درباره ما

آیا مسلمان و شیعه شدن ایرانیان در زمان عمر بن خطاب بوده است؟
کد سؤال: ۱۰۴۱۲عمومی »اسلام ایرانیان
تعداد بازدید: ۱۷۴۲
آیا مسلمان و شیعه شدن ایرانیان در زمان عمر بن خطاب بوده است؟

پاسخ اجمالي:

پاسخ تفصيلي:

اسلام ايرانيان

اسلام آوردن ايرانيان در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و بدون نياز به جنگ!

جناب سلمان فارسي زماني تشنه حقيقت و به دنبال اسلام بود كه عمر هنوز كافر بود !

تبليع و گسترش اسلام راستين در ايران در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله توسط اميرالمؤمنين عليه السلام

ياورِ جوان ايراني پيامبر (ص) در جنگ اُحد

همسايه ايراني پيامبر صلي الله عليه و آله

ياور ايراني پيامبر در فتح مكه و پاكسازي خانه كعبه

توجه رسول خدا صلي الله عليه وآله به اخلاق ايرانيان

پشتيباني متقابل پيامبر و اهل بيتشان از ايرانيان

ايرانيان سعادتمندترين مسلمانان

فتح بخشي از ايران پس از حيات رسول اکرم صلي الله عليه و آله بدون دعوت به اسلام راستين

جنگ بدون اشاره به اسلام و پذيرش آن

جنگ براى غنيمت !

خشونت جاهلي و رفتار غير اسلامي در جنگ با ايرانيان

اعتراف علماي اهل سنت: جنگ‌هاي خلفا به هدف كشور‌گشايي بود و جلوي گسترش معنوي اسلام را گرفت

اعتراف تاريخ نويسان معاصر به عدم گسترش اسلام واقعي توسط خلفا

عدم مشاركت اهل بيت عليهم السلام و مخالفت آنان با جنگ هاي خلفا

روايات مخالفت اهل بيت با جنگ‌هاي خلفاي جور

ياران ايراني اهل بيت عليهم السلام و ارشاد و سخن گفتن آن حضرات به زبان فارسي

تشيع ايرانيان

تشيع ايرانيان در قرون اول تا چهارم هجري

نقش ائمه و اصحاب خاص ايشان از جمله سلمان فارسي در اسلام و تشيع ايرانيان تا قرن سوم

نقش جناب سلمان فارسي در اسلام آوردن ايرانيان

مقايسه برخورد اهل بيت عليهم السلام و خلفا با ايرانيان

تحقير ايرانيان توسط عمر بن خطاب

ادامه تحقيرها و تبعيضها عليه ايرانيان توسط پيروان بني اميه

قتل عمر بن خطاب و علت آن

نقش ايرانيان در قيام مختار در انتقام از سفاكان بني اميه و دفاع از اهل بيت عليهم السلام

قم اولين و قوي‌ترين كانون تشيع در ايران

مردم سيستان و ارادت به امام علي بن ابيطالب و ديگر ائمه اطهار عليهم السلام

تأثير قيام جناب زيد بن علي در تشيع ايرانيان

نقش ايرانيان و محبتشان به اهل بيت عليهم السلام در براندازي حکومت بني اميه

سفر امام علي بن موسي الرضا عليه السلام به ايران و ولايتعهدي ايشان

حديث سلسلة الذهب

ترغيب و تشويق به زيارت امام رضا عليه السلام

حضور امام زادگان در ايران

تشيع ايرانيان در قرون چهارم تا ششم هجري

حكومت آل بويه

تلاشهاي علمي و مناظرات علماي شيعه در قرن چهارم و پنجم هجري

تشيع ايرانيان در قرون هفتم تا دهم هجري

وزارت ابن علقمي و انقراض خلافت عباسيان

انقراض دولت عباسي كه در سال ۶۵۶ هجري بوسيله مغولان انجام شد، از يك سو قداست كاذب خلفاي عباسي را از بين برد و از سوي ديگر موجب كاستن تعصّب و خفقان عليه شيعه شد.

دانشمندان شيعه در اين مرحله همچون زمان حكومت آل بويه در قرن چهارم از فرصت بدست آمده در جهت ترويج تشيع بخوبي استفاده كرده و اسباب رونق مذهب تشيع را فراهم کردند.

تلاشهاي علمي و مناظرات علماي شيعه در قرون هفتم تا دهم هجري

گسترش محدوده جغرافيايي تشيع در نواحي مركزي ايران

حكومت محلي سربداران

حكومت صفويه

نقش علماي شيعه در تثبيت تشيع دوازده امامي به عنوان مذهب رسمي ايران در حكومت صفوي

نتيجه

پاسخ اجمالي:

مسلمان شدن ايرانيان نتيجه فتح ايران در زمان عمر نيست؛ بلكه عده بسياري از ايرانيان در زمان حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بدون هيچ جنگي و ديگر ايرانيان پس از دوران پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و ابوبكر و عمر و عثمان ، بدون جنگ به تدريج به دين اسلام گرويده ‌اند.

علاوه بر اينكه در جنگهايي كه در زمان خلفا انجام شد، يا به هيچ عنوان سخن از دعوت مردم به دين نبود! و يا اسلامي كه به ايرانيان و ديگر كشورهاي جنگ زده عرضه مي ‌شد ، اسلام آميخته با بدعت ‌هاي فراوان بود.

شيعه شدن ايراني ‌ها در زمان صفويه انجام نشده است بلکه روندي تدريجي داشته که از قرن اول هجري آغاز شد و در قرون بعدي به اوج خود رسيد.

پاسخ تفصيلي: اسلام ايرانيان اسلام آوردن ايرانيان در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و بدون نياز به جنگ!

بررسي دقيق تاريخ حاكي از اين است كه ميان اسلام آوردن ايرانيان و فتوحات عمر بن خطاب ارتباط مستقيمي وجود ندارد زيرا اساسا وقتي پديده اسلام آوردن ايراني ها را از ابتدا بررسي مي ‌كنيم ، درمي‌ يابيم بيشتر آنان با جنگ و خونريزي مسلمان نشدند بلكه حق‌جويي و حق‌گرايي مردمان ايران زمين، سبب گرايش آنها به دين مبين اسلام است.

جناب سلمان فارسي زماني تشنه حقيقت و به دنبال اسلام بود كه عمر هنوز كافر بود!

مسلمان شدن اولين و برترين ايراني و صحابي ممتاز رسول خدا صلي الله عليه و آله يعني جناب سلمان فارسي رضوان الله عليه در زمان حيات رسول اکرم صلي الله عليه و آله صورت گرفت. يعني نه تنها هيچگونه ارتباطي به دوران عمر بن خطاب نداشت بلكه دقيقا همان زماني که عمر بن خطاب مشرک بود و به آزار مسلمانان مکه مي ‌پرداخت، جناب سلمان فارسي در جستجوي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و تشنه دين آن حضرت بود! جناب سلمان فارسي رضوان الله عليه در ضمن روايت مفصّلي سرگذست خود را چنين نقل مي كند:

... و أتيت الصومعة و أنشأت أقول : أشهد أن لا إله إلا الله وأن عيسى روح الله وأن محمدا حبيب الله ، فأشرف علي الديراني فقال : أنت روزبه ؟ فقلت : نعم ، فقال : اصعد فصعدت إليه و خدمته حولين كاملين ، فلما حضرته الوفاة قال لي : إني ميت فقلت : على من تخلفني ؟ فقال: لا أعرف أحدا يقول بمقالتي هذه في الدنيا وإن محمد بن عبد الله بن عبد المطلب قد حانت ولادته فإذا أتيته فأقرئه مني السلام ، و ادفع إليه هذا اللوح ... فبينا أنا أدور خلفه إذ حانت من النبي صلى الله عليه وآله التفاته ، فقال : يا روزبه! تطلب خاتم النبوة ، فقلت : نعم ، فكشف عن كتفيه فإذا أنا بخاتم النبوة معجوم بين كتفيه عليه شعرات قال : فسقطت على قدم رسول الله صلى الله عليه وآله أقبلها ... فأعتقني رسول الله صلى الله عليه وآله و سماني سلمان .

صدوق، محمد بن علي، متوفاي ۳۸۱ق ، کمال الدين و تمام النعمه، ص ۱۶۱- ۱۶۵، تصحيح و تعليق: علي اکبر غفاري، ناشر: انتشارات اسلامي، ۱۴۰۵ق.

... و به صومعه آمدم و چنين گفتم: گواهي مي ‌دهم كه خدايي جز خداي يكتا نيست و عيسي روح الله و محمد صلي الله عليه و آله حبيب خداست. پس به خدمت آن راهب رسيدم . او به من گفت: آيا تو روزبه هستي؟ گفتم: آري! گفت: بيا بالا (داخل صومعه) سپس من داخل صومعه شدم و دو سال كامل در خدمت او بودم . وقتي هنگام مرگش فرا رسيد، به من گفت: من (بزودي) از دنيا مي‌ روم! به او گفتم: مرا به كه مي ‌سپاري؟ گفت: در اين دنيا كسي را كه (در اعتقادات) همانند خودم باشد نمي ‌شناسم ولي ولادت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله نزديك شده است. اگر نزد او رفتي سلام مرا به او برسان و اين لوح را تقديم او كن ...

... در اين بين كه پشت سر حضرت محمد صلي الله عليه و آله دور مي‌ زدم ناگاه به من توجه کرده و فرمود : اى روزبه ! آيا در جستجوي مُهر نبوت هستى؟ گفتم: آرى! ايشان لباسشان را از شانه خود كنار زدند و چشمم به مهر نبوت در بين دو كتف آن حضرت افتاد كه كمى مو بر آن روئيده بود؛ خود را بر روي پاهاي ايشان انداختم و بر آن بوسه مي زدم ... رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم مرا آزاد ساخت و نامم را سلمان نهاد.

ابن اثير نيز در اسد الغابه روايتي به همين مضمون نقل مي كند.

ابن اثير، علي بن ابي الکرم ، متوفاي ۶۳۰ق ، اسد الغابه في معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۳۲۸- ۳۳۰، ناشر: دار الکتب العربي.

از طرفي اسلام آوردن عمر سالها بعد از دوران تلاش جناب سلمان براي رسيدن به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بود. جزري درباره تاريخ مسلمان شدن عمر مي ‌گويد:

«و كان اسلام عمر في السنة السادسة»

ابن اثير، علي بن ابي الکرم ، متوفاي ۶۳۰ق ، اسد الغابه في معرفة الصحابه، ج۴، ص۵۷، ناشر: دار الکتب العربي.

اسلام آوردن عمر در سال ششم بعثت بود

مطالب بيشتر درباره آزار تازه مسلمانان توسط عمر را مي ‌توانيد در لينك زير مطالعه فرماييد:

http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=۵۱۳۴

امتياز جناب سلمان فارسي که افتخار تمامي ايرانيان است، اين بود که پيامبر صلي الله عليه و آله تنها در حق او فرمود:

سلمان منّا اهل البيت.

صدوق، محمد بن علي، متوفاي ۳۸۱ ق ، عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۷۰، تحقيق: شيخ حسين اعلمي، ناشر: موسسه اعلمي، بيروت، اول، ۱۴۰۴ق.

حاکم نيشابوري، ابو عبدالله ، ۴۰۵ ق ، المستدرک علي الصحيحين، ج ۳، ص ۵۹۸، اشراف: د . يوسف عبد الرحمن المرعشلي، ناشر: دار المعرفة، بيروت.

سلمان از ما اهل بيت است.

تبليع و گسترش اسلام راستين در ايران در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله توسط اميرالمؤمنين عليه السلام

يمن سرزميني در جنوب جزيرة العرب بوده است چنانکه حموي درباره‌ اش مي‌ گويد:

اليمن و ما اشتمل عليه حدودها بين عمان إلى نجران.

حموي، ياقوت، متوفاي ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج ۵، ص ۴۴۷، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق.

مرزهاي يمن و مناطق آن بين عمان (در جنوب شرق شبه جزيره عربستان) تا نجران (در جنوب غرب شبه جزيره عربستان) است.

طبق آنچه در مورد تاريخ يمن و مسلمان شدن اهل آن آمده است، اين منطقه از زمان انوشيروان در حکومت ساسانيان تا زمان اسلام تحت سلطه ايران و جزئي از حکومت بزرگ ايران بشمار مي‌ آمد. برخي محققان در اين باره گفته ‌اند:

در زمان خسرو انوشيروان کار يمن يکسره شد و در رقابت و کشاکش ميان ايران و روم، ايران پيروزي يافت ... به هر حال سپاه ايران حدود ۵۷۵ م. يا کمي زودتر ، صنعاء پايتخت يمن را به تصرف خود درآورد. پس از آن کسري، وهريز را فرمان داد که خود به ايران بازگردد و سيف بن ذي يزن را بر يمن بگمارد.

آذرنوش، آذرتاش، تاريخ زبان و فرهنگ عربي، ص ۱۷، ۱۹ تهران، ناشر: سمت، چهارم، ۱۳۷۷ش.

ابن هشام در رابطه با اينكه در زمان ظهور اسلام يمن تحت نفوذ امپراطوري ايران بود، مي ‌گويد:

« قال ابن هشام : ثم مات وهرز فأمر كسرى ابنه المرزبان بن وهرز على اليمن ثم مات المرزبان فأمر كسرى ابنه التينجان ثم مات فأمر ابن التينجان، ثم عزله عن اليمن و أمر عليها باذان وفي زمنه بعث رسول الله صلى الله عليه و سلم .... كتب كسرى إلى باذان : أنه بلغني أن رجلا من قريش خرج بمكة يزعم أنه نبي فسر إليه فاستتبه فإن تاب و إلا فابعث إلي برأسه ، فبعث باذان بكتاب كسرى إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم فكتب إليه رسول الله صلى الله عليه و سلم إن الله قد وعدني أن يقتل كسرى في يوم كذا وكذا من شهر كذا ، فلما أتى باذان الكتاب وقف لينتظر و قال إن كان نبيا فسيكون ما قال فقتل الله كسرى في اليوم الذي قال رسول الله صلى الله عليه و سلم ... فلما بلغ ذلك باذان بعث بإسلامه و إسلام من معه من الفرس إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالت الرسل : إلى من نحن يا رسول الله . قال أنتم منّا و إلينا أهل البيت ... و من ثم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم سلمان منّا أهل البيت .

الحميري المعافري، ابومحمد عبد الملك بن هشام بن أيوب (متوفاى۲۱۳هـ)، السيرة النبوية، ج ۱، ص ۴۵، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشرمكتبة محمد علي صبيح وأولاده ، مصر- ۱۳۸۳ق.

«ابن هشام مي ‌گويد: پس از اينكه وهرِز (حاكم ايراني يمن) از دنيا رفت، كسري، پادشاه ايران، فرزند وهرز يعني مرزبان را حاكم يمن قرار داد و پس از مرگ مرزبان، به ترتيب تينجان، پسرش و باذان، به دستور كسري، حاكم يمن شدند. در زمان باذان رسول اكرم صلي الله عليه و آله به نبوت مبعوث گرديد ... كسري به باذان نامه نوشت كه به من خبر رسيده مردي از قريش از مكه بپا خاسته و ادعاي پيامبري كرده پس به سوي او برو و از او بخواه كه توبه كند و اگر توبه نكرد سرش را براي من بفرست! باذان افرادي را همراه نامه كسري به نزد پيامبر فرستاد . پيامبر اكرم نيز در ضمن نامه ‌اي به او نوشت كه قطعا خدا به من وعده داده كه كسري در روز و ماه مشخصي كشته خواهد شد. وقتي نامه به دست باذان رسيد، دست نگه داشت و گفت: اگر واقعا پيامبر باشد، آنچه از آينده خبر داده اتفاق خواهد افتاد. پس از مدتي كسري در همان روزي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، فرموده بود، كشته شد. وقتي باذان متوجه اين مسئله شد، فرستادگاني را به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله فرستاد و مسلمان شدن خود و ديگر ايرانيان اطرافش را اعلام كرد. فرستادگان باذان گفتند: ما به كه برمي‌ گرديم (به چه كسي پناه بريم) اي رسول خدا؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: شما از ما هستيد و به ما اهل بيت برمي ‌گرديد ... و به همين دليل آن حضرت فرمود: سلمان از ما اهل بيت است.

ابن كثير دمشقي نيز پس از نقل همين قضيه ، مي ‌گويد:

و الظاهر أن هذا كان بعدما هاجر رسول الله صلى الله عليه و سلم إلى المدينة و لهذا بعث الامراء إلى اليمن لتعليم الناس الخير و دعوتهم إلى الله عز و جلّ.

ابن كثير دمشقي، اسماعيل، متوفاي ۷۷۴ق، البداية و النهاية، ج۲، ص ۲۲۵-۲۲۷ ، تحقيق و تعليق: علي شيري، بيروت، ناشر : دار إحياء التراث العربي، اول، ۱۴۰۸ ق.

ظاهرا اين اتفاقات پس از هجرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به مدينه بوده است و به همين جهت آن حضرت فرماندهاني به يمن فرستاد تا به مردم خوبيها را تعليم داده و آنها را به خدا دعوت كنند.»

پس حاكمان يمن و برخي ساكنان آنجا ايرانياني بودند كه در زمان حضرت رسول صلي الله عليه و آله مسلمان شدند. فتح سرزمين يمن و مسلمان شدن ساكنانش در زمان حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله انجام گرفت؛ در ابتدا حضرت براي دعوت مردم يمن ، خالد بن وليد را به آنجا فرستادند ولي وي بعد از شش ماه استقرار در يمن كاري از پيش نبرد و نتوانست حتي يك نفر را مسلمان كند در نتيجه رسول خدا صلي الله عليه و آله، امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را براي فتح و تبليغ اسلام به آنجا فرستادند و با يك سخنراني حضرت، قبيله هَمدان و پس از آنها بقيه يمني ها مسلمان شدند.

ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب به نقل از براء بن عازب جريان فتح يمن توسط حضرت اميرالمومنين عليه السلام را اين چنين بيان مي ‌كند:

بعث رسول الله صلى الله عليه وسلم خالد بن الوليد إلى أهل اليمن يدعوهم إلى الإسلام ، فكنت فيمن سار معه ، فأقام عليهم ستة أشهر ، لا يجيبونه إلى شيء ، فبعث النبيّ صلى الله عليه وسلم عليّ بن أبي طالب ، وأمره أن يقفل خالد ومن اتبعه إلا من أراد البقاء مع علي رضي الله عنه فيتركه ، قال البراء : فكنت فيمن قعد مع علي ، فلما انتهينا إلى أوائل اليمن بلغ القوم الخبر ، فجمعوا له ، فصلَّى بنا عليّ الفجر ، فلما فرغ صففنا صفا واحدا ، ثم تقدم بين أيدينا فحمد الله ، وأثنى عليه ، ثم قرأ عليهم كتاب رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فأسلمت همدان كلَّها في يوم واحد ، وكتب بذلك عليّ إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فلما قرأ كتابه خرّ ساجدا ، ثم جلس ، فقال السلام على همدان و تتابع أهل اليمن على الإسلام

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى۴۶۳هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج ۳، ص ۱۱۲۱، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۲هـ.

رسول خدا صلي الله عليه و آله خالد بن وليد را بسوي اهل يمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند. من نيز در زمره همراهيان خالد بودم. خالد شش ماه در خارج يمن ماند ولي اهل يمن به او اعتنايي نكردند. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را به سوي يمن فرستادند و به امام علي عليه السلام دستور دادند كه خالد و همراهيانش را برگرداند مگر كساني كه بخواهند همراه امام علي عليه السلام باقي بمانند. من (براء بن عازب) از كساني بودم كه همراه امام علي عليه السلام ماندم. آنگاه كه به نزديكي يمن رسيديم خبر حضور ما به اهل يمن رسيد. به همين خاطر اهل يمن جمع شدند. ما نماز جماعت صبح را به امامت حضرت علي عليه السلام خوانديم. وقتي از نماز فارغ شد، ما در يك صف ايستاديم سپس آن حضرت جلو آمد و حمد و ثناي الهي را بجا آورد و نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله را براي آنها قرائت فرمود. در همان روز تمام قبيله همدان مسلمان شدند. حضرت علي عليه السلام با نوشتن نامه اي مسلمان شدن آنها را به اطلاع رسول خدا صلي الله عليه و آله رساند. وقتي آن حضرت مطلع شدند، سجده شكر بجا آورده و نشستند. سپس فرمودند: سلام بر همدان! پس از مسلمان شدن قبيله همدان ، سائر قبائل و مردم يمن نيز مسلمان شدند.

طبري و ابن اثير نيز در وقايع سال دهم هجرت، ماجراي فتح يمن توسط امام علي بن ابيطالب عليه السلام را نقل مي ‌كنند.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب _متوفاى۳۱۰ ق_، تاريخ الطبري، ج ۲، ص ۳۸۹، تحقيق، مراجعة وتصحيح وضبط : نخبة من العلماء الأجلاء، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت.

ابن اثير شيباني ، علي بن ابي الکرم ، متوفاي ۶۳۰ ق ، الکامل في التاريخ، ج ۲، ص ۳۰۰ ، ناشر: بيروت ، دار صادر ، ۱۳۸۵ ق.‍

همين روايت را مرحوم شيخ مفيد نيز نقل مي كند.

شيخ مفيد، محمد بن محمد بن النعمان، متوفاي ۴۱۳ ق، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ۱، ص ۶۱ و ۶۲ ، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، دار المفيد.

اميرالمومنين حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام جريان فتح يمن توسط خودشان را چنين نقل مي ‌فرمايند:

قال لي النبي صلى الله عليه وسلم «اركب ناقتي ثم امض إلى اليمن ، فإذا وردت عقبة أفيق و رقيت عليها رأيت القوم مقبلين يريدونك . فقل: يا حجر ، يا مدر ، يا شجر ، رسول الله يقرأ عليكم السلام» . قال علي: ففعلت فلما رقيت العقبة قلت: يا حجر يا مدر يا شجر رسول الله يقرأ عليكم السلام قال: و ارتج الأفق فقالوا : على رسول الله صلى الله عليه و سلم السلام و عليك السلام . فلما سمع القوم نزلوا فأقبلوا إلي مسلمين .

البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى۴۶۳هـ)، تاريخ بغداد، ج ۷، ص ۶۲، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ – ۱۹۹۷ م.

سهمي، حمزه بن يوسف، متوفاي ۴۲۷ ق، تاريخ جرجان، ص ۳۸۶، اشراف: محمد عبد المعيد خان، عالم الکتب، بيروت، ۱۴۰۷ ق.

پيامبر صلي الله عليه و آله به من فرمودند: سوار بر شتر من شو سپس به سمت يمن برو وقتي به گردنه افيق رسيدي و از آن بالا رفتي، مردم يمن را خواهي ديد که به طرف تو مي ‌آيند. در آن هنگام بگو: اي سنگ! اي ريگ! اي درخت! رسول خدا صلي الله عليه و آله بر شما سلام مي ‌رساند. حضرت علي عليه السلام فرمود: پس من طبق دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل کردم و آنگاه که به بالاي گردنه رسيدم گفتم: اي سنگ! اي ريگ! اي درخت! رسول خدا صلي الله عليه و آله بر شما سلام مي ‌رساند. در اين هنگام افق به لرزه درآمد و سنگها و ريگها و درختان به صدا درآمدند و گفتند: بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و بر تو (اي علي) سلام. آنگاه که اهل يمن چنين شنيدند به طرف من آمده و مسلمان شدند.

بنابراين فتح يمن به عنوان طليعه امپراطوري بزرگ ايران و ورود اسلام به اين امپراطوري هيچ ارتباطي به خليفه دوم نداشته و در زمان حيات رسول اكرم صلي الله عليه و آله و به دست امير مومنان حضرت علي عليه السلام انجام شده است.

به عبارت ديگر مسلمان شدن ايراني ‌ها بطور دفعي و فقط در جنگ انجام نشد بلکه از دوران حيات رسول اکرم صلي الله عليه و آله آغاز شد و پس از شهادت آن حضرت نيز به تدريج در طول قرون اوليه اسلام به انجام رسيد. پس اينکه بطور مطلق بگوييم فتح ايران و مسلمان شدن ايرانيان در زمان عمر انجام شد، کلامي غير علمي و نادرست است که در ادامه مقاله به صورت مفصل به آن مي ‌پردازيم.

ياورِ جوان ايراني پيامبر (ص) در جنگ اُحد

از ديگر نمونه ‌هاي دلاوري و اسلام ايرانيان در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله جواني ايراني است که در جنگ احد در کنار آن حضرت عليه اعراب مشرک جنگيده است. درباره او در سنن ابي‌داود چنين آمده است:

حدثنا محمد بن عبد الرَّحِيمِ ثنا الْحُسَينُ بن مُحَمَّدٍ ثنا جَرِيرُ بن حَازِمٍ عن مُحَمَّدِ بن إسحاق عن دَاوُدَ بن حُصَينٍ عن عبد الرحمن بن أبي عُقْبَةَ عن أبي عُقْبَةَ و كان مَوْلًى من أَهْلِ فَارِسَ قال شَهِدْتُ مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه و سلم أُحُدًا فَضَرَبْتُ رَجُلًا من الْمُشْرِكِينَ فقلت خُذْهَا مِنِّي و أنا الْغُلَامُ الْفَارِسِي فَالْتَفَتَ إلي رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال فَهَلَّا قُلْتَ خُذْهَا مِنِّي و أنا الْغُلَامُ الْأَنْصَارِي.

أبو داود السجستاني الأزدي ، سليمان بن الأشعث الوفاة: ۲۷۵ ، سنن أبي داود ج ۴ ص ۳۳۲ ، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد ، دار النشر : دار الفكر.

ابي عقبه که جواني ايراني بوده مي گويد: من در جنگ اُحد همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر بودم. پس به يکي از مشرکان ضربه ‌اي زدم و گفتم: اين ضربه را از طرف من بگير ! من يک جوان ايراني هستم! در اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله به من توجه نمود و فرمود: چرا به او نگفتي: ضربه را از من بگير ! من جواني از انصار هستم؟!

نکته قابل توجه اينکه در جنگ اُحد يک جوان ايراني اينچنين دلاورانه مي ‌جنگد ولي در همان جنگ، عمر بن خطاب بخاطر ترس از کشته شدن از جنگ فرار کرده و به کوه پناه مي برد! چنانکه در کتابهاي متعدد اهل سنت از خود خليفه دوم نقل شده است:

لما كان يوم أحد هزمنا ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتني أنزو كأني أروى

الأندلسي، ابومحمد عبد الحق بن غالب بن عطية (متوفاى۵۴۶هـ)، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج ۱، ص ۵۲۹، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان، الطبعة: الاولى، ۱۴۱۳هـ- ۱۹۹۳م.

أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف (متوفاى۷۴۵هـ)، تفسير البحر المحيط، ج ۳، ص ۹۷، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق ۱) د.زكريا عبد المجيد النوقي ۲) د.أحمد النجولي الجمل، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، ۱۴۲۲هـ -۲۰۰۱م .

السيوطي، جلال الدين، متوفاي ۹۱۱ه، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج ۲، ص ۸۸، دار المعرفة للطباعة والنشر – بيروت، بي تا.

در روز جنگ اُحد ما شکست خورديم پس من فرار کردم تا جايي که از کوه بالا رفتم قطعا مرا مي ‌ديدي که به بالاي کوه مي‌ پريدم گويا من يک بُز کوهي بودم!

همسايه ايراني پيامبر صلي الله عليه و آله

در منابع اهل سنت از فردي ايراني سخن به ميان آمده است که همسايه‌ و مورد توجه رسول اکرم صلي الله عليه و آله بوده و آن حضرت را مهمان غذاي لذيذ خود مي ‌کرد:

عن أنس أن جارا لرسول الله صلى الله عليه وسلم فارسيا كانت مرقته أطيب شيء ريحا فصنع طعاما ثم جاء إلى النبي صلى الله عليه و سلم و عائشة إلى جنبه فأومى إليه بيده أن تعال فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم ( وهذه معي ) وأشار إلى عائشة فأشار بيده أن لا ثم أشار إليه الثانية فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم (و هذه معي) وأشار إلى عائشة فأشار بيده أن لا ثم أشار إليه الثالثة فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم ( وهذه معي) قال نعم.

الاسفرائني ، الإمام أبي عوانة يعقوب بن إسحاق الوفاة: ۳۱۶هـ ، مسند أبي عوانة ج ۵، ص ۱۷۲ ، دار النشر : دار المعرفة – بيروت.

از انس نقل شده که گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله همسايه ‌اي ايراني داشت و خورش [غذاي] او بوي بسيار خوبي داشت. روزي غذايي درست کرد سپس نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد كه ايشان را [به خانه اش] دعوت كند [از آن غذا ميل كند] عائشه در کنار آن حضرت بود . آن مرد با دستش به پيامبر صلي الله عليه [وآله] وسلم اشاره کرد که [براي تناول غذا] به منزل او بروند، رسول الله صلى الله عليه و (آله) و سلم فرمودند: [الان] اين زن نزد من است و به عايشه اشاره كردند [كنايه از اينكه فعلا صبر كن] بار ديگر مرد ايراني (آمد و) با دستش به پيامبر صلي الله عليه [وآله] وسلم اشاره کرد که به منزل او بروند رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم باز هم فرمودند: [الان] اين زن نزد من است و به عايشه اشاره كردند، بار سوم مرد ايراني (آمد و) با دستش به پيامبر صلي الله عليه [وآله] وسلم اشاره کرد که به منزل او بروند رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم فرمودند: اين زن نزد من است، مرد ايراني گفت بله [كنايه از اينكه اگر مانعي نداريد او را هم با خود بياوريد].

همان طور كه ملاحظه شد در اين نقل، پيامبر صلي الله عليه وآله به همراه همسرش براي تناول غذا به خانه آن فرد ايراني مي روند. در اينجا قرائني مبني بر مسلمان بودن آن ايراني وجود دارد از جمله:

۱ـ پيامبر صلي الله عليه وآله به دعوت آن فرد براي ميل نمودن غذا به منزلش رفته بودند، حال اگر او مشرك بود به مقتضاي آيه

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»

سوره توبه، آيه ي ۲۸

نجس بود و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نمي توانستند از غذاي او بخورند.

۲ـ در اين روايت آمده بود كه پيامبر صلي الله عليه وآله به همراه عايشه براي تناول غذا به خانه آن فرد ايراني رفت و به ضرورت ثابت است كه عايشه در مدينه به خانه پيامبر صلي الله عليه وآله وارد شده بود بنابراين آن فرد همسايه پيامبر صلي الله عليه وآله در مدينه بود و مشركين در مدينه نبودند.

بنابراين مسلمان بودن آن فرد ايراني در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله اثبات مي شود.

ياور ايراني پيامبر در فتح مكه و پاكسازي خانه كعبه

اسلام ايرانيان در فتح مکه و جريان هاي پس از آن نيز نمايان است. در اين باره طبراني از شيبه نقل مي‌ کند:

دخل رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم الْكَعْبَةَ فَصَلَّى رَكْعَتَينِ فَرَأَى فيها تَصَاوِيرَ فقال يا شَيبَةُ اكْفِنِي هذه فَاشْتَدَّ ذلك على شَيبَةَ فقال له رَجُلٌ من أَهْلِ فَارِسَ إن شِئْتَ طَلَيتُهَا وَلَطَخْتُهَا بِزَعْفَرَانَ فَفَعَلَ

الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الوفاة: ۳۶۰ ، المعجم الكبير ج ۷ ص ۲۹۹، تحقيق : حمدي بن عبدالمجيد السلفي ، دار النشر : مكتبة الزهراء - الموصل - ۱۴۰۴ - ۱۹۸۳ ، الطبعة : الثانية

الهيثمي ، علي بن أبي بكر، الوفاة: ۸۰۷ ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج۳، ص ۲۹۵، دار النشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة / بيروت – ۱۴۰۷.

رسول خدا صلي الله عليه و آله (پس از فتح مکه) وارد کعبه شدند و دو رکعت نماز خواندند. سپس در کعبه تصاويري مشاهده کردند و به شيبه فرمودند: اين تصاوير را از بين ببر. اين کار بر شيبه سخت شد. مردي ايراني به آن حضرت عرض کرد: اگر شما بخواهيد اين تصاوير را با زعفران آلوده و لکه دار کنم. سپس آن مرد ايراني همان کار را کرد.

ابن حجر هيثمي بعد از اين نقل مي نويسد:

«و مسافع لم أجد من ترجمه»

براي مسافع شرح حالي نيافتم.

اين در حالي است كه مسافع راوي صحيح مسلم و ابي داود و ترمذي است و علماي اهل سنت او را توثيق كرده اند.

به هر حال کمک يک ايراني به رسول خدا صلي الله عليه و آله در کعبه دليل ديگري از اسلام آوردن ايرانيان در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

توجه رسول خدا صلي الله عليه وآله به اخلاق ايرانيان

توجه رسول الله صلي الله عليه و آله به اخلاق ايرانيان از ديگر نکاتي است که در کتابهاي اهل سنت بدان تصريح شده است:

عن البراء بن عازب أنه سلم على رسول الله صلي الله عليه و آله وهو يتوضأ فلم يرد عليه حتى إذا فرغ من وضوئه رد عليه ومد يده إليه فصافحه فقلت يا رسول الله ما كنت أرى هذا إلا من أخلاق الأعاجم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن المسلمين إذا التقيا فتصافحا تحاتت ذنوبهما.

الخرائطي، أبي بكر محمد بن جعفر بن سهل، الوفاة: ۳۲۷هـ ، المنتقى من كتاب مكارم الأخلاق ومعاليها ومحمود طرائقها، ص ۱۹۱، تحقيق : أبو طاهر أحمد بن محمد السلقي الأصبهاني، دار النشر : دار الفكر- - دمشق سورية - ۱۹۸۶م ز

از براء بن عازب نقل شده درحاليکه رسول خدا صلي الله عليه و آله وضو مي ‌گرفتند به آن حضرت سلام کرد، آن حضرت به او پاسخ ندادند تا اينکه وضويشان تمام شد و دستشان را به سوي او دراز و مصافحه کردند. براء مي‌ گويد: به آن حضرت عرض کردم يا رسول الله مصافحه از اخلاق غير عربهاست. آن حضرت فرمودند: هرگاه مسلمانان با يکديگر ملاقات ‌کرده و با يکديگر دست دهند، گناهانشان مي‌ ريزد.

پشتيباني متقابل پيامبر و اهل بيتشان از ايرانيان

در سنن ترمذي که از مهمترين متون حديث اهل سنت است، روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و‌ آله نقل شده و بر اين دلالت دارد که آن حضرت به عجمها از جمله ايرانيان نسبت به عربها اعتماد بيشتري داشتند:

حدثنا صَالِحُ بن أبي صَالِحٍ مولى عَمْرِو بن حُرَيْثٍ قَال سمعت أَبَا هُرَيْرَةَ يقول ذُكِرَتْ الْأَعَاجِمُ عِنْدَ النبي صلى الله عليه وسلم فقال النبي صلى الله عليه وسلم لَأَنَا بِهِمْ أو بِبَعْضِهِمْ أَوْثَقُ مِنِّي بِكُمْ

الترمذي السلمي، محمد بن عيسى أبو عيسى، الوفاة: ۲۷۹ ، سنن الترمذي ج۵، ص ۷۲۵، تحقيق : أحمد محمد شاكر وآخرون ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - .

صالح بن ابي صالح از ابوهريره نقل مي‌ کند که گفت: نزد رسول اکرم صلي الله عليه و آله از عجمها ياد شد. آن حضرت فرمودند: قطعا من به ايشان يا بعضي از ايشان از شما عربها يا بعضي از شما عربها اعتماد بيشتري دارم.

در روايت ديگري از رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده است:

و قال عليه السلام : لا تسبوا فارس فإنهم عصبتنا

الهمذاني ، أحمد بن محمد ، ( ابن الفقيه الهمذاني )، متوفاي ۳۴۰ق، البلدان، ص ۴۰۴، تحقيق : يوسف الهادي، ناشر : عالم الكتب للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ : اول ، سال چاپ : ۱۴۱۶ - ۱۹۹۶ م.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: به ايرانيان دشنام ندهيد، زيرا آنان اقوام حامي و پشتيبان ما هستند.

ايرانيان سعادتمندترين مسلمانان

رسول خدا صلي الله عليه و آله در روايت ديگري ايرانيان را سعادتمند ترين مردم مسلمان معرفي کرده و مي ‌فرمايند:

أسعد الناس بالإسلام أهل فارس .

الهمذاني ، أحمد بن محمد ، ( ابن الفقيه الهمذاني )، متوفاي ۳۴۰ق، البلدان، ص ۴۰۳، تحقيق : يوسف الهادي، ناشر : عالم الكتب للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ : اول ، سال چاپ : ۱۴۱۶ - ۱۹۹۶ م.

سعادتمندترين مردم مسلمان، ايرانيان هستند.

فتح بخشي از ايران پس از حيات رسول اکرم صلي الله عليه و آله بدون دعوت به اسلام راستين

در رابطه با فتوحات و جنگهاي پس از حيات رسول اکرم صلي الله عليه و آله بايد گفت هرچند بيشتر اين فتوحات در زمان خليفه دوم، انجام شده است لکن فتح کامل ايران هرگز در زمان او اتفاق نيفتاد و چنين نبود كه در زمان وي حتي اسلام واقعي وارد تمام مناطق ايران شده باشد. بلكه بر اساس تاريخ در کيفيت جنگهاي دوران عمر بن خطاب و انگيزه جنگجويان او، نقاط تاريک و منفي فراواني وجود دارد. بطوريکه در برخي از حملات به ايران گزينه‌اي به نام اسلام وجود نداشته و آنچه براي جنگجويان سپاه عمر مهم بود، کشورگشايي و رسيدن به غنائم و آب و نان بوده است كه در عناوبن بعدي بدان مي پردازيم.

جنگ بدون اشاره به اسلام و پذيرش آن

در برخي از اين جنگها خالد بن وليد طي نامه‌اي بدون کوچکترين اشاره ‌اي به اسلام، مردم را مخيرّ مي ‌كند که يا کشته شوند يا به خالد بن وليد جزيه، ماليات و خراج بپردازند! اين ماجرا در کتاب مسند ابي يعلي چنين آمده است:

كتاب خالد بسم الله الرحمن الرحيم من خالد بن الوليد إلى مرازبة أهل فارس السلام على من اتبع الهدى فإني أحمد الله الذي لا إله إلا هو بالحمد الذي فصل حرمكم و فرق جماعتكم و وهن بأسكم و سلب ملككم فإذا جاءكم كتابي هذا فاعتقدوا مني الذمة و أدوا إلي الجزية و ابعثوا إلي بالرهن و إلا فوالذي لا إله إلا هو لألقينكم بقوم يحبون الموت كحبّكم الحياة سلام على من اتبع الهدى.

مسند أبي يعلى ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن المثنى أبو يعلى الموصلي التميمي الوفاة: ۳۰۷ ، ج ۱۳، ص ۱۴۷، تحقيق : حسين سليم أسد، دار النشر : دار المأمون للتراث - دمشق - ۱۴۰۴ - ۱۹۸۴ ، الطبعة : الأولى.

نامه خالد : به نام خداوند بخشنده مهربان. از خالد بن وليد به مرزبانان ايران! سلام بر کساني که پيرو هدايت باشند. پس من خدايي که خدايي جز او نيست را ستايش مي كنم . خدايي که شما را از اهلتان جدا کرد و جمع شما را پراکنده ساخت و نيروي شما را سست گردانيد و ملک شما را از شما سلب کرد. آنگاه که نامه من به شما رسيد، بدانيد اهل ذمّه خواهيد بود و بايد جزيه پرداخت کنيد و براي من (مال يا پولي) گِرو بفرستيد و اگر چنين نکنيد به خدايي که جز او خدايي نيست، مردماني را به جان شما خواهم انداخت که مرگ را دوست دارند همانطور که شما زندگي را دوست داريد. سلام بر هر که از هدايت پيروي کند.

در نمونه ديگري از اين جنگها كه در ايران صورت گرفت، حرفي از پذيرش اسلام در ميان نبود؛ بلكه گزينه ‌هايي همچون خراج گرفتن و امان دادن در برابر آن، وجود دارد!

عبدالله بن عتبان که از طرف عمر بن خطاب همراه سپاهي براي فتح اصفهان خود را بدانجا رسانيده بود، در جنگ تن به تن با قاذوسقان (قاذوسبان) حاکم وقت اصفهان، شکست خورد ولي قاذوسبان وي را نکشت و به او گفت:

«ما أحب ان أقاتلك فإني قد رأيتك رجلا كاملا ، و لكني أرجع معك إلى عسكرك فأصالحك و أدفع المدينة إليك على أن من شاء قام و أدى الجزية و أقام على ماله و على ان يجري من أخذتم أرضه مجراهم ، و من أبى ان يدخل في ذلك ذهب حيث شاء و لكم أرضه ، قال : ذلك لك و قدم عليه أبو موسى الأشعري من ناحية الأهواز و كان عبد الله قد صالح القاذوسقان فخرج القوم من جي و دخلوا في الذمة إلا ثلاثين رجلا من أصبهان لحقوا بكرمان»

حموي، ياقوت، متوفاي ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۰۹، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق.

«دوست ندارم که تو را بکشم. من تو را مرد کاملي مي ‌بينم! ولي من همراه تو به سپاه تو برمي‌ گردم و با تو مصالحه مي كنم و شهر را به تو واگذار مي ‌كنم به اين شرط که هرکس خواست در شهر بماند و جزيه دهد و اموالش برايش محفوظ باشد و زمينش بازگردانده شود و هر کس که از پرداخت جزيه خودداري کرد، هر جا خارج از اصفهان خواست برود و زمينش در اصفهان براي شما باشد! عبدالله در پاسخ گفت: قبول! و ابو موسي اشعري از اهواز به آنجا رسيد در حاليکه عبدالله با قاذوسبان صلح کرده بود . غير از ۳۰ نفر ، همه‌ مردم از منطقه جي خارج شده و اهل ذمه شدند.»

همين مطلب در کتابهاي تاريخ طبري و طبقات المحدثين بأصبهان نيز آمده است.

الطبري، محمد بن جرير، متوفاي ۳۱۰ ق، تاريخ الطبري، ج ۳، ص ۲۲۴، تحقيق: نخبة من الأجلاء، بيروت، موسسة الاعلمي، بي تا.

ابن حبان ، ( أبي الشيخ الأصبهاني ) عبدالله ، متوفاي ۳۶۹ ق، طبقات المحدثين بأصبهان، ج ۱، ص ۱۸۹، تحقيق : عبد الغفور عبد الحق حسين البلوشي، بيروت، موسسة الرسالة، دوم، ۱۴۱۲ق.

در اين روايت از سوي فرمانده سپاه عمر، اصلا سخني از اسلام و دعوت به اسلام وجود ندارد! بلکه فقط دو گزينه پرداخت جزيه از سوي اهالي اصفهان و يا خروج اهالي از شهر و تملک املاک آنها توسط سپاه عمر مطرح است. حال آنکه اولين گزينه بايد دعوت به اسلام باشد و گزينه دوم پرداخت جزيه است.

جنگ براى غنيمت !

در برخي از جنگهاي زمان عمر بن خطاب عليه ايرانيان در سال چهاردهم هجري، فرماندهان منصوب از سوي عمر به انگيزه دنيايي و غير اسلامي خود اعتراف کرده ‌اند! از جمله اينکه ذهبى مى‌ نويسد:

«لما كان يوم القادسية ذهب المغيرة بن شعبة في عشرة إلى صاحب فارس فقال إنا قوم مجوس و إنا نكره قتلكم لأنكم تنجسون علينا أرضنا فقال إنا كنا نعبد الحجارة حتى بعث الله إلينا رسولا فاتبعناه و لم نجىء لطعام بل أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتكم و نسبي ذراريكم و أما ما ذكرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه فجئنا فوجدنا في أرضكم طعاما كثيرا و ماء فلا نبرح حتى يكون لنا و لكم !»

الذهبي الشافعي، محمد بن أحمد بن عثمان ، متوفاي ۷۴۸ ق ، سير أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۲، تحقيق: شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، نهم، ۱۴۱۳ق.

«هنگام جنگ قادسيه مغيرة بن شعبة (فرمانده سپاه مسلمين) به طرف فرمانده سپاه فارس رفت، فرمانده سپاه فارس به او گفت: ما قومى مجوس هستيم و دوست نداريم با شما بجنگيم شما سرزمين ما را (با آمدنتان) نجس کرده‌ ايد.مغيره به اوگفت: ما قومى بوديم که سنگ مى‌ پرستيديم تا اينکه خداوند براى ما پيامبرش را فرستاد و ما از او تبعيت کرديم و آئين آن پيامبر را پذيرفتيم، و براى غذا هم به سرزمين شما نيامديم؛ بلکه به ما دستور داده شده بود که با دشمنمان بجنگيم؛ پس با هدف جنگ با شما و اسير نمودن فرزندانتان به اين ديار آمديم؛ اما آنچه در مورد غذا گفتم (واقعيت اين است که) : ما (در سرزمين خودمان) چيزى نيافتيم که سيرمان کند، وقتى به سرزمين شما آمديم در اين سرزمين آب و غذاى فراوانى پيدا كرديم؛ بنابراين از اين‌جا نمى ‌رويم تا اينکه اين مواد غذايى بين ما و شما تقسيم شود!»

مغيره بن شعبه تصريح مي ‌کند که هدف او و سپاهش از جنگ با ايرانيان قبل از ورود به ايران فقط جنگ و اسير نمودن ايرانيان بوده ولي اين هدف با ورود به ايران و ديدن منابع غني و فراوانش تغيير کرده و به استفاده از منابع فراوان غذايي تبديل شده است! جنگهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و تبليغ اسلام کجا و جنگهاي سپاهيان عمر به انگيزه اسير و غنيمت و سير کردن شکم کجا؟!

خشونت جاهلي و رفتار غير اسلامي در جنگ با ايرانيان

مسئله مهم و قابل توجه ديگر، رفتارهاي جاهلي خشن و غير اسلامي از سوي سپاهيان خلفاي سه‌گانه عليه ايرانيان است که در کتابهاي متعدد اهل سنت به آنها تصريح شده است. به عنوان مثال در جنگ گرگان نقطه سياهي براي سپاه اعراب ـ که ادعاي مسلماني داشتند- به ثبت رسيد و جنايت بزرگي اتفاق افتاد. غير مسلمانان، از فرمانده به ظاهر مسلمان درخواست كردند كه ما دروازه‌ هاى شهر را بر روى شما مى ‌گشاييم، به شرطى كه حتى يك نفر از ما كشته نشود. لشكريان خليفه قبول کردند که هيچکس را نکشند ولي بر خلاف قول خود همه را كشتند جز يک نفر و گفتند ما گفته بوديم كه يك نفر از شما را نمى ‌كشيم (و براي همين همه را کشتيم و فقط يک نفر را نکشتيم)!! محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود و ابن اثير در الكامل فى التاريخ مى‌ نويسند:

«فأتي جرجان فصالحوه على مائتي ألف ثم أتي طميسة و هي كلها من طبرستان متاخمة جرجان و هي مدينة على ساحل البحر فقاتله أهلها فصلي صلاة الخوف أعلمه حذيفة كيفيتها و هم يقتتلون و ضرب سعيد يومئذ رجلا بالسيف على حبل عاتقه فخرج السيف من تحت مرفقه و حاصرهم فسألوا الأمان فأعطاهم على أن لا يقتل منهم رجلا واحدا ففتحوا الحصن فقتلوا أجمعين إلا رجلا واحدا ففتحوا الحصن و حوي ما في الحصن.»

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير ، متوفاي۳۱۰ ق ، تاريخ الطبري، ج۲، ص۶۰۷، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت

ابن اثير جزري ، علي بن ابي الكرم ، متوفاي ۶۳۰ ق ، الكامل في التاريخ ، ج ۳ ، ص ۱۱۰ ، ناشر : دار صادر للطباعة والنشر - دار بيروت للطباعة والنشر ، ۱۳۸۶ ق .

«به گرگان وارد شدند و با گرفتن ۲۰۰ هزار دينار با آنان مصالحه كردند. سپس به اطراف طميسه كه شهرى در كنار ساحل دريا و بعد از گرگان واقع و جزو مازندران بود، رفتند. با مردم آن‌جا جنگيدند. نماز خوف كه حذيفه كيفيت خواندن آن را مى ‌دانست خوانده شد و با آنان نيز به مقابله برخواستند و سعيد با شمشير بر گردن مردي كوبيد كه از زير بغل او درآمد و آنان را محاصره كردند. آنان درخواست امان كردند، به آنان اين امان داده شد تا حتي يك نفر از آنان را نكشند به همين جهت آنها قلعه (خود که محاصره شده بود) را باز كردند؛ ولى آنان (برخلاف عهد خود) همه را كشتند به جز يك مرد! سپس در قلعه را گشودند و آنچه كه در قلعه بود غارت كردند.»

آري! فتح ايران در زمان خلفاي سه گانه با چنين جنگهايي که همراه با خشونت و ناجوانمردي بوده ، صورت گرفته است.

آيا اسلام نبوي همين است که در جنگ به دشمن امان دهي ولي بعد از تسليم دشمن، بر خلاف امان و تعهدي که داده ‌اي، او را از دم تيغ بگذراني؟!

قطعا اسلامي که اينگونه افراد در اين جنگها آن را يدک مي ‌كشيدند ، اسلام حقيقي نبوده و هرگز مورد تأييد پيامبر اكرم و اهل بيت عليهم السلام نبوده و نيست. اسلام راستين، اسلامي است که امام رضا عليه السلام آن را معرفي نموده و مي ‌فرمايد:

«لا دين لمن لا عهد له»

راوندي، فضل الله بن علي متوفاي۵۷۱ق ، نوادر، ص ۹۱ ، تحقيق: سعيد رضا على عسكري، ناشر : قم، دار الحديث، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.

«کسي که به عهد خود وفا نکند، دين ندارد.»

بنابراين فتح ايران پس از حيات رسول اكرم صلي الله عليه و آله همراه با انگيزه‌هاي دنيايي، خشونت جاهلي و طمع ‌ورزي نسبت به ثروتهاي انساني، طبيعي و اقتصادي در ايران بوده است.

طبري خشونت سپاهيان عمر بن خطاب پس از پيروزي در جنگ قادسيه را چنين توصيف مي ‌كند:

«و عن سيف عن سعيد بن المرزبان عن رجل من بني عبس قال أصاب أهل فارس يومئذ بعد ما انهزموا ما أصاب الناس قبلهم قتلوا حتى إن كان الرجل من المسلمين ليدعو الرجل منهم فيأتيه حتى يقوم بين يديه فيضرب عنقه و حتى إنه ليأخذ سلاحه فيقتله به و حتى إنه ليأمر الرجلين أحدهما بصاحبه و كذلك في العدة »

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب _متوفاى۳۱۰ ق_، تاريخ الطبري، ج ۳، ص ۷۲، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

«سيف از سعيد بن مرزبان از مردي از بني عبس نقل مي ‌كند كه گفت: اهالي فارس (ايرانيان) در آن روزگار پس از آنكه در جنگ با اعراب شكست خوردند، مبتلا به رفتارها (كشتارها و بي عدالتيهايي) شدند كه در جنگهاي قبل عليه مردم انجام مي ‌شد. بطوريكه مردي از سپاه (به ظاهر) مسلمان عمر بن خطاب، مردي از اسيران ايراني را صدا مي ‌زد و پس از آنكه آن مرد ايراني نزد او مي ‌آمد و در مقابلش مي ‌ايستاد، گردنش را مي ‌زد! حتي (در مواردي) سلاحش را مي ‌گرفت و او را با آن مي ‌كشت! حتي (بدتر از اين) دو نفر از اسيران ايراني را در مقابل هم قرار مي ‌داد و به آنها دستور مي ‌داد كه با يكديگر بجنگند تا يكي ديگري را بكشد! همچنين دو گروه از اسيران ايراني را مجبور به جنگ و كشتار يكديگر مي‌ كردند!»

ظاهرا سپاه عمر بن خطاب در جنگ با ايرانيان چيزي جز خشونتهاي جاهلي را مد نظر نداشتند. آنان تمام سفارشات رسول اكرم صلي الله عليه و آله درباره اسيران جنگي و نحوه رفتار با آنها را زير پا گذاشته و به شكنجه و كشتار اسيران ايراني مي ‌پرداختند. بنابر متن تاريخي پيش‌گفته، رفتار سپاهيان عمر بن خطاب با اسيران ايراني، يادآور رفتار سپاهيان روم قديم با اسراي جنگي است كه آنها را به جان هم مي ‌انداختند تا بطور وحشيانه يكديگر را بكشند.

آيا سپاه عمر بن خطاب اينگونه قصد تبليغ اسلام و نرم كردن دلها نسبت به اسلام را داشت؟!

با اين حال اگر در زمان خلفا و همراه با اين جنگها تعاليمي وارد ايران شده، بايد گفت آن تعاليم، اسلام حقيقي و اسلام رسول خدا صلي الله عليه و آله نبوده است بلکه در آن دوره به نام اسلام بدعتهاي زيادي وارد اسلام شده بود که هرگز مورد تأييد علماي واقعي اسلام نبوده و نيست.

اعتراف علماي اهل سنت: جنگ‌هاي خلفا به هدف كشور‌گشايي بود و جلوي گسترش معنوي اسلام را گرفت

عشق به حکومت و كشور گشايي و فتوحات از سوي برخي خلفا چنان شديد بود که به تصريح علماي اهل سنت باعث غلبه هواي نفس و ناديده گرفتن دستور رسول اکرم صلي الله عليه و آله نسبت به ولايت و جانشيني حضرت علي بن ابي طالب عليهما السلام شد. دليل اين مسئله گفتار ابو حامد غزالي در اين زمينه است:

فقال عمر لعلي عليه السلام : بخ بخ أصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة . و هذا تسليم و رضى ، ثم بعد هذا غلب عليه الهوى لحبّ الرياسة و حمل عمود الخلافة و عقود النبوة و خفقان الهوي في قعقعة الرايات و اشتباک ازدحام الخيول و فتح الامصار

غزالي، ابو حامد، متوفاي ۵۰۵ ق، مجموعة رسائل الامام الغزالي، ص ۴۸۳، اشراف: توفيق شعلان، تحقيق: ابراهيم امين محمد، مکتبة التوفيقيه، قاهره.

عمر بن خطاب (پس از شنيدن حديث پييامبر صلي الله عليه و آله در غدير خم درباره خلافت علي بن ابي طالب عليه السلام ) به امام علي عليه السلام عرض کرد : «(ولايت تو) مبارک باشد! مبارک باشد! سرپرست و رهبر هر مرد و زن مومني شدي!» و اين جمله عمر بن خطاب تسليم و رضايت و قبول خلافت امام علي عليه السلام است. ولي پس از آن بخاطر حبّ رياست هوي و هوس بر او غلبه كرد و او عمود خلافت را به دوش گرفته و قرار‌ها و پيمان ‌ها در خفقان هوي و هوس و زد و خورد نيزه ها و ازدحام اسب‌ها و سپاهيان و لشكركشي براي فتح كشور ها به فراموشي سپرده شد.

در جنگهاي دوران عمر بن خطاب انگيزه ‌هاي غير ديني و خشونتهاي جاهلي بقدري پررنگ و آشكار است كه حتي برخي از علماي اهل سنت لب به اعتراف گشوده و اين جنگها را مانع پيشرفت معنوي اسلام دانسته اند؛ «علائلي» نويسنده سني مذهب مصري، قائل است:

و نجد سببا ثالثا کان له أثر في عدم الشعور بروح الاسلام و عدم الشعور بمعني القوميه و الامة الواحدة و هو التعجل بالفتوح الذي نقل العرب قبل اختمار المبادي عندهم في انحاء الارض غازين و لکن بعقلياتهم الاولي التي تفهم القبيله قبل الأمة و تعرف الفرد قبل الجماعة و تفقه الاسلام علي أنه أعمال فقط قبل أن تفقهه علي أنه ضمير و وجدان و روح. و بهذا نفسّر الظاهرة الاجتماعية في کلّ محيط غلب عليه العنصر العربي کالعراق و المغرب و الاندلس . هذه الظاهرة التي هي نتيجة للروح القبيلة و بعجلة الفتوح لم يترک للاسلام المهلة ليفعل فعله فيها.

علائلي، عبدالله، متوفاي ( ۱۹۹۶ م.) الامام الحسين عليه السلام، ج ۱، ص ۴۶ و ۴۷ ، دار مکتبة التربيه، بيروت.

و ما علت سومي مي‌ يابيم که در عدم آگاهي به روح اسلام و عدم آگاهي به مفهوم قوميت واحد و امت واحد موثّر است و آن اينکه اعراب تازه مسلمان (در دوران خلفاي سه گانه) قبل از استحکام و استواري عقائدشان در لشکر کشي به سرزمين ‌هاي اطراف عجله کردند. اين لشکرکشي بر اساس تفکرات جاهلي آنان بود که بجاي درک مفهوم امت اسلامي، چيزي جز قبيله را درک نمي كرد و بجاي آشنايي با جماعت و فکر جمعي ، چيزي جز فرديت و تک‌روي را نمي‌شناخت و بجاي اينکه حقيقت اسلام را به عنوان يک حقيقت داراي ضمير و روح درک کند، از اسلام چيزي جز يک سري اعمال (عبادي) و دستورات عملي درک نکرد. به همين علت، رفتارها و پديده‌ هاي اجتماعي در مناطقي مانند عراق و مغرب و اندلس که تعصب عربي بر آن غلبه داشت، نتيجه همان روح تعصّب قبيلگي حاکم بر اعراب بود. بخاطر عجله در لشکرکشي ‌ها و فتوحات دوران خلفاي سه گانه که مبتني بر تعصبات جاهلي بود، فرصتي براي تبليغ صحيح اسلام و معارف ناب آن باقي نماند.

بنابراين فتوحات زمان خلفا ، به جاي اينكه حقيقت اسلام را گسترش دهد، تفكر كشور‌گشايي، اشرافي گري و در يك كلام خلاف اسلام را گسترش داد.

شاهد ديگر در سرکوب و خشونت عمر عليه ايرانيان به نقل از ابو حيّان توحيدي است که در کتابش مي گويد:

وكان شيخ لنا يحدث أن ثابت بن قرة الحراني الصابىء الفيلسوف كان يقول : فضلت أمة محمد العربي على جميع الأمم الخالية بثلاثة لا يوجد فيمن مضى مثلهم : بعمر بن الخطاب في سياسته ، فإنه قلم أظفار العجم و لطف في إيالة العرب و تأتى لتدبير الحروب ، وأشبع بطون العرب ،

التوحيدي، أبو حيان علي بن محمد بن العباس ، الوفاة: ۴۱۴هـ ، البصائر والذخائر ج ۱، ص ۱۸۹- ۱۹۰، ، تحقيق : د.وداد القاضي ، دار النشر : دار صادر - بيروت/لبنان - ۱۴۱۹هـ-۹۹۹م .

استادي براي ما مي‌ گفت: ثابت بن قره حراني صابئي فيلسوف همواره مي ‌گفت: امت عربي محمد (صلي الله عليه و آله) بر همه امتهاي گذشته به سه ويژگي که در گذشتگان نبود، فضيلت داده شدند : به عمر بن خطاب در سياستش ؛ قطعا او ايرانيان را سر جايشان نشاند و آنها را سرکوب کرد و در منطقه اعراب مهر و عطوفت را گستراند و جنگها را مديريت کرد و شکمهاي عربها را سير کرد.

در اين متن بدون کوچکترين اشاره به مسائل اسلامي ، تنها سرکوب عمر عليه ايرانيان و رسيدگي او به اعراب جلب توجه مي‌ کند!

اعتراف تاريخ نويسان معاصر به عدم گسترش اسلام واقعي توسط خلفا

در پايان اين بخش اين نكته مهم را مورد توجه قرار مي ‌دهيم كه از نظر تحليل تاريخي، حمله اعراب به ايران و اسلام آوردن ايرانيان دو مسئله جدا از هم بوده ‌اند كه هر كدام از اين دو مسئله علل خاص خود را داشته ‌اند و هرگز ملازمه صد در صدي بين آنها برقرار نيست. همانطور كه برخي تاريخ نويسان معاصر به اين موضوع تصريح كرده و گفته ‌اند:

«هرچند حمله اعراب به ايران مقدمه و وسيله ‌اي بود براي آشنايي سريع‌ تر ساكنان اين مرز و بوم (ايران) با اسلام، ولي اين امر حادثه‌ اي بود معلول يك رشته علتها و گرايش اسلامي ايرانيان حادثه ديگري بود معلول علتهاي ديگر و در ميان اين دو حادثه هم وحدت زماني به آن اندازه نبوده است كه بتوان آن دو را يك واقعه پنداشت و هر دو را در پرتو علل و عوامل واحدي توجيه و تفسير نمود.»

ملايري، محمد، متوفاي ۱۳۸۱ ش، تاريخ و فرهنگ ايران در دوران انتقال از عصر ساساني به عصر اسلامي، ج۱، ص ۳۲، ۳۳ ، تهران،‌ توس، ۱۳۷۹ش .

عدم مشاركت اهل بيت عليهم السلام و مخالفت آنان با جنگ هاي خلفا

بايد توجه داشت که خط فکري سه خليفه پس از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله با خط فکري اهل بيت عليهم السلام کاملا متفاوت و در بسياري موارد متضاد بوده است. به همين جهت حملات اعراب به ايران در زمان خلفا از جمله در زمان خليفه دوم مورد تأييد امامان معصوم عليهم السلام نبوده و حتي يك روايت معتبر هم مبني بر شركت اهل بيت عليهم السلام در اين جنگها وجود ندارد. بلكه ائمه‌ اطهار عليهم السلام با جنگهاي دوران خلفا و كيفيت آن مخالف بوده ‌اند. حضور برخي اصحاب و شيعيان ايشان مانند جناب سلمان در برخي از اين جنگها نيز با هدف خاص مثل جلوگيري از خونريزي بيشتر و نيز دعوت به اسلام راستين و به دستور ائمه عليهم السلام بوده است.

روايات مخالفت اهل بيت با جنگ‌هاي خلفاي جور

نظر منفي اهل بيت عليهم السلام پيرامون جنگهاي خلفا در احاديث متعددي منعکس شده است که به بيان برخي از آنها مي ‌پردازيم:

عن علي بن أبي حمزة قال: كان لي صديق من كتاب بني أمية فقال لي: استأذن لي عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) فاستأذنت له عليه فأذن له فلما أن دخل سلم و جلس ثم قال : جعلت فداك إني كنت في ديوان هؤلاء القوم فأصبت من دنياهم مالا كثيرا و أغمضت في مطالبه. فقال أبو عبد الله ( عليه السلام ) : لولا أن بني أمية وجدوا من يكتب لهم و يجبى لهم الفئ و يقاتل عنهم و يشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا ولو تركهم الناس وما في أيديهم ما وجدوا شيئا إلا ما وقع في أيديهم ، قال : فقال الفتى : جعلت فداك فهل لي مخرج منه؟ قال: إن قلت لك تفعل؟ قال : أفعل ، قال له : فاخرج من جميع ما اكتسبت في ديوانهم فمن عرفت منهم رددت عليه ماله و من لم تعرف تصدقت به و أنا أضمن لك على الله عز وجل الجنة ، قال : فأطرق الفتى رأسه طويلا ثم قال : قد فعلت جعلت فداك ، قال ابن أبي حمزة: فرجع الفتى معنا إلى الكوفة فما ترك شيئا على وجه الأرض إلا خرج منه حتى ثيابه التي كانت على بدنه ، قال: فقسمت له قسمة واشترينا له ثيابا و بعثنا إليه بنفقة قال : فما أتى عليه إلا أشهر قلائل حتى مرض فكنا نعوده قال : فدخلت عليه يوما و هو في السوق قال : ففتح عينيه ثم قال لي : يا علي وفي لي و الله صاحبك ، قال ثم مات فتولينا أمره فخرجت حتى دخلت علي أبي عبد الله (عليه السلام ) فلما نظر إلي قال: يا علي وفينا و الله لصاحبك، قال : فقلت : صدقت جعلت فداك هكذا والله قال لي عند موته.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۵، ص ۱۰۶، تحقيق: غفاري، علي اكبر ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

علي بن حمزه نقل مي ‌کند: من دوستي داشتم که از دفترداران و نويسندگان حکومتي بني اميه بود. به من گفت: از امام صادق عليه السلام اجازه بگير که خدمتش برسم. من چنين کردم و امام صادق عليه السلام وي را به حضور پذيرفتند. وقتي خدمت امام عليه السلام رسيد، سلام کرد و نشست. سپس عرض کرد: فدايت شوم! من در ديوان اين سلسله (بني اميه) بودم و از اين راه اموال فراواني به من رسيد پس من از اينکه اين اموال از کجا بدست آمده (حق يا باطل است)، چشم ‌پوشي کردم. امام صادق عليه السلام فرمودند: اگر بني اميه افرادي را نمي ‌يافتند که برايشان بنويسند و (يا) برايشان از مردم خراج حکومتي جمع آوري کنند و (يا) در دفاع از آنها بجنگند و در مراسم جمعي آنها شرکت کنند، آنها حق ما (اهل بيت) را غصب نمي‌ کردند. اگر مردم، بني اميه و آنچه در اختيارشان است را رها مي ‌کردند، چيزي جز همان‌ چه که در اختيارشان بود را نمي‌ يافتند. آن جوان به حضرت صادق عليه السلام عرض کرد: فدايت شوم! آيا راه خروجي از اين مهلکه و راه جبراني براي اين خطاي من وجود دارد؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: آيا اگر آن راه را به تو بگويم عمل مي ‌کني؟ عرض کرد: آري به آن عمل مي ‌کنم. حضرت به او فرمودند: پس همه آنچه در اين مدت از بني اميه بدست آورده‌ اي را رها کن. اموالي که صاحبانش را مي ‌شناسي به آنها برگردان و اموالي را که صاحبان اصليش را نمي‌ شناسي، از طرف آنها صدقه بده. در اين صورت من نيز بهشت را از طرف خدا براي تو ضمانت مي‌ کنم. پس از اين کلام امام عليه السلام آن جوان مدتي طولاني سر خود را به زير افکند و سپس عرض کرد: فداي شما شوم! اين کار را انجام خواهم داد. ابن ابي حمزه مي‌گويد: آن جوان همراه ما به کوفه برگشت . سپس هر آنچه از اموال و دارايي نزدش بود حتي لباسش را رها کرد (يا به صاحبانش برگرداند يا صدقه داد) . من بخشي از مالم را به او اختصاص دادم و براي او لباسي خريديم و خرجي فرستاديم. چند ماهي بيشتر نگذشته بود که مريض شد. سپس ما به عيادتش مي ‌رفتيم. روزي از روزها که به عيادتش رفتم، او در حال احتضار و جان دادن بود. چشمانش را باز کرد و به من گفت: اي علي! بخدا قسم مولاي تو (امام صادق عليه السلام) به عهد خود (که بهشت را براي من ضمانت کرده بود) وفا کرد. لحظاتي بعد او از دنيا رفت. ما امور مربوط به خاکسپاري او را به عهده‌ گرفتيم.

پس از مدتي من خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. امام عليه السلام به من نگاهي کرد و فرمود: اي علي! بخدا قسم به عهد خود (ضمانت بهشت) براي دوستت وفا کرديم. عرض کردم: صحيح مي ‌فرماييد! فداي شما شوم! بخدا قسم هنگام مرگش همين جمله را به من گفت.

نکته مهم و شاهد بحث ما در اين حديث شريف و زيبا، جمله امام صادق عليه السلام است که مي ‌فرمايند: اگر افرادي نبودند که به نفع بني اميه بجنگند، آنها نمي ‌توانستند، حق ما را غصب کنند.

در حديث معتبر ديگري از امام رضا عليه السلام به اين نکته بصورت صريح تأکيد شده است:

عن عبد الله بن مغيرة قال محمد بن عبد الله للرضا ( صلوات الله عليه ) و أنا أسمع : حدثني أبي عن أهل بيته ، عن آبائه ( عليهما السلام ) أنه قال لبعضهم : إن في بلادنا موضع رباط يقال له : قزوين و عدوا يقال له : الديلم فهل من جهاد أو هل من رباط ؟ فقال : عليكم بهذا البيت فحجوه فأعاد عليه الحديث ، فقال : عليكم بهذا البيت فحجوه ، أما يرضى أحدكم أن يكون في بيته ينفق على عياله من طوله ينتظر أمرنا فإن أدركه كان كمن شهد مع رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) بدرا و إن مات منتظرا لأمرنا كان كمن كان مع قائمنا ( عليه السلام ) هكذا في فسطاطه – و جمع بين السبابتين – و لا أقول هكذا – و جمع بين السبابة و الوسطى - فإن هذه أطول من هذه فقال أبو الحسن ( عليه السلام ) : صدق .

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۵، ص ۲۲، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

عبدالله بن مغيره مي‌ گويد: من مي ‌شنيدم که محمد بن عبد الله به امام رضا عليه السلام عرض کرد: پدرم از جدش نقل کرد که به جدّ شما عرض کرده است: در سرزمين ما منطقه اي‌‌ مرزي وجود دارد که به آن قزوين گفته مي ‌شود و دشمني وجود دارد که به آن ديلم گفته مي ‌شود. آيا جهاد و يا مرزباني در برابر آنان [(به دستور خليفه)] جائز است؟ ايشان (جدّ) شما فرمود: بر شما باد به خانه خدا و حجّ آن. سپس دوباره همان سوال را تکرار کرد. جدّ شما نيز همان جواب را تکرار و فرمود: بر شما باد به خانه خدا و حجّ آن. آيا يكي از شما (پيروان ما اهل بيت) به اين راضي نمي‌ شود که در خانه خود باشد و از دارائيش بر خانواده ‌اش انفاق کند و منتظر امر (ظهور) ما باشد؟ پس اگر صاحب الامر (عليه السلام) را درک کرد، مانند کسي است که همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله در جنگ بدر شرکت کرده باشد و اگر (صاحب الامر عليه السلام را درک نکرد و) با حالت انتظار فرج، از دنيا رفت، مانند کسي است که همراه قائم ما در خيمه‌اش باشد- در اين حال جدّ شما -انگشتان سبابه خود را کنار هم قرار داد- [يعني همين گونه در كنار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و شانه به شانه ايشان است]؛ سپس -در حاليكه انگشت سبابه و وسط خود را کنار هم قرار داد- فرمود: نمي ‌گويم اين چنين! اين (انگشت وسط) بلندتر از اين انگشت (سبابه) است [نمي گويم كنار امام بودنِ اين فرد به صورت اين دو انگشت است يعني با امام فاصله دارد چنانچه انگشت مياني بلند تر از انگشت سبابه است]. در اين هنگام امام رضا عليه السلام فرمودند: جدّ من درست فرمود.

در اين حديث، امام رضا عليه السلام حجّ خانه خدا، نشستن در خانه ، انفاق بر خانواده و انتظار فرج را برتر از جهاد همراه خلفاي ناحق دانسته و براي چنين جهادي ارزشي قائل نيستند.

همين معنا در ضمن حديث ديگري از امام جواد عليه السلام چنين نقل شده است:

و لا أعلم في هذا الزمان جهادا إلا الحج و العمرة و الجوار

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۶، ص ۱۷، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

و من در اين زمان [زمان خلفاي جور] جهادي سراغ ندارم مگر حج و عمره و همسايه داري نيکو.

در حديث ديگري امام صادق عليه السلام جنگيدن در رکاب مخالفان اهل بيت عليهم السلام را با تعبير بسيار تندي مورد مذمت قرار مي ‌دهند:

عن بشير الدهان ، عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) قال : قلت له : إني رأيت في المنام أني قلت لك : إن القتال مع غير الإمام المفروض طاعته حرام مثل الميتة و الدم و لحم الخنزير ، فقلت لي : هو كذلك . فقال أبو عبد الله ( عليه السلام ) : هو كذلك هو كذلك .

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۵، ص ۲۳، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

بشير دهان مي‌گويد به امام صادق عليه السلام عرض کردم: من در خواب ديدم که به شما عرض مي‌ كنم: قطعا جنگ در رکاب امامي که اطاعتش واجب نيست (حاكم مخالف اهل بيت عليهم السلام) مانند مردار و خون و گوشت خوک (حرام) است. پس شما به من فرموديد: همينطور است. امام صادق عليه السلام فرمودند: مسئله همانطور است مسئله همانطور است (که در خواب به تو گفته ‌ام.)

در اين حديث ، جنگيدن به نفع مخالفان اهل بيت (اعم از بني اميه و بني عباس) مانند خون و مردار و گوشت خوک حرام اعلام شده است که تعبيري بسيار تند در اين بحث است.

نکته قابل توجه اينکه مخالفت امامان معصوم عليهم السلام با جنگ به نفع حکومتهاي وقت به قدري آشکار بود که حتي مخالفان شيعه نيز بدانها اعتراض مي‌ کردند. چنانکه در کتاب کافي شريف در روايتي معتبر آمده است:

علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن عثمان بن عيسى، عن سماعة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لقى عباد البصري علي بن الحسين صلوات الله عليهما في طريق مكة فقال له: يا علي بن الحسين تركت الجهاد و صعوبته و أقبلت على الحج و لينته إن الله عزوجل يقول: " إن الله اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التورية و الانجيل و القرآن و من أوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم " فقال له علي بن الحسين عليهما السلام: أتم الآية، " التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين " فقال علي بن الحسين عليهما السلام: إذا رأينا هؤلاء الذين هذه صفتهم فالجهاد معهم أفضل من الحج.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۵، ص ۲۲، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

علي بن ابراهيم از پدرش از عثمان بن عيسي از سماعه نقل مي ‌کند که امام صادق عليه السلام فرمود: عباد بصري امام سجاد عليه السلام را در راه مکه ديد و به ايشان (جسارت کرده و) عرض کرد: اي علي بن حسين! جنگ در راه خدا و سختي آن را رها کرده ‌اي و به حج و راحتي آن رو آورده‌ اي؟! خدا مي ‌فرمايد: «در حقيقت ، خدا از مؤمنان ، جان و مالشان را به (بهاى) اينكه بهشت براى آنان باشد ، خريده است همان كسانى كه در راه خدا مى ‏جنگند و مى ‏كُشند و كشته مى ‏شوند . (اين) به عنوان وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست . و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است ؟ پس به اين معامله ‏اى كه با او كرده‏ايد شادمان باشيد ، و اين همان كاميابى بزرگ است.» حضرت سجاد عليه السلام فرمودند: ادامه اين آيه را نيز بخوان: « (آن مؤمنان) همان توبه ‏كنندگان ، عبادت کنندگان ، سپاسگزاران ، روزه‏ داران ، ركوع ‏كنندگان ، سجده كنندگان ، امر کنندگان به كارهاى پسنديده ، بازدارندگان از كارهاى ناپسند و پاسداران مقرّرات خدايند. و مؤمنان را بشارت ده.» سپس امام سجاد عليه السلام فرمودند: هرگاه ديديم كساني [حاكماني] چنين صفاتي دارند، در آن صورت جهاد همراه آنان برتر از حج است.

مي ‌بينيم که امام عليه السلام در پاسخ به اعتراض نيش‌ دار آن فرد مخالف، عدم کفايت و لياقت بني‌اميه را از قرآن ثابت کرده و آن را دليل عدم شرکت در جهاد همراه بني اميه بيان مي ‌فرمايد.

اميرالمومنين عليه السلام در حديثي جنگ به همراه فرد يا گروهي که اعتمادي به آنها براي اجراي احكام الهي نيست را کمک به دشمنان و کمک به ريختن خون اهل‌بيت عليهم السلام دانسته و مي ‌فرمايند:

لا يخرج المسلم في الجهاد مع من لا يؤمن في الحكم و لا ينفذ في الفئ أمر الله عز وجل، فإنه إن مات في ذلك المكان كان معينا لعدونا في حبس حقنا، و الاشاطة بدمائنا و ميتته ميتة جاهلية "

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى۳۸۱هـ)، الخصال، ص ۶۲۵، تحقيق، تصحيح وتعليق: علي أكبر الغفاري،‌ ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، سال چاپ ۱۴۰۳ – ۱۳۶۲ ش.

مسلمان واقعي در جنگي شرکت نمي ‌کند که فرمانده آن در اجراي احكام مورد اعتماد نباشد و در اموالي كه بدون جنگ به غنيمت درآمده امر الهي (رساندن آن اموال به امام معصوم عليه السلام) را اجرا نكند. قطعا چنين شخصي اگر در حال جنگ بميرد، به دشمنان ما در غصب حق ما و ريختن خون ما کمک کرده و مردن او مردن جاهلي است.

در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

عن محمد بن عبد الله السَمْندري قلت لأبي عبد الله عليه السلام إني أكون بالباب يعني باب من الأبواب فينادون السلاح فأخرج معهم؟ فقال: أرأيتك إن خرجت فأسرت رجلا فأعطيته الأمان و جعلت له من العهد ما جعله رسول الله صلي الله عليه و آله للمشركين أكان يفون لك به؟ قال: لا و الله جعلت فداك ما كان يفون لي قال فلا تخرج ثم قال لي أما أن هناك السيف.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى۴۶۰هـ)، تهذيب الأحكام، ج ۶، ص ۱۳۵، تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ طهران، الطبعة الرابعة،‌۱۳۶۵ ش .

محمد بن عبد الله سمندري مي‌گويد: به امام صادق عليه السلام عرض کردم: من در نزديک دروازه هستم يعني دروازه‌ اي از دروازه ‌هاي شهر پس (مأموران حکومتي) اعلام مي ‌کنند که هرکسي مي‌ خواهد به جنگ برود بيايد و سلاح بگيرد. آيا من همراه آنان به جنگ بروم؟ حضرت فرمودند: آيا مطمئني که اگر همراه آنان به جنگ رفتي سپس مردي را اسير گرفتي و به او امان دادي و تعهد اماني مانند تعهدي که رسول خدا صلي الله عليه و آله به مشرکين داد به او دادي، آنان (حکومت بني اميه يا بني عباس) به تعهد تو نسبت به آن اسير وفا مي ‌کنند؟ عرض کردم: نه به خدا سوگند! فداي شما شوم! به تعهد و قولي که من به آن اسير دادم وفا نمي ‌کنند. آن حضرت فرمود: پس همراه آنان به جنگ نرو. آنجا فقط شمشير است (و از اسلام و اجراي قوانين جنگ اسلامي خبري نيست).

اين فرمايش امام صادق عليه السلام دقيقا تداعي کننده جنگهاي سراسر خشونت بار و خارج از دستورات اسلامي است که بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله و قبل از دوران اميرالمؤمنين عليه السلام اتفاق افتاد؛ به غير مسلمانان امان مي ‌دادند ولي با کمال تأسف پس از دستيابي به آنان، امان و تعهد خود را براحتي لگدمال کرده و همه را مي ‌کشتند. ما در همين مقاله تحت عنوان «خشونت جاهلي و رفتار غير اسلامي در جنگ با ايرانيان» نمونه‌ هايي از آن جنگها را به صورت مستند ذکر کرديم.

عدم مشروعيت جنگ به نفع دشمنان اهل بيت عليهم السلام بقدري مهم بوده که گاهي ائمه عليهم السلام خود آغازگر اين بحث بوده‌ اند. از آن جمله است اين حديث شريف:

عن عبد الملك بن عمر قال: "قال لي أبو عبد الله عليه السلام: يا عبد الملك مالي لا أراك تخرج إلي هذه المواضع التي يخرج إليها أهل بلادك، قال: قلت و أين؟ قال: جده و عبادان و المصيصة و قزوين، فقلت: انتظارا لأمركم و الاقتداء بكم، فقال: أي و الله، لو كان خيرا ما سبقونا إليه

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۵، ص ۱۹، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

عبدالملک بن عمر مي‌ گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: عبدالملک! چرا همراه اهالي منطقه خود به مناطق جنگي نمي‌ روي؟ عرض کردم: به کدام مناطق؟ حضرت فرمودند: به جدّه و آبادان و مصيصه و قزوين. عرض کردم: بخاطر اينکه منتظر دستور شما هستم و به شما اقتدا نموده ‌ام. حضرت فرمودند: همينطور است به خدا! (آفرين!) اگر خير و خوبي (در اين جنگها) بود (مخالفان ما) از ما در آن پيشي نمي ‌گرفتند.

ياران ايراني اهل بيت عليهم السلام و ارشاد و سخن گفتن آن حضرات به زبان فارسي

نکته ‌اي که توجه اهل بيت عليهم السلام به ايرانيان و ظرفيت عموم آنها براي تشيّع را بخوبي بيان مي ‌کند، وجود ايرانيان در زمره اصحاب ايشان و فارسي سخن گفتن ايشان با ايرانيان است. در اين بخش به برخي روايات در اين زمينه مي ‌پردازيم:

روايت اول:

حدثنا عبد الله بن جعفر عن أبي هاشم الجعفري قال دخلت على أبى الحسن [الرضا] عليه السلام فقال ياابا هاشم كلم هذا الخادم بالفارسية فإنه يزعم أنه يحسنها فقلت للخادم زانويت چيست فلم يجبني فقال عليه السلام يقول ركبتك ثم قلت نافت چيست فلم يجبني فقال يقول سرتك .

الصفار، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاي۲۹۰هـ) بصائر الدرجات، ص ۳۵۸، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: الحاج ميرزا حسن كوچه باغي، ناشر: منشورات الأعلمي – طهران، سال چاپ : ۱۴۰۴ - ۱۳۶۲ ش

عبدالله بن جعفر از ابو هاشم جعفري نقل مي‌ کند که خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم. آن حضرت فرمودند: اي ابا هاشم با اين خادم به فارسي سخن بگو. زيرا او گمان مي‌ کند که فارسي را به خوبي ياد دارد. پس من به زبان فارسي به خادم گفتم: زانويت چيست؟ خادم نتوانست به من پاسخ دهد. امام رضا عليه السلام (به عربي به خادم) فرمودند: مي ‌گويد زانويت چيست! سپس به فارسي به خادم گفتم : نافت چيست؟ ولي باز هم نتوانست پاسخ مرا بدهد. حضرت رضا عليه السلام به عربي فرمودند: مي ‌گويد نافت!

روايت دوم:

أحمد بن مهران ، عن محمد بن علي ، عن أبي بصير قال : قلت لأبي الحسن عليه السلام : جعلت فداك بم يعرف الامام ؟ قال : فقال : بخصال : أما أولها فإنه بشئ قد تقدم من أبيه فيه بإشارة إليه لتكون عليهم حجة ويسأل فيجيب وإن سكت عنه ابتدأ ويخبر بما في غد ويكلم الناس بكل لسان ، ثم قال لي : يا أبا محمد أعطيك علامة قبل أن تقوم فلم ألبث أن دخل علينا رجل من أهل خراسان ، فكلمه الخراساني بالعربية فأجابه أبو الحسن عليه السلام بالفارسية فقال له الخراساني : والله جعلت فداك ما منعني أن أكلمك بالخراسانية غير أني ظننت أنك لا تحسنها ، فقال : سبحان الله إذا كنت لا أحسن أجيبك فما فضلي عليك ثم قال لي : يا أبا محمد إن الامام لا يخفى عليه كلام أحد من الناس ولا طير ولا بهيمة ولا شئ فيه الروح ، فمن لم يكن هذه الخصال فيه فليس هو بإمام .

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۱، ص ۲۸۵، تحقيق: غفاري، علي اكبر ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

احمد بن مهران از محمد بن علي از ابو بصير نقل مي ‌کند که گفت: به امام کاظم عليه السلام عرض کردم فدايت شوم امام عليه السلام به چه نشانه ‌اي شناخته مي ‌شود؟ فرمودند: به چند صفت. ۱) به چيزي که قبل ااز پدرش (امام قبل) درباره (امامت) وي به او رسيده تا بر مردم حجت باشد. ۲) هر چه از او سوال ‌شود او پاسخ مي ‌دهد و اگر سوال نشود، شروع به سخن گفتن کند. ۳) از آينده خبر مي‌ دهد. ۴) با مردم با همه زبانها مي ‌تواند صحبت کند. آن حضرت سپس فرمود: اي ابا محمد قبل از اينکه از جاي خود برخيزي نشانه ‌اي را به تو مي ‌دهم. چيزي نگذشت که مردي از اهل خراسان به خدمت امام عليه السلام رسيد. او به زبان عربي با امام سخن گفت. ولي امام کاظم عليه السلام به زبان فارسي به او پاسخ داد. مرد خراساني به امام عليه السلام عرض کرد: فدايت شوم! بخدا قسم چون گمان مي ‌کردم شما به زبان فارسي مسلّط نيستيد، به زبان عربي با شما سخن گفتم. امام عليه السلام فرمودند: سبحان الله! اگر من نتوانم به خوبي پاسخ تو را (به زبان فارسي) بدهم پس چه برتري بر تو دارم؟! سپس به من فرمود: اي ابا محمد! قطعا سخن هيچ انسان، پرنده و حيوان و موجود داراي روحي بر امام پوشيده نيست. پس هر که در او اين صفات نباشد امام (معصوم) نيست.

روايت سوم:

علي بن محمد بن بندار ، عن إبراهيم بن إسحاق الأحمر ، عن الحسن بن سهل ، عن الحسن ابن علي بن مهران قال : دخلت على أبي الحسن موسى عليه السلام وفي إصبعه خاتم فضة فيروزج ، نقشه " الله الملك " فأدمت النظر إليه فقال : مالك تديم النظر إليه ؟ فقلت : بلغني أنه كان لعلي أمير المؤمنين عليه السلام خاتم فضة فيروزج نقشه " الله الملك " فقال : أتعرفه ؟ قلت : لا فقال : هذا هو ، تدري ما سببه ؟ قلت : لا ، قال : هذا حجر أهداه جبرئيل عليه السلام إلى رسول الله صلى الله عليه وآله فوهبه رسول الله صلى الله عليه وآله لأمير المؤمنين عليه السلام أتدري ما اسمه ؟ قلت : فيروزج قال : هذا بالفارسية ، فما اسمه بالعربية ؟ قلت : لا أدري قال : اسمه الظفر .

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الكافي، ج ۶، ص ۴۷۲، تحقيق: غفاري، علي اكبر، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،۱۳۶۲ هـ.ش.

علي بن محمد بن بندار از ابراهيم بن اسحاق احمر از حسن بن سهل از حسن بن علي بن مهران نقل کرد که گفت: خدمت امام کاظم عليه السلام رسيدم در حاليکه در دستشان انگشتر نقره فيروزه بود و عبارت «الله الملک» بر آن نقش بسته بود. من به آن چشم دوختم. آن حضرت فرمود: چه شده؟! به انگشتر چشم دوخته ‌اي! عرض کردم: من شنيده ‌ام که حضرت علي امير مومنان عليه السلام انگشتر نقره فيروزه ‌اي داشتند که نقش روي آن «الله الملک» بوده است. حضرت کاظم عليه السلام فرمودند: آيا آن را مي ‌شناسي؟ عرض کردم: نه. فرمودند: اين ، همان انگشتر است. مي‌داني سبب آن چيست؟ عرض کردم : نه. فرمودند: اين سنگي است که جبرئيل عليه السلام آن را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه آورد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله آن را به امير المومنين عليه السلام بخشيد. آيا مي‌داني اسمش چيست؟ عرض کردم: فيروزه. حضرت فرمودند: اين (فيروزه) نام فارسي آن است. اسم عربي آن چيست؟ عرض کردم : نمي دانم! فرمودند: اسم (عربي) آن ظفر است.

روايت چهارم:

حدثنا أبي رضي الله عنه قال : حدثنا سعد بن عبد الله قال : حدثنا أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثنا أبو هاشم داود بن القاسم الجعفري قال : كنت أتغدى مع أبي الحسن عليه السلام فيدعو بعض غلمانه بالصقلبية والفارسية وربما بعثت غلامي هذا بشئ من الفارسية فيعلمه وربما كان ينغلق الكلام على غلامه بالفارسية فيفتح على غلامه .

الصدوق، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه (متوفاي۳۸۱هـ)، عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج ۲، ص ۲۵۱، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: الشيخ حسين الأعلمي، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت – لبنان، سال چاپ: ۱۴۰۴ - ۱۹۸۴ م.

پدرم که خدا از او راضي باد گفت: سعد بن عبدالله از احمد بن ابي عبدالله برقي از ابوهاشم داود بن قاسم جعفري نقل کرد که گفت: همراه امام کاظم عليه السلام شام مي ‌خوردم. برخي از خدمتکارانش را با زبان صقلبي و فارسي صدا مي‌زد و گاهي خدمتکار مرا براي کاري مي ‌فرستاد و به زبان فارسي با او صحبت مي فرمود. پس به او ياد مي‌ داد و گاهي که واژه اي فارسي بر خدمتکار امام سخت مي ‌شد امام عليه السلام آن کلمه را برايش بيان مي‌ کرد.

روايت پنجم:

حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن محمد بن الحسين عن علي بن مهزيار عن الطيب الهادي عليه السلام قال دخلت عليه فابتدأني وكلمني بالفارسية.

الصفار، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاي۲۹۰هـ) بصائر الدرجات، ص ۳۵۳، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: الحاج ميرزا حسن كوچه باغي، ناشر: منشورات الأعلمي – طهران، سال چاپ : ۱۴۰۴ - ۱۳۶۲ ش

محمد بن حسن صفار از محمد بن حسين از علي بن مهزيار نقل مي کند که خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم . ايشان به زبان فارسي شروع به صحبت با من فرمودند.

روايت ششم:

حدثنا الحسن بن علي السرسوني عن إبراهيم بن مهزيار قال كان أبو الحسن كتب إلى علي بن مهزيار يأمره ان يعمل له مقدار الساعات فحملناه إليه في سنة ثمان وعشرين فلما صرنا بسيالة كتب يعلمه قدومه ويستأذنه في المصير إليه وعن الوقت الذي نسير إليه فيه واستأذن لإبراهيم فورد الجواب بالاذن انا نصير إليه بعد الظهر فخرجنا جميعا إلى أن صرنا في يوم صايف شديد الحر ومعنا مسرور غلام علي بن مهزيار فلما ان دنوا من قصره إذا بلال قائم ينتظرنا وكان بلال غلام أبى الحسن عليه السلام فقال ادخلوا فدخلنا حجرة وقد نالنا من العطش امر عظيم فما قعدنا حينا حتى خرج إلينا بعض الخدم و معه قلال من ماء أبرد ما يكون فشربنا ثم دعا بعلى بن مهزيار فلبث عنده إلى بعد العصر ثم دعاني فسلمت عليه واستأذنته ان يناولني يده فاقبلها فمد يده عليه السلام فقبلتها ودعاني و قعدت ثم قمت فودعته فلما خرجت من باب البيت ناداني فقال يا إبراهيم فقلت لبيك يا سيدي فقال لاتبرج فلم نزل جالسا ومسرور غلامنا معنا فامر ان ينصب المقدار ثم خرج عليه السلام فالقى له كرسي فجلس عليه والقى لعلي بن مهزيار كرسي عن يساره فجلس وكنت انا بجنب المقدار فسقطت حصاة فقال مسرور هشت فقال هشت ثمانية فقلنا نعم يا سيدنا فلبثنا عنده إلى المساء ثم خرجنا فقال لعلى رد إلى مسرورا بالغداة فوجهه إليه فلما ان دخل قال له بالفارسية بار خدايا چون فقلت له نيك يا سيدي فمرّ نصر فقال لمسرور در ببند در ببند! فاغلق الباب ثم آلقى رداه علىّ يخفينى من نصر حتى سألني عما أراد فلقيه علي بن مهزيار فقال له كل هذا حرفا من نصر فقال يا أبا الحسين يكاد خوفي (منه خوفي) من عمرو بن قرح .

الصفار، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاي۲۹۰هـ) بصائر الدرجات، ص ۳۵۷، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: الحاج ميرزا حسن كوچه باغي، ناشر: منشورات الأعلمي – طهران، سال چاپ : ۱۴۰۴ - ۱۳۶۲ ش

حسن بن علي سرسوني از ابراهيم بن مهزيار نقل مي ‌کند که گفت: امام هادي عليه السلام در ضمن نامه ‌اي که به علي بن مهزيار مرقوم فرمودند ، به او دستور دادند برايشان يک ساعت (وسيله اندازه گيري ساعات روز و شب) بسازد. (پس از ساخت ساعت) ما آن را در سال ۲۲۸ بسوي ايشان برديم. وقتي که به سياله (نزديکترين منطقه به شهر مدينه) رسيديم، علي بن مهزيار در ضمن نامه ‌اي، رسيدن خود به مدينه را به اطلاع امام هادي عليه السلام رساند و درباره چگونگي و زمان رسيدن به خدمت آن حضرت و نيز همراه آوردن ابراهيم (برادرش) از ايشان کسب تکليف کرد. پس از آن جواب نامه رسيد که فرموده بودند بعد از ظهر به خدمت ايشان برسيم. پس ما همگي در روز تابستاني بسيار گرمي حرکت کرديم و مسرور خدمتکار علي بن مهزيار نيز همراه ما بود. وقتي نزديک منزل امام هادي عليه السلام رسيديم، ديديم که بلال خدمتکار امام هادي عليه السلام در انتظار ما ايستاده است. به ما گفت: داخل شويد. ما داخل اتاقي شديم درحاليکه به شدت تشنه شده بوديم. هنوز زماني از نشستن ما نگذشته بود که يکي از خدمتکاران همراه ظرف آبي خنک نزد ما آمد و ما از آن آب گوارا نوشيديم. سپس امام هادي عليه السلام علي بن مهزيار را صدا کرده و او تا بعد از عصر در خدمت آن حضرت بود. پس از آن امام عليه السلام مرا صدا زدند و من به خدمتشان رسيدم و اجازه خواستم تا دستشان را ببوسم . ايشان اجازه دادند و من دست ايشان را بوسيدم. ايشان برايم دعا کردند و من نشستم و سپس بلند شدم و از ايشان خداحافظي کردم. وقتي از در خانه خارج شدم ، حضرت مرا صدا زده فرمودند: اي ابراهيم! عرض کردم : بله آقاي من ! فرمودند: خود را (بيرون خانه) نمايان نکن! پس ما نشستيم و مسرور خدمتکارمان نيز همراه ما بود. سپس امام هادي عليه السلام دستور فرمودند تا ساعت نصب و راه اندازي شود. آن حضرت (از اتاق) خارج شده و برايشان صندلي نهاده شد و روي آن نشستند. براي علي بن مهزيار نيز صندلي نهاده شد و او در سمت چپ حضرت نشست. من در کنار ساعت بودم که سنگ کوچکي (از ساعت) افتاد. مسرور گفت: هشت! امام عليه السلام فرمود: هشت (يعني) ثمانيه (به عربي). ما عرض کرديم: بله آقاي ما! ما تا غروب نزد آن حضرت مانديم. پس از آن از خدمت ايشان خارج شديم . ايشان فرمودند: مسرور را فردا نزد من بياوريد. پس او را به سوي امام روانه کرد. وقتي داخل منزل امام شد، امام عليه السلام به فارسي به او فرمود: «بار خدايا چون» عرض کردم: «نيک» آقاي من! در اين هنگام نصر از مقابل خانه عبور کرد. آن حضرت به فارسي فرمود: در را ببند! در را ببند! پس او در را بست. آنگاه امام عليه السلام رداي خود را بر من انداخت و مرا از نصر پنهان کرد. سپس آنچه خواستند از من سوال کردند. اندکي بعد علي بن مهزيار خدمت حضرت رسيد و عرض کرد: آيا تمام اين کارها براي در امان ماندن از (شرّ) نصر بود؟

حضرت فرمودند: اي اباالحسن! ترس من از نصر (بخاطر دشمني او با ما) چيزي شبيه ترس من از عمرو بن قرح است.

روايت هفتم:

أن أبان بن تغلب قال : غدوت من منزلي بالمدينة وأنا أريد أبا عبد الله عليه السلام فلما صرت بالباب ، خرج علي قوم من عنده لم أر قوما أحسن زيا منهم و لا أحسن سيماء منهم ، كأن الطير على رؤوسهم ، ثم دخلنا على أبي عبد الله عليه السلام ، فجعل يحدثنا بحديث ، فخرجنا من عنده ، وقد فهمه خمسة نفر منا متفرق الألسن : منها اللسان العربي ، والفارسي ، والنبطي ، والحبشي ، والسقلبي. فقال بعضنا لبعض : ما هذا الحديث الذي حدثنا به ؟ فقال من لسانه عربي : حدثنا كذا بالعربية . وقال الفارسي : ما فهمت إنما حدث بكذا وكذا بالفارسية . وقال الحبشي : ما حدثني إلا بالحبشية . وقال السقلبي : ما حدثنا إلا بالسقلبية . فرجعوا إليه فأخبروه . فقال عليه السلام : الحديث واحد ، ولكنه فسر لكم بألسنتكم .

الراوندي، قطب الدين (متوفاى۵۷۳هـ)، الخرائج والجرائح، ج ۲، ص ۶۱۶، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، ۱۴۰۹هـ.

ابان بن تغلب گفت: صبح اول وقت از خانه ام در مدينه خارج شدم و مي خواستم خدمت امام صادق عليه السلام برسم. وقتي به در منزل حضرت رسيدم افرادي از منزل ايشان خارج شدند که من در اخلاق و سيماي خوب بهتر از آنها نديده بودم. گويا بر سرشان پرنده بود! ما خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم و آن حضرت شروع فرمود به سخن گفتن براي ما . ما از نزد ايشان خارج شديم. به اطلاع حضرت رسانده بودند که پنج نفر ما زبانهاي مختلفي دارند. از جمله عربي، فارسي، نبطي، حبشي و سقلبي. برخي از ما به برخي ديگر گفتند: اين چه حديثي بود که امام براي ما فرمود؟ کسي که عرب زبان بود به زبان عربي گفت حضرت چنين فرمود. آنکه فارسي زبان بود به زبان فارسي گفت من نفهميدم (به تو به عربي چه فرمود) براي من چنين مطلبي فرمود. آنکه حبشي زبان بود گفت: حضرت با من سخن نفرمود مگر به زبان حبشي. آنکه سقلبي زبان بود گفت: حضرت با من سخن نگفت مگر به زبان سقلبي. پس نزد امام عليه السلام برگشتند و به ايشان (آنچه شنيده بودند را) خبر دادند. پس آن حضرت فرمودند: حديث ( و سخن من) يکي بود ولي براي هرکدام از شما به زبان خودتان تفسير شد.

روايت هشتم:

روى أحمد بن قابوس ، عن أبيه ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال : دخل عليه قوم من أهل خراسان ، فقال - ابتدءا قبل أن يسأل - : من جمع مالا يحرسه عذبه الله على مقداره . فقالوا له - بالفارسية - : لا نفهم بالعربية . فقال لهم : " هر كه درم اندوزد جزايش دوزخ باشد ". و قال : إن لله مدينتين إحداهما بالمشرق ، والأخرى بالمغرب ، على كل مدينة سور من حديد ، فيها ألف ألف باب من ذهب ، كل باب بمصراعين ، وفي كل مدينة سبعون ألف لسان مختلفات اللغات . و أنا أعرف جميع تلك اللغات وما فيهما و ما بينهما حجة غيري وغير آبائي و [ غير ] أبنائي بعدي

الراوندي، قطب الدين (متوفاى۵۷۳هـ)، الخرائج والجرائح، ج ۲، ص ۷۵۳، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، ۱۴۰۹هـ.

احمد بن قابوس از پدرش نقل کرد : مردماني از اهل خراسان خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند. پس آن حضرت قبل از اينکه از ايشان سوال شود ابتداءً (به عربي) فرمودند: کسي که مالي جمع کند و (بجاي استفاده صحيح فقط) به فکر حفاظت از آن مال باشد، خدا به همان اندازه او را عذاب خواهد فرمود. آن مردمان به حضرت عرض کردند: ما عربي نمي فهميم. پس امام عليه السلام به آنها به زبان فارسي فرمود: هر که درم اندوزد جزايش دوزخ باشد. امام عليه السلام (در ادامه) فرمود: قطعا براي خدا دو شهر است يکي در مشرق و ديگري در مغرب. بر هر شهر حصاري از آهن است در آن حصار هزار هزار (يک ميليون) در از طلا هست. هر در دو لنگه دارد و در هر شهر هفتاد هزار زبان با لغات مختلف هست و من به تمامي آن زبانها و لغات و آنچه در آن دو شهر و بين آن دو هست، مسلّط و آگاه هستم تا حجت براي غير من و غير پدرانم و غير فرزندانم پس از من باشد.

روايت نهم:

قال أبو هاشم : كنت عند أبي الحسن عليه السلام وهو مجدر ، فقلت للمتطبب: " آب گرفت " ؟ ثم التفت إلي وتبسم فقال : تظن ألا يحسن الفارسية غيرك ؟! فقال له المتطبب : جعلت فداك تحسنها ؟ ! فقال : أما فارسية هذا فنعم ، قال لك : احتمل الجدري ماء !

الراوندي، قطب الدين (متوفاى۵۷۳هـ)، الخرائج والجرائح، ج ۲، ص ۶۷۵، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، ۱۴۰۹هـ.

ابوهاشم گفت: من نزد امام هادي عليه السلام بودم درحاليکه ايشان مبتلا به بيماري آبله شده بودند. پس به کسي که طبيب نبود ولي کار طبابت انجام مي‌ داد گفتم: آب گرفت؟ امام به من توجه و تبسّم کرده و فرمودند گمان مي ‌کني که غير از خودت کسي به زبان فارسي مسلّط نيست؟! کسي که کار طبابت انجام مي‌ داد به امام عليه السلام عرض کرد: فداي شما گردم! به زبان فارسي مسلّط هستيد؟! آن حضرت فرمود: بله به اين زبان فارسي مسلّط هستم. به تو مي ‌گويد: جاي آبله ، آب گرفته است.

تشيع ايرانيان

در اين بخش تدريجي بودن اسلام و تشيع ايرانيان و عوامل آن را در قرون مختلف مورد بررسي قرار مي ‌دهيم.

تشيع ايرانيان در قرون اول تا چهارم هجري

در ابتدا نحوه تشيع تدريجي ايرانيان و عوامل آن در قرون اول تا چهارم هجري مورد بررسي قرار مي ‌گيرد.

نقش ائمه و اصحاب خاص ايشان از جمله سلمان فارسي در اسلام و تشيع ايرانيان تا قرن سوم

در اينجا به بررسي تشيع ايرانيان و عوامل موثر آن در قرنهاي اول تا چهارم هجري مي ‌پردازيم.

نقش جناب سلمان فارسي در اسلام آوردن ايرانيان

همانطور که گذشت ائمه اطهار عليهم السلام در جنگهاي دوران عمر بن خطاب حضور نداشتند ولي برخي از اصحاب و شيعيان ايشان با کسب اجازه و رضايت از ائمه عليهم السلام در معدودي از جنگهاي دوران خلفا شرکت ‌كردند. از جمله اين افراد جناب سلمان فارسي صحابي بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و آله و شيعه وفادار امام علي عليه السلام بود که در جنگ مدائن که يكي از جنگهاي مهم و حساس ميان سپاه خليفه دوم و سپاه ايران بود، شرکت کرد و نقش بسيار مهمي در پيروزي سپاه اسلام بر ايرانيان ايفا کرد. بطوريكه اگر تدبير و تاکتيك ويژه جناب سلمان و جلوه‌هاي معنوي ايشان نبود پيروزي مسلمانان بر ايرانيان در هاله‌اي از ابهام بود. واقدي در شرح اين ماجرا چنين مي ‌نويسد:

قال حدثنا من شهد فتح المدائن قال خرجنا بعد فتح القصر الأبيض و كان قد تحصن به رجال من المرازبة و كانوا أشد جلدا و أقوى عزيمة من جميع الفرس و تحالفوا أنهم لا يسلمون ابدا و الذين حصلوا و تولوا حصارهم كتيبة الأهواز و هي كتيبة القعقاع فلما رأينا عزمهم على الموت بعدنا عن نشابهم و حجارة مجانيقهم و طال علينا ذلك و شكونا ذلك إلى سعد و قلنا له قد حرمنا الجهاد بحصارنا لهؤلاء الاعلاج فقال سعد لسلمان تقدم إليهم و دبر شيئا فيه مصلحة للمسلمين و أمنهم فتقدم إليهم سلمان و كلمهم بالفارسية فأمسكوا عن رميه و قالوا له من أنت فقال أنا رسول من المسلمين اعلموا أن الرجل يقاتل عن نفسه و ماله و ولده إذا رجا الخلاص و ما أرى لكم من خلاص قط و هذا الملك قد انهزم و أخذنا مملكته و خزائنه و ما بقي في المدائن أحد غيركم فاتقوا الله في أنفسكم و لا تهلكوها و سلموا لنا هذا الحصن و لكم الأمان إلى أي جهة توجهتم لا يعارضكم منا أحد قال فلما سمعوا قوله قالوا لا نسلم حتى نهلك عن آخرنا ثم رموا سلمان بالنشاب فقرأ و ردّ الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤمنين القتال و كان الله قويا عزيزا و أشار إلى النشاب بيده فذهبت السهام يمينا و شمالا و لم يصبه منها شيء قال فلما رأوا ذلك قالوا زنهار فبحق ما تشير اليه من أنت قال أنا روزبه و قد عمرت أربعمائة سنة و لحقت آخر أيام عيسى بن مريم و طفت الأرض حتى لحقت بنبي هذه الأمة صلى الله عليه و سلم فلما أتيته أكرمني و خدمته فعظمني حتى أنه جعلني من أهل بيته فقال سلمان منا أهل البيت فلما سمعوا قوله و حققوا معرفته علموا أنه كان من عظماء أهل دينهم قال فصقعوا له و قالوا و الله ما نخفي عليك شيئا من أمرنا و سبب قتالنا ليس بسبب مال و لا متاع و انما الملك قد مضى يريد نهاوند و لم يقدر على أخذ ابنته معه و هي مريضة و قد سلمها الينا فلزمنا من أمرها ما لزم فان كنتم تعطون الأمان عليها سلمنا لكم و الا نموت يدا واحدة فلما سمع سلمان منهم ذلك قال دعوا هذه الامر حتى أشاور الأمير ثم عاد و حدث سعدا بما سمعه فقال يا عبد الله ان المسلمين قد انتشروا في العراق و نخاف أن يقع بهم أحد فلا يبقى عليهم و لكن قل لهم لكم علينا أن نذبّ عنكم و تكونوا في ذمامنا حتى تجاوزوا أي جهة تريدونها و بعد ذلك لا نضمن لهم ما يأتي عليهم قال فحدثهم سلمان بما قاله الأمير فقال العقلاء منهم لولا أن العرب على حق ما نصروا علينا و من الرأي ان نرجع إلى دين هؤلاء العرب و نعيش في ظلهم و ان القوم لا يريدون ملكا و قد رأيتم هذا الرجل و ما ظهر لكم من كرامته قال ففتحوا باب السر و خرجوا إلى العسكر و أتوا إلى سلمان فأتى بهم إلى سعد و أسلموا على يديه.

الواقدي، أبو عبد الله محمد بن عمر (متوفاي۲۰۷هـ)، فتوح الشام، ج ۲، ص ۲۰۴، ۲۰۵، دار النشر: دار الجيل – بيروت .

کساني که شاهد فتح مدائن بودند براي ما نقل کردند که ما پس از فتح قصر سفيد از مدائن خارج شديم؛ جريان فتح قصر سفيد از اين قرار بود که عده‌اي از مرزبانان دلاور و بلند همت ايراني در قصر سفيد مقاومت مي‌ كردند. آنان هم قسم شده بودند که هرگز تسليم نشوند و لشکر اهواز نيز از آنها پشتيباني مي ‌كرد. وقتي ما تصميم جدي آنان بر از جان‌ گذشتگي را ديديم از تيررس تيرها و سنگهاي منجنيقهايشان دور شديم. اين مسئله بر ما طولاني شد و ما به سعد بن ابي وقاص شکايت کرديم و به او گفتيم که ما بخاطر محاصره کردن آنان از جنگ محروم شديم. اينجا بود که سعد بن ابي وقاص به جناب سلمان فارسي (متوسّل شد و) گفت: نزد آنان برو و تدبيري بيانديش که مصلحت و امنيتي براي مسلمانان داشته باشد. پس جناب سلمان فارسي نزد آنان رفت و به زبان فارسي با آنان سخن گفت. مرزبانان درون قلعه از تير‌اندازي به سلمان دست نگه داشته و به او گفتند: تو کيستي؟ سلمان گفت: من فرستاده‌ اي از طرف مسلمانان هستم. بدانيد که مرد تا وقتي در راه خود و مال و فرزندانش مي ‌جنگد که اميد نجات داشته باشد و حال آنکه من هرگز براي شما راه نجاتي نمي‌ بينم زيرا پادشاه شما شکست خورده‌ و ما سرزمين و ثروتهايش را بدست آورده ‌ايم. در شهر مدائن احدي غير از شما نمانده‌ است. پس درباره خود، تقواي الهي را رعايت کنيد و خود را به هلاکت نياندازيد و اين قلعه را به ما تسليم کنيد. در اين صورت شما در امان هستيد و به هر جا خواستيد برويد. کسي از ما با شما مبارزه نخواهد کرد. وقتي سخنان جناب سلمان را شنيدند گفتند: ما تسليم نخواهيم شد تا اينکه آخرين نفرمان کشته شود. سپس تيراندازها به سمت سلمان تيراندازي کردند. جناب سلمان اين آيه شريفه را تلاوت کرد:

«و خدا کافران را بادلي پر از خشم بازگرداند بي‌آنکه نتيجه اي از کار خود گرفته باشند و خداوند (در اين ميدان) مومنان را از جنگ بي نياز ساخت (و پيروزي را نصيبشان کرد) و خدا قوّي و شکست ناپذير است.»

در اين حال جناب سلمان با دست خود به تيرها اشاره فرمود و تيرها به چپ و راست منحرف شده و هيچيك به او اصابت نکردند. وقتي سپاهيان ايران چنين صحنه اي را مشاهده کردند، شگفت زده شده و گفتند: به حق آنچه به آن اشاره کردي بگو تو کيستي؟ جناب سلمان فرمود: من روزبه هستم و چهارصد سال عمر دارم. دوران پاياني (حقانيت دين) حضرت عيسي را درک کردم و در سرزمينهاي زيادي گشتم تا به پيامبر اين امت (پيامبر اسلام) ملحق شدم. پس آنگاه که نزد او رفتم مرا اکرام فرمود و من به او خدمت کردم . ايشان شأن مرا بزرگ داشت تا اينکه مرا از اهل بيت خويش قرار داد و (درباره من ) فرمود: سلمان از ما اهل بيت است. وقتي سخن جناب سلمان را شنيدند و به درستي او را شناختند دانستند که او از بزرگان اهل دين آنان است. سپس با صداي بلند گفتند: بخدا ما چيزي از امورمان را از تو پنهان نمي کنيم. علت جنگ ما مال و کالا نيست بلکه علت مقاومت ما در برابر شما منحصرا اين است که پادشاه به قصد نهاوند از اينجا رفت و نتوانست دخترش را همراه خود ببرد زيرا دخترش مريض بود لذا دخترش را نزد ما گذاشت و ما ملتزم به حفاظت او شديم. اگر شما امنيت دختر پادشاه را تضمين کنيد ما تسليم شما خواهيم شد و در غير اين صورت همگي در برابر شما مقاومت مي‌كنيم تا کشته شويم. وقتي جناب سلمان قضيه را از زبان آنان شنيد فرمود: دست نگه داريد تا مسئله را با فرمانده مسلمانان در ميان بگذارم. سپس برگشت و سعد را نسبت به آنچه شنيده بود آگاه کرد. سعد گفت: اي بنده خدا (سلمان)!‍ قطعا مسلمانان در سرزمين عراق پراکنده شده ‌اند و ما از آن مي ‌ترسيم که واقعه جنگ احد (و شبيخون دشمن) تکرار و دامنگير مسلمانان شود ولي به آنان بگو که (اگر تسليم شويد) دفاع از شما را به عهده خواهيم گرفت و شما در امان و ذمه ما هستيد تا اينکه به هر سو که خواستيد برويد. سپس ما نسبت به آنچه در مناطق ديگر به سر آنها خواهد آمد، ضامن نخواهيم بود. جناب سلمان سخن سعد را به سپاه ايران منتقل کرد. عقلا و بزرگان سپاه گفتند: اگر عربها بر حق نبودند عليه ما ياري نمي‌ شدند و نظر درست اين است که ما به دين آنان درآييم و در سايه حکومتشان زندگي کنيم. اينها مُلک و حکومت نمي‌ خواهند و دليل آن رفتار و منش اين مرد (سلمان فارسي) است و کرامت او در محفوظ ماندن از اصابت تيرها و مرگ حتمي برايتان آشکار شد. بدين ترتيب لشگر ايران دروازه مخفي قصر را گشود و به سوي لشکر اسلام حرکت کرده نزد جناب سلمان آمدند و ايشان نيز آنها را نزد سعد برد و بوسيله او اسلام آوردند.

مقايسه برخورد اهل بيت عليهم السلام و خلفا با ايرانيان

در قرون اول تا چهارم هجري برخورد كريمانه اهل بيت عليهم السلام با ايرانيان، عامل مهمي در پذيرش تشيع توسط مردم ايران بود. يكي از اين برخوردها در روايتي پيرامون ازدواج حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام با دختري از خاندان ساساني،‌ به چشم مي ‌خورد. جريان جالب اين ازدواج در كتابهاي شريف كافي و بصائر الدرجات چنين آمده است:

«لما أقدمت بنت يزدجرد على عمر أشرف لها عذارى المدينة و أشرق المسجد بضوئها لما دخلته ، فلما نظر إليها عمر غطت وجهها وقالت : " أف بيروج بادا هرمز " فقال عمر : أتشتمني هذه و همّ بها ، فقال له أمير المؤمنين عليه السلام : ليس ذلك لك ، خيرها رجلا من المسلمين و أحسبها بفيئه ، فخيرها فجاءت حتى وضعت يدها على رأس الحسين عليه السلام فقال لها أمير المؤمنين : ما اسمك ؟ فقالت : جهان شاه ، فقال لها أمير المؤمنين عليه السلام : بل شهربانويه ، ثم قال للحسين : يا أبا عبد الله لتلدنّ لك منها خير أهل الأرض ، فولدت علي بن الحسين عليه السلام و كان يقال لعلي بن الحسين عليه السلام : ابن الخيرتين فخيرة الله من العرب هاشم و من العجم فارس . و روي أن أبا الأسود الدئلي قال فيه : و إن غلاما بين كسرى و هاشم * لاكرم من نيطت عليه التمائم»

صفار، محمد بن حسن، متوفاي ۲۹۰ق، بصائر الدرجات، ص ۳۵۵، تصحيح ، تعليق و تقديم: کوچه باغي ، حاج ميرزا حسن ، تهران، انتشارات اعلمي، ۱۴۰۴ ق.

کليني، محمد بن يعقوب، متوفاي ۳۲۹ق، الكافي، ج ۱ ص ۴۶۶، تصحيح و تعليق: علي اکبر غفاري، تهران، دار الکتب الاسلاميه، سوم، ۱۳۳۸ق.

«وقتي كه دختر يزدگرد بر عمر وارد شد، دوشيزگان شهر مدينه بر او شرفياب شدند و هنگام ورودش ، مسجد به نور (پاكي) او نوراني گرديد. وقتي عمر به او نگاه كرد، صورتش را پوشاند و گفت: روزي براي (پدرم) هرمز نباشد كه مردان بيگانه به دختر او نگاه (ناجوانمردانه) كنند! عمر گفت: آيا اين زن مرا دشنام مي دهد؟! و قصد كرد او را مورد ضرب و شتم قرار دهد ولي اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: چنين نيست كه بتواني به او آزاري برساني! او را مخير کن که يکي از مسلمانان را انتخاب کند و اين دختر را از سهم غنيمت او حساب کن. سپس او را مختار قرار دادند و او حركت كرد و دستش را بر سر مقدس امام حسين عليه السلام قرار داد [به امام حسين عليه السلام اشاره كرد]. اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: اسمت چيست؟ عرض كرد: جهان شاه. حضرت امير عليه السلام به او فرمود: بلكه نامت شهر بانو است! سپس به امام حسين فرمود: اي اباعبدالله! اين زن براي تو بهترين اهل زمين را به دنيا خواهد آورد. همين زن بود كه حضرت علي بن الحسين عليه السلام از او متولد شد. به آن حضرت مي‌ گفتند: فرزند دو برگزيده. چراكه برگزيده خدا از عرب جناب هاشم بود و از غير عرب، فارس . به همين خاطر روايت شده كه ابو الاسود دوئلي درباره امام سجاد عليه السلام و مادر بزرگوارشان اين شعر را سرود: و پسرى كه از بين كسرى و هاشم برخاسته بهترين كودكى است كه بر او بازوبند بسته‌اند.»

همين ماجرا در كتابهاي ديگر بصورت مفصّل‌ تري آمده كه از يك سو نشانگر اين است كه رفتار عمر بن خطاب در برخورد با اُسرا بر خلاف سيره رسول اكرم صلي الله عليه وآله است و از سوي ديگر رفتار امير المومنين عليه السلام با اسراي ايراني برخوردي انساني و با احترام و برابر با سيره نبوي است. چنانكه طبري نويسنده شيعي در كتاب دلائل الامامه نقل مي ‌كند:

لما ورد سبي الفرس إلى المدينة أراد عمر بن الخطاب بيع النساء ، و أن يجعل الرجال عبيدا للعرب ، و أن يرسم عليهم ، أن يحملوا العليل و الضعيف و الشيخ الكبير في الطواف على ظهورهم حول الكعبة ، فقال أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : إن رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) قال : أكرموا كريم كل قوم . فقال عمر : قد سمعته يقول : إذا أتاكم كريم قوم فأكرموه و إن خالفكم . فقال له أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : فمن أين لك أن تفعل بقوم كرماء ما ذكرت ، إن هؤلاء قوم قد ألقوا إليكم السلم ، و رغبوا في الاسلام و السلام و لا بد من أن يكون لي منهم ذرية و أنا أشهد الله و أشهدكم أني قد أعتقت نصيبي منهم لوجه الله قال جميع بني هاشم : قد وهبنا حقنا أيضا لك . فقال : اللهم اشهد أني قد أعتقت جميع ما وهبونيه من نصيبهم لوجه الله . فقال المهاجرون و الأنصار : قد وهبنا حقنا لك يا أخا رسول الله . فقال : اللهم اشهد أنهم قد وهبوا حقهم و قبلته و اشهد لي بأني قد أعتقتهم لوجهك . فقال عمر : لم نقضت علي عزمي في الأعاجم ؟ و ما الذي رغبك عن رأيي فيهم ؟ فأعاد عليه ما قال رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) في إكرام الكرماء و ما هم عليه من الرغبة في الاسلام فقال عمر : قد وهبت لله و لك - يا أبا الحسن - ما يخصّني و سائر ما لم يوهب لك . فقال أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : اللهم اشهد على ما قالوه ، و على عتقي إياهم . فرغبت جماعة من قريش في أن يستنكحوا النساء ، فقال أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : هؤلاء لا يكرهن على ذلك و لكن يخيرن فما اخترنه عمل به . فأشار جماعة الناس إلى شهربانويه بنت كسرى فخيرت و خوطبت من وراء حجاب و الجمع حضور فقيل لها : من تختارين من خطابك ؟ و هل أنت ممن تريدين بعلا ؟ فسكتت . فقال أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : قد أرادت و بقي الاختيار . فقال عمر : و ما علمك بإرادتها البعل ؟ فقال أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : إن رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) كان إذا أتته كريمة قوم لا ولي لها و قد خطبت أمر أن يقال لها : أنت راضية بالبعل ؟ فإن استحيت و سكتت جعل إذنها صماتها و أمر بتزويجها و إن قالت : لا ، لم تكره على ما لا تختاره . و إن شهربانويه أريت الخطاب و أومأت بيدها و أشارت إلى الحسين بن علي ، فأعيد القول عليها في التخيير فأشارت بيدها و قالت بلغتها : هذا إن كنت مخيرة . و جعلت أمير المؤمنين ( عليه السلام ) وليها . و تكلم حذيفة بالخطبة ، فقال : أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : ما اسمك ؟ قالت : شاه زنان . قال : نه شاه زنان نيست ، مگر دختر محمد ( صلى الله عليه وآله ) و هي سيدة نساء، أنت شهربانويه و أختك مرواريد بنت كسرى . قالت : آريه.

الطبري، محمد بن جرير، متوفاي قرن ۴ ه. ق، دلائل الإمامه، ص ۱۹۴-۱۹۶، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر : مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة، اول، ۱۴۱۳ق.

«وقتي اسيران ايراني را به مدينه آوردند، عمر بن خطاب خواست تا آنها را بفروشد و مردان ايراني را برده عربها قرار دهد و آنها را مكلّف كند تا عربهاي بيمار و ضعيف و پيرمردان را در طواف كعبه بر پشتشان حمل كنند! ولي امير المومنين عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: افراد با شخصيت و بزرگوار هر قوم را بزرگ داشته و اكرام كنيد هرچند آنها با شما اختلاف داشته باشند. عمر گفت: من هم از آن حضرت شنيدم كه مي‌ فرمود: هرگاه بزرگ يك قوم نزد شما آمد، او را محترم و بزرگ بداريد هرچند با شما اختلاف داشته باشد. امير المومنين عليه السلام به او فرمودند: پس كدامين دليل به تو اجازه مي دهد كه با يك قوم بزرگ و محترم چنين رفتاري خلاف شأن آنها داشته باشي؟! قطعا اين ايرانيان در برابر شما تسليم شده و نسبت به اسلام تمايل پيدا كرده ‌اند؛ به يقين براي من از اينها فرزنداني به وجود خواهد آمد. من خدا و شما را شاهد مي ‌گيرم كه بخاطر خدا سهمي را كه از آنها نصبيم شد، در راه خدا بخشيدم ؛ در اين حال همه بني هاشم گفتند: ما نيز حق خود را به تو (اي علي) بخشيديم! حضرت فرمودند خدايا شاهد باش بني هاشم تمامي حق شان را كه به من بخشيدند، بخاطر تو رها كردم؛ سپس مهاجران و انصار گفتند: اي برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله ! ما نيز حق خود را به تو بخشيديم! در اين لحظه امير المؤمنين عليه السلام فرمود: خداوندا شاهد باش اينها حق شان را به من بخشيدند و من نيز قبول كردم و هر آنچه را به من بخشيدند، در راه تو آزاد كردم. عمر بن خطاب گفت: چرا تصميم مرا درباره ايرانيان نقض كردي؟! و چه چيزي باعث شد نظر من را درباره ايرانيان نپذيري؟! اميرالمومنين عليه السلام فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله درباره گرامي داشتن افراد محترم و با شخصيت و نيز اشتياق اسيران ايراني به اسلام را تكرار فرمود. عمر گفت: من هم براي خدا و تو سهم اختصاصي خود و ديگر سهامي كه براي تو بخشيده نشده بود، را بخشيدم . امير المومنين عليه السلام فرمود: خدايا بر آنچه اينها گفتند و بر اينكه من اسيران ايراني را آزاد كردم، شاهد باش. عده‌اي از قريش در ازدواج با زنان (آزاد شده) راغب شدند. امير المومنين عليه السلام فرمود: اين زنان نبايد بر ازدواج مجبور شوند ولي مختارند كه با هركه خواستند،‌ ازدواج كنند. گروهي از مردم به شهربانو دختر كسري اشاره كردند و او مختار شد و از پشت پرده مورد خواستگاري قرار گرفت درحاليكه جمعيت حاضر بودند. پس به او گفته شد: به كدام خواستگار پاسخ مثبت مي‌دهي و آيا اصلا قصد ازدواج داري؟ او سكوت اختيار كرد. امير المومنين عليه السلام فرمود: قطعا اين دختر قصد ازدواج دارد و هنوز مختار است. عمر گفت: چگونه متوجه قصد ازدواج او شدي؟ آن حضرت فرمود: وقتي در حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله از دختر يا زن با شخصيتي كه سرپرستي نداشت خواستگاري مي ‌شد،‌ دستور مي ‌فرمود كه به او گفته شود: آيا راضي به اين ازدواج هستي؟ پس اگر حيا مي ‌كرد و ساكت بود،‌ سكوت او را حاكي از رضايتش مي دانست و دستور به ازدواجش مي‌ داد ولي اگر مي ‌گفت: نه (راضي به اين ازدواج نيستم) بر خلاف انتخابش اجبار نمي ‌شد. شهربانو مورد خواستگاري قرار گرفت و با دست به امام حسين عليه السلام اشاره كرد. پس دوباره مسئله انتخاب براي او عنوان شد او نيز دوباره با دست خود به امام حسين عليه السلام اشاره كرد و به زبان فارسي گفت : اگر حق انتخاب دارم،‌ ايشان (را انتخاب مي‌ كنم)! امير المومنين عليه السلام را نيز سرپرست خود قرار داد. حذيفه خطبه خواند. امير المومنين به دختر كسري فرمود: نامت چيست؟ عرض كرد: شاه زنان. آن حضرت به زبان فارسي به او فرمود: نه شاه زنان نيست مگر دختر محمد صلي الله عليه و آله و او سرور زنان است. تو شهربانو هستي و خواهرت مرواريد دختر كسري هست. شهربانو عرض كرد: آري!

اين داستان در کتاب مناقب ابن شهر آشوب نيز نقل شده است:

لما ورد بسبي الفرس إلى المدينة أراد الثاني أن يبيع النساء و أن يجعل الرجال عبيد العرب و عزم على أن يحمل العليل و الضعيف و الشيخ الكبير في الطواف و حول البيت على ظهورهم . فقال أمير المؤمنين ( عليه السلام ) : إن النبي ( صلى الله عليه وآله ) : قال : أكرموا كريم قوم و إن خالفوكم ، و هؤلاء الفرس حكماء كرماء ، فقد ألقوا إلينا السلام و رغبوا في الإسلام ، و قد أعتقت منهم لوجه الله حقي و حق بني هاشم

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى۵۸۸هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج ۳، ص ۲۰۷، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، ۱۳۷۶هـ ـ ۱۹۵۶م.

وقتي اسيران ايراني به مدينه وارد شدند خليفه دوم خواست تا شاهزادگان زن ايراني را بفروشد و شاهزادگان و بزرگان مرد را بردگان اعراب قرار دهد. عمر بن خطاب تصميم گرفت که شاهزادگان و سپه‌سالاران ايراني اعراب بيمار، ضعيف و پير را در طواف و اطراف بيت الله بر پشت خود حمل کنند. ولي امير المومنين عليه السلام فرمود: قطعا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: کريم هر قومي را اکرام کنيد هرچند با شما مخالفت کنند. اين ايرانيان حکيم و کريم هستند. قطعا بر ما سلام داده‌اند و مشتاق ورود به اسلام هستند. من نيز بخاطر خدا از حق خودم و حق بني هاشم نسبت به آنان گذشتم.

طبيعتا برخورد كريمانه، منطقي و همراه با عطوفت امير مومنان عليه السلام با شهربانو، شاهزاده ايراني و سپه سالاران لشکر ايران، بر ايرانيان كه اهل ادب و فرهنگ و تمدن برتر آن زمان بودند، تأثيري عميق گذاشت و در گرايش آنها به مكتب اهل بيت عليهم السلام نقش بسزايي داشت. اما در مقابل برخورد نا مناسب عمر بن خطاب با شاهزادگان و بزرگان لشكري و حكومتي ايراني و سخن از برده نمودن آنها نيز جاي تامل است زيرا ايرانيان انسانهايي صاحب فرهنگ و تمدن كهن بودند و عقل سليم اقتضا مي كرد كه عمر بن خطاب از اين تمدن و فرهنگ استفاده کند نه اينكه اقدام به برده قرار دادن آنها کند. وجود مقدس امير مومنان علي عليه السلام در برابر اين تصميم ناپسند -كه حاصل آن ارائه چهره خشن از دين و اسلام گريزي و اسلام ستيزي است-، ايستادند؛ آن حضرت با درايت كامل و با استناد به سيره رسول اكرم صلي الله عليه و آله اجازه چنين اهانت آشكاري عليه ايرانيان ندادند. ايشان احيا كننده سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند كه فرمودند:

«أكرموا كريم كل قوم»

«افراد محترم و با شخصيت هر ملّت را مورد اكرام و احترام قرار دهيد»

افزون بر استناد حضرت امير عليه السلام به سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله اشتياق و رغبت اسيران ايراني به اسلام حقيقي دليل ديگر آن حضرت در اكرام آنان بود. چنانکه درباره ايشان فرمودند:

رغبوا في الاسلام

ايرانيان مشتاق ورود به اسلام هستند.

اين کلام امير المومنين عليه السلام گواه آن است که ايرانيان در آنجا با جنگ و فشار اسلام نياورده بودند. بلکه قلبا متمايل و مشتاق به اسلام بودند.

آن حضرت نه تنها مانع از ذلت و بردگي ايرانيان شدند بلكه آنها را آزاد ساخته و آنها را در بهترين جايگاههاي ممكن قرار دادند. بدين ترتيب محبت امام علي عليه السلام در قلب اُسراي ايراني و ديگر ايرانياني كه اين خبر به گوششان رسيد، جاي گرفت.

در برخي متون ديگر نيز برخورد محترمانه اميرالمومنين عليه السلام با ايرانيان و برخورد تحقير آميز عمر بن خطاب با ايرانيان تصريح شده است:

قال مغيرة : كان علي عليه السلام أميل إلى الموالي وألطف بهم و كان عمر أشد تباعدا منهم.

ثقفي كوفي، ابراهيم بن محمد -متوفاي ۲۸۳ه- الغارات، ج ۲، ص ۴۹۹، تحقيق: حسيني ارموي ، سيد جلال الدين، شماره ثبت كتابخانه ملي ۷۱۷، چاپ: چاپخانه بهمن، بي ‌تا .

مغيره گفت: حضرت علي عليه السلام نسبت به موالي (غير عربها از جمله ايرانيان) گرايش بيشتري داشت و با آنها مهربان‌تر بود ولي عمر بن خطاب به شدت از موالي دوري مي‌كرد.

اين در حالي است که قرآن كريم درباره اقوام و نژادهاي گوناگون بشري، به شدت با نژاد پرستي مخالفت و تنها ملاك برتري در نزد خدا را تقوي معرفي فرموده است. به عنوان مثال در سوره حجرات مي ‌فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ‏ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ

سوره‌ي حجرات، آيه ۱۲

اي مردم قطعا ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را بصورت گروهها و اقوامي قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. قطعا گرامي‌ترين شما نزد خدا با تقوا ترين شماست. قطعا خدا بسيار دانا و آگاه است.

بنابراين در قاموس قرآن كريم نژادپرستي مذمت شده و ملاك برتري اقوام، نژاد آنها نيست بلكه تقواي آنهاست.

نكته قابل توجه اين است كه همين ملاك قرآني يعني تقوا و ايمان در اصحاب ايراني رسول خدا صلي الله عليه و‌ آله بيشتر بود. بطوريكه رسول خدا صلي الله عليه و‌ آله بارها بدان تصريح كردند . از جمله اينكه فرمودند:

عن أبي هريرة رضي الله عنه قال كنا جلوسا عند النبي صلى الله عليه وسلم فأنزلت عليه سورة الجمعة وآخرين منهم لما يحلقوا بهم قال قلت من هم يا رسول الله فلم يراجعه حتى سأل ثلاثا وفينا سلمان الفارسي وضع رسول الله صلى الله عليه وسلم يده على سلمان ثم قال لو كان الايمان عند الثريا لناله رجال أو رجل من هؤلاء.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى۲۵۶هـ)، صحيح البخاري، ج ۶، ص ۶۶، ناشر: دار الفکر، بيروت، ۱۴۰۱ ق.

ابوهريره نقل مي‌ كند: نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله نشسته بوديم كه سوره جمعه نازل شد : و ديگران از آنها كه هنوز به ايشان ملحق نشده اند. من سوال كردم: يا رسول الله! آنها چه كساني هستند؟ آن حضرت پاسخي ندادند تا اينكه اين مطلب سه بار از آن حضرت سوال شد و سلمان فارسي نيز در ميان ما بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله دست خود را بر سلمان قرار داده و فرمودند: اگر ايمان نزد ثريا هم باشد قطعا مرداني از نژاد اينها (ايراني) بدان خواهند رسيد.

تحقير ايرانيان توسط عمر بن خطاب

در اين بخش به نمونه‌هاي بيشتري از تحقير ايرانيان توسط عمر بن خطاب مي‌ پردازيم.

عمر بدون در نظر گرفتن مباني ديني و انساني و تنها بر اساس تعصّب و نژاد پرستي عقيده داشت كه عرب نبايد برده شود و در مقابل بردگان بايد از عجمها و ايرانيها انتخاب شوند! صنعاني در اين باره نقل مي کند:

عبد الرزاق عن أبي بكر بن عياش قال أبو حصين عن الشعبي قال لما استخلف عمر قال ليس على عربي ملك

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام ، متوفاي ۲۱۱ ه. المصنف، ج۷، ص ۲۷۸، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي، دار النشر : المكتب الإسلامي ، چاپ دوم، - بيروت – ۱۴۰۳ه.

عبدالرزاق از ابي بكر بن عياش از ابو حصين نقل مي ‌كند كه شعبي گفت: وقتي عمر بن خطاب خليفه شد گفت: هيچ عربي نبايد برده قرار گيرد.

ابن اثير نيز به تلاش عمر بن خطاب براي برده قرار دادن ايراني ‌ها بجاي اعراب تصريح کرده و مي ‌گويد:

ولما ولي عمر بن الخطاب قال إنه لقبيح بالعرب أن يملك بعضهم بعضا وقد وسع الله عز وجل وفتح الأعاجم

الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد، متوفاي ۶۳۰هـ ، الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۲۳۷، تحقيق : عبد الله القاضي ، دار النشر : دار الكتب العلمية - چاپ دوم، بيروت - ۱۴۱۵هـ .

آنگاه که عمر بن خطاب به خلافت رسيد گفت: قطعا براي عرب خيلي زشت است که بعضي از آنها مالک بعضي ديگر باشند و حال آنکه خدا به عربها وسعت داده و غير عربها را (براي بردگي عربها) فتح کرده است!

از ديگر تحقيرهاي عمر بن خطاب عليه ايرانيان، ممنوع کردن ورود ايرانيان به مدينه بود! صنعاني در اين باره مي ‌گويد:

عبد الرزاق عن معمر عن الزهري قال كان عمر بن الخطاب لايترك أحدا من العجم يدخل المدينة

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي۲۱۱هـ)، المصنف، ج۵، ص ۴۷۴، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي، دار النشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة : الثانية ۱۴۰۳

عبدالرزاق به نقل از معمر از زهري مي ‌گويد: عمر بن خطاب اجازه نمي ‌داد کسي از غير عربها (از جمله ايرانيها) وارد مدينه شود.

اين دستور عمر بن خطاب دقيقا بر خلاف سيره رسول اکرم صلي الله عليه و آله بود. به دليل اينکه اولا: در همين نوشتار به حضور ايرانيان در مدينه در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله و معاشرتشان با آن حضرت اشاره کرديم. ثانيا: رسول خدا صلي الله عليه و آله در ضمن احاديث متعددي مردم را به زيارت خود و قبر مطهرشان در مدينه تشويق کرده بودند. از جمله اينکه فرمودند:

من حج فزار قبري بعد موتى كان كمن زارني في حياتي

الدارقطني البغدادي، ابوالحسن علي بن عمر (متوفاى ۳۸۵هـ)، سنن الدارقطني، ، ج ۲، ص۲۴۴ تحقيق : مجدي بن منصور سيد الشوري، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى ۱۴۱۷ق.

البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكر (متوفاى ۴۵۸هـ)، سنن البيهقي الكبرى، ج۵، ص ۲۴۶، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴ - ۱۹۹۴.

هرکس حج بجا آورد و پس از آن قبر مرا بعد از دنيا رفتنم زيارت کند، گويا مرا در زمان حياتم زيارت کرده است.

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در اين حديث شريف به صراحت مسلمانان را به آمدن به شهر مدينه و زيارت قبر مطهرشان، ترغيب مي ‌فرمايند. ولي عمر بن خطاب بر خلاف حديث شريف پيامبر صلي الله عليه و آله بخشي از مسلمانان يعني ايرانيان را به مدينه و زيارت قبر آن حضرت ممنوع الورود کرده بود. اين مسأله چيزي جز مخالفت با دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله و ابراز روحيه نژاد پرستانه توسط خليفه دوم نيست! عمر بن خطاب بر خلاف سيره نبوي و تنها بر اساس تعصب عربي ، قانوني تحت عنوان ممنوعيت ورود غير اعراب به مدينه را تصويب و اجرا کرد.

علامه مجلسي علت عجم ستيزي عمر را چنين بيان مي کند:

و ذلك أنه سمع من النبي صلى الله عليه وآله أن أنصار علي وأهل بيته عليهم السلام يكونون من العجم و لذا حكم بقتل العجم جميعا لما استولى على بلاد فارس ، فمنعه أمير المؤمنين عليه السلام عن ذلك ، وقال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : سنوا بهم سنة أهل الكتاب . فصار أولادهم من أهل العراق وغيرهم من أصحاب أئمتنا صلوات الله عليهم وأنصارهم ومحل أسرارهم ، ودونوا الأصول ، وانتشر ببركتهم علوم أهل البيت صلوات الله عليهم في العالم .

المجلسي، محمد باقر _متوفاى۱۱۱۱ق_، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ۶۴ ص ۱۷۰، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، ۱۴۰۳هـ - ۱۹۸۳م.

علت دشمني عمر بن خطاب با عجمها از جمله ايرانيها اين بود که او از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده بود ياوران حضرت علي و اهل بيت ايشان عليهم السلام از عجمها هستند. لذا وقتي بر سرزمينهاي ايران مستولي شد دستور به قتل عام ايرانيان داد. ولي اميرالمومنين عليه السلام او را از اين کار نهي کرده و فرمودند: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: با آنها همانند اهل کتاب برخورد کنيد. پس از آن فرزندان ايرانيان اهل عراق شده و غير ايشان از اصحاب امامان ما صلوات الله عليهم و ياوران و اصحاب سرّ ايشان گشتند و اصول (حديث ائمه اطهار) را جمع آوري کردند و به برکت آنها علوم اهل بيت عليهم السلام در عالم منتشر گرديد.

يکي ديگر از نقاط تاريک و تعصّب آلود خلافت عمر بن خطاب ، از بين بردن و سوزاندن انبوهي از کتابهاي علمي و ذخاير فرهنگي کشورمان ايران بود که البته نشان از کم آگاهي خليفه دوم نسبت به آموزه‌‌هاي ديني و علمي اسلام دارد. اين نقطه تاريک در منابع متعددي از اهل سنت بيان شده است:

و لما فتحت أرض فارس ووجدوا فيها كتبا كثيرة كتب سعد ابن أبي وقاص إلى عمر بن الخطاب ليستأذنه في شانها وتنقيلها للمسلمين فكتب إليه عمر أن اطرحوها في الماء فان يكن ما فيها هدى فقد هدانا الله باهدى منه وإن يكن ضلالا فقد كفانا الله فطرحوها في الماء أو في النار وذهبت علوم الفرس فيها عن أن تصل إلينا.

ابن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد الوفاة: ۸۰۸ ، مقدمة ابن خلدون ص ۴۸۰، دار النشر : دار القلم الطبعة : الخامسة - بيروت - ۱۹۸۴ ،

القنوجي، صديق بن حسن، الوفاة: ۱۳۰۷، أبجد العلوم الوشي المرقوم في بيان أحوال العلوم، ج۱، ص۲۶۱، تحقيق : عبد الجبار زكار ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۹۷۸ .

وقتي که سرزمين فارس در ايران فتح شد و در آن کتابهاي فراواني يافتند، سعد بن ابي وقاص به عمر بن خطاب نامه‌اي نوشت تا درباره آن کتابها و انتقالشان به نفع مسلمانان کسب تکليف کند. پس عمر در جواب او نوشت که همه آن کتابها را در آب بريزيد! اگر در آن کتابها هدايتي باشد، قطعا خدا ما را به بهتر از آن هدايت فرموده و اگر در آن گمراهي باشد قطعا خدا ما را حفظ کرده است. به اين ترتيب همه کتابها را در آب ريختند يا در آتش سوزاندند و تمام دانش و علومايرانيان در آب از بين رفت و به ما نرسيد.

نکته مهم روايت پيش گفته اين است که عمر بن خطاب بدون توجه به مسائل فرهنگي و علمي مفيد و غير منافي با اسلام ، دستور مي ‌دهد تمام کتابهاي علمي در زمينه‌هاي مختلف مثل نجوم، پزشکي ، جغرافيا و ... در آب يا آتش از بين برده شوند! مگر عمر بن خطاب نمي ‌دانست که رسول خدا صلي الله عليه و آله دوست دار علم و دانش و آگاهي بودند؟! مگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نشنيده بود که فرموده‌ بودند:

اطلبوا العلم ولو بالصين.

النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى ۴۶۳هـ)، جامع بيان العلم وفضله، ص ۷ ، ۸ ، ۹، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت – ۱۳۹۸هـ.

به دنبال علم و يادگيري باشيد هرچند در (کشور دوري مانند) چين باشد.

قطعا اطلاق کلام رسول خدا صلي الله عليه و آله تمام علوم پزشکي و جغرافيا و ... را دربر مي‌گيرد. همان علومي که عمر بن خطاب آنها را سوزاند!

ادامه تحقيرها و تبعيضها عليه ايرانيان توسط پيروان بني اميه

برخورد تحقير آميز عمر بن خطاب با ايرانيان به خود وي منحصر نشد بلکه كارگزاران وي نيز همان برخورد اهانت آميز را دنبال مي‌ کردند. از جمله کارگزاران عمر بن خطاب، معاويه بن ابي سفيان بود كه عمر او را حاكم شام قرار داد. او سالها پس از مرگ عمر همچنان رفتار تحقير آميز عمر و بلکه شديدتر از آن را با غير عربها و ايرانيها دنبال مي‌ کرد. معاويه در نامه خود به زياد بن ابيه اينچنين ايرانيان را مورد تحقير و توهين قرار مي‌ دهد:

«و لعمري يا أخي لو أن عمر سن دية المولى نصف دية العربي لكان أقرب إلى التقوى! و لو وجدت السبيل إلى ذلك و رجوت أن تقبله العامة لفعلت و لكني قريب عهد بحرب فأتخوف فرقة الناس و اختلافهم علي و بحسبك ما سنه عمر فيهم فهو خزي لهم و ذل . فإذا جاءك كتابي هذا فأذل العجم و أهنهم و أقصهم و لا تستعن بأحد منهم و لا تقض لهم حاجة.»

الهلالي، سليم بن قيس، (متوفاى۸۰هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص ۲۸۳، تحقيق : محمد باقر الأنصاري الزنجاني، ناشر دليل ما، چاپ اول، ۱۴۲۲ ق- ۱۳۸۰ ش

«و به جانم قسم اي برادر! اگر عمر ديه پرداختي غير عربها را نصف ديه پرداختي عربها قرار مي ‌داد،‌ نزديكتر به تقوي بود!! و اگر من راهي براي عملي كردن اين (تبعيض) مي‌يافتم و اميد پذيرش عموم مردم را داشتم، حتما اين (تبعيض) را انجام مي ‌دادم. ولي چون مدت كمي از جنگ گذشته است ، از تفرقه و اختلاف و شورش مردم عليه خودم مي ‌ترسم. سنت و روش عمر در برخورد با غير عربها (از جمله ايرانيها) براي تو كافي است! روش عمر خواري و ذلت براي ايرانيان بود. پس وقتي كه نامه‌ من به دستت رسيد غير عربها (از جمله ايرانيها) را خوار و ذليل كن ! به آنها اهانت كن و آنها را از هرگونه مقام و منصب (حكومتي يا اجتماعي) بركنار كن و از احدي از آنها در اداره حكومت كمك نگير و نيازهايشان را برآورده نكن!»

به هر حال برخوردهاي تحقير آميز عمر بن خطاب، معاويه و بني اميه با ايرانيان، يكي از مهمترين علل دوري مردم ايران از خلفا و بني اميه و گرايش به اهل بيت عليهم السلام و تشيع بود.

تحقيرهاي معاويه و پس از وي بني اميه عليه ايرانيان تا قرنهاي متمادي همچنان ادامه داشت. با کمال تأسف اين تحقيرها چنان در فکر و اعتقاد برخي از علماي متعصب ناصبي رسوخ کرده بود، که به صراحت و جسارت تمام آن را در کتابهاي خود به نمايش گذاردند! از جمله اين علماي متعصب که پرچم دشمني با اهل بيت عليهم السلام و شيعيان را به دوش مي‌ کشيد، ابن تيميه بود . او درباره برتري ذاتي عرب بر عجم بي‌پروا چنين مي ‌گويد:

جنس العرب أفضل من جنس العجم. فإن الذي عليه أهل السنة و الجماعة: اعتقاد أن جنس العرب أفضل من جنس العجم، عبرانيهم و سريانيهم، روميهم و فرسيهم و غيرهم.

ابن تيميه حراني، احمد بن عبد الحليم، متوفاي ۷۲۸ه ، اقتضاء الصراط المستقيم ، ج۸، ص ۱۱، دراسة وتحقيق: ناصر عبد الكريم العقل، الناشر: دار عالم الكتب، بيروت، الطبعة: السابعة، ۱۴۱۹هـ/ ۱۹۹۹م.

نژاد عرب از نژاد غير عرب برتر است! قطعا عقيده‌ اهل سنت و جماعت بر اين است که : نژاد عرب برتر از نژاد غير عرب است. چه اين غير عرب عبراني يا سرياني باشد و چه رومي يا فارسي و ايراني ويا غير از آنها باشد.

اين کلام ابن تيميه به عنوان يک عالم متعصب ، جاي بحث زيادي دارد که ما در اين نوشتار تنها به چند نکته مهم اشاره مي ‌کنيم:

۱) خداي تعالي در قرآن کريم مي ‌فرمايد:

ان اکرمکم عند الله اتقاکم.

سوره حجرات، آيه‌ ي ۱۳

قطعاً گرامي‌ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست.

ابن تيميه اين آيه شريفه را براحتي زير پا مي ‌گذارد و با گستاخي تمام در برابر کلام وحي که «تقوي» را ملاک برتري و اکرام معرفي کرده، ملاک برتري را عرب بودن مي‌ داند!

۲) ابن تيميه با تصريح به اين عقيده خود، يک عالم متعصب نژاد پرست است. زيرا بر خلاف آموزه‌ هاي اسلام، که منادي برابري نژادي است، او نژاد عرب را برتر از ديگر نژادها مي‌ داند.

۳) ابن تيميه دقيقا دنباله رو معاويه و بني اميه است. زيرا از يک سو در انكار فضائل قطعي اهل بيت عليهم السلام و در دشمني با شيعيان سنگ تمام گذاشته و از سوي ديگر در تحقير ايرانيان و اعمال تبعيض عليه ايشان از چيزي فروگذار نکرده است. در واقع اين نوع ديدگاه، همان ديدگاه اعراب جاهلي قبل از اسلام است.

۴) ابن تيميه در قرن هشتم هجري زندگي مي ‌کرده است و اين جمله نژاد پرستانه او عليه غير عربها از جمله ايرانيان، نشان دهنده تداوم همان افکار جاهلي تا قرنها بعد است.

۵) ابن تيميه عقيده نژاد پرستانه خود را در برتر دانستن عربها بر غير عربها ، عقيده تمام علماي اهل سنت مي ‌داند! جداي از راستگو يا دروغگو بودن ابن تيميه در اين مسئله، طرح ادعاي برتري عربها بر ايرانيها و نسبت دادن آن به همه اهل سنت، خود باعث تفرقه و تنفّر ايرانيان از عربها و مکتب اهل سنت،‌ مي گردد.

به هر حال گفتار ابن تيميه در برتر دانستن نژاد عرب بر نژاد ايراني، حاکي از ادامه داشتن همان تحقيرها و تبعيضهاي خلفا و بني اميه عليه ايرانيان است که با کمال تأسف صورت علمي و ديني به خود گرفته و مکتوب شده است.

قتل عمر بن خطاب و علت آن

در زمان حكومت خليفه دوم نسبت به دوستداران اهل بيت عليهم السلام -كه ايرانيان يكي از بارزترين نمونه هاي آن بودند-، برخوردهاي شديد و ظلم و تبعيض بيش از گذشته رواج يافت. اين نوع برخوردها تا پايان حيات وي ادامه داشت و در نهايت موجب کشته شدن وي توسط يک مسلمان ايراني به نام ابولولو شد. اين مسئله در کتابهاي متعددي از اهل سنت بيان شده که ما تنها از کتاب المصنف صنعاني آن را نقل مي‌ کنيم:

كان عمر بن الخطاب لا يترك أحدا من العجم يدخل المدينة ، فكتب المغيرة بن شعبة إلى عمر : أن عندي غلاما نجارا ، نقاشا ، حدادا ، فيه منافع لأهل المدينة ، فإن رأيت أن تأذن لي أن أرسل به فعلت ، فأذن له ، و كان قد جعل عليه كل يوم درهمين و كان يدعى أبا لؤلؤة و كان مجوسيا في أصله . فلبث ما شاء الله ، ثم إنه أتى عمر يشكو إليه كثرة خراجه ، فقال له عمر : ما تحسن من الأعمال ؟ قال : نجار ، نقاش ، حداد ، فقال عمر : ما خراجك بكبير في كنه ما تحسن من الأعمال ، قال : فمضى و هو يتذمر ثم مر بعمر و هو قاعد ، فقال : ألم أحدث أنك تقول : لو شئت أن أصنع رحى تطحن بالريح فعلت ، فقال أبو لؤلؤة : لاصنعن رحى يتحدث بها الناس ، قال : و مضى أبو لؤلؤة ، فقال عمر : أما العبد فقد أوعدني آنفا ، فلما أزمع بالذي أزمع به ، أخذ خنجرا فاشتمل عليه ، ثم قعد لعمر في زاوية من زوايا المسجد و كان عمر يخرج بالسحر فيوقظ الناس بالصلاة فمر به ، فثار إليه ، فطعنه ثلاث طعنات ، إحداهن تحت سرته و هي التي قتلته.

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي۲۱۱هـ)، المصنف، ج۵، ص ۴۷۴، ۴۷۵ ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي، دار النشر: منشورات المجلس العلمي .

عمر بن خطاب اجازه ماندن احدي از مسلمانان غير عرب را در مدينه نمي ‌داد. مغيره بن شعبه به عمر نامه نوشت: من غلام و خدمتکاري دارم که نجار، نقاش و آهنگر است و براي اهل مدينه سودمند است. اگر صلاح مي ‌داني اجازه بده که او را به مدينه بفرستم. عمر اجازه داد و (وقتي آن غلام به مدينه آمد) ماليات روزانه او را دو درهم قرار داد. او ابولولو ناميده مي ‌شد و اصالتا (قبل از مسلمان شدنش) زرتشتي بود. ابولولو مدتي در مدينه ماند تا اينکه روزي نزد عمر آمد و از زيادي مالياتش به او شکايت کرد. عمر به او گفت: در چه کارهايي مهارت داري؟ ابولولو گفت: در نجاري، نقاشي و آهنگري. پس عمر به او گفت: نسبت به مهارتهايي که داري مالياتت سنگين نيست! ابولولو غضبناک و تهديد کنان در حاليکه عمر نشسته بود، از نزد عمر برگشت . عمر به او گفت: به ياد داري به من گفتي: اگر مايل باشي يک آسياب بادي برايت مي‌سازم؟ ابولولو گفت: حتما آسيابي برايت خواهم ساخت که مردم درباره آن سخنها گويند! اين را گفت و رفت. عمر گفت: اين برده مرا تهديد کرد! وقتي ابولولو تصميم خود را قطعي کرد، خنجري آماده کرد و در گوشه‌اي از مسجد نشست. عمر سحرگاه از خانه خارج مي ‌شد و مردم را براي نماز بيدار مي ‌کرد. وقتي از ابولولو عبور کرد، ابولولو به او حمله کرد و سه ضربه به او زد که يکي از آن ضربات زير نافش را پاره کرد و همان ضربه باعث مرگ او شد.

قطعا برخورد صحيح اسلامي و مبتني بر سنت نبوي از ناحيه اهل بيت عليهم السلام و در مقابل، ظلم و تبعيض از جانب دستگاه حاكمه نسبت به ايرانيان، يكي از علل مهم در گرايش آنها به مذهب مقابل خلفا يعني مكتب اهل بيت عليهم السلام است. کشتن عمر توسط يک ايراني يکي از بارزترين نشانه هاي تنفر ايرانيان از عمر بن خطاب است.

نقش ايرانيان در قيام مختار در انتقام از سفاكان بني اميه و دفاع از اهل بيت عليهم السلام

بي عدالتي ها و ظلم و تبعيض بني اميه و اسلافشان نسبت به مسلمانان غير عرب بويژه ايرانيان، و به شهادت رساندن عترت پيامبر صلي الله عليه وآله، آثار و بازخوردهاي متعددي داشت. يکي از آثار آن، حضور چشمگير ايرانيان در قيام مختار عليه بني‌اميه و خون خواهي حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام، بود. اين حضور بقدري مسلّم، پرشور و حماسي بود که مورخان اهل سنت آن را اين گونه توصيف نموده اند:

و كان أكثر من استجاب له همدان و قوم كثير من أبناء العجم.

الدينوري، أحمد بن داود _متوفاي ۲۸۲ق_، الأخبار الطوال، ص ۲۸۸، تحقيق : عبد المنعم عامر / مراجعة : الدكتور جمال الدين الشيال، ناشر : دار إحياء الكتب العربي - عيسى البابي الحلبي وشركاه / منشورات شريف الرضي، چاپ اول، سال چاپ : ۱۹۶۰م.

بيشتر افرادي که به دعوت مختار پاسخ مثبت دادند، قبيله هَمدان [بخشي از اهل يمن] و مردم فراواني از غير عربها [ايرانيان] بودند.

همو در جاي ديگر مي‌گويد:

و كان جلهم أبناء الفرس الذين كانوا بالكوفة و يسمون الحمراء

الدينوري، أحمد بن داود _متوفاي ۲۸۲ق_، الأخبار الطوال، ص ۲۹۳، تحقيق : عبد المنعم عامر / مراجعة : الدكتور جمال الدين الشيال، ناشر : دار إحياء الكتب العربي - عيسى البابي الحلبي وشركاه / منشورات شريف الرضي، چاپ اول، سال چاپ : ۱۹۶۰ م.

بخش اعظم سپاهيان و طرفداران مختار را ايرانيان مقيم کوفه تشکيل دادند که حمراء ناميده مي ‌شدند.

نکته ديگر در راستاي تبعيض عليه ايرانيان اين است که پس از شکست قيام مختار بوسيله ابن زبير، يکي از پيشنهاداتِ اطرافيانِ ابن زبير درباره اسيران سپاه مختار اين است که عربهاي سپاه مختار، زنده بمانند ولي ايرانيان سپاه کشته شوند! طبري در اين باره چنين مي ‌گويد:

و اقتل هؤلاء الموالى فإنهم قد بدا كفرهم و عظم كبرهم و قل شكرهم

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب _متوفاى۳۱۰ ق_، تاريخ الطبري، ج ۴، ص ۵۷۷، تحقيق،مراجعة وتصحيح وضبط : نخبة من العلماء الأجلاء، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت

(اي امير!) غير عربها و ايرانيان را بکش! قطعا کفر اينها آشکار گشته و تکبرشان زياد و تشکرشان کم شده است.

به اين ترتيب انصاف و عطوفت اهل بيت عليهم السلام نسبت به ايرانيان از يک سو و خشونت، تحقير و تبعيض دشمنان اهل بيت عليهم السلام نسبت به ايرانيان از سوي ديگر، باعث گرايش ايرانيان به مکتب اهل بيت عليهم السلام و تنفر آنها از دشمنان اين مکتب شد.

قم اولين و قوي‌ترين كانون تشيع در ايران

گزارشهاي تاريخي حاکي از آن است که تشيع ايرانيان از همان قرن اول هجري آغاز گشت. کتاب معجم البلدان از تأسيس شهر قم در سال ۸۳ هجري قمري با سکونت اشعريون شيعه در آن خبر داده است. بنابراين شهر قم اولين و اصلي ‌ترين کانون تشيع دوازده امامي در ايران بشمار مي ‌آيد كه قدمت آن به قرن اول هجري برمي‌ گردد.

وذكر بعضهم أن قم بين أصبهان و ساوة و هي كبيرة حسنة طيبة و أهلها كلهم شيعة إمامية و كان بدء تمصيرها في أيام الحجاج بن يوسف سنة ۸۳ وذلك أن عبد الرحمن بن محمد بن الأشعث بن قيس كان أمير سجستان من جهة الحجاج ثم خرج عليه و كان في عسكره سبعة عشر نفسا من علماء التابعين من العراقيين فلما انهزم ابن الأشعث ورجع إلى كابل منهزما كان في جملته إخوة يقال لهم عبد الله والأحوص وعبد الرحمن وإسحاق ونعيم وهم بنو سعد بن مالك ابن عامر الأشعري وقعوا إلى ناحية قم ... و كان متقدم هؤلاء الاخوة عبد الله بن سعد وكان له ولد قد ربي بالكوفة فانتقل منها إلى قم وكان إماميا فهو الذي نقل التشيع إلى أهلها فلا يوجد بها سني قط.

حموي، ياقوت بن عبدالله ، متوفاي ۶۲۶ ق ، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۹۷ ، بيروت، دار إحياء التراث العربي ، ۱۳۹۹ق.

برخي گفته اند قم بين اصفهان و ساوه قرار دارد و شهري بزرگ و زيبا با آب و هوايي پاك است. اهالي آن همگي شيعه امامي بوده و آغاز شهر شدن آن در زمان حجاج بن يوسف در سال ۸۳ هجري بوده است. بدين صورت كه عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس كه از جانب حجاج فرماندار سجستان بود، بر حجاج شورش كرد و در لشكرش هفده نفر از علماي تابعي عراقي بودند. وقتي ابن اشعث شكست خورد و به كابل بازگشت، در گروه او برادراني به نامهاي عبدالله، احوص، عبدالرحمن، اسحاق و نعيم ، همگي فرزندان سعد بن مالك بن عامر اشعري بودند كه در منطقه قم ساكن شدند ... و برادر بزرگترشان عبدالله بن سعد بود فرزندي داشت كه در كوفه پرورش يافته بود. او كه شيعه امامي بود از كوفه به قم نقل مكان داد و كسي بود كه تشيع را به اهل قم منتقل كرد بطوريكه هم اكنون (اوائل قرن هفتم هجري) هرگز سنّي در قم يافت نمي‌ شود.

البته كتاب تاريخ قم تأسيس شهر قم و سكونت اشعريون شيعه در آن را در سال ۹۴ هجري ذكر كرده است.

قمي، حسن بن محمد، متوفاي۳۷۸ ق، ترجمه: قمي، حسن بن على، متوفاي ۸۰۵- ۸۰۶ ق، تاريخ قم، ص ۲۴۰، تصحيح: تهراني، سيد جلال الدين، چاپخانه مجلس.

اولين ساكنان شيعي قم خاندان اشعري بودند. جدّ بزرگ آنها ابوعامر اشعري از صحابه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و شيعيان شيفته امير المومنين عليه السلام بود. جابر بن عبدالله انصاري در ضمن حديثي نقل مي ‌كند گروهي از اهل يمن كه در ميان آنها ابو عامر اشعري بود، محضر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شرفياب شدند. آن حضرت پس از توصيف ايشان به نيكي، خصوصيات وصي خود علي بن ابيطالب عليه السلام در قرآن را بدون اينكه به نام ايشان تصريح كنند، برشمردند بطوريكه چند نفر از آن گروه، از جمله ابوعامر اشعري به شدت مشتاق شناختن حضرت علي عليه السلام شده و پس از جستجو در بين حاضران و اطرافيان حضرت رسول صلي الله عليه و آله دست حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفته و ايشان را به عنوان مصداق وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد آن حضرت آوردند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله به آنها فرمودند:

« أنتم نجبة الله حين عرفتم وصي رسول الله قبل أن تعرفوه ، فبم عرفتم أنه هو؟ فرفعوا أصواتهم يبكون و يقولون : يا رسول الله ، نظرنا إلى القوم فلم تحن لهم قلوبنا و لما رأيناه رجفت قلوبنا ثم اطمأنت نفوسنا و انجاشت أكبادنا و هملت أعيننا و انثلجت صدورنا حتى كأنه لنا أب و نحن له بنون . فقال النبي (صلى الله عليه و آله) : ( و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم ) أنتم منهم بالمنزلة التي سبقت لكم بها الحسنى و أنتم عن النار مبعدون . قال : فبقي هؤلاء القوم المسمّون حتى شهدوا مع أمير المؤمنين (عليه السلام) الجمل و صفين ، فقتلوا في صفين رحمهم الله و كان النبي (صلى الله عليه و آله) بشرهم بالجنة و أخبرهم أنهم يستشهدون مع علي بن أبي طالب (عليه السلام) .

نعماني، محمد بن ابراهيم (ابن ابي زينب)، متوفاي ۳۶۰ق، الغيبة، ص۴۶-۴۸، تحقيق: فارس حسون كريم، انوار الهدي، اول، ۱۴۲۲ق .

«شما برگزيدگان خدا هستيد زيرا قبل از اينكه وصي رسول خدا (با نام) به شما معرفي شود، (با اوصاف و محبت قلبي به او) او را شناختيد! چگونه او را اين چنين شناختيد؟ در اين حال صداي گريه ابوعامر و همراهانش بلند شد و گفتند: اي رسول خدا! ما به جمعيت اطراف شما نگاه كرديم و قلوب ما شيفته هيچ يك از آنها نشد ولي وقتي به علي عليه السلام نگاه كرديم قلب هايمان لرزيد و سپس آرامش يافتيم ، جگرمان به جوشش آمد ، چشمانمان پر از اشك شد و سينه ‌هايمان خنك گرديد به طوري كه گويا علي بن ابيطالب پدر ماست و ما فرزندان اوييم! در اين هنگام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمودند: (و هيچكس تأويل آن را نمي ‌داند مگر خدا و كساني كه در علم استوارند) شما به منزله كساني هستيد كه در نيكي كردن به راسخان در علم پيشي گرفتيد و شما از آتش جهنم دور هستيد. (جابر در ادامه) گفت: ابوعامر و همراهان يمني او زبانزد مردم شدند تا اينكه در جنگ جمل و صفين در كنار علي بن ابيطالب عليه السلامجنگيدند و در صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند. خدا آنها را رحمت كند . رسول اكرم صلي الله عليه و آله آنها را به بهشت بشارت داده بود و به آنها خبر داده بود كه آنها در ركاب علي بن ابي طالب عليه السلام به شهادت خواهند رسيد.»

دو تن از نوادگان ابوعامر اشعري - كه در ركاب امير المومنين عليه السلام به شهادت رسيد - سائب بن مالك و سعد بن مالك اشعري بودند.

سائب بن مالك اشعري خود، از شيعيان دلاوري بود كه در قيام مختار ثقفي با او همراهي كرد و جزء اركان سپاه مختار به شمار مي ‌آمد. او با عدم قبول امان از مصعب بن زبير تا آخرين لحظات در كنار مختار با سپاه مصعب جنگيد تا به شهادت رسيد. چنانكه مولف كتاب تاريخ قم نقل مي‌ كند:

«سائب گفت تو امان قبول مكن كه او با تو بدان وفا نكند بيرون رو تا جنگ كنيم يا خود را خلاص دهيم يا كريمانه بميريم و شربت شهادت بنوشيم پس مختار با سائب با تتمه هفده مرد از اهل خُبرَت و بصيرت بيرون آمد پس مختار و آن جماعت كه با او بودند حرب كردند و از اصحاب مصعب جمعى را بكشتند پس مختار و سائب و ياران ايشان را بموضع «زياتين» بكشتند روز دوشنبه وقت زوال چهارده روز از ماه رمضان گذشته سنه‌ ي سبع و ستّين هجرية»

قمي، حسن بن محمد، متوفاي۳۷۸ ق، ترجمه: قمي، حسن بن على، متوفاي ۸۰۵- ۸۰۶ ق، تاريخ قم، ص ۲۸۹، ۲۹۰، تصحيح: تهراني، سيد جلال الدين، چاپخانه مجلس

محمد بن سائب كه در اين جنگ در كنار پدر در سپاه مختار مي‌ جنگيد همراه عده اي ديگر از سپاه مختار اسير شد و چند سالي در حبس بود ولي سرانجام او نيز كه در جنگ و مبارزه هماوردي نداشت به دست حجاج بن يوسف ثقفي به قتل رسيد. پس از اين بود كه حجاج دستور داد تا هر كس از خاندان اشعري است بايد از كوفه خارج شود و گرنه كشته خواهد شد و اين بخاطر تشيع اشعريها و عناد حجاج با شيعيان بود. به همين جهت فرزندان سائب بن مالك و فرزندان سعد بن مالك اشعري مجبور به ترك كوفه و مهاجرت به ايران شدند. آنها سرانجام در قم ساكن شدند. تاريخ قم در اين باره نقل مي كند:

«حجاج يوسف، همه فرزندان مالك بن عامر اشعرى را امر كرد كه از كوفه بيرون روند پس همه از كوفه بيرون آمدند و فرزندان سائب بماهين مقام كردند و فرزندان سعد بن مالك بجانب قم كشيده شدند و آنجا فرود آمدند بعد از آن فرزندان سائب را به خود دعوت كردند و ايشان نيز بناحيت قم آمدند پس شوكت يافتند و معزّز و مكرّم شدند.»

قمي، حسن بن محمد، متوفاي۳۷۸ ق، ترجمه: قمي، حسن بن على، متوفاي ۸۰۵- ۸۰۶ ق، تاريخ قم، ص۲۶۰، تصحيح: تهراني، سيد جلال الدين، چاپخانه مجلس.

عزت و قدرت يافتن اشعري ‌ها در قم مرهون دلاوري و دفاع آنان از اهل قم در برابر برخي ديلميان بود . آنها همه ساله منطقه قم را مورد هجوم و غارت قرار مي ‌دادند. تاريخ قم در اين باره آورده است:

«پس عبد الله بن سعد با برادران خود احوص، عبد الرحمن و نعيم و ديگر خدمتكاران و ايشان مجموع هفتاد سوار بودند از كوفه بيرون آمدند و چون به زمين قم رسيدند بديه «فرابه» فرود آمدند بعد از آن خواستند كه بجانب اصفهان روند نظر كردند بمردم اين ديه ها ديدند كه ايشان در حصار مي‌ گريختند و از راه قارص سواران و پيادگان ديدند كه بر پشته‌ اي آمدند. از اهل آن ديه ها پرسيدند كه ايشان كيستند و چه طايفه ‌اند گفتند كه اين قوم ديلمانند هر سال با ما غزا كنند و غارت كنند و برده برند عبدالله با شانزده سوار بر نشست و پيش ايشان باز رفت و با ايشان جنگ و حرب كرد و جمعى را ازيشان باسيرى گرفت و اسبان و مالهاى بسيار بغنيمت بياورد و بموضع خود باز گرديد و كارسازى كرد كه باصفهان رود وجوه و اشراف اين ناحيت چون چنان ديدند پيش عبد الله رفتند و درخواه كردند كه او با مردم خود بدين ناحيت مقيم شود و ساكن بباشد و هر چه ايشان بدان محتاج باشند و حكم كنند بديشان دهند.»

قمي، حسن بن محمد، متوفاي۳۷۸ ق، ترجمه: قمي، حسن بن على، متوفاي ۸۰۵- ۸۰۶ ق، تاريخ قم، ص۲۶۲، ۲۶۳، تصحيح: تهراني، سيد جلال الدين، چاپخانه مجلس

بدين ترتيب اشعريها كه خود شيعه و دوستدار اهل بيت بودند، در قم ساكن شده و با عزت و قدرت خود موجب شدند كه قم به سرعت به كانون تشيع در ايران تبديل شود.

در بين خاندان اشعري، اصحابي با تقوا و فقيه حضور داشتند كه مورد توجه و مدح ائمه اطهار عليهم السلام بودند. از جمله اين افراد كه از اصحاب امام صادق عليه السلام، امام كاظم عليه السلام، امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام بوده، زكريا بن آدم قمي است. در فضائل او از علي بن مسيب چنين نقل شده است:

« قلت للرضا (ع) شقتي بعيدة و لست أصل إليك في كل وقت فممن آخذ معالم ديني؟ فقال: من زكريا بن آدم القمي المأمون على الدين و الدنيا»

الطوسي، محمد بن حسن، متوفاي ۴۶۰ ق، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشي)، ج ۲، ص ۸۵۸، تحقيق، تصحيح و تعليق : استر آبادي، مير داماد ، رجائي، سيد مهدي ناشر : مؤسسة آل البيت (ع) لإحياء التراث

به امام رضا عليه السلام عرض كردم: محل زندگي من دور است و همه وقت نمي ‌توانم خدمت شما برسم. پس آموزه ‌هاي ديني ‌ام را از چه كسي فراگيرم؟ امام رضا عليه السلام به من فرمود: (آموزه‌ هاي دينت را) از زكريا بن آدم قمي فراگير كه او بر دين و دنيا امانت دار است.»

به همين جهت نجاشي، عالم رجالي شيعه درباره ايشان مي ‌گويد:

« ثقة جليل عظيم القدر و كان له وجه عند الرضا عليه السلام.»

النجاشي الأسدي الكوفي، أحمد بن علي بن أحمد بن العباس _متوفاى۴۵۰ق_، فهرست أسماء مصنفي الشيعة (رجال النجاشي) ، ص۱۷۴، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۶هـ.

«زكريا بن آدم مورد اطمينان و بزرگ منزلت و نزد امام رضا عليه السلام آبرومند بود.»

افزون بر اين، روايات متعددي در اهميت شهر قم و اهل آن وارد شده که تشيع اهل قم را در آن زمان ثابت مي ‌كند. به عنوان مثال در ضمن روايتي از امام صادق عليه السلام در مدح اهل قم آمده است:

«هم خيار شيعتنا من بين سائر البلاد »

قمى ، حسن بن محمد بن حسن (متوفاي ۳۷۸)، تاريخ قم، ص ۲۷۹،‌ ترجمه: قمي، حسن بن على، متوفاي ۸۰۵- ۸۰۶ ق، محقق: محمد رضا انصاري قمي، ناشر: كتابخانه آيت الله العظمي مرعشي نجفي، چاپ اول،‌ قم- ايران، ۱۳۸۵ ش؛ علامه مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۶۰، ص ۲۲۸، بيروت، مؤسسة الوفاء ، دوم، ۱۴۰۳ ق.

«اهل قم بهترين شيعيان ما از ميان ديگر مناطق هستند.»

از سوي ديگر ورود حضرت فاطمه معصومه دختر امام موسي بن جعفر عليه السلام، به ايران براي ديدار با برادر بزرگوارشان امام رضا عليه السلام که منجر به سکونت ايشان در شهر قم شد، دليل ديگري بر اهميت شهر قم و تشيع اهل آن است. شهرت اهالي قم به تشيع و دوستي اهل بيت عليهم السلام، باعث انتخاب اين شهر براي سکونت موقت در آن از سوي حضرت معصومه سلام الله عليها شد. آن حضرت پس از سکونت چند روزه در شهر قم و اکرام و احترام اهالي قم نسبت به ايشان، رحلت فرمودند و بدن مطهّرشان در شهر قم به خاک سپرده شد.

قمي، حسن بن محمد، متوفاي۳۷۸ ق، تاريخ قم، ص ۲۱۳، ۲۱۴، ترجمه: قمي، حسن بن على، متوفاي ۸۰۵- ۸۰۶ ق، تصحيح: تهراني، سيد جلال الدين، چاپخانه مجلس

در روايت معتبري از امام رضا عليه السلام چنين نقل شده است:

حدثني علي بن الحسين بن موسى بن بابويه ، عن علي بن إبراهيم بن هاشم ، عن أبيه ، عن سعد بن سعد ، عن أبي الحسن الرضا ( عليه السلام )، قال : سألته عن زيارة فاطمة بنت موسى ( عليه السلام ) ، قال : من زارها فله الجنة.

ابن قولويه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، ص ۵۳۶، تحقيق : شيخ جواد قيومي ، و لجنه تحقيق، نشر فقاهت ، اول، ۱۴۱۷ق.

علي بن بابويه از علي بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از سعد بن سعد نقل مي ‌كند كه از امام رضا عليه السلام درباره زيارت حضرت فاطمه دختر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام پرسيدم. آن حضرت فرمودند: هر كس حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها را زيارت كند پاداش او بهشت است.

امام جواد عليه السلام نيز در فضيلت زيارت ايشان فرمودند:

من زار قبر عمّتي بقم فله الجنة.

ابن قولويه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، ص ۵۳۶، تحقيق : شيخ جواد قيومي و لجنه تحقيق، نشر فقاهت ، اول، ۱۴۱۷ق.

کسي که مرقد عمه‌ام (فاطمه معصومه سلام الله عليها) را در قم زيارت کند، بهشت پاداش اوست.

طبعا اين فرمايش امام رضا و امام جواد عليهما السلام باعث رفت و آمد شيعيان به قم و تقويت تشيع در ايران شده است.

مردم سيستان و ارادت به امام علي بن ابيطالب و ديگر ائمه اطهار عليهم السلام

در قرون اوليه هجري، منطقه سيستان شامل بخش وسيعي از سرزمينهاي شرق و جنوب شرق ايران بوده است. گزارشهاي تاريخي و احاديث، حاكي از دفاع اهالي اين مناطق از اهل بيت عليهم السلام است.

يكي از وقائع مهم و تأسف بار در دوران خلافت معاويه كه به دستور خود او انجام شد، مسئله سبّ و لعن بر امير مومنان علي بن ابيطالب عليه السلام بود. دستور معاويه مبني بر دشنام به امير مؤمنان عليه السلام در كتاب صحيح مسلم تصريح شده است:

«أمر معاوية بن أبي سفيان سعدا فقال ما منعك أن تسبّ أبا تراب ؟ قال أما ما ذكرت ثلاثا قالهن رسول الله صلى الله عليه وسلم فلن أسبّه لان تكون لي واحدة منهن أحب إلى من حمر النعم ، سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول لعلى و خلفه في بعض مغازيه فقال له علي يا رسول الله تخلفني مع النساء و الصبيان ؟ فقال له رسول الله صلى الله عليه و سلم : أما ترضى أن تكون منى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبوة بعدي . و سمعته يقول يوم خيبر لأعطين الراية رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله . قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لي عليا ، قال فأتاه و به رمد فبصق في عينه فدفع الراية إليه ففتح الله عليه و أنزلت هذه الآية ( ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم ) الآية دعا رسول الله صلى الله عليه و سلم عليا و فاطمة و حسنا و حسينا فقال اللهم هؤلاء أهلي " .

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى۲۶۱هـ)، صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۸۷۱، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

«معاويه بن ابي سفيان به سعد بن ابي وقاص فرمان داد كه چه چيزي مانع تو از لعن كردن ابوتراب (علي بن ابيطالب عليه السلام) شده است؟ سعد گفت: به دليل سه حديث كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود، هرگز علي بن ابيطالب عليه السلام را لعن نمي ‌كنم. اگر هر يك از آن سه حديث درباره من بود ، از شتران سرخ موي گران ‌قيمت براي من دوست داشتني ‌تر بود. (اول اينكه) درحاليكه رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگام رفتن به يكي از جنگها، حضرت علي عليه السلام را جانشين خود قرار داده بود، حضرت علي عليه السلام به ايشان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا مرا همراه زنان و كودكان، جانشين قرار مي‌دهي؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله ‌فرمود: آيا راضي نيستي كه جايگاه تو نسبت به من، به منزله جايگاه هارون نسبت به موسي باشد، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد بود؟ (دوم اينكه) در جنگ خيبر از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: قطعا پرچم لشكر را به شخصي عطا خواهم كرد كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد. پس ما كنجكاو شديم كه آن شخص چه كسي است؟ آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بگوييد علي عليه السلام نزد من بيايد. حضرت علي عليه السلام در حاليكه چشم درد داشت، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد. آن حضرت، از آب دهان (مبارك) خود به چشم علي عليه السلام ماليدند. آنگاه پرچم لشكر را به حضرت علي عليه السلام دادند. پس خداوند (قلعه خيبر را بوسيله حضرت علي عليه السلام) گشود و آن حضرت را در جنگ پيروز كرد. (سوم اينكه) وقتي اين آيه (مباهله) نازل شد: «ما پسرانمان را دعوت كنيم و شما نيز پسرانتان را و ما زنانمان را دعوت كنيم و شما نيز زنانتان را» پيامبر صلي الله عليه و آله، امام علي، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را (براي مباهله) دعوت كرد و فرمود: خدايا اينها اهل من هستند.»

دستور معاويه مبني بر لعن حضرت امير المومنين عليه السلام در بسياري از مناطق اسلامي اجرا شد. چنانكه زمخشري مي ‌گويد:

وإن بني أمية لعنوا عليا على منابرهم سبعين سنة فما زاده الله إلا رفعة ونبلاً.

الزمخشري (متوفاي ۵۳۸هـ)، ربيع الأبرار ونصوص الأخبار ج۲، ص ۳۳۵، تحقيق : عبد الأمير مهنا، چاپ : اول، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت، سال چاپ : ۱۴۱۲ - ۱۹۹۲م.

قطعا بني اميه حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را حدود هفتاد سال بر منبرهايشان لعن مي ‌كردند. البته خدا (بر خلاف ميل بني اميه) چيزي جز رفعت و عزت بر آن حضرت نيفزود.

همين مسأله در متون ديگر اهل سنت چنين نقل شده است:

كان خلفاء بني أمية يسبون علياً رضي الله عنه من سنة إِحدى وأربعين وهي السنة التي خلع الحسن فيها نفسه من الخلافة إلى أول سنة تسع وتسعين آخر أيام سليمان بن عبد الملك فلما ولي عمر أبطل ذلك.

أبي الفدا (متوفاي: ۷۳۲)، المختصر في أخبار البشر، ج ۱ ص ۲۰۱، ناشر : دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت – لبنان، بي تا.

القلقشندي، أحمد بن علي ( متوفاي: ۸۲۱ هـ.ق)، مآثر الإنافة في معالم الخلافة ج ۱ ص ۱۴۳، تحقيق : عبد الستار أحمد فراج، ناشر : سلسلة تصدرها وزارة الارشاد والانباء في الكويت، ۱۹۶۴.

خلفاي بني اميه حضرت علي عليه السلام را از سال ۴۱ هجري كه سال صلح امام حسن عليه السلام بود تا اول سال ۹۹ هجري يعني اواخر خلافت سليمان بن عبدالملك دشنام مي‌ دادند. وقتي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد قانون سبّ و لعن حضرت علي عليه السلام را باطل كرد.

در اين بين، منطقه سيستان در ايران از معدود مناطق و شايد تنها منطقه ‌اي بود كه مردم آن در مقابل لعن امام علي عليه السلام دلاورانه استقامت كرده و هرگز زير بار سبّ و لعن بر وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله نرفتند.

حموي در وصف مردم سيستان مي ‌نويسد:

و أجل من هذا كله أنه لعن علي بن أبي طالب ، رضي الله عنه ، على منابر الشرق و الغرب و لم يلعن على منبرها إلا مرة ، و امتنعوا على بنى أمية حتى زادوا في عهدهم أن لا يلعن على منبرهم أحد ... و أي شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخي رسول الله ، صلى الله عليه و سلم ، على منبرهم و هو يلعن على منابر الحرمين مكة و المدينة.

حموي، ياقوت، متوفاي ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۱، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق.

«و بالاتر از همه اينها اينكه در زماني‌ كه علي بن ابيطالب رضي الله عنه ، بر روي منابر شرق و غرب (مناطق اسلامي) مورد لعن واقع مي ‌شد، بر منابر منطقه سيستان بجز يك بار هرگز مورد لعن واقع نشد. اهالي سيستان از اين فرمان بني اميه سرپيچي كردند و اجازه ندادند كه بر منبرهايشان احدي لعن شود ... و كدام شرفي بزرگتر از اين كه اهالي سيستان از لعن برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله (علي بن ابيطالب عليه السلام) بر منبرهايشان جلوگيري كردند در حاليكه حضرت علي عليه السلام بر منابر شهرهاي (مهمي چون) مكه و مدينه مورد لعن قرار مي ‌گرفت.»

در برخي منابع تاريخي ديگر نيز آمده است:

قال محمد بن بحر الذهبي: لم تزل سجستان مفردة بمحاسن لم تعرف لغيرها من البلدان ... و أجل من هذا کله أنهم امتنعوا على بني أميه أن يلعنوا علي بن أبي طالب على منبرهم.

القزويني، زكريا بن محمد بن محمود القزويني (المتوفى: ۶۸۲هـ)، آثار البلاد وأخبار العباد، ص۲۰۲، ناشر: دار صادر – بيروت.

محمد بن بحر ذهبي مي گويد: همواره سجستان (سيستانِ ايران) داراي محاسن و ويژگيهاي منحصر به فردي بوده است كه سرزمين ‌هاي ديگر آن محاسن را نداشته‌ اند .... و مهمتر آنكه مردم سيستان (در ايران) از اينكه بني‌ اميه بر منابر آنها علي بن ابيطالب عليه السلام را لعن كنند، جلوگيري كردند.

ماجراي استقامت و وفاداري مردم سيستان در محبت به امير المومنين علي بن ابيطالب عليه السلام در برخي منابع تاريخي چنين نقل شده است:

هرچند متصديان معاويه و آل مروان تکليف سبّ امير المومنين به آن جماعت نمودند از اين معني ابا کردند و افسون و افسانه آن قوم قبول طبع سيستانيان نيفتاد. بالاخره از دار الظلم بني اميه فرمان رسيد که از هر يک نفر نيم مثقال طلا بازيافت نمايند. چون مردم بي اکراه آن وجه را ادا نمودند ، رفته رفته آن وجه به ده مثقال رسيد. چون دريافتند که بالطوع و الرغبه هر چيز که طلب شود مي ‌دهند و مرتکب آن عمل شنيع نمي ‌شوند، حکم کردند که در بازار سرهاي زنان اکابر آنجا را بتراشند تا بگفتن آن کلمه زشت راضي شوند. آن توفيق يافتگان به اين امر راضي شدند و به سبّ حضرت امير راضي نشدند. چون ديدند که به هيچ وجه به اين گفتگو همداستان نشدند دست از ايشان داشتند. از آن زمان تا حال به محبت اهل بيت راسخ و ثابت قدمند. ان الله لا يضيع اجر المحسنين.

سيستاني، ملک شاه حسين، (متوفاي پس از سال ۱۰۲۸) احياء الملوک، ص ۶ ، به کوشش: ستوده، منوچهر، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴ ه.

طبعا اين اتفاق در قرن اول هجري بوقوع پيوسته است زيرا چنانچه گذشت لعن و دشنام به امير مؤمنان عليه السلام در ابتداي سال ۹۹ هجري ممنوع اعلام شد. برخي از محققان نيز به بيان ديگري اين مساله را گوشزد نموده اند:

گرچه تاريخ دقيق مقاومت مردم سيستان معلوم نيست اما ابتداي تقابل آنان با بني اميه در دفاع از حضرت علي عليه السلام بعد شهادت حضرت در سال ۴۵ هجري است اما اين امر منحصر به يک دوره نبوده و در زمان حاکميت عبيداللّه بن أبي بکرة خواهر زاده زياد يا حاکميت عباد پسر زياد يعني در بين سال پنجاه هجري تا شصت و يک هجري روي داده است.

حيدري نسب، محمد باقر، معاصر، تشيع در سيستان از ورود اسلام تا ابتداي غيبت صغري، ص ۹۷، ناشر: زيتون سبز، چاپ اول، ‌۱۳۹۶ ش.

بدون شك اين برخورد دلاورانه مردم سيستانِ ايران با حاكمان اموي دليل تشيع يا محبت آنان به امام علي عليه السلام و فرزندان پاك آن حضرت است.

افزون بر اين برخي از اهالي سيستان از اصحاب خاص ائمه اطهار عليهم السلام بوده‌ اند كه در ادامه به ذكر آنها مي پردازيم:

محمد بن الفرج الرخجي

وي اصالتا از شهر رخَج است زيرا پدرش اهل آن شهر است و شهر رخَج از شهرهاي سيستان بوده است. چنانچه در كتاب البلدان آمده است:

و من مدنها الرخج.

الهمذاني ، أحمد بن محمد ، ( ابن الفقيه الهمذاني )، متوفاي ۳۴۰ ق، البلدان، ص ۴۱۶، تحقيق : يوسف الهادي، ناشر : عالم الكتب للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ : اول ، سال چاپ : ۱۴۱۶ - ۱۹۹۶ م.

يكي از شهرهاي سيستان رخَج است.

حموي و ابن اثير نيز رخج را از شهرهاي سيستان مي‌ دانند.

حموي، ياقوت، متوفاي ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۱، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق.

الشيباني الجزري، علي بن أبي الكرم محمد بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ)، اللباب في تهذيب الأنساب، ج ۲، ص۲۰، دار النشر: دار صادر - بيروت - ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م

محمد بن فرج يكي از اصحاب خاص امام رضا ، امام جواد و امام هادي عليهم السلام بود. شيخ طوسي درباره او مي گويد:

محمد بن الفرج الرخجي ثقة.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن _متوفاى۴۶۰ق_، رجال الطوسي، ص ۳۶۴، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۵هـ.

محمد بن فرج رخجي مورد اطمينان است.

شيخ در جاي ديگر درباره او مي گويد:

محمد بن الفرج الرخجي من اصحاب الرضا.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن _متوفاى۴۶۰ق_، رجال الطوسي، ص ۳۷۷، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۵هـ .

محمد بن فرج رخجي از اصحاب امام رضا عليه السلام است.

محمد بن فرج در زمان امام جواد عليه السلام از چنان اعتباري برخوردار است كه آن حضرت مأموريت خريد كنيزي به نام سمانه كه همسر امام جواد و مادر امام هادي عليهما السلام شد، را به وي سپردند.

محمد بن الفرج ابن إبراهيم بن عبد الله بن جعفر ، قال : دعاني أبو جعفر محمد بن علي بن موسى (عليهم السلام) فأعلمني أن قافلة قد قدمت و فيها نخاس معه جوار و دفع إلي سبعين دينارا و أمرني بابتياع جارية وصفها لي . فمضيت و عملت بما أمرني به ، فكانت تلك الجارية أم أبي الحسن (عليه السلام).

الطبري، ابي جعفر محمد بن جرير بن رستم (متوفاي قرن پنجم)،‌ دلائل الامامة، ص ۴۱۰، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولى۱۴۱۳

محمد بن فرج نقل مي ‌كند: امام جواد عليه السلام مرا خواستند و مرا آگاه كردند كه قافله‌اي وارد شهر شده و در آن برده فروشي هست كه كنيزاني به همراه دارد. آن حضرت هفتاد دينار به من دادند و به من دستور دادند كنيزي با يك سري مشخصات بخرم. پس من دستور آن حضرت را انجام دادم. سپس آن كنيز مادر امام هادي عليه السلام شد.

در زمان امام هادي عليه السلام، محمد بن فرج از چنان كمالات و ارتباط روحي بالايي با آن حضرت برخوردار است كه خود وي مي گويد:

قال لي علي بن محمد إذا أردت ان تسأل مسألة فاكتبها و ضع الكتاب تحت مصلاك و دعه ساعة ثم أخرجه و انظر فيه قال ففعلت فوجدت جواب المسألة موقعا فيه.

الإربلي، أبي الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاى۶۹۳هـ)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ۳، ص ۱۸۹، ناشر: دار الأضواء ـ بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۰۵هـ ـ ۱۹۸۵م.

امام هادي عليه السلام به من فرمودند: هرگاه خواستي مسئله‌اي را بپرسي، آن مسئله را بنويس و نوشته را در زير محل نماز (سجاده‌ات) قرار بده و لحظاتي آن را رها كن. سپس آن را بيرون آور و به آن نگاه كن. از آن پس من آن كار را انجام دادم و پاسخ مسئله را در آن برگه مي ‌يافتم.

درباره منزلت محمد بن فرج در نزد امام هادي عليه السلام نيز چنين روايت شده است:

و روى أحمد بن عيسى قال : أخبرني أبو يعقوب قال : رأيت محمد بن الفرج قبل موته بالعسكر في عشية من العشايا و قد استقبل أبا الحسن عليه السلام فنظر إليه نظرا شافيا ، فاعتل محمد بن الفرج من الغد ، فدخلت عليه عائدا بعد أيام من علته ، فحدثني أن أبا الحسن عليه السلام قد أنفذ إليه بثوب و أرانيه مدرجا تحت رأسه ، قال : فكفن فيه و الله.

الشيخ المفيد، (العکبري البغدادي) محمد بن محمد بن النعمان (متوفاى۴۱۳ هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج ۲، ص ۳۰۵، ۳۰۶، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، ۱۴۱۴هـ - ۱۹۹۳ م.

احمد بن عيسي روايت مي كند كه ابو يعقوب به من خبر داد: شبي از شبها محمد بن فرج را قبل از مرگش در سامراء درحاليكه به استقبال امام هادي عليه السلام آمده بود، ديدم. امام هادي عليه السلام به او نگاهي طولاني كردند. فرداي آن روز محمد بن فرج بيمار گشت و من پس از چند روز به عيادت او رفتم. او به من گفت كه امام هادي عليه السلام برايش لباسي فرستاده است. او آن لباس را درحاليكه پيچيده و زير سرش نهاده بود به من نشان داد. به خدا قسم محمد بن فرج در همان لباسي كه امام هادي عليه السلام برايش فرستاده بود، كفن شد.

حريز بن عبد الله السجستاني

يکي ديگر از شخصيتهاي علمي و تأثير گذار شيعه در ايران، حريز بن عبدالله سجستاني است. او هرچند اصالتا کوفي است ولي ساکن سيستان بوده است. نجاشي درباره او مي‌ گويد:

حريز بن عبد الله السجستاني أبو محمد الأزدي من أهل الكوفة ، أكثر السفر و التجارة إلى سجستان ، فعرف بها.

النجاشي الأسدي الكوفي، أحمد بن علي بن أحمد بن العباس _متوفاى۴۵۰ق_، فهرست أسماء مصنفي الشيعة (‍رجال النجاشي)، ص ۱۴۴، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۶هـ.

ابو محمد ازدي، حريز بن عبدالله سجستاني اهل كوفه است. مسافرت و تجارت فراواني با منطقه سيستان داشت. به همين جهت به سيستاني معروف شد.

حريز در شمار اصحاب مورد وثوق امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده و کتابهايي نيز نوشته است. شيخ طوسي درباره او مي گويد:

حريز بن عبد الله السجستاني ، ثقة ، كوفي ، سكن سجستان . له كتب منها : كتاب الصلاة ، كتاب الزكاة ، كتاب الصوم ، كتاب النوادر ، تعد كلها في الأصول.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى۴۶۰هـ)، الفهرست، ص ۱۱۸، تحقيق: الشيخ جواد القيومي،‌ ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة،‌ الطبعة الأولى، ۱۴۱۷هـ.

حريز بن عبدالله سجستاني ثقه و مورد اطمينان است، اهل کوفه و ساکن در سيستان است. برخي کتابهاي او عبارتند از: کتاب الصلاه، کتاب الزکاه، کتاب الصوم، کتاب النوادر که همگي در علم اصول نوشته شده‌ اند.

شيخ طوسي در كتاب ديگرش مي فرمايد:

حريز بن عبد الله الأزدي عربي كوفي ، انتقل إلى سجستان فقتل بها رحمه الله.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي ۴۶۰هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج ۲، ص ۶۸۱، تصحيح و تعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم، تاريخ الطبع: ۱۴۰۴ ه‍

حريز بن عبدالله ازدي اصالتا عرب و کوفي است. او به سيستان رفت و در آنجا به شهادت رسيد. خدا او را رحمت کند.

حريز بن عبدالله در سال ۱۴۸ هجري در سيستان بدست خوارج به شهادت رسيد .

بنا بر نقل معجم رجال الحديث، با عنوان «حريز بن عبدالله سجستاني» حدود ۱۳۱ حديث در منابع شيعه نقل شده است.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم _متوفاى۱۴۱۱ق_، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج ۵ ص ۲۴۳، الطبعة الخامسة، ۱۴۱۳هـ ـ ۱۹۹۲م .

ايوب سجستاني، حبيب سجستاني، عمار سجستاني، ابوخالد كابلي و محول سجستاني همگي از اهالي يا ساکنان سيستان در ايران و از اصحاب امام صادق يا امام سجاد ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بوده ‌اند.

حيدري نسب، محمد باقر، معاصر، تشيع در سيستان از ورود اسلام تا ابتداي غيبت صغري، ص ۹۶- ۹۸، ۱۵۳ و ۱۵۴.

قطعا وجود راويان حديث و اصحاب خصوصي ائمه اطهار عليهم السلام همچون شخصيتهاي پيش ‌گفته که اهل سيستان در ايران يا ساکن آن بوده‌ اند،‌ تأثيرات غير قابل انكاري در رشد و تقويت تشيع ايرانيان در قرون اول تا چهارم هجري داشته است.

تأثير قيام جناب زيد بن علي در تشيع ايرانيان

قيام جناب زيد بن علي فرزند امام سجاد عليه السلام و شهادت او در سال ۱۲۰ قمري نيز در پويايي تشيع ايرانيان موثر بود. همانگونه که يعقوبي در تاريخ خود مي گويد:

لمّا قتل زيد بن علي ... تحرّکت الشيعه بخراسان و ظهر أمرهم و كثر من يأتيهم و يميل معهم و جعلوا يذكرون للناس أفعال بني أمية.

يعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب ، ۲۸۴ ق ، تاريخ اليعقوبي ، ج ۲ ، ص ۳۲۶ ، بيروت ، دار صادر ، بي‌تا .

آنگاه که زيد بن علي کشته شد ... شيعه در خراسان (شرق ايران) نشو و نما پيدا کرد و امر آنها آشكار شد [تحركات سياسي آنها آشكار گشت] و افرادي که نزد ايشان آمده و به ايشان تمايل پيدا کردند، زياد شدند و جنايات بني اميه را براي مردم بازگو کردند.

افزون بر قيام جناب زيد ، قيام فرزندش يحيي بن زيد كه در سال ۱۲۵ قمري به وقوع پيوست نيز بر اهالي شرق ايران بخصوص خراسان و تشيع آنان تأثير قابل توجهي گذاشت. مسعودي در اين زمينه مي نويسد:

و أظهر اهل خراسان النّياحة على يحيى بن زيد سبعة أيام في سائر أعمالها في حال أمنهم على أنفسهم من سلطان بني أمية و لم يولد في تلك السنة بخراسان مولود إلّا و سمّي بيحيي او بزيد ، لما داخل اهل خراسان من الجزع و الحزن عليه و كان ظهور يحيى في آخر سنة خمس و عشرين.

مسعودي ، علي بن حسين، موفاي ۳۴۶، مروج الذهب و معادن الجواهر ، ج ۳، ص ۲۱۳ ، ناشر : منشورات دار الهجرة ايران - قم ، دوم ، ۱۴۰۴ ق؛

الحميري، أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن عبد المنعم (الوفاة: بعد ۸۶۶ هـ)، صفة جزيرة الأندلس منتخبة من كتاب الروض المعطار في خبر الأقطار ج۱،‌ ص۱۸۲، تحقيق: إ . لافي بروفنصال، ناشر: دار الجيل، بيروت- لبنان، ۱۴۰۸ هـ، ۱۹۸۸ م ، الطبعة : الثانية.

پس از كشته شدن يحيي بن زيد اهل خراسان علاوه بر ديگر كارهايشان، هفت روز بر او نوحه‌ سرايي كردند درحاليكه از تسلّط بني اميه بر خود در امان بودند و در آن سال هر پسري که در خراسان به دنيا آمد، يحيي يا زيد ناميده شد و اين بخاطر غم و اندوه اهل خراسان براي كشته شدن يحيي بود. قيام يحيي در اواخر سال ۱۲۵ قمري بود.

نقش ايرانيان و محبتشان به اهل بيت عليهم السلام در براندازي حکومت بني اميه

يکي از وقايع قرن دوم هجري که در سال ۱۳۲هجري به سرانجام رسيد، سقوط حکومت بني‌اميه و روي کار آمدن حکومت عباسيان بود. علت و نحوه سقوط بني اميه و روي کار آمدن عباسيان، گذشته از جنايات فراوان بني‌اميه از جمله شهادت امام حسين عليه السلام و کشتار حرّه و ... ، دعوت تدريجي مخفيانه ، گسترده و منافقانه داعيان عباسي با شعار «الرضا من آل محمد» بود. چنانکه ذهبي مي گويد:

فلما قتل يزيد بن أبي مسلم بإفريقية ، ونقضت البربر ، بعث محمد الامام رجلا إلى خراسان وأمره أن يدعو إلى الرضا من آل محمد ، ولا يسمي أحدا .

الذهبي الشافعي، محمد بن أحمد (متوفاى۷۴۸ هـ)، سير أعلام النبلاء، ج ۶، ص ۵۸، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.

وقتي يزيد بن ابي مسلم در افريقا كشته شد و بربرها پيمان خود (با حکومت بني اميه) را نقض کردند، محمد بن علي پيشواي نخستين عباسيان مردي را به خراسان فرستاد و به او دستور داد كه بدون نام بردن از كسي مردم را به شعار «رضايت از آل محمد صلي الله عليه و آله است» دعوت كند.

عباسيان با سوء استفاده از تنفّر عمومي جامعه از بني اميه و عملکرد آنها ، حيله‌گرانه شعار رضايت و حمايت از آل محمد صلي الله عليه و آله را مطرح کردند.

نکته‌ اي که در اين نوشتار براي ما مهم است، نقش ايرانيان در گرايش و پذيرش دعوت به اهل بيت عليهم السلام است. عموم ايرانيان از اهداف شوم عباسيان در پس شعار حمايت از آل محمد صلي الله عليه و آله آگاهي نداشتند و گرايششان به دعوت عباسيان ، قطعا ناشي از تنفر از ظلم بني‌اميه و محبتشان به ائمه اطهار و آل پيامبر صلي الله عليه و آله بود.

محبت ايرانيان به اهل بيت عليهم السلام و ظلمي که از سوي خلفا و بني اميه بر ايرانيان اعمال شده بود از آنها انسانهاي با استقامت و آزاده‌ اي ساخته بود که در انتظار جرقه‌ اي براي قيام عليه ظلم بني اميه بودند. اين مسئله به قدري مسلّم و غير قابل انکار بود که محمد بن علي بن عبدالله بن عباس داعي بزرگ عباسيان، در پيام خود براي مبلغان تحت امرش، از خراسان ايران و مردمانش به عنوان بهترين گزينه براي دعوت مردم به قيام به نفع آل محمد صلي الله عليه و آله نام برده و چنين مي گويد:

أما الكوفة و سوادها فهناك شيعة علي بن أبي طالب . و أما البصرة فعثمانية تدين بالكفّ و تقول : كن عبد اللَّه المقتول و لا تكن عبد اللَّه القاتل . و أما الجزيرة فحرورية مارقة و أعراب كأعلاج و مسلمون في أخلاق النصارى . و أما أهل الشام فليس يعرفون إلا آل أبي سفيان و طاعة بني مروان ، عداوة لنا راسخة و جهلا متراكما و أما أهل مكة و المدينة فقد غلب عليهما أبو بكر و عمر و لكن عليكم بخراسان فإن هناك العدد الكثير و الجلد الظاهر و صدورا سليمة و قلوبا فارغة لم تتقسّمها الأهواء ... و لم يزالوا يذالون و يمتهنون و يظلمون و يكظمون و يتمنّون الفرج .

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى۲۷۶هـ)، عيون الأخبار، ج ۱، ص ۳۰۳، ناشر : منشورات محمد علي بيضون - دار الكتب العلمية الطبعة: الثالثة، ۱۴۲۴ - ۲۰۰۳م

اهل کوفه و اطراف آن، شيعيان علي بن ابيطالب هستند. اهل بصره عثماني هستند و روش محتاطانه‌اي دارند و مي ‌گويند عبدالله مقتول باش و نه عبدالله قاتل! (يعني همواره احتياط کن و خود را مظلوم نشان بده). (مردم) جزيره (منطقه بين رود فرات و دجله در شمال عراق)، خوارج هستند و اعرابي هستند مانند کفار غير عرب و مسلماناني که اخلاق مسيحي دارند. اهل شام کساني غير از آل ابو سفيان و بني اميه را نمي ‌شناسند و تنها از بني مروان حرف شنوي دارند آن هم بخاطر دشمني سرسختانه با ما و جهالت و ناداني آنهاست. اهل مکه و مدينه هوادار ابوبکر و عمر هستند. و لکن بر شما باد به خراسان! [در ايران] قطعا در آنجا نيروهاي فراوان با استقامت و با تحمل آشکار، قلوب سالم و فارغ البالي هستند که هواداريها و تمايلات حزبي گوناگون، آنها را تقسيم نکرده است ... آنها همواره پست و ذليل بشمار مي‌ آيند و سختي مي ‌کشند به آنها ظلم مي ‌شود و آنها خشم خود را فرو برده و آرزوي فرج و گشايش دارند.

همين مسئله‌ آشکار تاريخي براي ما کافي است که نقش ايرانيان در براندازي حکومت بني‌اميه، محبت و گرايش آنان به اهل بيت عليهم السلام و استعداد آنها براي پذيرش مکتب تشيع – ولو بصورت تدريجي- ثابت شود.

سخن يكي از مستشرقان نيز در اين رابطه قابل توجه است:

اما کراهتهم للأمويين فانما کانت لحکمهم الظالم و نيرهم الذي لا يحتمل. کذلک لم يکن ميلهم إلي اهل البيت الا رغبة فيما کانوا ينتظرونه علي أيديهم من الحکم بالحق و العدل في السيرة.

فان فلوتن، (متوفاي ۱۹۰۳م)السيادة العربية و الشيعة و الاسرائيليات في عهد بني اميه، ص ۱۰۵، ترجمه و تعليق: حسن ابراهيم حسن، محمد زکي ابراهيم، مکتبة النهضة المصرية، قاهره، الطبعة الثانية، ۱۹۶۵م

کراهت ايرانيان از بني‌اميه قطعا بخاطر حکومت ظالمانه و فشارهاي طاقت فرساي آنان بود. همچنين تمايل ايرانيان به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله تنها بخاطر اميدواري به اجراي حکومت حق مدار و عادلانه توسط اهل بيت بود.

همو در جاي ديگر مي گويد:

اما اهل خراسان و ان كانوا اقل غلوا فقد كانوا اكثر حماسة للدعوة لآل البيت و قد جدّ دعاة بني العباس في ضمّ الخراسانيين الذين عركتهم الحرب الي الدعوة العباسية ... لم يكن ذلك الدافع (الذي حمل هولاء علي الخروج علي بني اميه) سوي عقيدة هولاء بالمهدي المنتظر.

فان فلوتن، (متوفاي ۱۹۰۳م)السيادة العربية و الشيعة و الاسرائيليات في عهد بني اميه، ص ۱۰۷، ترجمه و تعليق: حسن ابراهيم حسن، محمد زکي ابراهيم، مکتبة النهضة المصرية، قاهره، الطبعة الثانية، ۱۹۶۵م

اما اهل خراسان گرچه غلو كمتري داشتند ولي قطعا شجاعت بيشتري براي دعوت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله داشتند. داعيان بني عباس تلاش كردند اهل خراسان را كه جنگ آنها را آب‌ ديده و كار‌آزموده كرده بود به دعوت عباسي ملحق كنند ... و تنها انگيزه ‌اي كه باعث قيام اهل خراسان عليه بني اميه شد، اعتقاد آنان به مهدي منتظر بود.

در اين گفتار وي ، دو نكته قابل توجه است: اول اينكه اهل خراسان در حمايت از اهل بيت عليهم السلام و دعوت مردم به آن بزرگواران، شجاعت زبانزدي داشتند. اين مسئله – جداي از بحث مذهبي- آمادگي و ظرفيت مردم خراسان ايران براي جذب و ورود به مذهب تشيع را نشان مي‌ دهد.

دوم اينكه هرچند اعتقاد به حضرت مهدي ارواحنا فداه يك عقيده اسلامي است ولي اصالت اين عقيده و تأكيد بر آن و مشخصات كامل آن تنها در مذهب اهل بيت عليهم السلام وجود دارد. توجه شديد به عقيده مهدويت نيز قطعا ظرفيت ايرانيان در پذيرش مكتب اهل بيت عليهم السلام را مي ‌رساند.

سفر امام علي بن موسي الرضا عليه السلام به ايران و ولايتعهدي ايشان

سفر امام علي بن موسي الرضا عليه السلام به ايران و عبور و توقف ايشان در شهرهاي مختلف ايران(۲۰۰-۲۰۱ق)، ولايتعهدي ايشان توسط مأمون (۲۰۱ق)، مناظره ‌هاي علمي علني و موفق آن حضرت با دانشمندان ديگر مذاهب و سرانجام شهادت ايشان و مدفون شدنشان در ايران در سال (۲۰۳ق) در توجه مردم به آن حضرت و گرايش ايرانيان به تشيع و محبت اهل بيت عليهم السلام، از آن زمان تا کنون نقش بسزايي داشته است. اين نقش بقدري پررنگ است که برخي از مستشرقان معاصر آن را تأييد کرده و نقل مي‌کند:

(اين مسير پر پيچ و خم [مدينه تا مرو]) و اقامت دو ساله امام در خراسان فرصت هاي بيشتري براي تماس مستقيم و غير مستقيم با هواداران ايجاد کرد و منجر به افزايش تعداد مومنان (شيعيان) شد.

نيومن،‌ آندروجي، دوره شكل گيري تشيع دوازده امامي،‌ گفتمان حديثي ميان قم و بغداد،‌ ترجمه مهدي ابوطالب، محمد رضا امين و حسن شكراللهي، ص ۱۵۹، موسسه شيعه شناسي، قم، ۱۳۸۶ش.

يکي از تاريخ پژوهان معاصر نيز چنين مي گويد:

به هر روي در بحث تاريخ تشيع در ايران يکي از نکات غير قابل انکار ، آمدن امام رضا عليه السلام به ايران است. توجه به حفظ آثار برجاي مانده از مسير امام در شهرها و مناطقي که به نحوي محل استقرار امام بوده نشان از علاقه ويژه شيعي در ميان مردم است.

جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجري، ج ۱، ص ۲۲۶، انتشارات انصاريان، قم، ۱۳۷۵ش.

همو در ادامه بحث نسبتا مفصّلي در رابطه با ۲۶ مکان که محل استقرار امام رضا عليه السلام در سفرشان به مرو بوده، آورده است . اين اماکن اعم از قدمگاه، استراحتگاه يا محل نماز حضرت رضا عليه السلام بوده اند.

جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجري، ج ۱، ص ۲۲۶- ۲۳۰، انتشارات انصاريان، قم، ۱۳۷۵ش.

مهم اين است که چنين اماکني از ابتداي قرن دوم هجري تا هم اکنون در طول سالها فراز و نشيب تاريخي همچنان توسط مردم به عنوان مکان هاي متبرّک ومقدسي شناخته و نگهداري شده اند و اين مسئله اولا از بهترين دلائل عشق و علاقه مردم ايران به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله از جمله امام رضا عليه السلام است و ثانيا نشانگر ظرفيت بالاي مردم ايران براي پذيرش مذهب تشيع است.

حديث سلسلة الذهب

حديث معروف به سلسلة الذهب که امام هشتم شيعيان در مسافرت به مرو در شهر نيشابور بيان فرمودند تأثير بسيار مهمي در ترويج اسلام ناب يعني تشيع داشت. نكته مهم در اين حديث درخواست محدثان نيشابور از امام رضا عليه السلام براي نقل حديث است كه نشان از اعتبار ، وثاقت و محبوبيت آن حضرت در بين مردم (شيعه و سني) نيشابور دارد. آن حضرت در حاليكه سوار بر محمل شتر بودند، از پدران خويش از رسول خدا و از قول خداي تعالي فرمودند:

لا إله إلا الله حصني فمن دخل حصني أمن عذابي فلمّا مرّت الراحلة نادانا : بشروطها و أنا من شروطها.

صدوق ، محمد بن علي ، متوفاي ۳۸۱ق، الأمالي، ص ۳۰۶، تحقيق : قسم الدراسات الإسلامية ، مؤسسة البعثة ، قم، ناشر : مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة،اول، ۱۴۱۷ ق.

لا اله الا الله دژ محكم من است، پس هر كس داخل دژ محكم من شود، از عذاب من در امان است. پس از آنكه كاروان حركت كرد، به ما فرمود: (البته) همراه با شرائطش كه من نيز از شرائط آن (در امان بودن) هستم.

امام عليه السلام با بيان جمله «بشروطها و أنا من شروطها» اين حقيقت را در قلوب مردم جاي دادند كه روح اسلام و توحيد ، ولايت اهل بيت عليهم السلام است و رسيدن به حقائق اسلامي جز با پيروي از ائمه اطهار عليهم السلام ممكن نيست. اين بيان امام عليه السلام در واقع همان عصاره مكتب ناب تشيع است كه امام هشتم عليه السلام مبلّغ آن در ميان ايرانيان بودند.

ولايتعهدي امام رضا عليه السلام در عهد مأمون عباسي هرچند به اجبار صورت گرفت و حضرت راضي به آن نبودند ولي به هر حال تأثيرات غير قابل انکاري در آشکار شدن و رواج مذهب تشيّع داشت.

ذهبي با اشاره به مسئله ولايتعهدي امام رضا عليه السلام ، آن را موجب رنجش عباسيان و ترويج ضمني تشيع به نظر آنان دانسته و گفته است:

و كان المأمون يعظمه و يخضع له و يتغالى فيه حتى أنه جعله ولي عهده من بعده و كتب بذلك إلى الآفاق فثار لذلك بنو العباس و تألموا لإخراج الأمر عنهم.

ذهبي ، محمد بن احمد، (متوفاي ۷۴۸ ق) تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، ج ۱۴، ص ۲۷۰ ، تحقيق : د. عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربي، اول، ۱۴۰۷ق.

مأمون همواره (درظاهر) مقام امام رضا عليه السلام را بزرگ مي ‌داشت و براي او كرنش داشت و درباره ‌اش غلو مي‌ كرد تا آنجا كه او را ولي عهد پس از خود قرار داد و اين ولايتعهدي را در همه نقاط حكومت خود اطلاع رساني كرد. به همين خاطر بني عباس عليه او شورش كردند و بخاطر اينكه مبادا خلافت از بني عباس خارج گردد، برآشفتند.

همچنين شيخ مفيد درباره ضرب سكه و خواندن خطبه در تمام شهرهاي اسلامي به نام امام رضا عليه السلام مي‌گويد:

و أمر المأمون فضربت له الدراهم و طبع عليها اسم الرضا عليه السلام ... و خطب للرضا عليه السلام في كلّ بلد بولاية العهد.

شيخ مفيد، محمد بن محمد بن النعمان، (متوفاي ۴۱۳ق) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۲۶۲، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، دار المفيد

به دستور مأمون براي امام رضا عليه السلام سكه ضرب شد و اسم آن حضرت روي سكه ‌ها حك شد ... و در هر شهري به ولايتعهدي امام رضا عليه السلام خطبه خوانده شد.

طبيعتا خواندن خطبه به نام امام رضا عليه السلام در شهرهاي مختلف از جمله شهرهاي ايران، پيامدهايي به همراه داشت از جمله: آشنايي مردم با آن حضرت و به دنبال آن پذيرفتن تعاليم ناب مكتب اهل بيت عليهم السلام.

مأمون بر اساس سياست فريبكارانه اظهار تشيع و جلب رضايت شيعيان ناراضي از بني اميه، حتي پس از به شهادت رساندن امام رضا عليه السلام نيز اقداماتي انجام داد كه خواه ناخواه در تبليغ و گسترش تشيع در ايران موثر بود. ذهبي در اين زمينه مي ‌نويسد:

و فيها أمر المأمون بأن ينادى: برئت الذمة ممن ذكر معاوية بخير أو فضله على أحد من الصحابة و إن أفضل الخلق بعد رسول الله صلى الله عليه و سلم علي بن أبي طالب رضي الله عنه.»

ذهبي ، محمد بن احمد، متوفاي ۷۴۸، تاريخ الاسلام،‌ ج۱۵، ص ۵ و ۶ ، تحقيق : د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : بيروت ، دار الكتاب العربي ،اول ، ۱۴۰۷ ق.

«و در آن سال (۲۱۱ ق) مأمون فرمان داد كه براي عموم مردم اعلام شود كسي حق ندارد معاويه را به نيكي ياد كند يا او را از صحابه برتر بداند . همچنين دستور داد اعلام شود كه برترين مردم پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله ، علي بن ابيطالب عليه السلام است.

ابن اثير هم مي ‌نويسد:

و فيها ... ظهر تفضيل علي بن أبي طالب على جميع الصحابة و قال هو أفضل الناس بعد رسول الله صلىّ الله عليه و سلّم.

ابن اثير جزري ، علي بن ابي الكرم ، متوفاي ۶۳۰ ق ، الكامل في التاريخ ، ج ۶ ، ص ۴۰۸ ، ناشر : دار صادر للطباعة والنشر - دار بيروت للطباعة والنشر ، ۱۳۸۶ ق .

و مأمون در آن سال (۲۱۲ ق) برتري علي بن ابيطالب عليه السلام بر تمام صحابه را آشكار و اعلام كرد كه پس از رسول اكرم صلي الله عليه و آله ، علي بن ابيطالب عليه السلام برترين مردم است.

گرچه هدف مامون عباسي، در سايه احترام ظاهري به اهل بيت عليهم السلام، تثبيت حكومت خودش بود اما اين كار، خواه ناخواه سبب ترويج مكتب اهل بيت عليهم السلام نيز مي ‌شد و تأثير قابل توجهي در ترويج تشيع داشت.

ترغيب و تشويق به زيارت امام رضا عليه السلام

سالها قبل از ولادت امام رضا عليه السلام، رسول اکرم صلي الله عليه و آله بصورت يك خبر غيبي اعجازگونه از شهادت و خاکسپاري حضرت امام رضا عليه السلام در خراسانِ ايران ، خبر داده و ضمن ترغيب مردم به زيارت ايشان فرمودند:

ستدفن بضعة منّي بأرض خراسان ما زارها مكروب إلّا نفّس الله كربته و لا مذنب إلّا غفر الله ذنوبه.

صدوق، محمد بن علي، متوفاي ۳۸۱ق، عيون اخبار الرضا، ص ۲۸۸، تحقيق، تعليق و تقديم: شيخ حسين اعلمي، ناشر: بيروت، موسسه اعلمي، ۱۴۰۴ق.

بزودي پاره‌اي از وجود من در سرزمين خراسان دفن خواهد شد. هيچ گرفتاري او را زيارت نمي كند مگر اينکه خدا گرفتاري او را برطرف مي كند و هيچ گناهکاري او را زيارت نمي كند مگر اينکه خدا گناهانش را مي ‌آمرزد.

حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام نيز وقتي به طوس رسيدند وارد محل دفن هارون الرشيد شدند و در كنار قبر هارون خطي كشيده و فرمودند:

هذه تربتي و فيها أدفن و سيجعل الله هذا المكان مختلف شيعتي و أهل محبتي و الله ما يزورني منهم زائر و لا يسلّم علي منهم مسلم إلّا وجب له غفران الله و رحمته بشفاعتنا أهل البيت.

صدوق، محمد بن علي، متوفاي ۳۸۱ ق ، عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۷، تحقيق: شيخ حسين اعلمي، ناشر: موسسه اعلمي، بيروت، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.

اين تربت متعلق به من است و من در آن دفن خواهم شد و خداوند اين مكان را محل رفت و آمد شيعيان و دوستداران من قرار خواهد داد. بخدا قسم زائري مرا زيارت نمي ‌كند و بر من سلام نمي ‌دهد مگر اينكه آمرزش و رحمت خدا بخاطر شفاعت ما اهل بيت بر او واجب خواهد شد.

قطعا حضور امام رضا عليه السلام در ايران ، شهادت آن حضرت در ايران، خبر دادن رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سفارش ايشان به زيارت امام رضا عليه السلام و نيز خبر دادن امام رضا عليه السلام به محل دقيق دفن خود در آينده نزديك و به وقوع پيوستن اين خبر، تأثير غير قابل انکاري در تشيع ايرانيان و محبت آنان به اهل بيت عليهم السلام داشته است.

افزون بر اين، امام رضا عليه السلام فرمودند:

سيجعل الله هذا المكان مختلف شيعتي و أهل محبتي.

«خداوند بزودي مکان دفن مرا محل رفت و آمد و زيارت شيعيان و محبان من قرار خواهد داد.»

همين کلام مبارک، نشان از اين دارد كه حضور امام عليه السلام و شهادت ايشان، موجب رشد تشيع در ايران پس از شهادت ايشان است.

در حديث ديگري امام رضا عليه السلام ثواب زيارت مرقد مطهر خود را معادل هزار عمره قبول شده بيان کرده و مي ‌فرمايند:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ بِخُرَاسَانَ لَبُقْعَةً يَأْتِي عَلَيْهَا زَمَانٌ تَصِيرُ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ فَلَا يَزَالُ فَوْجٌ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ فَوْجٌ يَصْعَدُ إِلَى أَنْ يُنْفَخَ فِي الصُّورِ فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَيَّةُ بُقْعَةٍ هَذِهِ قَالَ هِيَ بِأَرْضِ طُوسَ وَ هِيَ وَ اللَّهِ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ مَنْ زَارَنِي فِي تِلْكَ الْبُقْعَةِ كَانَ كَمَنْ زَارَ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ كَتَبَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ بِذَلِكَ ثَوَابَ أَلْفِ عُمْرَةٍ مَقْبُولَةٍ وَ كُنْتُ أَنَا وَ آبَائِي شُفَعَاءَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

صدوق، محمد بن علي، متوفاي ۳۸۱ ق ، امالي، مجلس پانزدهم، ص ۵۶، حديث ۷ ، تحقيق: شيخ حسين اعلمي، ناشر: موسسه اعلمي، بيروت، چاپ اول، ۱۴۳۰ق.

محمد بن ابراهيم از احمد بن محمد همداني از علي بن حسن بن علي بن فضال از پدرش نقل کرد که امام رضا عليه السلام فرمودند: قطعا در خراسان بارگاهي خواهد بود که زماني محل آمد و رفت ملائکه مي ‌شود. همواره گروهي از ملائکه از آسمان فرود مي ‌آيند و گروهي ديگر بالا مي ‌روند تا قيامت برپا شود. پس به ايشان گفته شد: اي فرزند رسول خدا ! اين بارگاه ، کجاست؟ فرمودند: آن در منطقه طوس است و آن باغي است از باغهاي بهشت. هر کس مرا در آن بارگاه زيارت کند مانند کسي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله را زيارت کرده است و بخاطر آن زيارت، خداوند ثواب هزار عمره مقبول را برايش ثبت مي‌ کند و من و پدرانم در روز قيامت شفيع او خواهيم بود.

بطور قطع اين حديث و ديگر احاديث در اهميت و فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام ، باعث ترغيب همه محبان اهل بيت به حضور در مرقد مطهر ايشان در ايران شده و حتي زمينه را براي مهاجرت از سائر شهرها به طوس در ايران فراهم مي کند.

حضور امام زادگان در ايران

ورود امامزادگان ديگر به ايران، حضور ايشان در شهرهاي مختلف و شهادت مظلومانه بسياري از آنان، زمينه بسيار مساعدي براي گرايش ايرانيان به تشيع بوجود آورد. حضور امامزادگان متعدد از جمله حضرت علي بن محمد الباقر در کاشان، حضرت معصومه سلام الله عليها در قم، حضرت احمد بن موسي در شيراز و حضرت عبدالعظيم حسني - از نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام و از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادي عليهم السلام - در ري، سبب ديگري در ترويج مكتب اهل بيت عليهم السلام و جذب توده مردم به آن بوده است.

تشيع ايرانيان در قرون چهارم تا ششم هجري حكومت آل بويه

حکومت آل بويه که حکومتي شيعي و ايراني بود در طول ۱۲۷ سال (۳۲۱ تا ۴۴۸ ق) تأثير بسزايي در کاهش فشار بر شيعيان و رواج تشيع در ايران داشت.

به همين دليل قاضي عبد الجبار معتزلي قرن چهارم - قرن حكومت خاندان ايراني آل بويه در همه مناطق اسلامي- را قرن ضعف و رسوايي بني عباس عنوان كرده و ديلم (مازندران) و آذربايجان ايران را در كنار مناطق تحت نفوذ عقايد شيعه نام برده و مي ‌گويد:

و ملوك الارض منذ نحو مئة سنة من الديلم و بني حمدان و من بالبحرين و عمران في البطيحة و من باليمن و الشام و أذربيجان و كل هؤلاء الملوك أصحاب إمامة و مشيعة و في الأرض كلها و دولة بني العباس لم يبق منها إلا اسمها في بعض المواضع و الموضع الذي فيه سلطانهم و ملكهم و عزهم يشتم فيه العباس و ولده و المهاجرون و الأنصار و يلعنون.

همداني معتزلي، قاضى عبد الجبار بن أحمد ، متوفاى ۴۱۵ق ، تثبيت دلائل النبوة، ج ۲، ص ۴۴۳، تحقيق: عبدالكريم عثمان، ناشر: دار المصطفى - شبرا- قاهرة.

حكام زمين حدود ۱۰۰ سال ، از ديلم و بني حمدان، از بحرين و عمران در منطقه بطيحه، و كساني كه بر يمن و شام و آذربايجان حكومت مي كردند، همگي حاكمان امامي مذهب و شيعه هستند؛ در تمام سرزمينها حاكمان شيعه هستند، درحاليكه از دولت بني عباس در برخي مناطق جز اسمي باقي نمانده است و در مناطقي كه تحت سلطه و حكومت آنهاست، عباس و فرزندانش و مهاجران و انصار مورد اهانت و لعنت قرار دارند!

ابن كثير درباره اهتمام حاكمان آل بويه به ترويج شعائر مذهب تشيع چنين مي ‌نويسد:

في عاشر المحرم من هذه السنة أمر معز الدولة بن بويه قبحه الله أن تغلق الأسواق و أن يلبس النساء المسوح من الشعر و أن يخرجن في الأسواق حاسرات عن وجوههن ، ناشرات شعورهن يلطمن وجوههن ينحن على الحسين بن علي بن أبي طالب و لم يمكن أهل السنة منع ذلك لكثرة الشيعة و ظهورهم و كون السلطان معهم.

ابن كثير دمشقي، اسماعيل، متوفاي ۷۷۴ق، البداية و النهاية، ج ۱۱، ص ۲۷۶ ، تحقيق و تعليق: علي شيري، بيروت، ناشر : دار إحياء التراث العربي، اول، ۱۴۰۸ ق.

در دهم محرم اين سال (۳۵۲ ق.) معز الدوله ديلمي فرمان داد تا بازارها تعطيل شود و زنان، كساء (عباي) مويي مخصوص بپوشند و در بازارها حركت كرده و به سر و صورت خود ‌زنند و بر حضرت حسين بن علي عليه السلام نوحه سرائي كنند. در حاليكه اهل سنت نمي ‌توانستند مانع اين عزاداري شوند چراكه شيعيان فراوان و برتر بودند و حكومت نيز با آنها همراه بود.

همواره در طول تاريخ، اقامه عزاي سيدالشهداء عليه السلام بارزترين شعار مذهبي تشيع و عامل رشد آن بوده‌ است. قطعا اقدامات آل بويه در اقامه آشكار اين شعار، نقش بسيار مهم و كاربردي در ترويج و تثبيت تشيع در سراسر سرزمينهاي اسلامي بويژه ايران داشته است.

ابن كثير چنين ادامه مي ‌‌دهد:

و في عشر ذي الحجة منها أمر معز الدولة بن بويه بإظهار الزينة في بغداد و أن تفتح الأسواق بالليل كما في الأعياد و أن تضرب الدبادب و البوقات و أن تشعل النيران في أبواب الأمراء و عند الشرط ، فرحا بعيد الغدير - غدير خم -.

ابن كثير دمشقي، اسماعيل، متوفاي ۷۷۴ق، البداية و النهاية، ج ۱۱، ص ۲۷۶ ، تحقيق و تعليق: علي شيري، بيروت، ناشر : دار إحياء التراث العربي، اول، ۱۴۰۸ ق.

در دهم ذي حجه همان سال (۳۵۲ ق.) معز الدوله ديلمي فرمان داد تا در بغداد آزين بندي كنند و بخاطر شادماني عيد غدير خم همانند شبهاي اعياد (مورد قبول همه مسلمانان)، بازارها در شب نيز باز باشند و طبلها و شيپورها نواخته شوند و مشعلهاي روشنايي بر سردر خانه اميران دولتي و پليس شهر روشن باشد.

ابن اثير جزري به نكته حساس ديگري در اين زمينه پرداخته و تصريح مي ‌كند:

«في هذه السنة في ربيع الآخر كتب عامة الشيعة ببغداد بأمر معز الدولة على المساجد ما هذه صورته لعن الله معاوية بن أبي سفيان و لعن من غصب فاطمة رضي الله عنها فدكاً و من منع من أن يدفن الحسن عند قبر جدّه عليه السلام و من نفى أباذر الغفاري»

ابن اثير جزري ، علي بن ابي الكرم، متوفاي ۶۳۰ق ، الكامل في التاريخ، ج ۸، ص ۵۴۲ ، ۵۴۳ ، ناشر : دار صادر للطباعة والنشر - دار بيروت للطباعة والنشر ، ۱۳۸۶ ق .

در اين سال (۳۵۱ ق) در ماه ربيع الثاني بدستور معزالدوله عموم شيعيان در بغداد بر (در) مساجد، اين عبارات را نوشتند: خدا معاويه پسر ابوسفيان را لعنت كند و خدا كسي كه فدك را از حضرت فاطمه سلام الله عليها غصب كرد، لعنت كند و خدا لعنت كند كسي كه مانع خاكسپاري امام حسن عليه السلام در كنار قبر جدّش رسول خدا صلي الله عليه و آله شد و خدا لعنت کند كسي كه ابوذر غفاري را تبعيد كرد.

بطور مسلّم، آزادي بيان و ترويج عقائد تشيع در حدّ برائت از دشمنان اهل بيت عليهم السلام، در بارزترين اماكن اسلامي يعني مساجد ، آن هم در پايتخت حكومت بزرگ اسلامي، تأثير مستقيم و غير قابل انكاري در تشيع ديگر مناطق اسلامي بويژه ايران داشت.

نكته مهم ديگر در قرن پنجم اين است كه نفوذ تشيع در مركز ديني جهان اسلام و مهمترين شهرهاي اسلامي مسلمانان يعني مكه نيز نمايان شده بود. مكه شهري است كه در طول سال بويژه در ايام حج، پذيراي مسلماناني از تمام سرزمينهاي اسلامي است. طبعا بخشي از اين حاجيان، ايراني بوده و پس از بازگشت از مكه به ايران گزارشگر نفوذ تشيع در آنجا بودند. اين مسئله در گزارشهاي تاريخي و تعصّب آلود عليه شيعه چنين آمده است:

و فيها توفي الشريف أمير مكة محمد بن أبي هاشم كان ظالما جبارا فاتكا سفاكا للدماء مسرفا رافضيا سبابا خبيثا متلونا تارة مع الخلفاء العباسيين وتارة مع المصريين وكان يقتل الحجاج و يأخذ أموالهم و هلك بمكة.

اتابكي، يوسف بن تغري، متوفاي ۸۷۴ ه، النجوم الزاهرة في ملوك مصر و القاهره، ج ۵، ص ۱۴۰، ناشر : وزارة الثقافة و الارشاد القومي - المؤسسة المصرية العامة للتأليف و الترجمة و الطباعة و النشر.

و در اين سال (۴۶۰ هجري) حاكم مكه، محمد بن ابي هاشم، از دنيا رفت. او (به عقيده مولف كتاب) ظالم، زورگو، پرده در ، بسيار خونريز، رافضي (شيعه)، بسيار سبّ و لعن كننده (بر دشمنان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله) خبيث و منافق بود كه گاهي با خلفاي عباسي و گاهي با اهل مصر بود و حاجيان را مي ‌كشت و اموالشان را مي‌ گرفت و در مكّه هلاك شد.

برخي متون تاريخي در قرن چهارم هجري حاکي از حضور فراوان شيعيان در ناحيه خوزستان ايران است. مقدسي در اين باره مي‌ گويد:

و نصف الاهواز شيعة.

المقدسي، محمد بن احمد، متوفاي ۳۸۰ق، أحسن التقاسيم في معرفة الأقاليم، ص۲۷۹، تحقيق : غازي طليمات، وزارة الثقافة والارشاد القومي - دمشق – ۱۹۸۰م

(در اين زمان يعني قرن چهارم) نيمي از مردم اهواز شيعه هستند.

در ناحيه خراسان بويژه در نيشابور و مشهد نيز حضور و کثرت شيعيان گزارش شده است. به عنوان نمونه صاعد بن محمد که از فقهاي سني منطقه نيشابور در ايران بود ، وقتي به دربار دولت عباسي در بغداد رفت، مورد عتاب قرار گرفت که چرا از نصب صندوق[ضريح]بر قبر هارون الرشيد جلوگيري کرده است. او در پاسخ گفت:

كنت مفتيا فأفتيت بما وافق الشرع و المصلحة رعاية أنه لو نصب الصندوق فإنه يقلع منه لاستيلاء المتشيعة و يصير ذلك سبب وقوع الفتنة و التعصب و الاضطراب و يؤدي ذلك إلى فساد المملكة.

الفارسي، عبد الغافر بن إسماعيل ، تاريخ نيسابور - المنتخب من السياق ،المنتخب : الصريفيني، إبراهيم بن محمد ، ص۴۰۰، ۴۰۱ ، تحقيق: محمد كاظم المحمودي، ناشر : قم، جامعه مدرسين، ۱۴۰۳ ق .

من اهل فتوا هستم و فتوايي دادم كه موافق شرع و مصلحت بود. زيرا اگر صندوق [ضريح] بر روي قبر هارون نصب مي ‌شد، قطعا از جا كنده مي ‌شد! چرا كه متشيعه [كساني كه اظهار تشيع مي كنند] در آنجا تسلط و برتري دارند و اين باعث بروز فتنه ، تعصب و نا امني و منجر به فساد و هرج و مرج در مملكت اسلامي مي‌ شود.

چنين گفتار و استدلالي از جانب يك فقيه سنّي به صراحت، فراواني شيعيان و برتري مذهب تشيع در مشهد الرضا عليه السلام و خراسان را ثابت مي كند.

تلاشهاي علمي و مناظرات علماي شيعه در قرن چهارم و پنجم هجري

يكي از مسائل مهمي كه در قرون چهارم و پنجم در ترويج منطقي تشيع نقش بسزايي داشت، تلاشهاي علمي و تبليغي دانشمندان شيعه در قالب تأليف كتاب و مناظره با دانشمندان ديگر مذاهب بود.

محدثان و فقيهان بزرگي از شيعه، مانند شيخ صدوق، شيخ کليني و شيخ طوسي كه در قرن چهارم و پنجم مي ‌زيستند، همه ايراني بوده‌ اند . بسياري از شاگردان شيخ طوسي نيز، ايراني بوده‌ و حتي بسياري از شاگردان ابو علي، فرزند شيخ طوسي نيز ايراني بوده‌ اند که از جمله مهمترين آنها محمد بن ابي القاسم طبري آملي نويسنده کتاب «بشارة المصطفي» و فضل بن حسين طبرسي نويسنده کتاب «مجمع البيان» هستند. ابن قبه رازي (متوفاي قبل از ۳۱۹ق) از متکلمان سني معتزلي بود که شيعه شد.

جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا طلوع دولت صفوي، ص ۴۱۰، ۴۷۸- ۴۸۴، نشر علم، سوم، ۱۳۸۸ش.

علي بن الحسين بابويه پدر شيخ صدوق مناظره‌ اي با محمد بن مقاتل داشته که منجر به تشيع او گرديده‌است. همچنين مناظره ‌اي با منصور حلاج در قم داشته است كه منجر به رسوايي و خروج منصور حلاج از قم شده است.

موسوي خوانساري، محمد باقر، متوفاي ۱۳۱۳ ق، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج ۴، ص ۲۷۵، مكتبته اسماعيليان، قم، ۱۳۹۱ ق.

در عظمت و تقواي علي بن بابويه قمي، اين عالم شيعه ايراني، همين بس كه امام حسن عسكري عليه السلام در ضمن نامه‌ اي او را شيخ منسوب به خودشان دانسته و بر او سلام فرستاده و مي‌ فرمايند:

فاصبر يا شيخي يا أبا الحسن علي و أمر جميع شيعتي بالصبر فان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين و السلام عليك و على جميع شيعتنا و رحمة الله و بركاته و صلى الله على محمد و آله.

ابن شهرآشوب مازندراني، محمد بن علي (متوفاى۵۸۸هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج ۳، ص ۵۲۷، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، ۱۳۷۶هـ ـ ۱۹۵۶م.

پس صبر داشته باش اي شيخ من ! اي اباالحسن علي! و تمام شيعيان مرا به صبر فرمان ده كه قطعا زمين از آن خداست. آن را ميراث هر يك از بندگانش كه بخواهد قرار مي‌ دهد و عاقبت (نيك) براي پرهيزكاران است. سلام بر تو و بر همه شيعيان ما و رحمت خدا و بركاتش بر تو باد و رحمت ويژه خدا بر محمد و آل او باد.

افزون بر علي بن بابويه قمي، فرزند او، محمد بن علي بن بابويه، مشهور به شيخ صدوق، از بزرگترين دانشمندان شيعه و ايراني است. در عظمت او نيز همين بس كه به دعاي امام عصر ارواحنا فداه به دنيا آمد. چنانكه از طرف نائب سوم، امام عصر ارواحنا فداه، جناب حسين بن روح، درباره ولادتش چنين پيغامي به پدرش‌ رسيد:

أنه قد دعا لعلي بن الحسين وأنه سيولد له ولد مبارك ينفع [ الله ] به و بعده أولاد.

صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى۳۸۱هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص ۵۰۲، تحقيق : تصحيح وتعليق : غفاري، علي اکبر، ناشر: جامعه مدرسين ، قم، محرم الحرام ۱۴۰۵ - ۱۳۶۳ ش

امام عصر ارواحنا فداه براي علي بن حسين بن بابويه (پدر شيخ صدوق) دعا فرمودند و (بخاطر دعاي آن حضرت) پسري برايش به دنيا خواهد آمد كه مبارك و پر بركت و سودمند است و پس از آن نيز فرزندان ديگري خواهد داشت.

شيخ صدوق بيش از سيصد جلد كتاب تأليف كرده و به شهرهاي مختلف ايران مسافرتهاي متعددي داشته است. از جمله اين شهرها عبارتند از: مشهد مقدس، مرو، بلخ، سرخس، ايلاق، فرغانه، سمرقند، ري، همدان.

الشيخ الطوسي، محمد بن الحسن (متوفاى۴۶۰هـ)، الفهرست، ص ۲۳۷، تحقيق: الشيخ جواد القيومي،‌ ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة،‌ چاپخانه: مؤسسة النشر الإسلامي، الطبعة الأولى۱۴۱۷

حسينيان مقدم، حسين، داداش نژاد، منصور، مرادي نسب، حسين، هدايت پناه، محمدرضا، تاريخ تشيع، ج ۲، ص ۲۲۰، اشراف: خضري، سيد احمد رضا، تهران، سمت، پنجم، ۱۳۸۵ ش.

قطعا حاصل تأليفها و مسافرتهاي شيخ صدوق به شهرهاي مختلف ايران، نشر معارف اهل بيت عليهم السلام و ترويج مذهب تشيع بوده است. نكته مهم اينكه كتاب «من لا يحضره الفقيه» كه از تأليفات مهم شيخ صدوق و يكي از كتب اربعه شيعه است، به درخواست يكي از اهالي يا ساكنان بلخ در ايران، تأليف شده است چنانكه خود او در مقدمه اين كتاب مي ‌گويد:

فإنه لما ساقني القضاء إلى بلاد الغربة و حصلني القدر منها بأرض بلخ من قصبة إيلاق وردها شريف الدين أبو عبد الله المعروف بنعمة– و هو محمد بن الحسن بن إسحاق- ... سألني أن أصنف له كتابا في الفقه و الحلال و الحرام و الشرايع و الأحكام ، ... و أترجمه ب‍کتاب من لا يحضره الفقيه ليكون إليه مرجعه و عليه معتمده.

الصدوق، محمد بن علي _متوفاى۳۸۱ق_، من لا يحضره الفقيه، ج ۱، ص ۲، تحقيق: غفاري، علي اكبر ، ناشر: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ سوم.

پس آنگاه كه قضا و قدر الهي مرا به سرزمينهاي غريب از جمله بخش ايلاق در شهر بلخ رساند، يكي از سادات شرافتمند (از فرزندان موسي بن جعفر عليه السلام) به نام محمد بن حسن بن اسحاق كه معروف به نعمت بود، وارد آنجا شد.... او از من درخواست كرد كتابي درباره فقه و حلال و حرام و شرائع و احكام برايش بنويسم .... و نامش را «من لا يحضره الفقيه» بگذارم تا مرجع علمي و مورد اعتماد او باشد.

شيخ صدوق نيز همانند پدرش ، مناظرات متعددي در ايران داشته است كه همگي در جهت تقويت و تثبيت مذهب تشيع بوده است از جمله مناظره اي كه در مجلس ركن الدوله ديلمي داشته است.

صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى۳۸۱هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص ۸۷، ۸۸، تحقيق : تصحيح وتعليق : علي أكبر الغفاري، ناشر: قم، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ، محرم الحرام ۱۴۰۵ - ۱۳۶۳ ش.

تشيع ايرانيان در قرون هفتم تا دهم هجري وزارت ابن علقمي و انقراض خلافت عباسيان

خلافت مستعصم آخرين خليفه عباسي، با وزارت محمد بن العلقمي، همراه شده بود. ابن علقمي وزير مورد اطمينان مستعصم و شخصيتي شيعي، عالم و اديب بود كه در دفاع از تشيع و تقويت آن موثر بود. بطوريكه ابن ابي الحديد بخاطر او شرح نهج البلاغه‌ي معروف خود را نوشت.

ذهبي بارها از روي تعصّب ابن علقمي را رافضي خوانده و درباره شخصيت او مي ‌گويد:

الوزير الكبير المدبر المبير مؤيد الدين محمد بن محمد بن علي بن أبي طالب ابن العلقمي البغدادي الرافضي وزير المستعصم و كانت دولته أربع عشرة سنة فأفشى الرفض فعارضه السنة.

الذهبي ، محمد بن أحمد بن عثمان ، متوفاي ۷۴۸ ق ، سير أعلام النبلاء، ج ۲۳، ص ۳۶۱، ۳۶۲، تحقيق: شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، نهم، ۱۴۱۳ق.

محمد بن العلقمي، وزير اعظم مستعصم، فردي با تدبير و شيعه بود. او چهارده سال در مسند وزارت بود و در اين مدت تشيع را ترويج كرد و اهل سنت به اعتراض و مبارزه با او پرداختند.

همچنين ذهبي در ضمن تهمتهايي كه به ابن علقمي روا مي دارد ، به تلاش او براي ساخت مدرسه ‌اي بر مذهب تشيع تصريح كرده است:

و عمل ابن العلقمي على ترك الجمعات و أن يبني مدرسة على مذهب الرافضة.

الذهبي ، محمد بن أحمد بن عثمان ، متوفاي ۷۴۸ ق ، سير أعلام النبلاء، ج ۲۳، ص۱۸۳، تحقيق: شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، نهم، ۱۴۱۳ق.

و ابن العلقمي براي متروك شدن نمازهاي جمعه تلاش كرد و نيز تلاش كرد كه مدرسه‌ اي بر مبناي مذهب شيعيان بنا كند.

قطعا چهارده سال وزارت يك شخصيت شيعي اهل علم و ادب، در واپسين سالهاي عمر عباسيان، آن هم در پايتخت خلافت آنها يعني بغداد، تأثيرات مهمي در دفاع از كيان تشيع و ترويج آن در تمام سرزمينهاي اسلامي از جمله ايران داشته است.

انقراض دولت عباسي كه در سال ۶۵۶ هجري بوسيله مغولان انجام شد، از يك سو قداست كاذب خلفاي عباسي را از بين برد و از سوي ديگر موجب كاستن تعصّب و خفقان عليه شيعه شد. دانشمندان شيعه در اين مرحله همچون زمان حكومت آل بويه در قرن چهارم از فرصت بدست آمده در جهت ترويج تشيع بخوبي استفاده كرده و اسباب رونق مذهب تشيع را فراهم کردند. تلاشهاي علمي و مناظرات علماي شيعه در قرون هفتم تا دهم هجري

خواجه نصير الدين طوسي از دانشمندان مشهور شيعه و ايراني است كه پس از سقوط خلافت عباسيان، در ترويج مذهب تشيع، تلاش زيادي كرد. او كه با درايت و شايستگي توانست وزير هولاكو (سلطان مغول) شود، داراي علوم و كتابهاي فراواني در زمينه‌هاي عقائد، فقه، اخلاق، طبّ، رياضيات و نجوم بوده است. مهمترين كتاب او در عقائد «تجريد الاعتقاد» يا «تجريد الكلام» نام دارد كه در تبيين و ترويج عقائد شيعه دوازده امامي نگاشته شده است. نكته قابل توجه اينكه خواجه نصيرالدين طوسي شماري از كتابهاي خود را به زبان فارسي نوشته كه از مهمترين آنها «آغاز و انجام» و «اساس الاقتباس» است. مرحوم آقا بزرگ تهراني در اين باره مي ‌نويسد:

تجريد الكلام في تحرير عقايد الاسلام لسلطان الحكماء والمتكلمين خواجة نصير الدين محمد بن محمد بن الحسن الطوسي المتوفى سنة ۶۷۲ هو اجل كتاب في تحرير عقايد الامامية.

آقا بزرگ الطهراني، محمد حسن (متوفاي ۱۳۸۹هـ)، الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج ۳، ص ۳۵۲، الطبعة الثانية، دار الأضواء بيروت.

كتاب تجريد الكلام درباره عقائد اسلام اثر سلطان الحكما و المتكلمين خواجه نصير الدين محمد بن محمد بن حسن طوسي متوفاي سال ۶۷۲ هجري است. اين كتاب بهترين كتاب تأليف شده در عقائد اماميه است.

آغاز و أنجام لسلطان المحققين خواجة نصير الملة والدين محمد بن محمد ابن الحسن الطوسي المتوفى سنة ۶۷۲ فارسي صنفه لالتماس بعض أحبائه في المبدأ والمعاد وأحوال القيامة والجنة والنار وغيرها

آقا بزرگ الطهراني، محمد حسن (متوفاي ۱۳۸۹هـ)، الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج ۱، ص ۳۶ الطبعة الثانية، دار الأضواء بيروت.

كتاب آغاز و انجام اثر سلطان المحققين خواجه نصير و ياري گر ملت و دين ، محمد بن محمد بن حسن طوسي ، متوفاي سال ۶۷۲ هجري است. اين كتاب به زبان فارسي و به درخواست بعضي از دوستان خواجه نصير

تأليف شده كه داراي موضوعاتي همچون مبدأ ، معاد، احوال قيامت و بهشت و جهنم است.

أساس الاقتباس في المنطق لسلطان الحكماء خواجة نصير الدين محمد بن محمد بن الحسن الطوسي ... أوله ( خداوندا متعلمان حكمت را بالهام حق وتلقين صدق وتوفيق خير مؤيد گردان )

آقا بزرگ الطهراني، محمد حسن (متوفاي ۱۳۸۹هـ)، الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج ۲، ص ۵ ، الطبعة الثانية، دار الأضواء بيروت.

كتاب اساس الاقتباس كه در علم منطق نوشته شده اثر سلطان الحكما خواجه نصير الدين محمد بن محمد بن حسن طوسي است ... ابتداي اين كتاب چنين است: ( خداوندا متعلمان حكمت را بالهام حق وتلقين صدق و توفيق خير مؤيد گردان )

«صفدي» درباره خواجه نصير الدين طوسي و درايت او در وزارت هولاكو و ترويج تشيع و درعين حال تعامل با ديگر مذاهب، مي ‌نويسد:

و كان يعمل الوزارة لهولاكو من غير أن يدخل يده في الأموال و احتوى على عقله حتى أنه لا يركب و لا يسافر إلا في وقت يأمره به ... و ولّاه هولاكو جميع الأوقاف في سائر بلاده ... و كان للمسلمين به نفع خصوصا الشيعة و العلويين و الحكماء و غيرهم و كان يبرهم و يقضي اشغالهم و يحمي أوقافهم و كان مع هذا كله فيه تواضع و حسن ملتقى.

الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى۷۶۴هـ)، الوافي بالوفيات، ج ۱، ص ۱۴۹، ۱۵۰، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - ۱۴۲۰هـ- ۲۰۰۰م.

و خواجه نصير الدين طوسي وزير هولاكو بود، بدون آنكه در اموال و امور مالي دخالت كند. او بر عقل و فكر هولاكو تسلط داشت بطوريكه هولاكو سوار بر مركب نمي ‌شد و به مسافرت نمي ‌رفت مگر در وقتي كه خواجه نصير به او فرمان (مشاوره) مي ‌داد ... و هولاكو، خواجه نصيرالدين طوسي را متولي و سرپرست همه اوقاف در مناطق مختلف قرار داد ... و بواسطه خواجه نصير منافع زيادي نصيب مسلمانان بويژه شيعيان و علويان و حكيمان شد . او به آنها نيكي کرده و حوائجشان را برآورده و از اوقافشان مواظبت مي‌ كرد و افزون بر همه اينها خواجه نصير متواضع و خوش ‌برخورد بود.

پس از تلاشهاي خواجه نصير الدين طوسي در فراهم آوردن بستري براي رشد تشيع، نوبت به شاگرد او علامه‌ حلّي رسيد. تلاشهاي علمي و موفقيتهاي علامه حلّي رحمه الله در ترويج مذهب تشيع، قابل تقدير فراوان است. بطوريكه يكي از سلاطين مغول به نام «اولجايتو» با درايت علمي علامه حلّي رحمه الله به مذهب تشيع اثناعشري گرويد و نام «سلطان محمد خدابنده» را براي خود برگزيد. علامه حلي در برخورد عالمانه و مناظره‌ اي كه در مجلس سلطان محمد خدابنده با علماي چهار مذهب اهل سنت داشت، حقانيت مذهب تشيع را اثبات كرد و موجب شيعه شدن سلطان مغول شد. مرحوم محمد تقي مجلسي رحمه الله درباره اين مناظره و شيعه شدن «اولجايتو» و نيز تأثير آن بر ترويج نام ائمه اطهار و مذهب تشيع دوازده امامي در ايران مي ‌گويد:

«و شرع في البحث مع علماء العامة حتى ألزمهم جميعا ، فتشيع الملك و بعث إلى البلاد و الأقاليم حتى يخطبوا للأئمة الاثني عشر في الخطبة و يكتبوا أساميهم عليهم السلام في المساجد و المعابد و الذي في أصبهان موجود الآن في الجامع القديم الذي كتب في زمانه في ثلاث مواضع و على منارة دار السيادة التي تممها سلطان محمد بعد ما أحدثها أخوه غازان أيضا موجود.»

المجلسي، محمد تقي، متوفاي ۱۰۷۰ ه، روضه المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ۹، ص ۳۱، ۳۲ ، تحقيق و تعليق: موسوي كرماني، سيد حسين ، اشتهاردي، شيخ علي پناه، ناشر : بنياد فرهنك اسلامي حاج محمد حسين كوشانپور، قم، محرم الحرام ۱۳۹۸ ه.

و علامه حلّي (در حضور سلطان) بحث و مناظره را با علماي اهل سنت آغاز كرد و بر تمام آنها پيروز شد. به همين علت سلطان (اولجايتو) شيعه شد. او به دولتمردان خود در تمام سرزمين ‌ها فرمان داد تا به نام امامان دوازده گانه شيعه خطبه بخوانند و نام ائمه اطهار عليهم السلام را در مساجد و معابد بنويسند. آنچه كه در اصفهان هم اكنون از (دوران سلطان محمد خدابنده) باقي ‌مانده، عبارت است از مسجد جامع قديم كه در سه موضع آن، نام ائمه عليهم السلام نوشته شده است و مناره دار السياده كه غازان خان، برادر سلطان محمد ساختِ آن را آغاز كرد و سلطان محمد آن را به پايان رساند.

ابن بطوطه درباره ترويج تشيع توسط سلطان محمد خدا بنده چنين آورده است:

و كان السلطان أمر بأن تسقط أسماء الخلفاء و سائر الصحابة من الخطبة و لا يذكر إلا اسم علي و من تبعه كعمار رضي الله عنهم.

ابن بطوطة ، محمد بن عبد الله ، متوفاي ۷۷۹ ، أدب الرحلات ( رحلة ابن بطوطة )، ص ۱۹۹، ۲۰۰ ، بيروت ، دار التراث ، ۱۳۸۸ ق .

سلطان (محمد خدا بنده) فرمان داد تا نام خلفا و صحابه (مورد احترام اهل سنت) از خطبه و مدح خطيبان حذف شده و فقط نام امام علي عليه السلام و پيروان ايشان مانند عمار ذكر و مدح شود.

گسترش محدوده جغرافيايي تشيع در نواحي مركزي ايران

متون تاريخي قرون هفتم و هشتم از تشيع تمامي اهالي دو شهر كاشان و قم و اكثريت اهالي ري حكايت دارد. حموي درباره قم تصريح مي ‌كند:

و اهلها كلّهم شيعة اماميه.

حموي، ياقوت، متوفاي ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۹۷، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق.

و اهل قم همگي شيعه امامي هستند.

همو درباره شهر كاشان نيز مي ‌گويد:

و اهلها كلّهم شيعه اماميه.

حموي، ياقوت، متوفاي ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۹۶، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق.

و اهل كاشان همگي شيعه امامي هستند.

وي درباره منطقه ري كه در آن زمان يك استان بزرگ بشمار مي ‌آمد، مي‌ گويد:

« كان أهل المدينة ثلاث طوائف : شافعية و هم الأقل و حنفية و هم الأكثر و شيعة و هم السواد الأعظم ، لان أهل البلد كان نصفهم شيعة و أما أهل الرستاق فليس فيهم إلا شيعة و قليل من الحنفيين»

حموي، ياقوت، متوفاي ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج۳، ص ۱۱۷، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق.

اهل (مركز) ري سه دسته بودند: شافعيان كه در اقليت بودند و حنفيان كه از شافعيان بيشتر بودند و شيعيان كه عموم مردم شهر را تشكيل مي ‌دادند. زيرا نيمي از اهالي شهر شيعه بودند. اما مردم اهل شهرستانها (يا بخشهاي) ديگر ري غير از اندكي حنفي، همگي شيعه بودند.

حمد الله مستوفي نيز تشيع اهل ورامين را در قرن هشتم اينگونه بازگو مي‌ كند:

«ورامين در ما قبل ديهي بود و اكنون قصبه شده ... و اهل آنجا شيعه اثني عشري‌ اند.»

مستوفي، حمد الله، نزهة القلوب، ص ۵۹، مصحح: دبيرسياقي، محمد، ۱۳۳۶ق ش.

اعتراف حموي و مستوفي به عنوان دو مورخ قرون هفتم و هشتم، به اينكه تمام اهالي قم ، كاشان و ورامين شيعه هستند،‌ بخوبي نشانگر روند رو به رشد تشيع در مركز ايران است چرا كه مناطق مركزي ايران همچون كاشان در قرون اوليه هجري ، بافت مذهبي صد در صد شيعي نداشتند ولي در قرون هفتم و هشتم هجري اين بافت شيعي هم صد در صدي شده و هم از نظر محدوده جغرافيايي گسترش يافته و شهرهاي اطراف را نيز در بر گرفته است.

حكومت محلي سربداران

حكومت محلي سربداران از سال ۷۳۶ تا ۷۸۳ قمري، نزديك نيم قرن مناطق وسيعي از خراسان آن زمان را دربر‌گرفت. پايه گذاران و فرمانروايان اين حكومت همه شيعه و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بودند. به همين سبب حكومت سربداران دليلي بر حضور تشيع در ايران و نقش موثر آن در تقويت و ترويج تشيع در ايران است.

ابن بطوطه جهانگرد اهل سنت، درباره‌ تشيع سربداران چنين آورده است:

و كان بمشهد طوس شيخ من الرافضة يسمى بحسن و هو عندهم من الصلحاء فوافقهم على ذلك و سموه بالخليفة و أمرهم بالعدل.

ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، متوفاي ۷۷۹ ق، ادب الرحلات (رحله ابن بطوطه)، ص ۳۶۸، ناشر : دار التراث - بيروت – لبنان، ۱۳۸۸ ق - ۱۹۶۸ م .

و در طوس كه محل شهادت امام رضا عليه السلام است، يكي از بزرگان رافضي ‌ها (شيعيان) به نام (شيخ) حسن (جوري) حضور دارد كه از نظر شيعيان از صالحان است پس او با رهبري شيعيان موافقت كرد و آنان او را خليفه ناميدند. او نيز به شيعيان فرمان داد تا عدالت پيشه كنند

همو در جاي ديگر با توصيف قبر مطهر امام هشتم شيعيان يعني حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام ، چنين مي گويد:

و رحلنا منها إلى مدينة مشهد الرضا وهو علي بن موسى الكاظم ... وإزاء هذا القبر قبر هارون الرشيد ... و إذا دخل الرافضي للزيارة ضرب قبر الرشيد برجله وسلم على الرضا .

ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، متوفاي ۷۷۹ ق، ادب الرحلات (رحله ابن بطوطه)، ص ۳۷۳، ناشر : دار التراث - بيروت – لبنان، ۱۳۸۸ ق - ۱۹۶۸ م

و ما از آنجا (طوس) به شهر مشهد الرضا يعني علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) سفر کرديم ... و در برابر اين قبر (قبر علي بن موسي الرضا عليه السلام) قبر هارون الرشيد قرار دارد ... و هرگاه يک رافضي (شيعه) براي زيارت وارد حرم مي‌ شود، با پاي خود ضربه اي (لگدي) به قبر هارون الرشيد مي ‌زند و بر علي بن موسي الرضا (عليه السلام) سلام مي ‌دهد.

اين بيان تاريخي، از دو جهت مويّد رشد آموزه هاي تشيّع است. يکي زيارت قبر امام رضا عليه السلام و اظهار محبت به آن بزرگوار که همان تولّي است و ديگري اظهار تنفّر و برائت از دشمنان اهل بيت عليهم السلام يعني تبرّي آن هم بصورت علني و آشکار.

تشيع و علاقه سربداران به معارف اهل بيت عليهم السلام، به حدي بود كه آخرين حاكم سربداري يعني خواجه علي مويد، نامه اي آكنده از تجليل و احترام براي شهيد اول در دمشق فرستاد و از او براي تبليغ و ترويج تشيع در ايران دعوت كرد. شهيد اول از آمدن به ايران عذر خواست ولي در عوض كتاب مشهور «اللمعه الدمشقيه» را در تبيين فقه شيعه، براي مردم خراسان نوشت. چنانكه خود در مقدمه اين كتاب مي ‌گويد:

«فهذه اللمعة الدمشقية في فقه الإمامية إجابة لالتماس بعض الديانين»

شهيد اول، مكّي، محمد بن جمال الدين، متوفاي ۷۸۶ ق، اللمعة الدمشقية، ص ۱۳، قم، منشورات دار الفكر، اول، ۱۴۱۱ق.

اين كتاب، لمعه دمشقيه در فقه اماميه است كه بخاطر درخواست برخي از متدينان نوشته شده است.

شهيد دوم، زين الدين عاملي در شرح اين جمله شهيد اول مي ‌نويسد:

بعض الديانين أي المطيعين لله في أمره و نهيه و هذا البعض هو شمس الدين محمد الآوي من أصحاب السلطان علي بن مؤيد ملك خراسان و ما والاها في ذلك الوقت إلى أن استولى على بلاده تيمور لنك. فصار معه قسرا إلى أن توفي ... و كان بينه و بين المصنف ( قدس سره ) مودة و مكاتبة على البعد إلى العراق ، ثم إلى الشام . و طلب منه أخيرا التوجه إلى بلاده في مكاتبة شريفة أكثر فيها من التلطف و التعظيم و الحث للمصنف ( رحمه الله ) على ذلك، فأبى و اعتذر إليه و صنف له هذا الكتاب بدمشق في سبعة أيام لا غير.

العاملي، شهيد ثاني، زين الدين، متوفاي ۹۶۵ ق، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، ج ۱، ص ۲۳۸، ۲۳۹، تحقيق و تعليق: كلانتر، سيد محمد، نجف، منشورات جامعة النجف الدينية، دوم، ۱۳۹۸ ق.

برخي از متدينان يعني كساني كه فرمانبردار اوامر و نواهي خدا هستند و منظور از اين بعضي شمس الدين محمد آوي از اصحاب سلطان علي بن مويد فرمانرواي خراسان و مناطق تابع آن است كه در آن زمان تا هنگام غلبه تيمور لنگ بر آن مناطق سطله داشت و سپس تا زمان مرگش به اجبار همراه تيمور بود ... بين شمس الدين محمد آوي و مولّف (شهيد اول) دوستي و نامه نگاري (از خراسان) به عراق و شام بوده و سرانجام در ضمن نامه‌ ا‌ي محترمانه و سراسر لطف از شهيد اول، خواست كه به خراسان ايران مهاجرت كند. ولي شهيد اول قبول نكرد و عذر خواست. سپس در طول فقط هفت روز اين كتاب (لمعه دمشقيه) را براي او نوشت.

كتاب «اللمعه الدمشقيه» يكي از مهمترين كتابهاي فقهي شيعه است كه همراه با شرح آن هم اكنون در مدارس علميه شيعه در ايران تدريس مي ‌شود. بنابراين چون چنين كتاب مهمي در قرن هشتم هجري به درخواست شيعيان ايران تأليف شده و از مولّف آن (شهيد اول) نيز براي حضور در ايران دعوت شده است، كثرت و تقويت شيعيان در مناطقي از ايرانِ قرن هشتم بخوبي آشكار است.

حكومت صفويه

در نهايت، اين حكومت صفويه بود که در طول ۲۳۰ سال (۹۰۵ - ۱۱۳۵ق) در تثبيت، ترويج و فراگيري آشکار مذهب تشيع دوازده امامي در ايران سنگ تمام گذاشت و علاوه بر رسميت بخشيدن به مذهب تشيع در ايران، با اقتدار و با کمک دانشمندان شيعه يك حکومت مستقل، مقتدر و شيعي را بنا نهاد.

جعفريان ، رسول ، صفويه در عرصه دين ، فرهنگ و سياست ، ج ۱، ص ۱۳- ۱۵ ، قم ، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ، اول ، ۱۳۸۹ ق.

عبدي بيك شيرازي در اين زمينه مي ‌نويسد:

برقراري دولت شيعي تا آن زمان ميسر نشده بود و زماني هم كه خدا بنده (م۷۱۶) تشيع را اعلام كرد، بسياري از شهرها مخالفت كردند كه از جمله آن‌ها اصفهان بود. بعد از آن تلاشي صورت نگرفت تا آن كه سلطان حسين بايقرا خواست تا اسامي دوازده امام را در خطبه ذكر كند اما هجوم عامه به مرتبه‌ اي رسيد كه مير سيد علي قائني را از منبر به زير كشيدند ... اما در عهد نواب كامياب خاقاني (شاه اسماعيل، اولين پادشاه صفوي) اين توفيق شد كه سكه و خطبه به نام ائمه هدي مزين ساخت و غلغله تبرّا در گنبد فيروزه ‌گون فلك انداخت و مذهب حق شيعه اماميه اثنا عشريه را كه در زمان ائمه معصومين در لباس تقيه مستور بود، ظاهر و شايع گردانيده، شمشير خارجي كش برافراخت و روي زمين از متمردان بپرداخت و اين مذهب آن چنان رواج گرفت كه حال به دولت شاه دين پناه ابو المظفر شاه طهماسب در ممالك غير محروسه آن حضرت نيز بي مزاحمي معمول است، چنان كه در هندوستان پادشاه نظام الملك و سپاهي و رعاياي او اين مذهب دارند.

شيرازي، عبدي بيك، متوفاي ۹۹۸ ق، تكمله الاخبار، ص ۴۰ و ۴۱، به كوشش عبدالحسين نوايي، تهران، ۱۳۶۹ش.

البته بايد توجه داشت كه سير تدريجي تشيع ايرانيان با حكومت صفويان سرعت چشمگيري گرفت و منجر به رسميت كامل مذهب تشيع در ايران گرديد و اينگونه نيست كه قبل از صفويان، آمار شيعيان در ايران كم باشد، بلكه رشد قابل توجهي داشته است. چنانكه حكومتهاي محلي سربداران، مرعشيان و آل كيا در قرن هشتم هجري شاهدي بر اين مطلب است.

در همين زمينه مارينو سانوتو، وقايع نگار ايتاليايي، مي‌ گويد:

در آستانه حكومت صفوي در ابتداي قرن دهم ، چهار پنجم ساكنان مناطق غرب ايران و آسياي صغير شيعه بوده‌ اند.

پارسا دوست، منوچهر، شاه اسماعيل اول، ص ۳۶۳ ، تهران، شركت سهامي انتشار، ۱۳۷۵ش .

نقش علماي شيعه در تثبيت تشيع دوازده امامي به عنوان مذهب رسمي ايران در حكومت صفوي

علماي شيعه در دوران حكومت صفويه، نقش بسزايي در تثبيت و ترويج تشيع دوازده امامي داشتند. يکي از اين علما، فقيه بزرگ، علي بن حسين كركي معروف به محقق ك (۸۶۵ – ۹۴۰ ق)است. او كه استاد شهيد ثاني بود، به دعوت شاه طهماسب از جبل عامل لبنان به ايران آمد و شاه طهماسب به او منصب شيخ الاسلام يعني بالاترين مقام ديني در حكومت صفوي را داد. محقق كركي بدين وسيله منشأ خدمات فراواني در راستاي ترويج مذهب تشيع شد. چنانكه درباره ارادت شاه طهماسب به محقق كركي و قدرت محقق در اجراي احكام ديني و ترويج معارف شيعه آمده است:

الشيخ علي بن عبدالعالي – عطّر الله مرقده – لمّا قدم اصفهان و قزوين في عصر السلطان العادل شاه طهماسب – أنار الله برهانه- مكّنه من الملك و السلطان و قال له أنت احق بالملك لانّك النائب عن الامام و انّما أكون من عمّالك أقوم بأمرك و نواهيك.

موسوي خوانساري، محمد باقر، متوفاي ۱۳۱۳ ق، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج ۴، ص ۳۶۱، مكتبته اسماعيليان، قم، ۱۳۹۱ ق.

وقتي شيخ علي بن عبدالعالي (محقّق كركي) -كه خداوند مرقدش را معطّر فرمايد- در عصر سلطان عادل، شاه طهماسب –كه خدا برهانش را نوراني كند- وارد اصفهان و قزوين شد، سلطان، دست او را در حكومت و مملكت داري باز گذاشت و به او گفت: تو براي حكومت شايسته تري! زيرا تو نائب (عام) امام زمان عليه السلام هستي و من از فرمانبرداران تو هستم و دستورات تو را اجرا مي ‌كنم.

بدين ترتيب مي‌ توان محقق كركي را با نفوذترين عالم شيعي دوران صفويان بشمار آورد. از آنجا كه پادشاهان صفوي گرايشات صوفيانه داشتند، علماي شيعه بويژه محقق كركي در اصلاح اين گرايشات و آشنايي آنان و عامه مردم با تشيع دوازده امامي اصيل تلاش بسيار كردند. محقق كركي بر اساس نياز مردم ايران به فقه شيعه و تبيين آن، كتاب معروف جامع المقاصد را در شرح «قواعد الاسلام» علامه حلّي نوشت و تلاش فراواني در نشر عقائد شيعه و پياده شدن فقه آن كرد. در اين بين آنچه از تاريخ حسن بيك در كتاب روضات الجنات نقل شده ، قابل توجه است:

بعد خواجة نصير الطوسي ما سعى أحد من العلماء حقيقة مثل ما سعى الشيخ علي الكركي في إعلاء أعلام المذهب الجعفري و ترويج دين الحق الاثني عشري ... و كان له في منع الفجرة و الفسقة و زجرهم و قلع القوانين المبدعة بأسرهم و في إزالة الفجور و المنكرات و إزالة الخمور والمسكرات و إجراء الحدود و التعزيرات و إقامة الفرائض والواجبات ... مساعي بليغة ومراقبات شديدة و كانت يرغب عامة الناس في تعلم شرائع الدين و مراسم الإسلام.

موسوي خوانساري، محمد باقر، متوفاي ۱۳۱۳ ق، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج ۴، ص ۳۶۹، مكتبته اسماعيليان، قم، ۱۳۹۱ ق.

پس از خواجه نصير طوسي هيچ عالمي مانند محقق كركي در اعتلاي مذهب بر حق شيعه دوازده امامي تلاش نكرد ... محقق كركي در منع فاجران و فاسقان و طرد آنها، از بين بردن تمام قوانين بدعت آلود، رفع منكرات، از بين بردن شرابها و نوشيدنيهاي مست كننده، اجراي حدود و تعزيرات و اقامه فرائض و واجبات تلاشهاي زياد و مراقبتهاي شديدي كرد و عموم مردم در يادگيري شرائع دين و رسوم اسلامي ترغيب شدند.

محمد بن حسين عامِلي معروف به شيخ بهائي (۹۵۳ – ۱۰۳۰ق) يكي از عالماني بود كه پس از شهادت شهيد ثاني به همراه پدرش از جبل عامِل به ايران مهاجرت كرد. او نيز در زمان شاه عباس بالاترين منصب ديني حكومت يعني شيخ الاسلامي را دارا بود و خدمات فراواني به تشيع كرد.

تركمان، اسكندر بيگ، (اسکندرمنشي)، متوفاي ۱۰۴۳ ق، تاريخ عالم آراي عباسي، ج ۱، ص ۱۵۵- ۱۵۷، تهران، اميركبير، اصفهان، تأييد، ۱۳۵۰ ش.

قاضي سيد نورالله شوشتري (۹۵۶ -۱۰۱۹ق) عالم بزرگ ديگري بود كه در دوران صفويان به دفاع از مذهب تشيع و رد شبهات اهل سنت پرداخت. او به علت عدم امنيت مشهد، از آنجا به كشور هند مهاجرت كرد و سرانجام نيز به دليل دفاع از تشيع و نوشتن كتاب عليه شبهات اهل سنت به شهادت رسيد.

از جمله آثار قاضي نور الله شوشتري كه در رد شبهات اهل سنت و تقويت تشيع نوشت، عبارتند از:

كتاب «الصوارم المهرقه» در ردّ كتاب «الصواعق المحرقه» ابن حجر هيثمي؛

كتاب «احقاق الحق» در ردّ كتاب «ابطال نهج الباطل» قاضي فضل الله روزبهان؛

كتاب «مصائب النواصب» در ردّ كتاب «النواقض علي الروافض» مير مخدوم شريفي.

جعفريان، رسول، صفويه در عرصه دين ، فرهنگ و سياست، ج ۱، ص ۷۴، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، اول، ۱۳۸۹ش.

علامه محمد تقي مجلسي (۱۰۰۳ – ۱۰۷۰ق) با تأليف كتاب «روضة المتقين» كه شرح مفصّلي بر كتاب «من لا يحضره الفقيه» بود، از پيشگامان شرح و تبيين احاديث شيعه در دوران صفويان بود.

او درباره گسترش تشيع در منطقه اصفهان ايران مي ‌گويد:

و الحمد لله رب العالمين على هذه النعمة - أن أصبهان بعد ما كان أبعد البلاد من التشيع ، صار بحيث لا يوجد في البلد و لا في قراه ( والمشهور أنه ألف قرية و ذكر اكثرها الفيروزآبادي في قاموسه ) من خلاف المذهب الحق أحد حتى إنه لا يتهم بالتسنن إلا واحد و هو محض الاتهام ... والحمد لله رب العالمين - على شيوع التشيع في جميع البلاد سيما في بلاد إيران قاطبة حتى في الحرمين الشريفين و قزوين و گيلان و همدان و بلاد فارس و يزد و نواحيه و حتى البصرة .

المجلسي، محمد تقي _متوفاي۱۰۷۰ق_، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ۹، ص ۳۲ محقق / مصحح: موسوى كرمانى، حسين و اشتهاردى على پناه‏، ناشر: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور، مكان چاپ: قم‏، سال چاپ: ۱۴۰۶ ق‏

سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است بخاطر اين نعمت كه اصفهان پس از آنكه بيگانه ‌ترين سرزمين ‌ها از تشيع بود، به جايگاهي رسيد كه نه در شهر و نه در هيچيك از روستاهاي آن –كه بنا بر مشهور هزار روستاست و بيشتر آنها را فيروزآبادي در كتاب قاموس ذكر كرده است- كسي از مخالفان مذهب حق تشيع يافت نمي ‌شود تا آنجا كه تنها يك مورد متّهم به تسنّن است كه آن هم فقط اتهام است ... و خدا را شكر بخاطر فراگيري تشيع در همه سرزمين ‌ها بويژه در تمام سرزمين ‌هاي ايران. حتي در حرمين شريفين (مكه و مدينه)، گيلان، همدان، سرزمين‌ هاي فارس، يزد و مناطق آن و حتي در بصره.

اين گفتار مرحوم مجلسي اوّل كه در اواسط حكومت صفوي مي ‌زيسته، اولا نشانگر فراگيري تشيع در اصفهان است كه تا دو قرن قبل از آن، مركزي مهم براي تسننِ متعصب بود. ثانيا نشانگر گسترش تشيع در ديگر شهرهاي ايران، و حتي شهرهايي خارج از ايران مانند مكه، مدينه و بصره است.

فرزند بزرگوار او، علامه محمد باقر مجلسي (۱۰۳۷- ۱۱۱۰ق) نيز با گردآوري موسوعه‌ حديثي گرانسنگ «بحار الانوار» خدمت مهمي به مذهب تشيع و ترويج معارف آن در ايران و بلكه در كلّ جهان تشيع كرد.

همه‌ اين تلاشها و موفقيتها در نشر مذهب تشيع دوازده امامي، گذشته از علاقه شاهان صفوي به تشيع، مرهون استفاده بهينه‌ علماي شيعه از اين علاقه و زمينه بوجود آمده به نفع شيعه است.

نتيجه

با توجه به پاسخ مفصّل پيش‌گفته و دلائل ارائه شده، اين نتيجه بدست مي‌ آيد :

اولا: مسئله مسلمان شدن ايرانيان و مسئله تشيع آنها دو مسئله جداگانه هستند هرچند ممکن است در برخي فواصل زماني به موازات هم بوده‌ باشند.

ثانيا: مسلمان شدن ايرانيان و تشيع آنان مرهون تعاليم ناب رسول خدا صلي الله عليه و آله ، تلاش ائمه اطهار عليهم السلام ، حضور با بركت امام زادگان عليهم السلام ، انتشار روايات پيامبر صلي الله عليه وآله درباره جايگاه اهل بيت عليهم السلام و تبليغ علماي شيعه مي باشد.

بنابراين عمر بن خطاب نقشي در مسلمان شدن ايرانيان و تشيع آنان ندارد و اسلام و تشيّع ايرانيان نه در دوران عمر بن خطاب بلکه در طول چندين قرن بصورت تدريجي حاصل شده است. اگر هم در زمان عمر، سخني از اسلام به ميان آمد،‌ اسلامي آميخته با بدعت بود.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

موسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت