عليه السلام فرمود: (چه چيز تو را از آمدن نزد من باز داشت)؟ و نيز در خبر ديگري است كه فرمود: ( چه سبب شد كه دير آمدي )؟ پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را مي شناخت ولي به طور مبهم بيان كرد و نگفت: خدايا علي را بفرست، تا تعيين آن فرد از سوي خداي سبحان حاصل شود و مردم مستدلا بدانند كه علي عليه السلام همان محبوبترين خلق به نزد خداست ).

علامه مير حامد حسين نقوي در پاسخ اين ادعاي ابن تيميه مي گويد:

إن النبيَّ صلي الله عليه وآله وسلم أرادَ أن يُعْلِمَ بأنَّ مِصداقَ هذا العنوانَ ليس إلا الإمامُ أميرَ المؤمنينَ عليه السلام، وأن اللهَ عز وجل هو الذي جَعَل علياً أحبَّ الخلقِ إليه وإلي رسولِه، لا أنَّ النبيَّ صلي الله عليه وآله وسلم جَعَلَ علياً كذلك من عندِ نفسِه... ولو أرسَلَ بطلبِه أو قال: اللهم ائتني بعلي فإنه أحبُّ الخلقِ إليك لم تَتَبَيَّنْ هذه الحقيقةُ، ولَتَعَنَتِ المنافقونَ وقالوا بأن الذي قاله النبيُّ من عندِهِ لا مِنَ اللهِ عز وجل.

رسول خدا صلي الله عليه وآله مي خواست كه فهميده شود كه مصداق اين عنوان كسي جزء امام اميرمؤمنان عليه السلام كسي ديگري نيست و اين خداوند است كه او را محبوب ترين مخلوق در نزد خود و رسولش قرار داده است، نه اين كه رسول خدا از پيش خود او را به چنين مقامي رسانده باشد. اگر به دنبال علي عليه السلام مي فرستاد يا مي گفت كه خداوند علي را پيش من بياور، چرا كه او محبوب ترين مخلوق در نزد تو است، اين حقيقت روشن نمي شد و منافقان ايراد مي گرفتند و مي گفتند كه اين گفته رسول خدا از پيش خود او است نه از طرف خداوند.

الميلاني، السيد علي الحسيني (معاصر)، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار للعلم الحجة آية الله السيد حامد حسين اللكهنوي، ج۱۴، ص۱۷۶، الطبعة الأولي، ۱۴۱۴هـ.

البته اين كلام علامه لكهنوي كاملا محتمل است؛ چرا كه وقتي عائشه مي فهمد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله اميرمؤمنان و فاطمه زهرا عليهما السلام را بيش از او پدرش دوست دارد، پيش پيامبر مي آيد و به شدت و با صداي بلند اعتراض مي كند:

احمد بن حنبل در مسند خود مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ حَدَّثَنَا يُونُسُ حَدَّثَنَا الْعِيزَارُ بْنُ حُرَيْثٍ قَالَ قَالَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ قَالَ اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا وَهِيَ تَقُولُ وَاللَّهِ لَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ عَلِيًّا أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ أَبِي وَمِنِّي مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثًا فَاسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ فَدَخَلَ فَأَهْوَي إِلَيْهَا فَقَالَ يَا بِنْتَ فُلَانَةَ أَلَا أَسْمَعُكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.

نعمان بن بشير نقل كرده است كه در يكي از روزها، «ابو بكر» براي تشرّف به حضور رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله اجازه مي خواست كه همزمان صداي «عايشه» را شنيد كه فرياد مي زند! به خدا سوگند! اينك متوجه شدم كه علي (عليه السّلام) از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است- و اين جمله را دو بار يا سه بار تكرار كرد-.

ابو بكر، پس از اذن ورود داخل منزل شد و به «عايشه» حمله برده و گفت: اي دختر فلانه! مبادا بشنوم كه صدايت را با فرياد بلند كرده و بر سر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله داد مي زني!

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي۲۴۱هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۲۷۵، ح۱۸۴۴۴، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

ابوداود و نسائي نيز همين روايت را به صورت ذيل نقل كرده است:

حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ مَعِينٍ، حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ أَبِي إِسْحَاق، عَنْ أَبِي إِسْحَاق، عَنْ الْعَيْزَارِ بْنِ حُرَيْثٍ، عَنْ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ، قَالَ: " اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَي النَّبِيِّ (ص) فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا، فَلَمَّا دَخَلَ تَنَاوَلَهَا لِيَلْطِمَهَا، وَقَالَ: أَلَا أَرَاكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ....

نعمان بن بشير نقل كرده است كه در يكي از روزها، «ابو بكر» براي تشرّف به حضور رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله اجازه مي خواست كه همزمان صداي «عايشه» را شنيد كه فرياد مي زند! به خدا سوگند! اينك متوجه شدم كه علي عليه السّلام از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است.

ابو بكر، به دخترش عايشه حمله برد تا سيلي به رخسارش بزند و به او گفت: اي دختر فلانه! مي بينم كه تو برسر رسول خدا فرياد مي زني! رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در اين حالت جلوي ابو بكر را گرفت. ابو بكر، خشمگين شد و از منزل بيرون رفت.

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي ۲۷۵هـ)، سنن أبي داود، ج۴، ص۳۰۰، ح۴۹۹۹، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي۳۰۳ هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج۱، ص۱۲۶، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ هـ.

سند اين روايت نيز كاملا صحيح است؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در باره اين روايت مي گويد:

واَخرج أحمدُ وأبو داودَ والنسائيُ بسندٍ صحيحٍ عن النعمان بن بشير قال استأذن أبو بكر علي النبي صلي الله عليه وسلم فسمع صوت عائشة عاليا وهي تقول والله لقد علمت ان عليا احب إليك من أبي الحديث.

احمد، ابوداود و نسائي با سند صحيح از نعمان بن بشير نقل كرده است كه ابوبكر اجازه ورود مي خواست تا...

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، فتح الباري شرح، صحيح البخاري، ج۷، ص۲۷، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

رواه البزارُ ورجالُهُ رجالُ الصحيح.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي ۸۰۷ هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۲۷، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - ۱۴۰۷هـ.

البته به احتمال زياد، دادن مرغ بريان به اميرمؤمنان عليه السلام در قضيه طير و رد ابوبكر دليل اصلي اين اعتراض عائشه به رسول خدا صلي الله عليه وآله باشد؛ چرا كه طبق روايتي كه بخاري نقل كرده، عائشه مي گويد كه ما در زمان رسول خدا تنها از دو تكه نان سياه، خرما و آب سير مي شديم:

وقال محمد بن يُوسُفَ عن سُفْيَانَ عن مَنْصُورِ بن صَفِيَّةَ حَدَّثَتْنِي أُمِّي عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وقد شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَيْنِ التَّمْرِ وَالْمَاءِ.

عائشه گفت: رسول خدا از دنيا رفت؛ در حالي كه ما (فقط) از دو تكه نان سياه، خرما و آب سير مي شديم.

صحيح البخاري ج۵، ص۲۰۷۴، ح۵۱۲۷، كِتَاب الْأَطْعِمَةِ، بَاب الرُّطَبِ وَالتَّمْرِ

مسلم نيز همين روايت را نقل كرده و بعد از آن مي افزايد:

وحدثنا أبو كُرَيْبٍ حدثنا الْأَشْجَعِيُّ وحدثنا نَصْرُ بنُ عَلِيٍّ حدثنا أبو أَحْمَدَ كلاهما عن سُفْيَانَ بهذا الإسناد غير أَنَّ في حَدِيثِهِمَا عن سُفْيَانَ وما شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَيْنِ.

اين حديث را أبوكريب از أشجعي و همچنين نصر بن علي از أبوحمد از سفيان نقل كرده اند؛ تنها با يك تفاوت در حديث هر دوي آمده است كه عائشه گفت: ما از دو تكه نان سياه سير نمي شديم.

صحيح مسلم ج۴، ص۲۲۸۴، ح۲۹۷۵، كِتَاب الزُّهْدِ وَالرَّقَائِقِ

طبيعي است كه عائشه از دادن مرغ به اميرمؤمنان عليه السلام به شدت ناراحت شده باشد؛ به ويژه كه وقتي او دعا كرد و از خداوند خواست كه اين شخص را پدر من قرار دهد و اين مرغ نصيب پدر من شود؛ اما خداوند نپذيرفت و نيز وقتي ابوبكر به در خانه آمد تا از اين غذا بخورد، رسول خدا او را از در خانه اش دور كرد و اجازه ورود به او را نداد. خود عائشه نيز از اين غذا قطعا نخورده است؛ بنابراين با داد و فرياد اعتراض كرده است كه چرا رسول خدا صلي الله عليه وآله، علي بن أبي طالب و صديقه طاهره سلام الله عليهما را از او و پدرش بيشتر دوست دارد.!

غافل از اين كه اين غذا تنها نصيب كسي مي شد كه محبوب ترين مخلوق خداوند است و ديگران حق خوردن از آن را نداشته اند.

همچنين طبق برخي از روايات رسول خدا دعا كرد كه خداوند غذاي از غذاهاي بهشت را نصيب او و اميرمؤمنان عليه السلام نمايد. ابن عساكر دمشقي مي نويسد:

... حَدَّثَنِي أَنَسُ بنُ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: كُنْتُ أَحْجُبُ النَّبِيَّ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أَطْعِمْنَا مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ، فَأُتِيَ بِلَحْمِ طَيْرٍ مَشْوِيَ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ائْتِنَا بِمَنْ تُحِبُّهُ وَيُحِبُّكَ وَيُحِبُّ نَبِيكَ قَالَ أَنَسٌ: فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْبَابِ، فَاسْتَأْذَنَنِي فَلَمْ آذَنْ لَهُ....پ

از أنس بن مالك روايت شده است كه گفت: من دربان رسول خدا بوديم؛ پس از او شنيدم كه مي گفت: «خداوندا غذاي از غذاهاي بهشتي را نصيب ما بگردان» پس گوشت مرغ بريان شده اي آوردند و در جلوي آن حضرت قرار دادند؛ پس گفت: «خدايا كسي را بياور پيش من كه تو او را دوست دارد و او نيز تو و رسولت را دوست دارد». أنس گفت: پس خارج شدم ديدم كه علي عليه السلام جلوي در است؛ اجازه ورود گرفت؛ ولي من اجازه ندادم.....

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي۵۷۱هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج۱۵، ص۲۰۰، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵.

طبيعي است كه هر كس شايسته اين غذاي بهشتي نيست.

ثانيا: متأسفانه ابن تيميه اصل روايات طير را نخوانده و يا اگر خوانده تعصب زياد، حجابي ضخيم جلوي عقل و فكر او كشيده و گرنه در اصل روايت به صراحت آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله منتظر اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.

اگر رسول خدا صلي الله عليه وآله محبوب ترين مخلوق نزد خدا را نمي شناخت، چرا ابوبكر و عمر را رد كرد؟ چنانچه پيش از اين ثابت كرديم كه با سند صحيح اين قضيه در منابع اهل سنت نقل شده است:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَكِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.

مسند أبي يعلي ج۷، ص۱۰۵

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي۳۰۳ هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج۱، ص۲۹، ح۱۰، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ هـ.

ابن تيميه در اشكال پنجم نيز تقريبا همان اشكال چهارم را تكرار كرده و در ادامه مي گويد:

و لو سَمّي علياً لأستراحَ أنسُ من الرجاءِ الباطلِ و لم يَغْلِقُ البابَ في وجهِ عليٍّ

اگر رسول خدا صلي الله عليه وآله نام علي را مي برد، أنس از اميد باطل راحت مي شد و در را بر روي علي نمي بست....

علامه ميرحامد حسين نقوي در جواب اين سخن ابن تيميه مي گويد:

هذا، وقولُ إبنِ تيميةَ: «ولو سمي عليا لإستراحَ أنسٌ...» اعتراضٌ صريحٌ علي رسولِ الله صلي الله عليه وآله وسلم لا يَجْتَرِئُ عليه إلا هذا الرجلُ وأمثالُه ونعوذ بالله منه... ونشكرهُ سبحانه وتعالي علي أن عافانا مما ابتلي به هؤلاء....

اين سخن ابن تيميه كه گفته: «اگر نام علي را مي برد، أنس راحت مي شد...» اعتراض صريح به رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه جز إبن تيميه و امثال او جرأت چنين جسارتي را ندارند. و ما خداوند بلند مرتبه را سپاس مي گوييم كه ما را از چنين بلاهايي كه آن ها دچار شده اند، عافيت بخشيده است.

الميلاني، السيد علي الحسيني (معاصر)، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار للعلم الحجة آية الله السيد حامد حسين اللكهنوي، ج۱۴، ص۱۸۰، الطبعة الأولي، ۱۴۱۴هـ.

نتيجه آن كه رسول خدا صلي الله عليه وآله محبوب ترين مخلوق خداوند را مي شناخته است؛ اما به صورت مبهم و بدون نام بردن از اميرمؤمنان عليه السلام دعا كرد تا «احب الخلق» بودن اميرمؤمنان عليه السلام توسط خداوند ثابت شود.

اشكال هفتم: تعارض با رواياتي كه در باره ابوبكر وارد شده:

اشكال بعدي ابن تيميه، تعارض روايت طير با رواياتي است كه در فضائل عمر نقل شده است. ايشان ادعا مي كند كه روايات زيادي در صحيحين در باره ابوبكر و عمر نازل شده است كه ثابت مي كند آن ها مقامشان از علي عليه السلام برتر بوده است و....

در جواب او مي گوييم كه بلي در صحيح بخاري و مسلم روايات زيادي در باره فضائل ابوبكر و عمر وارد شده است و اگر وارد نشده بود، اهل سنت نام آن ها را «صحيح» نمي گذاشتند؛ اما آيا اين روايات براي شيعيان حجت است؟

ابن تيميه اين روايات را در جواب علامه حلي رضوان الله تعالي عليه آورده است، اما آيا گفته بخاري و مسلم براي علامه حلي ارزشي دارد؟

متأسفانه ابن تيميه و همفكران او با ساده ترين قواعد گفتمان هاي ديني آشنا نيستند، ابن تيميه اگر مي خواهد علامه حلي را قانع كند بايد به روايتي استناد كند كه از نظر او حجت باشد و بتواند او را قانع كند؛ همان طوري كه ابن حزم اندلسي در اين باره گفته است:

لا معني لاحتجاجِنا عليهم برواياتِنا، فهم لا يُصدّقونَها، ولا معني لاحتجاجِهم علينا برواياتِهم فنحنُ لا نُصدّقُها، وإنّما يجبُ أن يحتجَّ الخصومَ بعضُهم علي بعضٍ بما يُصدقّه الذي تُقامُ عليه الحجّةُ به.

معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم؛ در حالي كه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آن ها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند؛ در حالي كه ما آن روايات را قبول نداريم. از اين رو لازم است كه در برابر خصم به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است.

إبن حزم الأندلسي الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد ابومحمد (متوفاي۴۵۶هـ)، الفصل في الملل والأهواء والنحل، ج۴، ص۱۵۹، ناشر: مكتبة الخانجي، القاهرة.

اشكال هشتم: حديث طير مفيد عموم نيست

عضد الدين ايجي در كتاب المواقف اشكال ديگري را مطرح كرده است، وي بعد از نقل حديث طير مي گويد:

وأجيبُ بأنه لا يفيدُ كونُه أحبَّ إليه في كلِّ شيءٍ لصحةِ التقسيمِ وإدخالِ لفظِ الكلِ والبعضِ.

ألا تُري أنه يَصِحُّ أن يَسْتَفْسِرَ ويقالُ أحبَّ خلقِه إليه في كلِّ شيءٍ أو في بعضِ الأشياءِ وحينئذ جازَ أن يكونَ أكثرُ ثواباً في شيءٍ دونَ آخرَ فلا يَدُلُّ علي الأفضليةِ مطلقاً.

من جواب مي دهم: اين حديث نمي رساند كه آن حضرت در همه چيز محبوبترين بوده است، زيرا مي توان تقسيم كرد ولفظ (كل) و (بعض) را آورد. نمي بيني كه مي توان استفسار نمود و پرسيد: آيا او محبوبترين در همه چيزهاست يا در برخي چيزها؟ از اين رو احتمال دارد كه او در يك چيز بيش از همه ثواب برده باشد؛ اما در ديگري اين چنين نباشد؛ بنابراين دلالت بر افضليت مطلق ندارد.

الإيجي، عضد الدين (متوفاي۷۵۶هـ)، كتاب المواقف، ج۳، ص۶۳۲، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ، ۱۹۹۷م.

اين اشكال از آن دسته اشكالات سستي است كه عجز و ناتواني بزرگان علم كلام اهل سنت را در برابر روايات فضائل اهل بيت عليهم السلام و ادله امامت آن بزرگواران آشكارا فرياد مي زند.

رسول خدا صلي الله عليه وآله به صورت مطلق فرمودند كه «خدايا محبوب ترين مخلوقت را نزد بياور تا از اين مرغ نوش جان كند». اگر كسي بخواهد اين اطلاق را تخصيص بزنند بايد دليل و مدرك ارائه كند، بدون دليل و مدرك تخصيص اطلاق و تقييد عموم كلام رسول خدا صلي الله عليه وآله جايز نيست.

مرحوم مظفر اعلي الله مقامه الشريف در پاسخ اين شبهه مي نويسد:

إن الإطلاقَ مع عدمِ القرينةِ علي الخصوصِ يُفيدُ العمومَ في مثلِ المقام، ألا تُري أنَّ كلمةَ الشهادةِ تَدُلُّ علي التوحيدِ؟ وبمقتضي ما ذكره ينبغي أن لا تَدُلَّ عليه لإمكانِ الاستفسارِ بأنّه لا إله إلا هو في كلِ شئٍ أو في السماءِ أو في الأرضِ، إلي غيرِ ذلك فلا تُفيدُ نفيَ الشركِ مطلقاً، وهذا لا يقوله عارفٌ.

اطلاق با نبود قرينه اي كه بر خصوص دلالت دارد در مثل چنين مقامي عموميت را مي رساند. نمي بيني كه كلمه شهادت ( لا إله ا لا الله ) توحيد مطلق را مي رساند؟ در صورتي كه مطابق گفتار بالا مي توان گفت: كه بر توحيد مطلق دلالت ندارد، زيرا مي توان استفسار نمود كه آيا در همه چيز معبودي جز او نيست يا فقط در آسمان يا در زمين و امثال آن؟ بنابر اين نفي مطلق شرك ( واثبات مطلق توحيد ) را نمي رساند ! و اين مطلبي است كه هيچ عارف و خداشناسي نمي گويد ).

علامه ميرحامد حسين نقوي جواب هاي مختلفي از اين شبهه داده؛ از جمله مي نويسد:

أولا: تخصيصُ «الأحبيةِ» ببعضِ الأمورِ صرفٌ للكلامِ عن ظهورِه وهو حرامٌ بلا ريبٍ، كما سَبَقَ وسيأتي فيما بعد أيضا.

وثانيا: صحةُ الإستثناءِ دليلُ العمومِ، إذ يَصِحُّ أن يقالَ: اللهم ائتني بأحب خلقك إليك إلا في كذا، وإذ لم يَسْتَثْنِ فالكلامُ عامٌ، وهذه القاعدةُ مقررةٌ ومقبولةٌ بلا كلامٍ.

اولا: تخصيص أحب الخلق بودن به بعضي از امور، چشم پوشي از ظهور كلام است و اين كار بي ترديد حرام است؛ چنانچه پيش از اين گذشت و بعدا نيز خواهد آمد.

ثانياً: صحت استثناء دليل بر عموم است؛ وقتي صحيح باشد كه گفته شود: خدايا محبوب ترين مخلوق در نظر خودـ مگر در فلان مورد را بياور» اما اين استثناء را نياورد؛ پس كلام عام است و اين قاعده بدون ترديد ثابت و مورد قبول است.

يعني خود همين صحت تقسيمي كه علماي سني از آن عليه شيعه استفاده كرده اند، بهترين دليل بر عموميت روايت است. عامي كه قابل تقيد و اطلاقي كه قابل تخصيص نباشد، اصلا عام گفته نمي شود.

يعني اگر رسول خدا تقسيم مي كرد و مي گفت كه محبوب ترين مخلوقت را در فلان مورد بياور، جايز بود؛ اما حالا كه به صورت عام گفته و اين استثناء را نزده، دليل بر اين است كه منظور آن حضرت محبوبيت در تمام موارد بوده است و گرنه بايد قيد مي زد.

جواب ديگر اين كه: بر فرض كه اين سخن علماي سني درست باشد، اين روايت برتري اميرمؤمنان عليه السلام بر ديگران را ثابت نكند، قطعا بر ابوبكر و عمر را ثابت خواهد كرد؛ چرا كه آن ها آمدند تا اين مقام را از آن خود كنند؛ اما رسول خدا صلي الله عليه وآله آن ها شايسته اين مقام نديند و از در خانه خود راندند؛ اما اميرمؤمنان آمدند و به اين مقام رسيدند.

پس بر اساس قاعده قبح تقديم مفضول بر افضل، خلافت ابوبكر و عمر باطل است و آن ها حق نداشته اند اين مقام را با وجود اميرمؤمنان عليه السلام به دست بگيرند.

اشكال نهم: شايد ابوبكر در مدينه نبوده است !

شاه ولي الله دهلوي، يكي از كساني است كه اشكالاتي به روايت طير دارد، يكي از اشكالات او اين است كه شايد ابوبكر در مدينه نبوده. نص كلام ايشان در تحفه اثني عشريه اين چنين است:

و نيز محتمل است كه ابوبكر در آن وقت در مدينه منوره حاضر نباشد و دعا خاص به حاضرين بود نه به غائبين به دليل ان قول اللهم ايتني زيرا كه غايب را از مسافت دور آوردن در اين يك لمحه كه مجلس اكل و شرب بود به طريق خرق عادت متصور است و انبيا خرق عادت از حق تعالي طلب نمي كند مگر در وقت تحدي با كفار و الا جنگ و قتال و تهيه اسباب ظاهر نمي كردند و به خرق عادت كار خود از پيش مي بردند.

تحفة اثنا عشري، ص۴۴۳

و در مختصر تحفة اثني عشريه آمده است:

وأيضاً يحتملُ أن أبا بكرٍ لعلّه لم يكن في ذلك الحينِ حاضراً في المدينةِ المنورةِ والدعاءُ كان خاصاً بالحاضرينَ دونُ الغائبينَ بدليلِ قوله «اللهم ائتني» لأن إحضارَ الغائبِ من مسافةٍ بعيدةٍ في آنٍ قصيرٍ لا يُعْقَلْ إلا بطريقِ خرقِ العادةِ والأنبياءُ لا يَسألُونَ اللهَ خرقَ العادةِ إلا في وقتِ التَحَدِّي وإلاّ لَما أحتاجوا في الحربِ والقتالِ الي تهيةِ الأسبابِ الظاهرةِ.

مختصر تحفة الإثني عشرية، ص۱۸۳

در حالي كه ما پيش از اين روايت صحيح السندي را از مسند أبي يعلي خوانديم كه در آن آمده بود:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَكِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.

انس گفته است كه نزد رسول خدا (ص) يك پرنده بود؛ فرمودند: خداوندا محبوب ترين مخلوقت را بياور تا با من از اين پرنده بخورد؛ ابوبكر آمد و او را رد كرد، عمر نيز آمد و او را رد كرد، اما علي آمد و رسول خدا (ص) به او اجازه داد.

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي۳۰۷ هـ)، مسند أبي يعلي، ج۷، ص۱۰۵، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۴ هـ - ۱۹۸۴م.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي۳۰۳ هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج۱، ص۲۹، ح۱۰، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ هـ.

همچنين با سند صحيح نقل شده است كه عائشه و حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدر من قرار بده؛ ولي خداوند به درخواست آن ها توجهي نكرد:

وَقَالَ أَبُو يَعْلَي: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُثَنَّي، عَنْ عُبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي....

از أنس نقل شده است كه كبك بريان شده را همراه يك تكه نان و ظرف شيري خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله آوردند؛ پس رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «خدايا محبوب ترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدايا آن را پدر من قرار بده...

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج۷، ص۳۵۱، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج۱۶، ص۱۰۸، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولي، السعودية - ۱۴۱۹هـ

اگر ابوبكر و عمر در مدينه نبودند، چه معنا داشت كه عائشه و حفصه چنين درخواستي را داشته باشند؛ آيا عائشه و حفصه به اندازه دهلوي نمي فهميدند كه در يك آن و يك لحظه نمي شود ابوبكر و عمر را از دور به مدينه آورد و پيامبران نيز جز در زمان تحدي از معجزه و قدرت الهي خود استفاده نمي كنند؟

از اين گذشته، رسول خدا در همين قضيه از قدرت فوق بشري و مستجاب الدعوة بودن خود استفاده كرده است.

توضيح مطلب اين كه: انبياء و ائمه عليهم السلام، سه ويژه گي دارند كه از آن ها جز در مواردي كه خداوند دستور بدهد، نمي توانند استفاده نمايند: ۱. قدرت الهي؛ ۲. علم غيب؛ ۳. مستجاب الدعوة بودن. آن بزرگواران از اين سه ويژه در مسائل شخصي هيچگاه نمي توانند استفاده كنند؛ مثل حضرت عيسي عليه السلام با اين كه مرده را زنده مي كرد؛ اما خودش براي نجات جانش مجبور بود كه از اين شهر به آن شهر مهاجرت كند تا جانش را حفظ نمايد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله مي توانست از اين قدرت خود در جنگ ها استفاده كند؛ مثلا در جنگ احد مي توانست با استفاده از يكي از اين سه ويژگي مشركان را از بين ببرد و پيروز شود؛ اما دنيا، دنياي امتحان و آزمايش و مسلمانان بايد در اين جا امتحان مي شدند و....

اما در قضيه طير، پيام آور خدا از قدرت مستجاب الدعوة بودن استفاده كرد و دعا نمود كه خداوند اميرمؤمنان عليه السلام را هر جا كه هست، بياورد تا با آن حضرت همسفره شود. و خداوند بر پيامبرش منت نهاد و دعاي او را اجابت كرد. با اين كه أنس بن مالك سه بار اجازه ورود نداد؛ اما قرار نبود كه كسي ديگري غير از اميرمؤمنان عليه السلام از آن غذا ميل نمايد.

پس بر خلاف سخن دهلوي، رسول خدا در همين جا نيز از قدرت اعجاز خودش استفاده كرده است؛ چون يا بايد دهلوي بپذيرد كه يا مردم مي دانستند كه علي بن أبي طالب عليه السلام محبوب ترين مخلوق خداوند است و به او خبر دادند كه بيايد، و اين تمام رشته هاي دهلوي را پنبه خواهد كرد، يا بايد بپذيرد كه پيامبر صلي الله عليه وآله از قدرت الهي و مستجاب الدعوة بودن خود استفاده نموده است.

اشكال دهم: رسول خدا عادت نداشت كه تنها غذا بخورد:

ملا علي هروي در ذيل روايت طير اشكال خنده داري را از حسين بن عبد الله طيبي شارح كتاب مشكاة المصابيح نقل مي كند كه چون رسول خدا صلي الله عليه وآله دوست نداشت تنهائي غذا بخورد، از خداوند چنين درخواستي كرد؛ پس منظور رسول خدا محبوب ترين فرد در نزد خداوند از ميان پسر عموهايش بوده:

قال الطيبيُّ: والوجهُ الذي يقتضيه المقامَ هو الوجه الثاني (اي أنه أراد به أحبَّ خلقِه إليه من بني عَمِّه وذويه) لأنه (ص) كان يَكْرِهُ أن يأكلَ وحدَهُ لأنه ليس من شيمةِ أهل المُروءاتِ، فطلب من الله تعالي أن يُؤتِيَ له من يُؤاكِلُه وكان ذلك براً وإحساناً منه إليه وأبرَّ المَبَرّات بذوي الرحم وصلتِه، كأنه قال: بأحبِّ خلقكَ إليكَ من ذوي القرابَةِ القريبةِ ومن هو أولي بإحساني وبري إليه. اه.

طيبي گفته: ديدگاهي كه شايسته اين روايت است، ديدگاه دوم است (يعني اين كه منظور رسول خدا محبوب ترين مخلوق از بين پسر عموها و خانواده اش بوده)؛ چرا كه رسول خدا دوست نداشت، تنهائي غذا بخورد؛ زيرا اين كار از اخلاق اهل مروت نيست؛ پس رسول خدا از خداوند خواست تا كسي را بياورد تا با او غذا بخورد. و اين كار، نيكي و احسان از جانب آن حضرت به آن شخص بود، و برترين نيكي و احسان اين است كه به نزديكان و خانواده انسان باشد؛ مثل اين كه رسول خدا گفته باشد: خدايا محبوب ترين مخلوق از ميان فاميل هاي نزديكم را كه از همه شايسته تر به نيكي و احسان من باشد، نزدم بياور....

بعد خود ملا علي هروي در پاسخ او مي نويسد:

وفيه أن لا شكَّ أن العمَ أولي، من إبنِه وكذا البنتَ وأولادَها في أمرِ البِرِّ والإحسانِ، علي أن قولَ الطيبي هذا إنما يُتِمُّ إذا لم يكن أحدٌ هناك مِمَّن يؤاكِلُه ولا شكَّ في وجودِه، لا سيما وأنسُ حاضرٌ وهو خادِمُهُ ولم يكن من عادتِه أنه لا يَأكُلُ مَعَهُ.

ترديدي نيست كه عمو شايسته تر از پسر عمو است؛ همچنين دختر و فرزندان او در نيكي و احسان شايسته تر هستند. البته سخن طيبي زماني درست است كه هيچ كس در آن جا نبوده باشد كه با آن حضرت غذا بخورد؛ در حالي ترديدي در وجود آن نيست؛ به ويژه كه أنس خادم آن حضرت در آن جا حاضر بوده؛ و پيامبر عادت نداشت كه با او غذا نخورد.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي۱۰۱۴هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج۱۱، ص۲۵۰، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۲هـ - ۲۰۰۱م.

در پاسخ طيبي و توضيح بيشتر پاسخ ملا علي هروي مي گوييم:

اولاً: اگر دليل اين دعا و درخواست رسول خدا صلي الله عليه وآله اين بود كه آن حضرت دوست نداشت تنهائي غذا بخورد، چرا با أنس بن مالك و همچنين سفينه كه هر دو خادم رسول خدا صلي الله عليه وآله و در آن جا حاضر بودند، همسفره نشدند؟

آيا شايسته است كه مرد كريمي همچون رسول خدا صلي الله عليه وآله، خادمش را دم در نگاه دارد و خودش به تنهائي غذا بخورد؟

ثانياً: اگر منظور آن حضرت تنها همسفره شدن با شخص ديگري بود، چرا ابوبكر، عمر و عثمان را از در خانه اش راند و با آن ها همسفره نشد؟ چرا با خود عائشه و حفصه همسفره نشد؟ مگر آن ها رحم و عيال آن حضرت محسوب نمي شدند؟

ثالثاً: حتي اگر بپذيريم كه منظور آن حضرت نيكي به ارحام بوده و نيكي به آن ها از نيكي به خادم و دربان و همسر شايسته تر باشد؛ طبق معيار جناب طيبي، صديقه طاهره سلام الله عليها و همچنين همسران عثمان كه به ادعاي اهل سنت دختران پيامبر بودند، اولويت و شايستگي بيشتري داشتند كه پيغمبر با آن ها همسفره شود. چرا آن ها را دعوت نكرد؟

رابعاً: اگر منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله نيكي به نزديكانش بود، چرا عائشه و حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدران من قرار بده؟

قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي.

چرا أنس بن مالك آرزو مي كند كه خداوند اين شخص را سعد بن عباده از أنصار قرار دهد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ.

آيا عائشه، حفصه و أنس بن مالك، به اندازه طيبي منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله را متوجه نشده بودند و نمي دانستند كه علي بن أبي طالب از پدران آن دو سعد بن عباده شايسته تر است تا از اين غذاي بهشتي استفاده كند؟

اشكال يازدهم: احب الناس در غذا خوردن با پيامبر

دهلوي در آخرين جواب خود از حديث طير مي گويد:

و مع هذا مفيد مدعا هم نيست زيرا كه قرينه دلالت مي كند بر آن كه احب الناس الي الله در اكل مع النبي مراد باشد و بي شهبه حضرت امير در اين وصف احب ناس بود به سوي خدا زيرا كه همكاسه شدن فرزند يا كسي كه در حكم فرزند باشد موجب تضاعف لذت طعام مي شود.

تحفة اثنا عشر، ص۴۴۲

و در مختصر تحفه اثني عشريه كه توسط شكري آلوسي خلاصه شده آمده است:

ومع هذا فهو غيرُ مفيدٍ للمدَّعي أيضاً، لأن القرينةَ تَدُلُّ علي أن المرادَ بأحبِ الناسِ الي الله في الأكْل مَعَ النبيِّ (ص) و لا شكَّ أن الأميرَ كان أحَبُّهم إلي الله في هذا الوصفِ، لأن أكلَ الولدَ و مَنْ في حُكمِه مع الأبِ يكون موجباً لتَضاعُفِ اللذةِ بالطعامِ.

مختصر التحفة الإثني عشرية، السيد محمد الشكري الآلوسي، ص۱۸۲

اولا: جناب دهلوي سخن پيامبر را تحريف كرده است؛ چرا كه در هيچ يك از روايات نقل شده، «احب الناس اليك» نيامده؛ بلكه در همه آن ها «احب الخلق اليك» آمده. واضح است كه «احب الخلق» با «احب الناس» تفاوت اساسي دارد، تعبير اول برتري اميرمؤمنان عليه السلام را بر تمامي خلايق؛ حتي ملائكه، انبياء، صلحا، صحابه و... ثابت مي كند بر خلاف تعبير دوم.

ثانياً: رسول خدا ۹ به صورت مطلق فرمودند «احب الخلق اليك»، نه «احب الخلق اليك في الأكل». شما به چه دليل و مدركي سخن رسول خدا را قيد زده ايد؟

ثالثاً: طبق معيار شما، حضرت زهرا سلام الله عليها و همچنين همسران عثمان كه به ادعاي شما آن ها نيز دختران پيامبر بوده اند، در همسفره شده با پيامبر شايسته تر بوده اند تا اميرمؤمنان عليه السلام كه به قول شما در حكم فرزند رسول خدا ۹ بوده. چون خود فرزند قطعا از كسي كه در حكم فرزند است، طبق مبناي شما شايسته تر خواهد بود و لذت غذا خوردن با او بيشتر مي شود. پس چرا رسول خدا با آن ها همسفره نشد و علي بن أبي طالب عليه السلام را دعوت كرد؟

رابعاً: عائشه و حفصه دو همسر پيامبر كه شاهد ماجرا بوده اند، در آن جا حاضر بودند، قطعا غذا خوردن و همكاسه شدن با همسر، از همكاسه شدن با كسي در حكم فرزند است و جزء اهل و عيال او به حساب نمي آيد، لذت بيشتري دارد؛ چرا رسول خدا حتي يك لقمه از آن غذاي لذيذ به عائشه و يا حفصه تعارف نكرد؟

خامساً: همان طور كه در پاسخ به شبهه قبلي گفتيم، عائشه، حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدران ما قرار بده و أنس نيز درخواست كرد كه خدايا اين شخص را سعد بن عباده قرار بده، آيا آن ها به اندازه دهلوي نفهميده بودند كه منظور رسول خدا همكاسه شدن با فرزند و يا كسي است كه در حكم فرزند او است بوده؟

اشكال دوازدهم: هركس محبوب ترين مخلوق بود، حتما صاحب رياست عامه نيست:

دهلوي ادعا كرده است كه حتي اگر بپذيريم كه اميرمؤمنان عليه السلام محبوب ترين مخلوق خداوند باشد، بازهم امامت و خلافت آن حضرت ثابت نمي شود:

و اگر احب مطلقاً مراد باشد نيز مفيد مدعا نيست زيرا كه احب الخلق الي الله چه لازم است كه صاحب رياست عام باشد بسا اولياء كبار و انبياء عالي مقدار كه احب الخلق الي الله بوده اند و صاحب رياست عامه نبوده اند مثل حضرت زكريا و حضرت يحيي بلكه حضرت شمويل كه در زمان ايشان طالوت بنص الهي رياست عام داشت.

تحفة اثنا عشري، ص۴۴۲ ـ ۴۴۳

و إن سلمنا أن يكونَ المرادُ بأحبِّ الناسِ مطلقاً فإنه لا يُفيدُ المدّعي أيضاً، إذ لا يَلْزِمُ أن يكون أحبُّ الخلق إلي الله صاحبَ الرياسةِ العامةِ، فكأيِّنْ من أولياءٍ وأنبياءٍ كانوا أحبَّ الخلقِ إلي الله ولم يكونوا ذوي رياسةٍ عامةٍ، كزكرياءَ ويحيي و شمويلَ الذي كان طالوتُ في زمنه صاحبَ رياسةٍ عامةٍ بنصٍ الهيٍ.

در پاسخ دهلوي مي گوييم:

اولاً: اصل اين كه برخي از پيامبران بر برخي ديگر برتري داشته اند، قطعي است؛ اما اين كه زكريا، شمويل و يحيي برتر از طالوت باشند، چه دليلي براي آن وجود دارد؟

آن چه از قرآن كريم استفاد مي شود، برتري اين پيامبران بر ديگران مردم عالم است؛ اما برتري هر يك از آن ها از آيات قرآن كريم استفاده نمي شود.

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسيَ وَهَرُونَ وَكَذَالِكَ نجَْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَزَكَرِيَّا وَيحَْييَ وَعِيسيَ وَإِلْيَاسَ كلُ ٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ.وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلاًّ فَضَّلْنَا عَليَ الْعَلَمِينَ. الأنعام.۸۴ ـ ۸۶.

اتفاقا اگر هم برتري داشته باشند، حضرت لوط كه هم پيامبر خدا بوده و هم حكومت و سلطنت الهي داشته است، امتياز بيشتري نسبت به زكريا و يحيي دارد.

ثانياً: قبح تقديم مفضول بر افضل، از مسائل عقلي است كه تمام عقلاي عالم بر آن اتفاق دارند و در زندگي روزمره خودشان نيز بر اين قاعده پايبند هستند. تمام تلاش مردم براي زندگي بهتر، خانه زيباتر، همسر زيباتر و... از همين قاعده عقلي نشأت مي گيرد. تا به حال ديده نشده است كه بيماري در شرايط مساوي، دكتر حاذق و متخصص را رها كرده و به دكتر عمومي مراجعه كند. اگر اين كار را بكند و معالجه نشود، همه عقلا او را مذمت مي كنند كه از اول چرا پيش متخصص نرفتي.

اما متأسفانه علماي سني بر خلاف عقل و وجدانشان اين قاعده عقلي را زير پا مي گذارند و چون مي دانند كه با وجود علي بن أبي طالب عليه السلام كه محبوب ترين مخلوق خداوند است، نوبت به ابوبكر، عمر و... نمي رسد؛ از اين رو تلاش مي كنند كه اين قاعده عقلي را نپذيرند.

ثالثاً: آيات قرآن كريم بهترين دليل بر اين است كه تقديم مفضول بر افضل جايز نيست، خداوند در آيات متعدد اين مطلب را گوشزد كرده است؛ چنانچه در آيات متعدد اين نكته را متذكر شده است:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/۱۶.

بگو: «آيا نابينا و بينا يكسانند؟! يا ظلمتها و نور برابرند؟!

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيم . النحل/۷۶.

خداوند مثالي (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكي از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سربار صاحبش مي باشد او را در پي هر كاري بفرستد، خوب انجام نمي دهد آيا چنين انساني، با كسي كه امر به عدل و داد مي كند، و بر راهي راست قرار دارد، برابر است؟!

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب . الزمر/۹.

بگو: «آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مي شوند!»

و يا در آيه ديگر مي فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. يونس/۳۵.

آيا كسي كه هدايت به سوي حق مي كند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!»

پيش از اين روايات زيادي را نيز از طريق اهل سنت نقل كرديم كه رسول خدا صراحتا فرمود:

مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين.

هر كس خودش را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ در حالي كه مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد؛ به درستي كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است.

بنابراين، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روايات اهل سنت، تقديم مفضول بر افضل جايز نيست.

شيخ طوسي در باره قبح تقديم مفضول بر فاضل مي نويسد:

وأما الذي يدل علي أنه يجب أن يكون أفضل في الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقديم المفضول علي الفاضل. ألا تري أنه يقبح من ملك حكيم أن يجعل رئيسا في الخط علي مثل ابن مقلة ونظرائه من يكتب خطوط الصبيان والبقالين ويجعل رئيسا في الفقه علي مثل أبي حنيفة والشافعي وغيرهما. والعلم بقبح ذلك ضروري لا يختلف العقلاء فيه، ولا علة لذلك إلا أنه تقديم المفضول علي الفاضل فيما كان أفضل منه فيه....

دليل اين كه امام بايد ظاهرا افضل باشد اين است كه ضرورتاً تقديم مفضول بر فاضل زشت است; چرا كه به عنوان مثال، زشت است كه يك پادشاه حكيم، كسي را رئيس خطاطان ماهر؛ مثل ابن مقلة و همانند او نمايد كه مانند كودكان و بقال ها مي نويسد. و نيز زشت است كسي را رئيس فقهايي همانند ابوحنيفه و شافعي و... بكند كه در فقه از آنان ضعيف تر است. بلي، عقلاي عالم اين كار حاكم را زشت مي شمارند; زيرا تقديم مفضول بر فاضل درهمان چيزي كه بر او برتري دارد، قبيح است.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي۴۶۰هـ)، الاقتصاد، ص۱۹۱، ناشر: منشورات مكتبة جامع چهلستون ـ تهران، ۱۴۰۰هـ

اين ها مهمترين شبهاتي بود كه پيروان سقيفه در رد حديث طير مطرح كرده اند؛ هرچند كه اشكالات ديگري نيز هست كه اهميت كمتري دارند و تمام آن ها در كتاب نفحات الأزهار، تخليص عبقات الأنوار علامه لكنهوي پاسخ داده شده است. دوستاني كه به دنبال تحقيق بيشتر هستند به اين كتاب گرانسنگ مراجعه فرمايند.

سخن پاياني:

سپاس خداوندي را كه به ما عقل و شعور داد تا محبوب ترين مخلوق خداوند را بشناسيم، او را بيش از هر كسي دوست بداريم، رهرو راهش بوده و از دشمنانش بيزاري بجوييم.

و سپاس پروردگاري را كه نعمتش را بر ما تمام و ما را با دين كاملي آشنا كرد كه خود از او راضي است و تنها اين دين است كه خداوند از مؤمنان خواهد پذيرفت.

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي بن أبي طالب عليهما السلام.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت